انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 45 از 58:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  57  58  پسین »

همراه با خاطرات شیخ دغل باز (داستان و حکایت طنز)


مرد

 
نقل است در این بعد‎ ‎ازظهر جمعه ی پاییزی و غمناک، شیخ در کلبه ی محزون خویش بر دیواری سرد تکیه نموده در حالی که علفی دود می نمود بر دور دستانی خیلی دور خیره بشد، در همین حین آلت تماسلی(تلفن همراه) شیخ به لرزه در آمد و شیخ متوجه شد یکی از نسوان و مریدات مخصوص باشد با رابطه ای تنگاتنگ با شیخ.
پس از درود های اولیه، مریده ی منظور شیخ را عرض کرد، یا شیخ، بسیار دلم گرفته چه کنم همی؟
شیخ فرمود: چقدر همی؟
مریده عرض گرفت: خیلی یا شیخ، بیش از آنچه شما فکر کنید.
شیخ فرمودند: به نظر روش های معمول جواب همی ندهد، می بایست از بالا اسید ریخته از پایین فنر بزنیم، شاید افاقه ای نماید.
مریده چون این بشنید، برآشفت وناسزاهایی آب دار نثار شیخ نمودو آلت خویش قطع نمود. شیخ بسیار متعجب گشت و مریدان را فرمود:
قبلنا چون گره از مشکلات مریدان و مریدات می گشودیم، تشکر می نمودند، اما اکنون چه، عجب دوره و زمانه ای شده، اما متوجه شد مریدی در اطرافش نبودی، پس خوشتن را تنهاتر از همیشه بدید، ناچار به پوزیشن قبلی خویش بازگشت، همان علف، همان دیوار، همان دوردست های خیلی دور.
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
مريدات
این قصه نخوانند مناسب مزاجشان نیست!
روزی مریدان بر سر درس خارج از فقه شیخ(تنظیم خانوار) حضور بهم رسانیدند با میل و رغبت
همان ابتدا به ساکن مریدی بپرسید یا شیخ القاح "استمناء" چه باشد، به تفصیر بازگو تا بدانیم.
شیخ ابتدا خواست از خود امل بازی بدر کند و بگوید ای بی شرمها این چه سوالی باشد و......ولی بعد با خود گفت پای سلامت جسم و روح مریدان در میان است و باید این مطلب به نیکی بر انان فرو کنم
پس اینچنین فرمود: استمناء فعلی حرام است و عملیاتی ست که طی آن مریدان، نه مريدات یکی از یدین خویش(یمین یا یسار،فرقی ندارد) را به آلت رسانیده و انرا نوازش همی کنند تا بغایت قائم ایستد و این حرکت تا بدانجا ادامه دهند که درنهایت مایعی لزج و سفید رنگ به بیرون فوران کند وسرخوشی عظیم دربر شوند.
مریدان پندها بگرفتند و این بار حتی دست به نزدیکیهای خشتک هم نبردند. ابتدا تصمیم گرفتند دستان خویش با صاتور ببرند!ولی کمی تعقل کرده و به جایش به آلت خویش آلت بندی پولادی زدند!‍
شیخ نیز آن میان از خنده ریسه میرفت
.
شيخ و آموزه هاي پزشكي.
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
نقل است روزی مریدی خشتک به حرام ، سر کلاس " اصول خشتک دری و آزمایشگاه 2 " هرگاه شیخ روی برگرداندی همی سوت میکشید !!!
و چند بار تکرار کردی ... شیخ لختی دست در بین تخمین مبارک کردندی و با خونسردی گفتندی : چندی پیش یکی از مریدات نزد من آمد و گفت که یا شیخ تو مرا حامله کردندی و بچه قریب است که عمل بیاید ... اما تو اجازه دیدن او را نداری !!!
من نیز گفتم نشانه ای بده که ابن خشتک خویش را همی باز شناسم !
گفت او را سر کلاس تو میفرسم در حالی که مدام سوت میزند !!!!
از حال مرید خشتک به حرام می پرسی ؟! آخرین بار تلسکوپ فضایی هابل او را در بیابان های مریخ یافتندی که در جستجوی حیات بودندی ...
.
شيخ و برهان خلف
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
روزی احدی از مریدان خشتک فدایی نزد شیخ بشد و گفتندی : یا شیخ بعد از 21 دسامبر چه شدندی و چه بر سر رعیت خواهمی آمدندی . شیخ الشیوخ دستی بر پشمان خوش تراش خویشتن کشیده سرجنبانبده بفرمود : همانا آیت لله جنتی نامی از این یوم قسر بدر خواهد شد با لجهه تهرانی میگوید : اینام که رفتن ببینیم بعد دایناسور و نسل بشر کی میاد !
مرید چو بشنید بصورت کلاغ پر همی خشتک جنباند و با حرکاتی موزون مخلوطی از رقص باله و جواتی به سوی ضلع غربی مناطق قبیله نشین موگامبا بگریختندی
( آنالیزوران بیت الشیوخ شباهت زیادی بین رقص مرید با پتنتی که به نام شیخ الشیوخ تگزاس به ثبت رسیده یافتند )
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
     
  
مرد

 
استون
.
دمت گرم یا شیخ
.
داستان کوتاه(شیخ و مستان)
یه بابایی خواست بره مسافرت،یه دختر مجردی هم داشت؛ با خودش گفت: دخترم رو می برم نزد امین مردم شهر و میرم مسافرت و برمی گردم…
دخترشو برد پیش شیخ و ماجرا را براش توضیح داد و شیخ هم قبول کرد و رفت...
شب شد و دختر دید شیخ بستر دختر و بغل بستر خودش آماده کرد و خواست که بخوابد،دختر با زحمت تونست از دست شیخ فرار کند ،هوا خیلی سرد بود، دختر بعد از فرار هیچ لباس گرمی بر ت ن نداشت، توی راه دید که چند نفر دور آتیش جمع شدند… و دارند مشروب می خورند و حسابی مست کردند.
با خودش گفت، " اون شیخ بود می خواست باهام اون کارو بکنه "اینا که مست هستند، جای خود دارند. یکی از مست ها دختر و دید و به دوستاش گفت که سرتون به کار خودتون باشه، توی این صحبت ها دختر از شدت خستگی و سرما از حال میره و می افته.
یکی از مست ها میره دختر و بغل میکنه و میاره بغل آتیش تا گرم شه،یه کم بعد که دختر به هوش میاد می بینه که سالم و گرم هست و اونا دارند کار خودشونو میکنن.!
میگه : یه پیک هم واسه من بریزین؛ می خوره و این شعر رو میگه :
از قضا روزی اگر حاکم این شهر شدم
خون صد شیخ به یک مست فدا خواهم کرد
ترک تسبیح و دعا خواهم کرد
وسط کعبه دو میخانه بنا خواهم کرد
تا نگویندکه مستان ز خدا بی خبرند!
...
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
در گمرك بین المللی یك دختر خانم(مدیونی اگه فکر کنی شنیاست) كه یك موصاف كن برقی نو از یك كشور دیگری خریده بوده ، از شیخ می خواهد به او كمك كند تا این موصاف كن را در گمرگ زیر لباسش پنهان كند و بیرون ببرد تا خانم مالیات ندهد.
شیخ می گوید: باشد ، ولی به شرط این كه اگر پرسیدند من دروغ نمی گویم.
دختر كه چاره ای نداشته است شرط را می پذیرد.
در گمرگ مامور می پرسد: ایمام ! آیا چیزی با خودت داری كه اظهار كنی؟
شیخ می گوید : از سر تا كمرم چیزی ندارم!
مامور از این جواب عجیب شك می كند و می پرسد: از كمر تا زمین چطور؟
شیخ می گوید : یك وسیله جذاب كوچك دارم كه زن ها دوست دارند از آن استفاده كنند ، ولی باید اقرار كنم كه تا حالا بی استفاده مانده است.
مامور با خنده می گوید: خدا پشت و پناهت ایمام. برو !

شاه دوزاری که شاهد این موضوع بود خود را انگشت کرد و سر در بیان نهاد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
درود

روزی مریدی سر در گریبان و دست بر خشتک به بیت الشیخ دخول نمودند
گفتند: شیخنا العزیز این چه حکمت است که رجل فقط تا اربعه همسر می تواند بستاند؟
شیخ اندکی دست بر خشتک کشیدند و پاسخی چنان رعنا به وی دادند که شما نیز تا مدتی خشتک بر کف خواهید بود.
شیخنا العظیم فرمودند:
از برای آن که اگر پنج زن بستاند یکی را باید به خاطر خمس مال به شیخ بدهد.

همین که مرید این سخن بشنید خشتک را با همان دست بر آن درید و خشتک شیخ بر سر کشید رو به بیابان گذاشت وآیندگان همه در عجبند.(اصول خمسه-الصفحه ۵۴۴۲۲۵-بی جلد)
و خداوند کریم و عظیم است.

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
مرد

 
درود

روزی در محضر شیخ جلوس کرده بودیم و ذوالنعوذ مبارک را مشاهده می کردیم که شیخنا العظیم فرمودند:
حال می کنین چجوری هلکوپتری می زنم باهاش؟
با این سخن همه خشتک ها دریدیم و رو به سوی هلکوپتر های ارتش را بمباران کردیم تا یاد بگیزند چگونه هلکوپتری بزنن.

خاطرات خویش

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
مرد

 
درود

نقل است که شیخ(؟!)با ابولاشی به استخر رفته بودند.ابولاشی که در حال آب بازی بود متوجه شیخ نشدند که به پسر بچه ای نظر دارند.
ناگهان ابولاشی دید که شیخ نیست.به سمت شمقدر رفت تا از او جریان را بپرسد.شمقدر گفت که شیخ پسر بچه ای را تور کرده و به سونا برده است.
ناگهان ابولاشی که به رگ غیرتش(و سوراخش)برخورده بود به مسئول استخر گفت که شیخ این کار را کرده و به سمت سونا رفتند.
حال بشنوید از احوال شیخ که در حالی که در حال جماع با پسر است ناگهان ابولاشی و مسئول استخر وارد می شوند و همان جا سخت با او جماع می کنند و شیخ در وضعیت سختی که هست مدام به دوربین می گوید قائدتا نباید اینطوری می شد...

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
مرد

 
FTLS
بسی خشتک دریدیم با این حکایت ها!
دمت گرم خیلی جالب بودن

............
شیخنا در جمع مریدان ارض! کرد اگر پیامبر(ص) شهر علم و علی(ع) درب آن شهر باشد من هم اف اف آن هستم.
و هیچ حقیقتی از من پنهان نیست

شیخ و گنده گویی ها!
ـــــــــــــــــــــــــ
نقل است پس از حدیث فوق! شاه دوزاری به نزد شیخ آمد و پرسید:یا شیخ ، حقيقت چيست؟»
شیخنا فرمود: «برو و روز ديگر بيا.»
شاه هم روز بعد آمدو پرسيد: «يا شیخ، حقيقت چيست؟»
شیخ فرمود: «برو و هفته ديگر بيا.»
شاه چکش حورده هفته بعد آمد و پرسيد: «يا ایمامنا، حقيقت چيست؟»
…شیخ فرمود: «برو و ماه ديگر بيا.»
شاه فلک زده ماه بعد آمد و پرسيد: «يا شیخنا سروزم ، حقيقت چيست؟»
شیخ فرمود: «برو و سال ديگر بيا.»
شاه گفت:»يا شیخ، نكند شما هم حقيقت را نمی دانيد؟»
شیخ در حالی که به شاه بیلاخ نشان میداد وخشتک می خارامد ارض! کرد:»اينك تو به حقيقت دست يافتى.»
شاه که کمی اسکل شده یود قصد جان شیخ را کرد، اما تا بخواد کاری بکنی ذوالنعوذ شیخ همچون پتکی بر سرش خورد شد!

شیخ و مرضهایش.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
صفحه  صفحه 45 از 58:  « پیشین  1  ...  44  45  46  ...  57  58  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

همراه با خاطرات شیخ دغل باز (داستان و حکایت طنز)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA