انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 46 از 58:  « پیشین  1  ...  45  46  47  ...  57  58  پسین »

همراه با خاطرات شیخ دغل باز (داستان و حکایت طنز)


مرد

 
درود

King05: FTLS
بسی خشتک دریدیم با این حکایت ها!
دمت گرم خیلی جالب بودن
قربون شما داداش

روزی شیخنا العظیم در بیت خلافت نشسته بود و خشتک می خاراند و به برنامه های تلویزیون کاملا ملی می نگریست که ناگهان به این تبلیغ برخورد:
آیا ذوالنعوذتان کوتاه است؟آیا از مشکلات جماع رنج می برید؟دیگر نگران نباشید.با ................. شما دارای ذوالنعوذ بلندتری می شوید.
ناگهان شیخ که ذوالنعوذ مبارکش بسی بلندتر از ذوالنعوذ شمفدر بود به شماره ی گفته شده زنگ زد و آنان را به خانه ی خویش دعوت کرد.
هنگامی که آمدند شیخ ذوالنعوذ را نشان داد و آنان بس حیرت کردند و در نهایت شیخ با ذوالنعوذ مبارکشان آنها را به ۳۴.۵ قسمت نامساوی تقسیم کردند تا عبرتی شود برای بقیه.
از آنجا که کسی از این ماجرا خبر نداشت خشتکی دریده نشد اما چون شیخ می خواست که خشتکی دریده شود خود خشتک درید و سر به خیابا...نه ببخشید بیابان گذاشت.

حکایت بی معنی و نامربوط از شیخ به گفته ی خود ایشان.

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
مرد

 
ابن کافر(شاه در زمانی که هنوز کافر بود) از شیخ پرسید: ای ایمام لقی، اگر روزی معلوم شود که شما اشتباه می‌کردید چی؟
شیخ گفت: ای ابن کافر! به من خوب نگاه کن!
کافر(شاه کنونی) به ایمامنا نگاه کرد و گفت: خب؟
ایمام گفت با دقت بیشتری نگاه کن.
کافر دید چند کنیز ایمام را در آغوش کشیده‌اند.
بیشتر دقت کرد، بطری‌های شراب انگور را در قفسه‌ها دید.
بیشتر دقت کرد، غنائم جنگی ارزشمندی را در گوشه اتاق دید.
سپس شیخ گفت: آیا اگر این دین دروغ باشد، ما ضرری کرده‌ایم؟
کافر که هیچ دلیلی برای مسلمان نبودن نداشت، در جا شهادتین گفت و از یاران نزدیک شیخ شد. و هم اکنون هم قصد ایجاد حکومت داره!
منافع الائمه / زرد جلده
ــــــــــــــــــــــــــــــــ
شاه
بنده(شیخ) اگه مرض نداشته باشم که اینطوز شاه مملکتو اسکول نمی کنم دیگه! میکنم؟
.
avizoon1979
خیلی جلب بود کلی خندیدم دمت گرم
FTLS
مرسی رفیق طنز قشنگی داری.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
درود

روزی شیخ با مریدان در خیابان همی رفتی که ناگهان نامریدی بر وی ظاهر شد.
پرسید:یا شیخ،معجزه ای کن تا بتو ایمان آورم.
شیخ که در میان مریدان بود و نمی خواست ضایع شود فرمود:خودت بگو چه معجزه ای کنم.
شخص گفت:به آن درخت بگو نزد تو آید.
شیخ که دیدند کاری بس سخت و ناممکن است کمی خشتک خاراند و فکر کرد که چگونه ضایع نشود.
ناگهان به درخت فرمود:درخت بیا.
اما درخت نیامد.شیخ دوباره امر کرد :درخت بیا.
اما باز هم درخت نیامد.از این رو شیخ فرمود:معجزه را تنبلی نیست اگر تو نزد ما نمی آیی ما نزد تو ما آییم.
پس شیخ نزد درخت رفت و آن نامرید که دید معجزه ی شیخ جواب داد و مچ شیخ را نتوانست بگیرد سلوم اورد و در همان نقطه خشتک درید به بالای درخت هجوم برد.
مریدان که دیدند اینگوونه است آنها نیز خشتک دریدند و به دنبال آن نامرید تازه مرید شده دویدند تا با وی جماع کنند تا وی نیز مرید خوبی شود.

معجزات الشیخ جلد ۳۲۱ صفحه ۱۲۳ پاراگراف ۲۳۱ خط ۱۳۲(حیف کم اومد و الا همه ی جایگشت های ۱ ۲ ۳ رو می نوشتم)

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
روزی شیخ بعد از نهار در بستر همی دراز کشیده بود و داشت استراحت میکرد که ناگه مرید بر وی ظاهر شد مرید میخواست با شیخ بحث خشتکی بکند ولی شیخ حال نداشت و چنان شد که از میرد اصرار از شیخ انکار کار تا انجایی پیش رفت که شیخ دید این مرید را تا خشتکش رو ندرد ول کن نیست همی که دست به ذولشقار برد داد بلندی سر داد که تا هفتاد فرسخی شنیده شد و انجا بود که شیخ یادش افتاد که ذولشقار شارژ تمام کرده و شیخ انرا در پریز برق نهاده بود و برق سه فاز شیخ رو گرفت بود مرید وقتی قیافه سیاه و سوخت و مو های سیخ سیخ شده به همراه ذوالنعوذ و خشتک پودر شده را دید به شیخ گفت یا شیخ احیانآ حالتان خوش نیست پس اگر مرحمت کنی ما برای خشتک دری روز دیگری بیایم وان مرید برخاست وبه بیرون رفت و به همراه ان نگاه شیخ به خشتک مرید دوخت شد
     
  
مرد

 
درود

از ابولاشی نقل است که روزی یک از صحابه به منزل شیخ می آید و از قضا ما همه در خانه ی وی میهمان بودیم.
صحابه رو بهشیخ کرد و گفت:از راه دوری آمده ام تا شما را زیارت کنم و چندی اینجا بمانم و مشکلاتم را بپرسم.اما در راه راهزنان هر چه داشتم بردند اکنون خسته و بی چیز در نزد شمام یا شیخ.
شیخ فرمودند:آیا کسی از شما(رو به ما مریدان)حاضر است به این شخص جا و مکان دهد؟
من(ابولاشی)داوطلب شدم.البته شرطی نیز گذاشتم که تا زمانی که آن صحابه در خانه ی من است با وی جماع کنم و آن صحابه پذیرفت.
و اما شیخ که دیدند این گونه است خود داوطلب شدند و گفتند ما با همان شرط به وی مکان و خوراک می دهیم.
و صحابه که دید در این صورت مدت بیشتری پیش شیخ می ماند پذیرفت و من رو به دوربین گفتم:قاعدتا نبای....
که ناگهان ذوالنعوذ مبارک بر سرم فرود آمد و شیخ فرمودند این تیکه ی ماست تو نباید بگویی.
و صحابه از دیدن این افتدار شیخ خشتک درید و رو به بیابان گذاشت و شیخ که دید مرغ از قفس پرید به همه ی ما یک جا فرمودند:قاعدتا نباید اینجوری می شد.

داستان های قاراشمیش.بی جلد.سنگ دوازدهم از راست حرم شیخ(همون جا که اون الاغه رو وصل کردن به درخت)

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
مرد

 
درود

روزی با شیخ به میدان تیراندازی رفته بودیم تا تیراندازی اصحاب را مشاهده کنیم.
پس از چندی نگاه کردن به خطاهای مکرر تیراندازان شیخ ناگهان عصبانی شد.
ایشان فریاد زدند:آی احمق ها!شما چرا این قدر چپر چلاق تیر اندازی می کنید.پس در این موقع همه دور شیخ جمع شدنند تا تنیراندازی را از ایشان یاد گیرند.
شیخ تیروکمانی گرفت و گفت چرا اینگونه بد می اندازی ببینید.
از قضا تیر شیخ حتی نزدیک هدف هم نشد چه برسد به برخورد با ان.
در این هنگام که شیخ با تدبیر ما دید دارد ضایع می شود فرمود:دیدید شما این گونه می زدید بروید و درست بزنید.
و من که از تدبیر شیخ ناگهان انگشت بر مقعد ماندم در جا خشتک دریدم و فرار را برقرار ترجیح دادم و الآن هم در بیابان ها سرگردانم.

خاطرات اینجانب با شیخ

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
مرد

 
روزی اهل کتابی نزد شیخ آمد و گفت چرا این دین دین کمر به پایین است
شیخ که در پاسخ دادن به این پرسش مانده بود قصد دو نیم کردن اهل کتابی را داشت که شاه خود را وسط انداختی و ارض یا عرض! کردی
«این دین، دین از کمر به پایین است» را اصلا قبول ندارم و زیرا: سینه‌ها نیز نقش بسیار مهمی در ملاعبه‌ی سکس دارند که دقیقا از کمر به بالا هستند.
شیخ که از جواب شاه شگفت زده شده بود فورا وی را یه دو نیم تقسیم کرد!
شاه و رمز گشایی از حکمت‌ها
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
شیخ هیجگاه دوست نداشت به بهشت برود
اصحاب که از این رفتار شیخ در عجب بودن عاجزانه دلیل را پرسیدند شیخ به آنها گفت زیرا هنگامی که در بهشت از باغ ها میگذرید ممکن است مادر یا خواهر یا همسرانتان را در حال جماع با غلامان ببینید.
مریدان که از این همه حکمت در تعجب مانده بودند سر در خشتک فرو برده و راهی بیایان شدند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
نقل است که در بیت امام همیشه بحث و مباحثات علمی جریان داشت طوریکه طلاب جوان و تشنه حقیقت پیوسته بر امام وارد و خارج می‌شدند.
روزی طلبه جوانی بصورت ناگهانی از زیر زیلوی امام بیرون آمد و بر امام وارد شد و پرسید: یابن کپسول اله! منظور مقام منظم رهــــبـــر ی ایران از «اقتصاد مقاومتی» چیست؟
امام دستی بر سر طلبه جوان کشید و بعد پس گردنی محکمی به او زد؛ آنگاه گفت: خاک بر سرت! اگر درس‌های تطهیر و استبرا را نیز اینگونه بخوانی که خودم رفوضه‌ات می‌کنم.
خیلی واضح است، اقتصاد مقاومتی آنست که درآمد حاصل از نفت و سایر معادن ایران و همچنین نتیجه کار و تلاش مردم رنجدیده را در راه «مقاومت» دیکتاتور سوریه و احزاب و جنبش‌ها در لبنان و فلسطین مصرف کنیم به این می‌گویند «اقتصاد مقاومتی».
از طرف دیگر مردم ایران نیز که خودشان زیربار گرانی و تورم «مقاومت» می‌کنند و کمرشان خم شده ولی نمی‌شکند نیز مصداق بارز اقتصاد مقاومتی هستند.
گویند آن طلبه جوان پس از این توضیحات، عربده‌های سوزناکی زد به درجه‌ای از ایمان و یقین دست یافت که علوم حوزوی را رها کرد و برای تحصیل علم اقتصاد راهی بلاد فارس شد.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
درود


روزی با شیخ در خانه نشسته بودیم و به تماشای بازی دربی تهران مشغول بودیم و شیخنا العظیم تخمه شکانده و سمت ما پرتاب می نمودند و ما نه تخمه می شکاندیم و نه حرفی می زدیم.
در این هنگام بود که تیم مستهجن آبی گلی در دقیقه ی ۵ به تیم به دردنخور قرمز زد(من طرفدار تراختور بودم و شیخ قرمزی بود)ناگهان شیخ که دید این گونه است به راز و نیاز با خدا پرداخت و تا آخر بازی در حال خدا خدا بود که دیگر گل نخورند اما از بد حادثه تیم مستهجن آبی ۵ گل دیگر هم به قرمز ها زد و بازی ۶ بر صفر تمام شد.در این حالت شیخ در حال که به دوربین می نگریست مدام می گفت:قاعدتا نباید این جوری می شد...

ما که عصبانیت و ناراحتی را در چشمان زیبای شیخ می دیدیم.در تلاش برای بیرون رفتن بودیم که شیخ مارا دیدندو با ذوالنعوذ مبارک ضربه ای به ما زدند و ما کلا خشتکی ندریدیم(به خاطر ناراحتی از شیخ) و فرار کردیم.

باسپاس
می خواستم امضا بذارم،
اما دیدم همه تو این زمونه امضات رو جعل می کنن.
     
  
صفحه  صفحه 46 از 58:  « پیشین  1  ...  45  46  47  ...  57  58  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

همراه با خاطرات شیخ دغل باز (داستان و حکایت طنز)

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA