ارسالها: 7673
#51
Posted: 12 Sep 2012 23:10
شب و لیلی
شب و لیلی قدر بود شیخ 0 خسته و کوفته از سینی دری و شب می خوری و … از جنده خونه مش کریم به خانه برگشت فورا سراغ صندوق در پستو خانه رفت شیشه شراب قرمز شیراز را درآورد و قلوپ قلوپ می خورد بانو سوسن گفت خجالت داره تو هم روزهای مهم عزاداری و حتی – شبهای خشتک دری و چون سوزی و همه شب های عزاداری هر سال در کافخ آن می کنس و در خانه شراب می خوری این ننگ است!! بر شیاخون مست 00 . شیخنا و حجت زماننا فرمودند:» آن عزاداری ها را بخاطر حماقت مردم!! انجام می دهم و این آب انگور قرمز را بخاطر عقلانیت خودم ! و تعارفی کرد و بانو سوسن را هم خوش آمد و قلپی خورد و نشئه شد و دو تایی به رختخواب رفتند و ….
یک راوی این حدیث را به شیخ نسبت داده و ما نقل کردیم اینکه کدام یک از شیاخون مست 00 بوده بر ما مستور است و جنتی اعلم … و ما نا اعلم
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#52
Posted: 12 Sep 2012 23:14
مرض شیخ
يکبار بواسير منجس شیخ (0) درد ميگيره و ايشون پيش طبيب جنده آباد ميروند..طبيب بعد از معاينه به ولي امر سولاخین ميگه که، شیخا ! شما نبايد پر خوري کنيد، ک. نخوريد، موش نخوريد، خرما نخوريد، و بالاي منبر هم نرويد..حضرت ميپرسند خوب اون هارو نميخوريم، ديگه چرا بالاي منبر نرويم؟!طبيب پاسخ ميده آخه وقتي بالاي منبر ميرويد، گُه زيادي ميخوريد!!!
شیخ پس از این جواب طبیب را از خشتک دار میزند تا خودش باشد .....
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#53
Posted: 12 Sep 2012 23:18
شقيه سولاخی،شیخ (0)
روزي شیخ (0) از اسارت يكي از جهادهاي كه راه انداخته بود، بر ميگردد به جندت آباد،ازش پرسیدن خوب زمان اسارت چه جوری بود ؟ میگه دشمنا خیلی با ما بد رفتاری میکردن ! یا ترتیبمونو میدادن یا میکشتنمون ! بعد میبینه 3 کرده میگه البته من شهید شدم !
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#54
Posted: 13 Sep 2012 06:44
چرا سولاخا عقب مانده اتد
روزی یکی از مریدهای مملکت قم بنام علامه بحر همه علوم نزد شیخ 0 می رود تا علت عقب ماندگی سولاخ را جویا شود؟ سوال می کند یا شیخ چرا غربی ها اینقدر اختراع دارند و پیشرفته اند ولی ما آفتابه مسی هم بلد نیستیم بسازیم. آن حضرت با لبخندی ملیح ریش مبارک را گرفته و دست بر آلت مبارک کشیده و فرمودند نادان! آنها در سال 2000 هزار هستند ما وقتی به سال 2000 برسیم می دانی چه می کنیم ؟ انها در قرنچهاردهم نعل خر هم نمی توانستند بسازند؟ تازه نادان در کتاب همه چیز هست همه اختراعات غرب از کتاب ما است آنها حالا خشتک مصنوعی دارند ما آن زمان خشتک دریده داشتیم. علامه قمی آمد به دهاتشان و اعلام کرد که با روش علمی علل و و اسباب عقب ماندگی سولاخان را بر ملا خواهد کرد اما بعد دو ساعت روزه خوانی علت عقب ماندگی را به همان روش علمی شیخ شرح داد که ناگهان آن روستایی بی سواد گفت قرمصاق بک.ن لق .... خندیدی با این علت کشف کردنت گم شو بیا پایین از اون منبر؟ م.در قه.. ما هی خمس و زکات می دیم که تو این گوه های زیادی را بخوری؟!
علامه پس از شنیدن این حرفا. درستو داد ان شخص را در کمال متانت از ناحیه خشتک دار بزنن
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#55
Posted: 13 Sep 2012 06:53
شیخ و مباهله
روزی شیخ رئیس اسقفهای بلاد فرنگیه را به مباهله فراخواند. کشیش اعظم قرامطه دهریه بنام ابو مشیری آمادگی خود را برای مباهله اعلام کرد. (مباهله یعنی دعوای غیر فیزیکی و فقط فحش و فحش کاری دست انداختن و جوک گفتن و کنف کردن و خجل و شرمنده کردن طرف مقابل یعنی رجز خوانی ) . ابو مشیری با ابو آلارش بیخودای وارد شدند … شیخ اولین فحش را پران و گفت آهای نره قول تو کیستی که قیافهات مثل هیکل عمر مس ماند قرمصاق مادر …. . ابو مشیری گفت مردکیه لاشی من نیامده ام فحش بدهم من با منطق و برهان آمده ام تا مغلطه های تو را بر ملا سازم …. خلاصه مباهله شروع شد و شیخ بی وقفه مثل مسلسل قحش های رکیک می پراند و فحش و فحش کاری خنده داری آغاز شد که نگو . شیخ که ساعتها فحش خواهر مادر و ک.ن و ک….س و ک … می داد با صوت داور تا نوبت فحش دادن ابو الارشیو ابو المشیری شد شیخ فورا یک دختر بچه بنام فاطی(کوماندو) و دو پسر بچه بنام شیخ کوچک و شیخ کمی کوچک تر را روی زانوی مبارک گذاشته و یک علامت + 18 را هم پشت سر خود نصب کردند! درنتیجه ابو آرشی و ابو مشیری از گفتن فحش های زشت و پایین تنه خودداری نمودند و بدین ترتیب شیخنا پیروز این مباهله شد و الحمدجنتی و مکرو و مکر النفی و النفی خیر الماکرین .
و این آیه کتابی نازل شد.«فَمَنْ فحشک فحشا رکیکا فِیهِ مِنْ بَعْدِ ما فحشته فَقُلْ تَعالَوْا نَدْعُ أَبْناءَنا وَ أَبْناءَكُمْ وَ نِساءَنا وَ نِساءَكُمْ وَ أَنْفُسَنا وَ أَنْفُسَكُمْ ثُمَّ نَبْتَهِلْ فَنَجْعَلْ فحشهای رکیک و لَعْنَتَ جنتی عَلَى الْكاذِبِینَ؛.
کتاب مکر و حیله شیخوی (ا)
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#56
Posted: 13 Sep 2012 06:58
کودکی های شیخ یک
نقل است که وقتی شیخ (0) کودکی پنج ساله بودند ، پدرش شقی او را به کودکستان فرستاد
روزی در کودکستان که در کنار خرابه ای جنت آباد تشکیل میشد ، بچه ها نشسته بودند و منتظر ورود خانم
معلم بودند … شیخ نیز مشغول تماشای دختران نه ساله کلاس بود که معلم به کلاس وارد شدند
و رشته افکار شیخ پاره شد …
خانم معلم با چهره ای زیبا و دلگشا که سرخاب سفیداب هم مالیده بودند شروع به صحبت کردند و گفتند:
بچه های عزیز … امروز میخوام یک درس جدید بهتون بدم
اونم اینه که ما باید یاد بگیریم مستقل باشیم و روی پای خود بایستیم و کارهامون رو خودمون انجام بدیم
حالا…آیا کسی از شماها هست که کارهای خودش رو ، خودش انجام بده؟؟؟
شیخ که شاگرد زرنگ کلاس بودند دست خود رو بالا بردند و فرمودند: بله خانوم!…ما!
خانوم معلم:خب شیخ جون !برای ما میگی که چه کارهایی رو خودت انجام میدی؟؟؟
شیخ: بله خانوم … ما وقتی میریم دستشویی … شوشول خودمون رو خودمون می شوریم
خانوم معلم:چیکار میکنی؟؟؟ماشین لباسشویی رو خودت روشن میکنی؟ …نه …نه …نه
خیلی خطرناکه … تو برای اینکار باید یه کنیز نه ساله استخدام کنی
خانوم معلم
شیخ
مریدای آینده
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#57
Posted: 13 Sep 2012 07:00
سرعت عمل شیخ
روزي يکي از صحابه قصد داشت بر شیخ وارد شود ، اما متوجه شد که فردي از طرف مقابل به سمت شیخ مي آيد و او نيز قصد دارد بر شیخ وارد شود
اين دو نفر که از قصد يکديگر باخبر شدند سرعتشان را زياد کردند تا براي وارد شدن به شیخ سبقت بگيرند
شیخ که حوصله ي ريخت بدترکيب هيچکدامشان را نداشتند ، ناگهان جاخالي داده و اين دونفر به يکديگر وارد شدند
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#58
Posted: 13 Sep 2012 07:10
جعفر کوفی
روزی ابولاشی که از صحابه نزدیک امام شیخ بود بر وی وارد شد و گفت:
یا بن شوشول !
مگر جد بزرگوار تو «قیطاس سگ کش» به علم غیب مجهز نبود و از آشکار و نهان جهان … و گذشته و آینده خبر نداشت؟
شیخ طبق معمول بیضه مبارک را خاراند و فرمود: بله … خب که چی؟
ابولاشی: پس چرا در آن شب حادثه که جعفر قصاب از پشت به سمت ایشان آمد,حضرت کاری نکردند؟
شیخ: ببین جانم … جد بزرگوار ما خبر داشت که اجعفر پشت اوست اما از قصد او آگاهی نداشت
تا آنجا که من شنیده ام جدم تصور میکرد که جعفر اهل کوفه است و به او جعفر کوفی میگویند
لذا ایشان خم شدند
جعفر هم که فکر کرد قیطاس باسنش را رو به هوا کرده تا به سوی او بگوزد خشمگین شد و الت مبارک را درآورد و شدآنچه شد.
بعد اون بود که تازه قسطاس فهمید جعفر قزوینیه نه کوفی
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#59
Posted: 13 Sep 2012 07:14
شیخ و ؟
نقل است روزی شیخ بر حجره ی شخصی خود نشسته بودند
در یک دست کنترل تلویزیون و دست دیگر به ذوالنعوظ بود و مشغول تماشای کانال «9ساله تی وی» بودند
ناگهان سوسن خاتون بر ایشان وارد شدند … که حضرت دست و پای خود را گم کردند
اما ؟ فورا به کمک ایشان آمد و توانستند بلافاصله کانال را عوض نمایند
سوسن خاتون حضرت را پرسیدند: ای یادگار سولاخ … چه چیز بر شما رخ داده که ناگهان اینگونه دستپاچه و پریشان شدید؟؟؟
حضرت که از حضور ناگهانی سوسن عصبانی و خشمگین شده بودند فرمودند:
اصلا تو اینجا چه میکنی؟ تو نمیدانی که نباید بر من وارد شوی؟این «من» هستم که باید بر تو وارد شوم
سوسن خاتون که این جمله را شنیدند،اشک شوق در چشمانشان حلقه زد
سپس حضرت فرمود: برو آماده شو تا من بیایم
سوسن خاتون لخت گردیدند و روی تخت دراز کشیدند و لنگ های مبارک را هوا دادند
آنگاه شیخ ، در حالتی بسیار رمانتیک ، با پشم های پرپشت ، بر ایشان وارد شدند
پس شد آنچه شد …(فوقع ما فوقع)
نه ساله تی وی ، مستند تاریخی سیره شیوخی ، برنامه زلال شهوات
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 7673
#60
Posted: 13 Sep 2012 07:19
شیخ و دیدن خود در نقش استاد آکسفورد.
شیخ با عصبانیت با شاگردش سخن می گفت و می گفت ای ابله… این چه پایان نامه ای است که بعد از بیست سال آورده ای نه سر دارد و نه ته هیچ یک از اصول نگارش و تحقیق در آن رعایت نشده نه مقدمه دارد و نه موخره و و نه نتیجه ارجاعات و ریفرنس که اصلا صفر چند گفتار چند بخش و چند فصل؟ موضوع اصلی و فرعی فرضیه اصلی و فرعی ؟ اثبات فرضیه؟ دلایل رد و اثبات فرضیه ؟ این پایان نامه به مفت نمی ارزد مردود …. اخراج … یا برو همه را از نو بنویس هر موضوعی را در گفتار خودش بیاور داستانها و مطالب تکراری را حذف کن این پایان نامه نیمی از آن تکرار مکررات و مزخرفات است من نمی توانم آنرا تایید کنم که به تو درجه بقلور بدهند چه برسد بهماستر دگری. دانشجو: استاد ! یا شیخا! یا برفسورا ! العفو! ببخشید کجا ایراد دارد؟.
همه اش ایراد است !مثلا اینجا تو در گفتار نسأ از چهارپایان و حیوانات و گیاهان حرف زده ای و در گفتار حیوانات از آدمها و سنگها و عقرب و حیض و نفاس و عادت ماهانه و قیامت حرف زده ای و در سوره بقره گاو از شتر و زنبور و مادر زن سخن گفته ای در گفتار زلزله از دریاها سخن گفته ای ؟ هیچ چیزش به هم نمی آید یکسری کث و شعر و قصه!همه پر از تناقض بجای اثبات فرضیه به مخالفان فحش و ناسزا و تهدید و اتهام متوسل شدی خجالت داره! …. . نه آقا برو دوباره واحد بگیر … 50 میلیون پول بریز به حساب مستر برفسور الجاسبی شاید این ترم یک کاری بکنم یک دهی بدهم قبول شی. ناگهان طلبه دانشجو همان کتاب پایان نامه را بر سر شیخنا کوبید و با عصبانی و خشم گفت مردک ! …بی شعور این کتاب منجس است و سخن خود خود جنتی است و منهم حضرت سولولا هستم میمون نفهم تو هم شدی استاد؟! و این مصحف من است مصحف سولولا . در همین حال شیخ از خواب پرید و دید سوسن خانم با لنگ کفش می کوبد بر سرش و می گوید بلند شو سحری! نزدیک است. این قدر نخواب کمی هم بفکر عایله ات باش . چند ماه است ما را نبردی مسافرت یادته گفتی عید می ریم کیش ! پس چی شد/ همه اش جنت آباد. جندت آباد همه اش گرد و خاک و گرما پس کی می ریم لندن صفا!
کتاب رویاهای صادقانه شیخ همام جلد 7
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن