ارسالها: 7673
#351
Posted: 30 Sep 2012 18:07
ابوشیث رضایی با انگشت سبابه بر ایمام وارد شد و سوال کرد:
ای پسر شومبول طلای خودآ، چرا واحد شمارش انسان و شتر یکی است طوریکه هر دوی آنها را با واحد «نفر» شمارش میکنیم؟
شیخ که از همان ابتدای سوال،جواب در آستینش وول وول میزد پاسخ داد:
مگر با شتر نمیتوان جماع کرد؟
ابوشیث گفت: بله، میشود!
شیخ:پس او هم یک «نفر» حساب میشود دیگر! سوال کردن ندارد!
(واضحات الجوابات – علامه شوشتری / یه سوراخ و هزار مشتری)
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#352
Posted: 30 Sep 2012 18:10
شیخ قرار است از این نیز گشاد تر شود
زیرا که مریدان انجام وظیفه چیزی به بلندی برج میلاد و کلفتی کاخ کسرا در وی وارد کرده اند
در مجموع حال ماتحت شیخ مساعد نمی باشد و احتمال از این گشاد شدنش هم میرود
شیخ هم اکنون به صورت دمر منتظر مریدان برای مالش سوراخ مبارک و دادن حال به حضرتش میباشد
داوطلبان به دفتر رجب مراجعه کنند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#353
Posted: 2 Oct 2012 09:20
نقل است ابولاشی پسرکی باهوش و تیز بین با نام ممد را نزد شیخ آورد.
از فضایل و هوش بسیار ممد برای ایشان سخن ها گفت
شیخ به ابولاشی گفت: فعلا گل بگیر اون گالرو لاشی بزار خودم باش حرف بزنم
ابولاشی فورا رفت و دهانش را گل گرفت.
شیخ نیز از ممد پرسید مرید چیست؟
ممد گفت: حیوانیست که در برابر فهمیدن مقاومت میکند
شیخ که انتظار این همه فراست عقل را از ممد نداشت فورا دستور داد تا وی را ببرند و سربنیست بکنند.
وقتی ممد رفت با خویشتن گفت:
بخدا سوگند اگر امروز این طفل را نمیکشتم او مقام مرا ازمن میگرفت خیلی باهوش بود لاشی.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#354
Posted: 2 Oct 2012 16:15
از ابولاشی نقل است: روزی خدمت شیخ بودم که یک جفت قمری آمدند و روی دیوار نشتند و ساعتی با امام گفتوگو کردند!!!! و بعد پریدند و رفتند. من پرسیدم: یا شیخ خشتکم به فدایت داستان این پرندگان چیست؟ شیخنا فرمودند: ای لاشی پسر از خودت لاشیتر، هر پرنده و هر چهارپایی از ما انسانها شنواترند و فرمانلردارتر، این قمری به ماده خود بدگمان بوده و ماده سوگند جدم رسودودولا می خورد که خطائی از او سرنزده و به قمری نر خیانت نکرده است، من هم داوری کردم و به قمری نر گفتم: فکر بد نکن!!! قمری هم قبول کرد و رفت!!! اصول کافوچینو جلد ۲ص۳۷۵ روایت ۴
.
این یه حکیات واقعی. باور کنید برید تورات. توضیح المسائل و کتابهای مجلسی رو بخونید از خنده رودع بر میشید.
من خودم چند تا از ای ن حکایت هارو از اونجا در اوردم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#355
Posted: 4 Oct 2012 13:46
قاعدتاً نباید اینجوری می شد ۲۵
شیخ مهمان پادشاه روم شد، وقتى كه غذا آوردند، كمتر از معمول و عادت خود از آن همی خورد و هنگامى كه مشغول نماز شد، بیش از معمول و عادت خود، نمازش را همی طول داد، تا بر گمان نیكى شاه به او بیفزاید.
هنگامى كه به خانه اش باز گشت، سفره غذا خواست تا غذا بخورد. مریدش كه جوانى هوشمند بود از روى تیزهوشى به ریاكارى شیخ پى برد و به او رو كرد و گفت: مگر در نزد شاه غذا نخوردى؟
شیخنا پاسخ داد: در حضور شاه چیزى نخوردم كه روزى به كار آید. (یعنى همین كم خورى من موجب موقعیت من نزد شاه گردد، و روزى از همین موقعیت بهره گیرم.)
پسر هوشمند به او گفت: خاک تو سرت اصلا نباید غذا بخوردی برو که از چشم شاه افتادی
شیخنا که از شدت تعجب خشتکش جرواجر همی شدندی رو به دوربین گفت قاعدتاً نباید اینجوری می شد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#356
Posted: 4 Oct 2012 13:53
بیلاخ شدن شیخ!!!!!!!!!'؟؟؟؟؟؟؟؟
روزی شیخنا در گوشه ای از خانه نشسته بود و بسی ریاضت ها میکشید !!!
در عالم غیب بدید که افرادی با قیافه هایی بس مشابه کارهایی میکنند و چیزهایی با خود به همراه دارند و بسی شیخ متعجب گشت که چگونه کارشان اینگونه گرفته است !!! یکی از آن مشابه القیافه ها شیخ را گفت :" تو فردا چیزی از دیار ما به دستت میرسد "
در این حال بود که شیخ ترسان و لرزان به خود آمد درحالی که حسابی تشنه بود و یکی از مریدان را پس گردنی زد و وی را فرمود تا از یخچال آب میوه ای بدو دهد بلکه جگرش حال بیاید !!!
همانا مرید برفت و آب انگوری بیاورد و شیخ قطره ای از آن را نوشید و ناگهان نعره بزد که که به کدامین دلیل این آب انگور گرمست !!!
در این حین بود که متوجه بگشتند یخچال خراب بوده و شیخ امر بفرمود که یخچالی نو از برای وی تهیه بفرمایند !!! یکی از مریدان برفت و پس از چندی با یخچالی نو بازگشت و نصب نمود !!!
لحظاتی گذشت و شیخ برخاست درحالی که خود نخواست !!!
نگاهی بس عاقل اندر سفیه به یخچال بینداخت و ناگهان مریدان بدیدند که چشمان شیخ باز مانده و عرق از پیشانی وی بریزد و لرزان و خشتک پوسان به یخچال می نگرد !!!
مریدان وی را پرسیدند که یا شیخ , از برای چه اینچنین شدی ؟؟؟ شیخ بگفت که روی یخچال نوشته بود : Made in china
در این حال بود که در سال تولید ملی , شیخ ماجرای آن سفر معنوی را برای مریدان بازگو بکرد و متوجه بگشت که آن متشابه القیافه ها چینی ها بودند !!!
در این حین بود که مریدان نعره ها بزدند و سر را به دیوار کوبیدند و همگی جان به جان آفرین تسلیم گفتند !!!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#357
Posted: 4 Oct 2012 22:08
دیوان شیخ
چند شعر از شیخ دراین دیوان هست همراه با تفسیر شایدم تفسیر نکنم مریدام مریدای قدیم خودشون تفسیر میکردن
دوش شیخی پاکدامن فارغ از رویای چرخ
موعظه میکرد بر منبر ز ناروهای چرخ
عبرتی میداد مردم را ز دام پهن آن
بر حذر میداشت از خال رخ زیبای چرخ
تا دل شب داستانها گفت از سستی او
حاضران را برد روی گنبد مینای چرخ
مریداان را دل بشست از آرزوها جز یکی
تا همان یک را بیایند از دل بلوای چرخ
گفتمش یا شیخ، پیر باورع همچون تویی
چیست آن تک خواهشش از همت والای چرخ
گفت میدانی چه میخواهد دلم از این جهان؟
دختری با دامن کوتاه بر بالای چرخ
شیخ خوش روی که چنین سخن شنید
فی الفور داد حکمی در وصف چرخ
شد رسمی فرخونده زین بعد
دختران را با دامن کوتاه نشستن روی چرخ!
تفسیر این شعرم اینه که شیخ روزی روی چرخ بوده وقتی داشته میرفته صندکی میشکشنه. و چیزی که باید بشه نمیشه درست حدث زدید میله میره توی شیخ شیخنای یزگوارم قصد خراب کردن چهره مردمی چرخو داشته که این شعرو میگه ولی یه مرید کف دید زدن حس حال دامن کوتاهو میاره روی شیخ روی شیخ نه ها رو که نه توی فکرش. خلاصه هیچی دیگه شیخم که علقش توی ذوانعوذشه میره خونه ابولاشی و یه جماع سخت باهاش میکنه!!!!؟؟
اینم بود تفسیر شعر نتیجه اخلاقیشم اینه که هرچی شیخ گفت فقط خشتک بدر
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#358
Posted: 4 Oct 2012 22:21
دیوان شیخ
در آرزوی جماع با تو
ــــ
صبح شده است!
سوسن از خواب برخاسته است!
عور در آستانه در ایستاده است!
عور بودنش اشک ذوالنعوذم را در آورده است!
ولی او مرا نمی نگرد!!!!
خواهم که فریاد زنم
<فدای تن و مهبل تو!>
گه خوردم دگر با ابولاشی جماع نمیکنم!
ولی دگر صدایم بر نمی خیزد!!!
زیرا که پیش از سپیده دم
مرده ام!
تفسیر این شعرم اینه که شیخ توی جماعی که توی شعر بعد بش اشاره نشده انرژی زیاد از دست میده خلاصه وقتی بدن عور سوسنو میمیبه گور بگور میشه.
ولی باور نکنید این هنوز زندست میگی نه شعر قبلو که الان نمیگم بخون به حرفم میرسی!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#359
Posted: 4 Oct 2012 22:38
دیوان شعر شیخ
حکایت است این شعر رو سوسن در وصف شیخ گفته. راستو دروغش گردن رجب!
.
شیخک غریب من
ترانه شعف به لب
به شاخه شکستهای نشست
به من نگاه کرد و گفت:
ز مهر، سینهام گداخته
سپس به دورها پرید و برنگشت
صدای جون جونش هنوز
میان خواب و زندگی
معلّقم گذاشته!!!
چه داستان سادهای شده
تو از همان شروع ماجرا
مرا گذاشتی و رفتهای
سراغ دیش ابولاشی ها
و من تمام طول قصه را دویدهام
و کم کَمَک به ذوالنعوذ آن رسیدهام:
به اینکه در ختام هم
به لمس گرد بال تو نمیرسم
پس برو و گورت را گم کن
ای شیخکم
زیرا من خود را
به غلامی فروخته ام
.
.
تفسیر این شعرم اینه که سوسن وقتی می بینه شیخ میره با همه جماغ میکنه. محلی به سوسن نمیزاره اونم میگه به چپ و راست رجب میرم یه غلام توپ پیدا میکنم و باش حال میکنم گور پدر شیخ.
اونطور که از ماجرا بر میاد غلام هم همین مسلم خودمنه و شیخم واسه سرش سرپایینیش نه بالاشیش. کنیز جایزه گذاشته
باشد که روحش قرین رحمت شیطان علیم باشد بیلاخن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#360
Posted: 4 Oct 2012 22:53
دیوان شیخ
شیخ در جواب سوسون شعری را میسراید که چهارمین شعر این دیوان است
در لحظات دیدن جماع من با ابولاشی
میدویدی!
در خیابان
با جماعتی جاودان؟
که بر پای بند نداشته
سودینت بند نبودند
و سرشان به کهکشان میسایید
در لحظات دادنت سکوت کردم
ولی
تو فریاد زدی از سر لذت
و همچو دلبری در نزد یار
بر سرش بالا و پایین میشدی
با ذوالنعوذی بافراشته
به انتظار بازگشتت
با آلتی به دهان
و چشمانی گریان
تو اما آه و اوه کردی
و گفتی برو گمشو شیخکم
من نیز میرم و سوراخی بهتر از تو پیدا میکنم
سوراخی مثل سوراخ ابولاشی ای سوسنم
تا کونت از حسادت بسوزد
ای زن
سوراخ من!
.
شیخ دمش گرم خیلی رک و ساده شعر میگه ولی بازم تفسیر میکنم
شیخ میگه گل بگیر دهنو زن عزیزم تو خودت میری میدی بعد میگی من نزنم!!
رفتی دادی چیزی نگفتم بعد من رفتم زدم چیز میگی و میگی برو گم شو
میرم سوراخی بهتر پیدا میکنم. توهم برو بده به اینو اون.
البته شیخ کمی عصبی بود منظور خواصی نداشت
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن