ارسالها: 7673
#11
Posted: 31 Aug 2012 14:11
.....آورده اند در شهر مردى بود كه
آورده اند در شهر مردى بود كه مرغى بس گرانبها و قيمتى داشت كه ارزش آن بيش از هزار سكه طلا بود! از قضا روزى اين مرغ شكمش باد بكرد و دمر بر زمين افتاده بود صاحب مرغ كه اين صحنه بديد همىبر سر كوفت و خشتك خود را جمع كرد و مرغ را به دامپزشك! شهر برده و درخواست كمك بكرد، دامپزشك پس از ويزيت مرغ گفت: اى مرد همانا در درون شكم اين مرغ تخمى بسيار بزرگ است كه مرغ نگون بخت را توانايى دفع آن نيست! از من كارى ساخته نيست اگر تا فردا تخم خارج نشود مرغت به ديار باقى خواهد شتفات! مرد همى گريست و ناله كرد و دست به دعا برداشت. شب در خانه بود كه رفيقش كه مريد شيخ (احتمالا مريد ماهان) نيز بود به خانه او رفت وقتى اورا در آن حالت بديد سبب پرسيد و مرد تمام ماجرا را براى او شرح داد، مريد گفت مرغت را به نزد شيخ بياور كه او بسيار داناست، مرد چنين بكرد.
شيخ همى كه مرغ بديد پس از سنجيدن كليه موارد گفت اى مرد درمان مرغت به نزد من است به شرطى كه اين تخم گرانقيمت! را به من بدهى.
مرد قبول كرد شيخ دستى به ريش كشيد و عمامه از سر برداشت و بر سر مرغ بنهاد! مرغ به ايكى ثانيه تخم به بيرون پرتاب كرد! مرد شاد و شنگول با مرغ به چاك جاده زد، مريدان كه نظاره گر اين صحنهبودند انگشت حيرت! مكيده و حكمت اين ماجرا را از شيخ پرسيدن!
شيخ بادى به غبقب انداخت و گفت خودم هم نمى دانم!!
هرچه هست درون اين عمامه است كه بر سر هركسى گذاشته مى شودكونش همى گشاد ميشود!
مريدان چون اين بشنيدند جملگى خشتك خويش دريده و عمامه بكردند و بر سر نهادند!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#12
Posted: 31 Aug 2012 14:11
.....نقل است شيخ و مريدان در
نقل است شيخ و مريدان در جايگاه ويژه استاديوم آزادى بازى آبى و قرمز را به نظاره بنشسته بودند كه ناگاه بادى عظيم به وزيدن گرفت و جمله مريدان تيم قرمز را با خود ببرد.
مريدان آبى دوست را ديدن اين صحنه بسيار خوش آمد.
پس شيخ را پرسيدند يا شيخ حكمت چيست كه اين باد قرمزان با خود ببرد و ما بر جاى خويش استوار مانده ايم؟ آيا جز اين است كه ما حقيم وآنانباطل؟
فرمود اى غافلان،شاد مشويد و دل خوش مداريد كه شما خود سوراخيد و باد از ميان سوراخ هايتان عبور همى كند و اينگونه است كه بر جاى همى مانديد ... و مريدان نعره ها زدند و شير سماور را به ... داور وصل نمودند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#13
Posted: 31 Aug 2012 20:58
شیخ و نیوتون
روزی نیوتن در محضر شیخ نشسته بودندی. شیخ از ایشان پرسیدندی شنیدهام شما گفتندی یک کیلو آهن و یک کیلو پنبه وزن و جرم برابر دارندی؟ نیوتن گفتندی بله همین طورهستندی . شیخ فرمودندی تا یک کیلو پنبه و یک کیلو آهن آوردندی . اول پنبه را به سر نیوتن زدندی سپس آهن را به سر نیوتن زدندی! نیوتن از درد نالیدندی. امام فرمودندی کدام سنگینتر بودندی! نیوتن از گفته خود پشیمان شدندی خشتک خود پاره کردندی و فورا اسلام آوردندی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#14
Posted: 1 Sep 2012 03:32
اشعص و شیخ
اشعص بن حوالی دانشمندی نصرانی بود، روزی به خدمت شیخ رسید و پرسید : اگه خدا مردها را نمی آفرید چی می آفرید؟
شیخ فرمود : چیز خاصی نمی آفرید
اشعص از این سخن در شگفت ماند، اما بیشور اسلام نیاورد
تذکره الاولیا-جلد 1-صفحه11
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#15
Posted: 1 Sep 2012 03:42
شیخ و دو زن
ﺭﻭﺯﯼ ﺩﻭ ﺯﻥ ﻧﺰﺩ شیخ ﺁﻣﺪﻧﺪی ﻭ ﻫﺮ ﺩﻭ ﺍﺩﻋﺎ ﮐﺮﺩﻧﺪی ﮐﻪ ﻣﺎﺩﺭ ﯾﮏ ﺑﭽﻪ ﻫﺴﺘﻨﺪی. ﺍﻣﺎﻡ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪی: ﺑﭽﻪ ﺭﺍ ﻭﺳﻂ گذارندی ﻭ ﻫﺮ ﺯﻥ ﺍﺯ ﯾﮏ ﻃﺮﻑ ﺩﺳﺖ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﺑﮑﺸنندی. ﺁﻥ ﺩﻭ ﺯﻥ ﺁﻧﻘﺪﺭ ﮐﻮﺩﮎ ﺭﺍ ﮐﺸﯿﺪﻧﺪی ﮐﻪ ﺍﺯ ﻭﺳﻂ ﻧﺼﻒ ﺷﺪندی.
مریدان که چنین حالتی را دیدندی از شیخ حکمت را پرسینندی.
شیخ که ﮐﻤﯽ ﺟﺎ ﺧﻮﺭﺩه بودندی ﻭ ﻓﺮﻣﻮﺩﻧﺪژ: ﻗﺎﻋﺪﺗﺎ ﻧﺒﺎﯾﺪ ﺍﯾﻨﺠﻮﺭﯼ ﻣﯽﺷﺪندی.
به آن مقدار این جواب دندان شکن بودندی که آن دو زن خود را جر داندی و سر به بیابان نهادندی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#16
Posted: 1 Sep 2012 04:07
شیخ و امام نقی(۱)
روزی اصحاب نزد شیخ رفتندی و به ایشان گفتندی که حدیثی از امام برای ایشان گفتندی
شیخ پس از خارش خشتک خود فرموندی:
از امام حدیثی بس اکبر نقل استندی که برای شما خشتک دریده ها آن را نقل کردندی امام در نامه ای به پسر خود چنین می فرمایدندی(تو چاه جمکران هنوز نامش هست): به خدا قسم دفن شدن در جایی غیر از ایران، اصلا توجیه اقتصادی ندارد.
شیخ این را گفتندی و منتظر حرکت مریدان شدندی
اما حرکتی از مریدان ندیدنی!؟ فی الحال از گوسفند بودن مریدان خود نعره ای زدندی خشتک به دندان گرفتندی و سر به بیابان نهانندی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#17
Posted: 1 Sep 2012 15:28
شیخ و معجزه
روزی مریدان از شیخ تقاضای معجزه کردندی پس شیخ فرودندی مگر من کریس آنجلم که هر روز ژانگولر بازی در بیاورمدی؟!
و یاران چه شیونها که سر ندادند و چه دیویدی ها که نخریدند!
از کتاب معجزات النقی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#18
Posted: 11 Sep 2012 21:51
شیخ و معجزه (۱)
رزوی شیخ به همراه مریدان خود داشتند در صحراهای اطراف قم قدم می زدند که ناگهان یکی از مریدان رو یه شیخ کرد و گفت:
شیخنا آیا راست است که جد بزرگوارتان خورشید را به دو نیم تقصیم کردند؟
شیخ فرمود: بله صد در صد دست است
پس مریدان از او خواستند که او نیز خورشید را به دو تیم تقسیم کند،
شیخ نگاهی معصومانه به مریدان و سپس به خورشید انداخت و ناگهان با گریه فریاد زد:
آخه پفیوزا چرا منو تو این موقعیت قرار میدین؟
و مریدان نعره ها زدند و خشتک به دست گرفته و به سوی کوفه بگریختند.
تاریخ تقلقی،جلد هشت،صفحه ی 134
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#19
Posted: 11 Sep 2012 22:01
نقل زندگی امام نقی از زبان شیخ (۱)
در باب ضرورت مزاح در اصول النقی آمده است: روزی امام نقی در بازار یک ایرانی را دیدند، پیش رفتند و فرمودند یا شلوارم را بده یا به پیش قاضی برویم .به نزد قاضی رفتند، قاضی به مرد ایرانی گفت: آهای گبرمجوس! بدهم دست و پایت را خلاف هم قطع کنند ایرانی فی الفور شلوار خود را کند و به خدمت امام تقدیم کرد. امام فرمود شلوار مال خود شماست هدف من مزاح بود! آن مرد بسیار خندید و گفت اسلام چه دین شاد و مفرحی است و اسلام آورد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#20
Posted: 11 Sep 2012 22:04
نقل زندگی امام نقی از زبان شیخ (۲)
امام نقی (ع): برترین شما نزد ما بهترین شماست و بهترین شما همانا برترین شماست.
(در روایات آمده که امام پس از گفتن این حدیث ریبوت شدند)
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن