ارسالها: 7673
#371
Posted: 9 Oct 2012 17:15
روزی ابولاشی وارد شیخ شد و گفت: یا شیخ خشتک به فدایت قدری از راز و رموزت را برای ما فاش کن.
شیخ خطاب به او فرمود: به کنار چشمه برو،خود را در میان گیاهان مخفی کن و نگاه کن چه حوادثی در آنجا رخ می دهد!
لاشی این کار را کرد و به نظاره ی چشمه پرداخت.در همان لحظه سواری به کنار آب آمد ،لباس خود را در آورد و آب تنی کرد و سپس لباس بر تن کرد و رفت.اما کیسه ی پول های خود را جا گذاشت.
کودکی کنار چشمه آمد و کیسه ی پول را برداشت و رفت.ابولاشی شاهد بود که در همان لحظه کوری به کنار چشمه آمد و آنجا نشست.در همین لحظه سوار به دنبال کیسه ی خود بازگشت و چون کیسه را نیافت،از کور پرسید:آیا تو کیسه ی پول مرا ندیدی؟
کور که از هیچ چیز اطلاع نداشت ،اظهار بی خبری کرد.
سوار،باچند ضربه،کور را از پا در آورد و او را کشت و گریخت.
ابولاشی بعد از این واقعه طول کرد: شیخنا!این چه حادثه ای بود که به من نشان دادی؟حکمت هرچی بود این گونه بود که فرد بی گناه کشته شد!!! ای دیگر چه عدالتیست یا شیخ
شیخ فرمود:ای لاشی!مادر این کودک در جنگ کنیز این مرد سوارکار بوده دقیقا آنچه در کیسه بود،حق او بود که مرد اسب سوار از پرداخت آن خودداری کرده بود.اینک کودک وارث مادر است که از این راه به حق خود رسید. یعنی اون سوار یه مدت مهبل مفتی زده خواسته پول نده میبینی لاشی چقدر لاشیه این شخص
اما آن کور که تو دیدی در جوانی به مادر آن سوار کار تجاوز کرده و بعد به قتل رسانده بود و اکنون با حکمت و عدالت به سزای عمل خود رسید.
لاشی این است عدل شیوخی
لاشی چه چنین دید زنش را عاریه نزد شیخ گذاشت خشتک درید و سر به بیایان نهاد
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#372
Posted: 9 Oct 2012 18:41
روزی لاشی نزد شیخ آمد و از وی خواست خاطره ای پند آموز تعریف کند شیخ گفت
روزی فردی پول دار در صحرا عبور میکرد، من راه بر او گرفتم و از وی ده هزار سکه کمک بلاعوض خواستم. شخص گفت: ده هزار سکه بسیار خواستی، من گفتم: یک سکه بده.
شخص گفت: آن زیاده طلبی چه بود و این کم خواستن از چه سبب است؟
گفتم: از شخصی چون تو کمتر از ده هزار سکه نباید درخواست کرد و به چون تویی کمتر از این مبلغ نمیتوان بخشید!!
آن فرد دستور داد ده هزار دینار درخواستی ام را به من پرداخت کردند.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 484
#373
Posted: 13 Oct 2012 14:38
King
دمت جيز.
]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]]].
بنا به فرموده شیخ ؛
تا دو چندان شدن جمعیت فعلی استفاده از هر نوع وسیل یا عملی که باعث جلوگیری شود حرام است
اینکه میگن تحریمها باعث گرانی شده دروغ میگویند دیوثها
چراکه تنها معضل امروز جامعه ما فقط کمبود جمعیت است
پس تا میتوانید خشتکها را بدرانید و جماع کنید تا لااقل اینگونه
تولید ملی را به خودکفایی برسانید
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#374
Posted: 13 Oct 2012 14:41
شیخ را گفتند :
جنگ نرم چیست؟
فرمود جنگی که سفت نباشد...!
و مریدان از پاسخ شیخ درشگفت شدندی و خشتک ها بدریدند...!
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#375
Posted: 13 Oct 2012 14:42
با شیخ دست در دست در اندرونی جولان می دادیم یهو دیدیم نیس!
برگشتیم دیدیم زنان حرمسرا شیخ را روی دست می برند!
بانگ زدیم که ای زنان حرمسرا خاک برسرتون نا سلامتی من سوگلی شیخ هستم! بیاریدش ببینم!!
شیخ ندا در داد که یا خشتک بانو همانا من بین هزار زن هم که باشم تک و تنها به تو می اندیشم!
زنان چو این بشنیدند سوکس!شدندی خواستند خشتک بدرانند که شئونات مانع کار آنان شد!
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#376
Posted: 13 Oct 2012 14:46
ایها الرجل بدانید و آگاه باشید که حرم سرای ،برای ما حرم سراست
برای شما حرام سرای است وبس
پاسخ شیخ به متجاوزین
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 7673
#377
Posted: 13 Oct 2012 15:20
دمت شتر یا مسلم بسی مستفیض شدیم از این حکایت ها باشد که اجرت با جنتی (ره)
.
به دلیل اینکه با خبر شدیم جنتی به علت کهولت سن ماهی یک بار بیشتر دیگر نمی تواند امام جماعت باشد و با حرفهای ددشنمنانه خوب ملت را خندان کند از این رو ابولاشی امام جماعت در زمانی که جنتی نمی تواند این مهم را انجام دهد انجام می دهد باشد که اجرش با رسولولا بزرگ
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#378
Posted: 19 Oct 2012 08:46
ساحری هندی و ابولاشی
خلیفه، ساحری هندی به دربار آورده بود. ساحر خم می شد و به مقعد خود می گفت :پرتقال بیرون بیا، سیب بیرون بیا .
و آن میوه ها ازمقعد ساحر بیرون می آمد. خلیفه ایمامنا شیخ را صدا زد و گفت آیا تو نیز می توانی چنین کنی؟ ایمام فرمود: به فضل جنتی از او هم بهتر خواهم کرد و سپس خم شد و به مقعد مطهرش فرمود: ابولاشی بیا بیرون و ابولاشی آمد بیرون.
گویند ساحر از فرق خشتک سوزی تا آخر عمر خشکت از معقد خود تراوش میکرد و جایگزین خشتک کهنه و پوسیده ی مریدان سر بدرام شیخ میکرد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 484
#379
Posted: 19 Oct 2012 09:01
مریدان شیخ را گفتند یا خشتکالشعرا اندر وصف دلدار به شعر مطلبی خارج کن تا دل گردد آرام
شیخ اینچنین فرمود: بدیدم دختری زیبا و خسته
به خود گفتم عجب دافی نشسته
بدو نخ دادم و سوزن گرفتم
به سوزن نخ بکردم ،همی خشتک بدوختم!
مریدان زین شعر زیبای شیخ هرانچه گلستان سعدی و بهارستان جامی داشتندی پاره کردی و دیوان شیخ بخواندند ویرگول به ویرگول
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 7673
#380
Posted: 19 Oct 2012 09:06
اندرونی - قنبر، سوسن و لشکری نشسته اند در حال چایی نوشیدن و قلیان کشیدن. دیوار ها سفید گچی. فرش و پشتی قشقایی. دو شمع خاموش روی ایوان و آینه نقره ای در میان. نیمه پنجره سمت راست قاب.
-چند بار بهت گفتم بکش بیرون نذار شکمش بالا بیاد.
=خوش به حالت می تونی نکشی بیرون!
+خودت جفت و جور کردی ما رو که! خودت گفتی دلت خنک شده!
- گفتم مخشو بزن اما اینم گفتم حاملش نکنی که شر میشه.
=خوش به حالت می تونی حاملش کنی.
+ حالا میگی چی کار کنم؟ خوب اصلا میگیم کار خود شیخ بوده خوب!
=خوش به حال بابام که اونم می تونه حامله کنه.
-آخه احمق جون. من تری سام می کنم با شیخ. اون فقط لایشه را تفخیذ می کنه. دردش مال ماست، حالش برای این دخترک سلیطه.
=خوش به حال بابام که م...
- خفه شو پاشو گمشو بیرون تخم جن. (صدای برخورد دیلدو سیاه سوسن بانو به صورت لشکری کوچولو)
+چه میدونم والا! میگیم کار شمقدره. شیخ به شمقدر چیزی نمیگه
- تو هم پاشو گمشو بیرون که هر چی می کشم از دست تو می کشم و اون شتر حرف دار(صدای برخورد دیلدوی خاردار سوسن بانو به صورت قنبر)
چرخش به سمت چپ. در باز. لشکری کوچولو نشسته. هر دو دست در شورت. آرام و بغض دار گریه می کند.
سکانس 69 از فیلم حضرت ام الموریدون لایشه(سو)
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن