ارسالها: 7673
#181
Posted: 17 Sep 2012 01:53
قاعدتاً نباید اینجوری می شد.
۱۰
ابورامکال مینقلد:
به ایمام رجب وحی شد که باید فرزندش را در راه خدا قربانی کند. پس ایمام ۹هم سر ساعت بشه کوچولو را به جاجرود برد تا به گفته خدا عمل کند. ایمام چند ساعتی منتظر ماند تا خدا قوچ یا گوسفندی نازل کند تا به جای یشخ کوچولو گردن وی را بزند، ولی هر چه منتظر ماند حیوانی نیامد. پس چند فحش رکیک نثار خدا کرد. خدا هم عذابی سخت به شکل سیل نازل کرد و بیشتر قم را آب برد.
ایمام رجب هم تبسمی کرد و بهت زده به دوربین فرمود: قاعدتا نباید اینطوری میشد!
بعدها ایمام عادل بودن را از صفات خدا حذف کرد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#182
Posted: 17 Sep 2012 09:42
قاعدتاً نباید اینجوری می شد.
۱۱
خبر درآمد که قمییون در پی کشتن ایمامند، شیخ شبانه با عفیر گریخت و شمقدر در بستر شیخ خوابید. آن شب سوسن و شمقدر بعد از خواندن صیغه مضارع باهم کلی جماع اسلامی کردند. شیخ نیز با عفیر به درون غاری رفت. در آنجا بت بزرگ کمین کرده بود و با شیخ هات لواط نمود.
آخر شب شیخ به دوربین نگاهی نمود و فرمود:
قاعدتاً نباید اینطور می شد!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#183
Posted: 17 Sep 2012 09:45
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۲
روزی شیخ تبر را برداشت، و به قصد نابود کردن بت ها به بتخانه مرکزی قم رفت.
هنوز اولین ضربه را وارد نکرده بود که بت اعظم به حرکت درآمد و کمر شیخ را گرفت واز زمین بلند کرد.
شیخ وحشت زده بود و نمی دانست که اهالی قم، جای بت ها را با ربات های بزرگ وارداتی چین، تعویض کرده اند.
متاسفانه ربات های فوق ، شوخی سرشان نمی شد و دسته تبر مذکور را به شیخ (ره)، تنقیه کردند.
شیخ با حالتی بهت زده رو به دوربین فرمود: قاعدتا نباید اینطوری می شد!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#184
Posted: 17 Sep 2012 09:47
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۳
شیخ در کاباره نشسته بود و خطاب به اصحاب فرمود : من به زودی از میان شما میروم . هرکس دینی به گردن من دارد بگوید تا من مدیون شما نمانم. ابن ابنه که در جمع نشسته بود برخواست و گفت: شما چند سال پیش به اشتباه مرا مجازات کرده و 80 ضربه شلاق به من زدید. الان میخواهم جبران کنم. شیخ که فکر اینجاشو نکرده بود زیر لبی به شمقدر گفت: حالا چیکار کنم؟ شمقدر خندید و گفت: افه حدثی که میای باید پاش وایسی. دمر بخواب که مردم کار دارند. شیخ هم به ناچار آماده اجرای حکم شد که ناگهان رجبین از بین جمعیت بیرون آمده و به ابن ابنه گفتند بگذار ما هرکدام 80 ضربه بزنیم و تو بین ما قضاوت کن! ابن ابنه هم قبول کرد....
شیخ با نگاهی مظلومانه به نقطه ای نامعلوم زیر لبی فرمود: قاعدتا نباید اینطور میشد...
نتایج الاستمنا فی الکنج الدیوار- شیخ جقینی- اون صفحه که چایی ریخته روش نه. بعدیش.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#185
Posted: 17 Sep 2012 09:49
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۴
مشرکین به دنبال شیخ افتاده بودند که حضرتش را بکشند، شیخ به غاری پناه برده و دست به دعا گفت: خدایا مرا یاری کن ....
ناگهان هزاران عنکبوت به اذن الهی آمدند و میلیون ها تار و پود از هر طرف تنیدند، گویی درب غار سنگ خارا شد! پس مشرکین به درب غار رسیدند، اما شمشیرهایشان بر تارها کارگر نمی شد! شیخ مسرور از امداد الهی در پشت تارها ایستاده بود و زبانش را در می آورد و به مشرکین میدفینگر نشان می داد! به ناگاه مشرکین درب دیگری پیدا کردند و از آن وارد غار شدند! حضرت خواست فرار کند که در تارعنکبوت ها گیر کرد و مشرکین تک تک شیخ را سپوختند در حالی حضرت فریاد می کشید: قاعدتا نباید اینجوری می شد .....
شیخ و باگ های امداد غیبی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#186
Posted: 17 Sep 2012 09:50
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۵
همه مردم شهر برای جشنهای 300 ساله خلافت قمییون از شهر خارج شده بودند، اما شیخ و اهل بیتش به نشانه اعتراض در خانه مانده بودند. شب شد. بت بزرگ با تبری دردست به خانه شیخ وارد شد...
صبح شیخ از خواب برخاست، تبر خونین در یک دست و شوشول بشه لشکری در دست دیگر.
شیخ با همان نگاه سفاهت بار به دوربین خیره شده و گفت: "قاعدتا نباید اینطور میشد".
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#187
Posted: 17 Sep 2012 09:54
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۶
ابولاشی روايت ميکند كه با شیخ طبق معمول از دست سربازان رفسنجانی به غاری پناه برديم عنكبوتی نيز با تارش ورودی را پوشاند كه سربازی از بيرون غار داد زد شیخ مقاومت فايده نداره بيا بيرون دوربین سنسور گرما داریم ميبينمتون!
امام فرمودند قاعدتا نبايد اينگونه ميشد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#188
Posted: 17 Sep 2012 09:58
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۷
در سامرا خشکسالی آمده بود و مردم از شیخ(♂) خواستند که از الله طلب باران کند. حضرت که دیده بودند خشکسالی خیلی شدید است ، به داخل می خانه شهر رفتند و درب می ختنه را برای 1 ماه بستند و تمام مدت به دعا مشغول شدند. الله تصور کرد که حتماً خشکسالی در قم خیلی باید شدید باشد که شیخ چنین میکند لذا برای مدت 1 ماه بدون وقفه باران به قم فرستاد که متاسفانه موجب بروز سیلی بمراتب شدیدتر از دوران نوح شد و تمام مردم شهر غرق شدند. حضرت که -به لطف الله از این واقعه جان سالم بدر بردند- دچار دوگانگی ارزشی شده بودند و تا آخر عمر هر 3 ثانیه یکبار میگفتند: قاعدتاً نباید اینطور میشد.
داستانهای هزار و یک نق - ابوالبول بولانی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#189
Posted: 17 Sep 2012 09:59
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۸
ابولاشی نقل میكند كه شبخ و عفير ) لعنت اله علیه ( از دست سربازان معتصم به غاری فرار کردند. عنکبوت های درون غار فورا تاری 5 لايه بر در غار تابيدند. سپس عنکبوتی به اذن خدا زبان باز کرد و شیخ را گفت یا شیخ ما عنكبوت های آدم خوار كتاب هری پاتر هستيم !
شیخ فرمود قاعدتا نبايد اينگونه میشد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#190
Posted: 17 Sep 2012 10:02
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۱۹
آوردهاند روزی شیخ و مریدان در کوهستان سفر می کردندی و به ریل قطاری رسیدندیکه ریزش کوه آن را بند آورده بودی!
ناگهان صدای قطاری از دور شنیده شد. شیخ فریاد برآورد که جامهها بدرید و آتش بزنید که این داستان را قبلا بدجوری شنیدهام.
مریدان و شیخ در حالی که جامهها را آتش زده و فریاد می زدند، به سمت قطار حرکت کردندی.
مریدی گفت: «یا شیخ! نباید انگشت مان را در سوراخی فرو ببریم؟!» شیخ گفت: «نه! حیف نان! آن یک داستان دیگر است.»
رانندهی قطار که از دور گروهی را لخت دید که فریاد می زنند، فکر کرد که به دزدان زمینی سومالی برخورد کرده و تخت گاز داد و قطار به سرعت به کوه برخوردندی و همهی سرنشینان جان به جان آفرین مردندی.
شیخ و مریدان ایستادند و شیخ رو به مریدان گفت: «قاعدتن نباید این طور می شد!» سپس رو به ابولاشی کرد و گفت: «تو چرا لباست را در نیاوردی و آتش نزدی؟»
ابولاشی گفت: «آخر الان سر ظهر است! گفتم شاید همین طوری هم ما را ببینند و نیازی نباشد!»
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن