ارسالها: 484
#381
Posted: 19 Oct 2012 09:08
روزی مریدی بر شیخ وارد شد با چشمانی گریان و خشتکی آویزان و با بغض گفت یا شیخ امدم ثواب کنم کباب شدم.غرورم شکست ولی جهلم سالم است.مرا پندیده تا زین پس چنین حالتی برمن مستولی نگردد
شیخ فرمود:چرا عاقل کند کاری........... .که بر خشتک شود خاری
تو با فعلت چنین کن......خودت خشتک وجین کن
مرید پندها بگرفت و اعتماد به خشتک خویش را بالا برد.و از ان به بعد هر وقت کار ثوابی پیش امد پند شیخ به یاد آورد و گفت بمن چه!!
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#382
Posted: 19 Oct 2012 09:15
روزی مریدی بر شیخ وارد شد شیخ با خود گفت از لحاظ دستوری و ادبی درست نباشد مفعول واقع شود و خواست فاعل باشد، و او بر مرید وارد شد ولی باز هم دیدافت دارد برای شیخ که به نزد مرید برود،.طرحی نو درانداخت و "المثنی" در عربی از خود بدر کرد و بدین گونه"صرف و نحو" در زبان عربی متحول بکرد تا معلوم نشود چه کسی بر چه کسی وارد شده!
شیخ بر هوش و درایت خویش احسنت ها بفرستاد ولی مریدان هرگز این راز ندانستند و خشتکی هم دریده نشد
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 7673
#383
Posted: 19 Oct 2012 09:20
ای توروحت آخری معرکه بود
.
ایمامنا شیخ همیشه در پاسخ به اینکه چرا از ایمامناها هیچ کتاب علمی مفیدی بجز مشتی ادعیه ی صد من یک غاز باقی نمانده در صورتی که ایشان مدعی اند که علم لدنی دارند و از همه ی علوم مطلع هستند، می فرمود: در مرام ما فخر فروختن حرام است! ازین کارا نکردیم که ریا نشه!
شیخ و لاپوشانی ها
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#384
Posted: 19 Oct 2012 09:31
شیخ: پسرم شما که شوشول نداری بیا این قرارداد را امضاء کن که سهم الحوریت را در بهشت به من بدهی تا من هم در عوض سهمیه میوه های بهشتی و خوراکی های خوش مزه را به تو بدهم.
عکسری کوچولو: نمی خوام! من قبل از تو با مادرم این چنین قراردادی امضاء کردم.
ایمام: صبر کن ببینم، یعنی مادرت خوراکی هایش را به تو بخشید؟
عکسری: نه بابا نبخشیده که! با سهم الغلمانم عوض کرد!
( از کتاب : بهشت یا سکس کده؟ )
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#385
Posted: 25 Oct 2012 01:24
یک زن فعال حقوق بشر خدمت شیخنا آمد و پرسید: شما ائمه بجزسکس و آدمکشی چه کاری برای اصلاح جامعه انجام میدهید؟ ایمامنا فرمود: این دو کار عین اصلاح جامعه است؛ حذف افراد مضر از جامعه و تولید انسانهای مفید برای اجتماع! سپس ایمام آن زن را گرفت و سپوخت و پس از وضع حمل وی را بکشت.
شیخ و امور جامعه و حقوق زن جلد صفرم صفحه منفی پنج!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#386
Posted: 26 Oct 2012 23:19
برداشت اول:
شیخ در حال عبور از کوچه بود که پیرزن یهودی انبوهی از زبالههای اتمی و فضولات بیمارستانی را روی سر حضرت ریخت. تا شیخ اومد بجنبه یه شیشه منی هم خالی شد رو سرش. ایمامنا چند لحظه با همون وضع دوربینو نگاه کرد. بعد رو به آسمان داد زد: آقا من دیگه نیستم… چه وضعشه آخه؟ این که ایمان بیار نیست. فقط منو این وسط مچل کردین هر روز؟ برید یکی دیگه رو بیارید…
برداشت دوم: ( بعد از مذاکرات شیخ و جنتی)
دخترک هات بلوند یهودی با بیکینی لب ایوان در حال آفتاب گرفتن است. روغن ماساژ از دستش رها شده و جلو پای شیخ میافتد.
دختر: اوا شرمنده. چیزیتون که نشد؟
ایمام: نه عزیزم. میخوای بیارمش بالا برات؟
دختر: آخه زحمتتون میشه… راستش من تنها موندم. کسی هم نیست پشتمو روغن بزنه…
ایمام: مگه من مردم؟ خودم در خدمتتم دربست…
دختر: اوا شما سولاما چه مهربونید… چه دین رافت و عطوفتی دارید… بیا بالا…
شیخ بالا میرود اما پس از باز شدن در با علامت بیلاخ مواجه میشود و انگشت پیرزن همراه با فلفل در ماتحت مبارک فرو میرود!
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 484
#387
Posted: 27 Oct 2012 10:31
King
دعا كردم با جاستين منشور بگردي خيلي باحال بودندي.
----------------
روزی شیخ به همراه چند تناز مریدان مایه دارش حوالی بلوار اندرزگو مشغول دور دور بودندی
تیپ خفن شیخ باعث جلب توجه نسوان حاضر در محفل دور دور شده بود.
به ناگه شیخ که کمی آب انگور نوش جان کرده بودی و بالا بود چشم مبارکش به حوری ظریف اندامی افتاد.
پس شیخ شیشه برقی اتومبیل مرید را پایین داد و چشمکی همچین تو دل برو به دختر همی زد
و دخترک خنده ملیحی به شیخ نثاره کرد!
در کمال نا باوری شیخ از دادن نمره تلفن خویش اجتناب نمود!
مریدان خشتک بر کف ماندند که یا شیخنا کار را آن کرد که تمام کرد!
چه حکمتی در ندادن نمره تلفن بود؟ شیخ پاسخ داد همانا دختران آهن پرستند.
او از برای ماشین مرید بر ما خنده زد که اگر فردا با پیکان خودمان او را بیرون ببریم انگاه هویت واقعیش معلوم میشود!
مریدان چو این سخن شنیدند. به ترتیب حروف الفبا از ماشین پیاده شده دست بر سر زنان و کلاغ پر کنان
تا اتوبان صدر رفته از خروجی اول وارد خیابان شریعتی شدند و از پل رومی دوباره به قیطریه رسیندی و در این حلقه تا ابد باقی ماندند.
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#388
Posted: 30 Oct 2012 15:08
روزي شيخ در هنگام ظهر و وقت نهار به نزد يكي از صحابه خود كه در حال نهار خوردن بود رسيد و
پرسيد : آيا نهار ميخوري؟
صحابه پاسخ داد: بلي يا شيخ
شيخ دگر بار پرسيد: آيا چونگرسنه بوده اي نهار مي خوري؟
صحابه پاسخ داد: بلي يا شيخ
شيخ بار ديگر پرسيد: نهار ميخوري كه سير شوي؟
صحابه پاسخ داد: بلي يا شيخ
ناگهان شيخ تيغ از نيام برآورد و صحابه را به دو نيم كرد، ساير اصحاب با تعجب
پرسيدند يا شيخ چرا چنين كردي؟ شيخ پاسخ داد: ازما نيست هر آنكس كه سه بار فرصت "پ ن پ" را از كف بدهد.
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#389
Posted: 30 Oct 2012 15:11
روزی شیخ به مریدان پندی بداد و مریدان خواستندی خشتک ها پاره کنند اما از قضا شلوار جین پوشیده بودند و نتوانستند بدرند و سرگشته و حیران گشته و به ناچار خشتک شیخ را دریدند!!
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 484
#390
Posted: 30 Oct 2012 15:12
روزی مریدی بر شیخ وارد شد و گفت سلام علیکم
شیخ پاسخش نداد و با انگشت مبارک به تابلوی"مرید ممنوع" اشاره کرد .
.
روزی مریدی اینتر کرد و بر شیخ وارد شد.شیخ در حال مکاشفه بود و وی را اگزیت کرد
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم