انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 48 از 49:  « پیشین  1  ...  46  47  48  49  پسین »

ژانر


مرد

 
این کشور ما که توش مداحا مجوز حمل سلاح دارن چون حتماً شخصیتای فوق العاده مهم و تحت خطری هستن. بعد هم وقتی به علت تیراندازی به دادسرا فراخونده میشن خیلی شیک نمیرن و برگه احضاریه رو کاملاً معتمد به نفس و خسرو پرویزانه پرت میکنن تو آتیش.
نمونه اش هم همین محمود کریمی که تو اتوبان یه ماشینی باهاش درگیر میشه، بعد به جای اینکه زنگ بزنه پلیس یا درا رو قفل کنه و از درگیری پرهیز کنه، با استایل GTA 5 میپره پایین و اتوموبیل طرف رو آبکش میکنه. خلاصه شهر خلوته دیگه.
همین روزاست که تو اخبار بخونیم "سیب سرخی" که از صدای پارتیِ همسایه عصبانی شده بود، با کلاشینکف رفته تو خونه طرف و مثل "بولینگ برای کلمباین" داف و پاف رو بسته به رگبار و سوراخ سوراخ کرده. حین تیراندازی به جمعیت هم اگه یکی از شدت ترس بگوزه و باعث گازگرفتگی مداح ما بشه، فرداش رجانیوز تیتر میزنه:
"در پی سوء قصد عوامل کوردل فتنه اتفاق افتاد:
حسین سیب سرخی »جانباز مظلوم امر به معروف فرهنگی« به بیمارستان منتقل شد"
     
  
مرد

 
این الی که تا پارسال این موقع با امیرعلی به شکل Undercover در ارتباط بود و بعضاً با بیتا و ماری میرفتن نیاوران دور دور. عشقش پارتی بود و سفر کیش و تن زدنِ مانتو تو تندیس. گاهی هم در این بساط خرید و مهمونی و شوی لباس، میرفت خونه امیرعلی و از لذائذ دنیوی بهره می برد. اما همون روزا بود که تو یه پارتی یه پسری رو دید یه گوشه که بر عکس سایر گولاخا که مشغول لاس وگاس و انگولن، داره به افق نگاه میکنه و در دستش رولی هست به نام علف. خلاصه بعد از اولین دیالوگ با سامیارِ نحیفِ و انزوا طلب ما، سنگ دل الی مثل موم نرم میشه و از دیدن کسی که اینقدر بینش هنری و فلسفی داره، پی به نقطه ای خالی در زندگیش می بره که امثال امیرعلی ها نمیتونن پُرش کنن...لذا سلانه سلانه به سامیار نزدیکتر میشه و بعد از کات با امیرعلی، داف اسمی ما در پروسه ای یه ماهه از مانتوی زارا و ساپورت دی اند جی و کفش Burberry رو میاره به مانتو جاجیمی، شال خورجینی، عینک جان لنونی، صورت ماسیده و عاری از میکاپ و چشایی که از فرط مطالعه و تفحص در کائنات گود رفته. بعد از سه ماه از این دوستیه که مشاهده میشه الی اسمش رو در فیسبوک از Eli JoJo به Commune De Paris تغییر میده و جای شیر کردنِ کلیپ آخر بَروبکس شروع میکنه به استتوس گذاشتن از اسماعیل شیشک و ژیل دوگوز. هر جا هم سامیار استتوس یا کامنت میذاره اینم میره در جا رو عنی که دوست پسرش ریده )بی توجه به فحوای کلام( لایک میپاشه تا در عین مالشِ بی افِ متفکرش، خودش هم در Face off به بهترین شکل عمل کرده و راه 100 ساله رو تو 69 شب تخت گوز بره. خلاصه الیِ جهش یافته ی ما تا دسته فرو میره تو اکیپ فیلسوف بزرگ قرن سامیار، و طی این مدت داستانهای پیچ در پیچ و متهورانه ای رو تجربه میکنه. اما قصه ی امروز درباره ایام اخیر الی جانه. الی که طی یک سال تبدیل شده بود به نظریه پرداز انقلاب و کاور فتوها و مطالبش به شکلی دچار دگردیسی شده بود که همه میگفتن عن قریبه که کون لخت بزنه به خیابون و با شعار "پرولتارهای جهان متحد شوید" تظاهراتی عظیم به پا کنه؛ ناگهان متوجه میشه که آبی از این جماعت گرم نمیشه و وقت وقتِ تصمیم عاقلانه است نه احساسی. لذا طی وداعی جانگوز با سامیار، همه بچه های اکیپ رو آنفرند میکنه و در مراسمی کاملاً رسمی بله رو میگه. اینطوریه که به زودی می بینی تو صفحه اش زده:
Engaged to Safdar Gholi
     
  
مرد

 
این شرکت دَنِت که با سود روزی 400 میلیون تومنش، حالا برای 50 میلیون تومن که قیمت یکی از کفشای پاشنه بلند صاب کارخونه شه، داره آپولو تو کون خر هوا میکنه.
ملتِ هم که تا دیروز خیال میکردن با "هر بار شیر کردن عکس یه بچه ی گرسنه ی آفریقایی از صفحه ی »جوووووون چه داغه سوختم«" یه دلار به طرف کمک کردن و تبدیل شدن به سوپرگوز خیرخواهی، در این لحظات ملکوتی میرن تو سایت دَنِت و با اطمینان خاطر 1000 تومن در راه خدا صدقه میدن.
حالا از اون 1000 تومن بگذریم که اگه بندازی جلو سگ برات گوزِ فندقی هم نمیده، کسی نیست به این شرکت دَنت بگه تو که هر بیلبوردت تو همت فقط ماهی 200 میلیون هزینه شه، حالا برای 50 میلیون تومن معرکه گرفتی؟ بابا برو کون نشور این تکنیکای تبلیغاتی رو به اسم خیرخواهی فرو نکن به ملت...
اما از خود این کارخونه و شیوه فرار مالیاتیِ مسخره اش مضحک تر اینایی هستن که بعد از ثبت نام تو صفحه دنت، میان عکسش رو شیر میکنن. حس هم میکنن با این کار فی اللحظه از ارتفاع 3000 متر با طناب گوز معلق ان و دارن در وضعیتی خطیر دست یکی از سانحه زدگان طوفان فیلیپین رو میگیرن تا نجاتش بدن.
بعد همین خیرخواهانِ عرصه ی "مفت کلیک" و مادر ترزاهای فیسبوکی خوب از 10 سال پیش یادشونه این آگهی و کلماتش رو:
"خدای من / خدای خوب و مهربان
قلب کوچکم را در میان شکوفه های بهاری گذاشته ام
تا از کبوتران ترانه محبت بیاموزم...الخ!"
و البته آخرش که میگه "بنیاد امور بیماریهای خاص-شماره حساب 3434 بانک ملی ایران، شعبه اسکان"
اما کافیه یه آمار بگیری ببینی چند درصدِ این "دَنت مالان" طی اینهمه سال ماتحت رو هم کشیدن و رفتن 2000 تومن بریزن به این حساب.
المنة لله فقط بحث مفت کلیک و شیرِ کون گشادانه که میشه یه لشکر لیدر حرکات مدنی پیدا میکنیم. همه خفن، همه نگران.
ولیکن در این میون عاقلترین امیر علیِ فاکرمنِ ماست که وقتی میبینه الی رو صفحه اش نوشته "من هم هستم"، با خودش میگه: "ایول این هم پایه است!"
     
  
↓ Advertisement ↓
مرد

 
این اینستاگرام که توش انقدر همه چی نازه که یه عده آدم وقتی شبا میخوابن، تو رویاشون فک میکنن رفتن تو اینستا. همه منظره ها فیلترای قشنگ قشنگ داره، رنگا شادن، کراپا مربعی و منظمه، برنج ارزونه، کوبیده ها رو میزه، همه هم یا تو کافه ان، یا سفرن، یا مشغول عشق و حال...
خلاصه همه چیز خوجمل و همه قیافه ها قشنگه. ققط یه جاهایی از این رویا یهو سیاه سفید میشه که اونم از ویروسیه که ویندوز رویای مذکور گرفته. یه بار یه عده هکر بهش نفوذ کردن و باعث شدن هر کی میره تو رویای اینستاگرام، دچار یه توهم واگیردار شه؛ اونم این که:
"از هر گوزوژعری می خواهید عکس بگیرید. کافیست آن را سیاه سفید کنید و کنتراستش را بالا ببرید، تا مطمئن باشید که یک شاهکار هنری خلق کرده اید"
*این سمیرای بیست ساله که باباش کارمنده و مامانش خونه دار. بعد وقتی میبینه همه دوستاش تو اینستاگرام خوشبختن، کون والدینش رو با اره مویی پاره میکنه که پنج میلیون بسلفن خانوم بره ترکیه. بدین طریق دو سال هر شب عر میزنه، تا اینکه سرآخر با هزار قرض و قوله پوله فراهم میشه. خلاصه...سمیرای ما میره استانبول و اونجا مث همه سمیراهای دیگه فی الفور بغل مجسمه آتاتورک یه عکس میگیره میذاره اینستاگرام. زیرش هم هشتگ میذاره:
‫#‏ خوشی‬ ‫#‏ دوست_دارم_زندگی _رو‬
*این بچه هنری معروفای اینستاگرام، که عکساشون مفهومی و مینی ماله. از چیزای زشت عکس نمیذارن و بیشتر به دوچرخه، گلدون، آفتاب روی فرش، و مداد رنگی علاقه مندن. اما بخش مهم دیگه ای از محبوبیت شون به خاطر کپشنای نازشونه که پشم هر انسان روشن ضمیری رو گلت میکنه:
یک گلدان لب پنجره ی خانه بود...به مادر گفتم تا کی پاییز؟ به مصطفی مستور مهربانم گفتم میدانی چقدر عزیز هستی لعنتی؟ به سوی پنجره دویدم. اما دیگر نه پنجره ای بود، نه گلدانی. برگشتم. مادر و مصطفی مستور نیز با هم رفته بودند...صدای سرد سکوت در سرسرا پیچیده بود.
‫#‏ طهرون_قدیم‬
بعد فالوئراشون کامنت میذارن:
چه زیباست لنز نگاهتان...قلمتون مانا...
*این اميرعلي گولاخ كه به منظور بسط دادن حوزه ی تلمبیشن همه جور عكسي ميذاره اینستا. یه روز از شكم لخت و تتوهاش تو پول پارتی، یه روز از سينه زنيش ظل ظهر عاشورا. گاهی هم فاکرمن ما میره عروسی و با کت و شلوار مثل مدعووین مراسم AVN میشه. در همین حین با مامانش یه عکس میگیره و حاصل کار رو به انضمام تحشیه ی تکان دهنده ی ذیل آپ میکنه:
من به عشق در يك نگاه اعتقاد دارم... چون در اولين نگاه زندگيم مادرم رو ديدم...
*این کامی که سالی یه بار پیاده میره تو کوچه، یه تیکه از جوجه کباب نائبش رو میندازه جلو گربه. بعد گردنشو نود درجه خم ميكنه تا باهاش سلفي بگيره. زيرش هم مینویسه:
"اين ملوس خانومه!!!! خانوم خانومای محلمون!!!! عشق باباشه؟!?!?!!! باباش داره بهش غذا ميده!!!! (("
در ادامه هم عكسه رو که آپلود كرد یه لگد میزنه در کون گربه هه که زیاد صمیمی نشه.
کامنتا:
سمیرا_جوجو: Vaaaay. MehlaboOOon
مهرنوش انیمال لاور: درود به شما دوست عزيز. سه تا بچه گربه هستن كه نياز به سرپرست مهربونی مث شما دارن. باهوش و نژاد دارن. قيمتاشونم از يك تا يك و پونصد. سپاس
صفدرقلی: فالو کنید
سایروس ایرانی: گاندی ميگه تمدن یک ملت رو بايد از رفتارشون با حيوونا سنجيد...بهتون تبريك ميگم. ننگ بر جمهوری اسلامی.
*این الی پلنگ که تو عکساش یا لب مدیترانه است، یا مشغول اسکی، یا توی یه پارتی خفن. کلاً یه جوری عکساش سرخوش و هالیوودیه که آدم فکر میکنه این دختر حتمن عنش هم گلاب قمصره. تو بيوگرافيش نوشته:
Life is fun
In love with: eshgham
Viber: be to che?!!?!
Ye esfand mahie divoone. Lajbaz. khejalati, maghroor, ziba, ahle safar, asheghe party, love dancing, pransese babam, sometimes Iran, Some times US, ziba, asheghe Booda, giahkhar, horny
*این ژینوس که از وقتی اومده اینستا فک میکنه تو کون "استیو مک کوری" دو وارو جمع زده و دیگه ناموس عکاسی مستنده. حالا نهایت فعالیتش چیه؟ یا از بالا عکس از استیک و سالاد سزارش میگیره و لوکیشن میزنه "لمزی"؛ یا بعضاً تصویری معناگرا از آل استاراش آپ میکنه و زیرش مینویسه:
©JiJi_Artworks
*این هشتگ "همشهری داستان" که اگه سرچش کنی بلا استثنا تصویری از بالا از یه کتاب باز روی میز کافه میاد که کنارشم یه لیوان چای سبزه.
٭این کوشیار که سابق بر این فقط تو خیابون میتونست کون ما رو با مازراتیش بکشه سر سیخ و با دمبلان کباب کنه. اما اخیراً اومده اینستا تا به حول قوه ی الهی با عکساش هم این فعالیت خداپسندانه رو ادامه بده.
برا همین زرت و زورت تو مازراتی از خودش سلفی می گیره. بعد هم زیرش با هشتگ ‪#‎ Rich_Kids_Tehra n‬می نویسه:
AhanParast=BLOCK
جوری هم این جمله ی قصار رو افاضه میکنه که انگار اون ماشین رو خریده تا نماینده سیار صلیب سرخ جهانی با پیام "جهانی عاری از مادی نگری" باشه.
٭این مینی مال هایی برای زندگی که عکس میذاره از میشل فوکو و زیرش از استاد نقل میاره که: "انسان باشعور در اتوبوس نمی گوزد".
ده هزارتام لایک میگیره.
ملت یه جوری لایک میزنن که انگار واقعاً این نکته قبلن به ذهنشون نرسیده.

*٭این صفورا كه با حقوق اولش تو روسری فروشی، رفته به صورت قسطي يه گلكسی خريده و توسط همكارش فاطیما با اينستاگرام آشنا شده. اما آيديشو از ترس چهارتا داداش و پونزده تا پسر عمو-پسر عمه اش میذاره:
gole_hamishe _bahar
صفورا جان اولا يه كم شرم حضور داشت، ولی كم كم داره از عكس گل و منظره به عكسای سلفی عروج میکنه. پای آخرين عكسش كه داده فاطيما از نيم رخش تو محل كار گرفته نوشته:
"دخترانگی ام تنها ميراث سالهای عمرم است، كه آنرا به هر نگاه هرزه نمی فروشم...من ميوه درخت متانتم...هرچه بالاتر، دست نيافتنی تر..."
بعد صابکارش آقا بیوک، که توسط فاطيما مطلع میشه صفورا به تازگی اومده اينستا، تصمیم میگیره به جای ارائه ی بسته ی پیشنهادیِ "یا تشک یا اخراج"، اینبار پیرانه سر شور جوانی رو تجربه کنه. لذا میره اینستا و برا صفورا دایرکت میسیج با یه سلفی بوس میفرسته. زیرش هم مینویسه: دوستت دارم عسل فروشگاه من
٭این آقا مقداد که عکسی از خودش و اهل بیتش پیدا نمیشه تو اینستاش. خیلی گمنام اومده و بعضاً عکسی از غذای نذری، جنگل، پرچم ایران یا سید حسن نصرالله میذاره. زیر همشون هم بلا استثنا کپشن میره: و مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین...
دو تام فقط فالوئر داره. یکیش یاسره، یکی هم "Anti_Feramason"ـه که الان انگلیسه و داره با بورسیه دولت قبلی بررسی تطبیقیِ کانت-رائفی پور می خونه.
     
  
مرد

 
این کاهش حجم پیامک های ارسالی توسط مردم انقلابی که نشان از افزایش اقبال عمومی به اپلیکیشن هایی مثل وایبر داره. این اتفاق حتی باعث از رونق افتادن فیسبوک هم شده. مثلاً مهین خانومی که میرفت زیر عکس "مرلین منسون" تو پیج برادرزاده ی ۱۷ ساله ی متال بازش می نوشت:
"آرمین جان پسزم بسیار عکس ریباییست امیدواذم کنگورت را خوب داذه باشی...ما عازم خانه خذا هستیم میتوانی قابلمه ما را بیاوزی؟"، الان رفته وایبر و بدون سوتی جملات قصار دکتر روازاده رو فووارد میکنه برای بر و بچه های کلاس یوگا و سفره ابالفضل.
*این ملتی که یه زمانی از "فامیلشون که تو نظامه" فکت میاوردن، اما الان با دو پله تنزل منابع اطلاعاتی شون به وایبر رسیده. مثلاً رفتی مهمونی میخوای بادمجون بخوری، یهو آقا بیوک از اون ور سالن با عبدالله چیگی میاد تو بصل النخاعت. جوری هم اینکارو میکنه که انگار داری شوکران میخوری و قراره جونت رو نجات بده. بعد وقتی از بیمارستان مرخص میشی و رو ویلچر علت واقعه رو ازش جویا میشی، با ارجاع دادن به وایبر میگه:
"عربها به ما آموختند به این میوه ی اهورایی بگوییم بادمجون، در حالی که خلفای عباسی هر وقت می گوزیدند، می گفتند: بادم! جوووووون!"
*این صفدرقلیِ نِرد که هر جا میره یه گروپ میسازه و بر و بچه های اونجا رو جمع میکنه. میره کارشناسی ارشد، همه رو تو گروپ وایبریِ "بچه های باحال برق شریف" اد میکنه؛ میره برا پروژه تحقیقاتی وزارت نیرو، همکارا رو میریزه تو گروه "مهندسان"، و قص علی هذا.
هی هم معلق میزنه، زبون میریزه، حکایت می نویسه، جوک می فرسته، با در و داف شوخی مباح میکنه و استیکر میذاره.
اما بخش تراژیک داستان وقتیه که امیرعلی بدون شرکت در مباحث گروپ، به شکل سایلنت و گمنام میره و شماره دخترایی رو که نمیشناسه به کانتکتاش اضافه میکنه.
)کات-یک ماه بعد(
صفدرقلیِ لوزر هنوز داره شوخی میکنه تو گروپ و به لطف خداوند منان جهت مخ زنی امیدواره؛ در حالی که امیرعلی پس از زمین زدن آخرین بخش پروژه اش، دم ویتامینه ایستاده و داره شیر پسته با موز دوبل میزنه به بدن. زیر لب هم زمزمه میکنه:
من همان دم که شدم عضو در آن وایبر عشق
تقّه ای چند زدم یک سره بر هر که که هست
کمر کوه کم است از کمر من این جا
نا امید از در "معجون" مشو ای باده پرست
*این کامی که اخیراً یه کم شیطون شده و شبا میره پیش ژینوس. بعد وقتی الی تو وایبر ازش می پرسه "کجایی؟" جواب میده: "خونه ام عجقمممم:# :$(( دارم گیمز آو ترونز می بینم".
غافل از اینکه الی یه زنه و با پیامک بعدیش از چهره ی خندون کامی، خایه ی باقری unshaved خواهد ساخت:
"لوکیشنتو روشن کن!"
*این عطیه خانم و آقا مقداد که از وقتی همدیگه رو دم مسجد محل دیدن، هر کدوم بدون اینکه اون یکی بدونه تصمیم گرفتن نصف دینشون رو حفظ کنن... اما دریغا که راهش رو پیدا نمیکنن.
تا اینکه عطیه دلش رو به دریا میزنه و یه گروپ تو وایبر میسازه. بعد به سمیه میگه:
"من داداشم یاسر رو با اجازت اضافه کردم به گروه، شما هم اگر خواستی مقداد رو اضافه کن"
عطیه هنوز اینو نگفته، شصت سمیه خبردار میشه که تو دل این دو جوون خداجو چه خبره... لذا وقتی یه بار همه ی خانواده برای سحری بیدار شدن و دارن تا جایی که میشه بار زد، غذا میخورن؛ به آقا مقداد میگه: "امروز قراره عطیه خانوم برامون شله زرد نذری بیارن. نظرت چیه؟"
مقداد فی المجلس سرخ میشه و سرش رو از شدت حیا پایین میندازه. سمیه و والدین اش هم در حالی که همدیگه رو نگاه میکنن، به شکلی فتنه شکن قاه قاه می خندن.
)بوی تند تستسترون در سرسرا پیچیده بود(
     
  
مرد

 
*این نتانیاهوی چغر که در رو ببندی از پنجره میاد، پنجره رو تخته کنی، از دودکش. خلاصه این دفعه هم بدون اینکه دولت آمریکا دعوتش کنه مث آویزونا پا شد رفت کنگره آمریکا؛ تا دم انتخابات تو اسرائیل، اکثریت آرای فاشیست های کشورش رو بزنه تو رگ.
*این اسرائیل کون تغار که خودش عضو پیمان منع گسترش سلاح های هسته ای نیست، بعد برای ایرانی نگرانه که در حال رسیدن به توافقی برای توقف فعالیت های هسته ایه. ماجرا مث کسیه که وسط یه مهمونی کشیده پایین و نان استاپ داره مثل خط تولید چیپس می رینه، بعد همزمان هم سخنرانی میکنه که: از همه شما عزیزان خواهش میکنم حواستون به اون آقایی که بغل در وایساده باشه. ایشون با توجه به غذایی که خورده یحتمل تا 5 دقیقه دیگه میگوزه که قطعاً بوی بدش سلامت روانی و جانی ما رو تهدید خواهد کرد.
*این موشه قاسم هایِ VOA دوستی که الان تو لس آنجلس، رو تختِ اتاق ماساژن و نذر حرم فریدمن کردن که اسرائیل مانع توافق هسته ای شه. بعد همینطور که ماساژور داره عضلات کونشون رو با روغن کرچک ماساژ میده، به بغلیشون میگن: "بله آقاً تا این مردم جونشون به لبشون نرسه پا نمیشن. این توافق سوپاپ اطمینان اون کثافتاس"
یه جوری هم اینو میگن که اصلاً دور از تصور نیست که یه روز با تخمه بشینن پای تلوزیون و با ولع عکس ایرانیایی رو که دنده هاشون از شدت قحطی زده بیرون رو ببینن و لذت ببرن. آخه میدونی "اوضاع باید یه طوری شه که این مردم بی عرضه بلند شن!"
سر آخر هم حین غصه خوردن برای مردمشون، میچرخن رو تخت تا ماساژور اونور رو هم بماله، ته نگیره.
*این کاسبای تحریم که الان مث بنیامین حسابی نگرانن. اونایی که پول تک تک ما رو زدن به جیب و از رانندگی برای رئیس بانک مرکزی رسیدن به ابر میلیاردر بودن. اینا همونان که روشون نمیشه بگن: "توافق شه ما دیگه چجوری بچاپیم پس؟"، برای همین میرن سراغ "مغایرت توافق هسته ای با اصول و عزت انقلاب". همدلی این عزیزان کیهانی-کهشکشانیرو با دوستان تلاویوی به فال نیک گرفته، برای شادی شون شیشکی بعدی رو بلندتر می فرستیم.
*این بنیامین نتانیاهو که به جای "عکسِ بمب"، می خواد امسال مبحث رو با پاورپُینت ارائه کنه. آخر سخنرانیش هم یحتمل یه چن نفر میان رو سِن برای اجرای پرفرمنسِ "استرس با راکون های تلاویو چه خواهد کرد؟".
در پایان نماینده های بغض کرده ی جمهوری خواه، نتانیاهو رو بغل میکنن و بااقتدا به استاد محمد غرضی یک صدا می خونن:
نبسته ام به کَس کُش
نبسته کُش به من کَس
چو تخته پاره بر آب
رها رها رها من
     
  ویرایش شده توسط: New_Boy1   
مرد

 
این الی که از وقتی فمنیست شده فقط زوم کرده روی زبان ملت. لذا مث کارآگاه مارپِل همه جا با ذره بین میچرخه و دنبال فحشای سکسیستی میگرده، تا تذکر بده "خشونت با زبان اعمال میشه".
همه اینا درست، اما کاش کنار اینا بدونه که هنوز چیزای زیادی غیر از فحش هست که باید براشون بجنگه.
مثلاً بدونه وقتی کامی غیرتی میشه و نمیذاره فلان لباس رو بپوشه، میتونه با ذکر یک گوز در جواب آقا کامی، یادش بیاد بدنش برای خودشه و کسی حق نداره براش تصمیم بگیره.
مثلاً بدونه ماشین زاییدن نیس که بعد از ازدواج هر وقت کامیِ دودول طلا عشق اش کشید، سر شیلنگ رو وا کنه. اگر هم اینطور شد، بعدش حق داشته باشه که تصمیم بگیره بچه داشته باشه یا نه.
مثلاً بدونه که به قصد حفظ آبرو و این جور گوزوژرا نباید در برابر نابرابری جنسیتی سکوت کنه.
مثلاً بدونه حق داره که کنار مردا بره ورزشگاه و براش عادی نباشه عدم وجود این حق.
مثلاً بدونه برتریِ فیزیکی به معنای برتری عقلی نیست که در اون صورت کرگدن کون قرمز از همه موجودات برتره.
مثلاً بدونه حالا که مع الاسف در ایران حق طلاق با مرداست، قبل ازدواج از کامی حق طلاق رو بگیره و وا نده.
مثلاً بدونه که می تونه از کامی بخواد که ماشین دخول-ارضا نباشه و بفهمه که زن قرار نیست "الکسیس تگزاس" باشه تو تخت، بلکه اونم باید لذت ببره از رابطه جنسی.
مثلاً بدونه به روز بودن به لباس و رنگ مو و ماشین نیست، به احترامیه که خودش به خودش به عنوان یه موجودِ برابر با مرد میذاره.
مثلاً بدونه هر زنی حق داره خودش برای زندگی ش، سفراش و علایقش تصمیم بگیره و این ربطی به حضور یه ماسماسک به اسم مرد نداره.
مثلاً بدونه مردی که قبل از ازدواج پشه ماده رو تو هوا آبستن میکرده حق نداره از زنش بکارت بخواد.
مثلاً بدونه فمنیسم مرد ستیزی نیست، بلکه ایستادگی بر حقوق مسلم یه زنه که نظام بیضه سالار طی تاریخ ازش دریغ کرده.
مثلاً بدونه زنای فمنیست زشت یا بدترکیب نیستن؛ بلکه خیلی وقتا به نشانه ی اعتراض به اون زیبایی زورکی که سبیل کلفتا طی قرون متمادی درست کردن، پشت میکنن.
مثلاً بدونه فقط زنای جامعه فمنیست نیستن و مردهای زیادی هم هستن که به تساوی حقوق زن و مرد اعتقاد دارن. از گولاخا گرفته تا لاغرا، از دکترا، تا کارگر.
مثلاً بدونه که از دفاع از خودش در برابر هر نوع تجاوزی )جنسی-رفتاری-کلامی( نباید بترسه و از بیان تجربیات تلخ خودش شرم نکنه.
مثلاً بدونه که باید از فرصتای شغلی و اجتماعی یکسان با مردا بهره مند باشه.
مثلاً بدونه ولین پایه ی پذیرش سلسله مراتبِ خفقان، قبول کردنِ برتری مرد بر زن در خونه است.
مثلاً بدونه "از هر چهار زن در ایران یکی شون مورد آزار جنسی و جسمی قرار میگیره" و این به معنای ایراد زنان نیست؛ بلکه به اون معناست که به خاطر سیستم آموزشی غلط، ازهر چهار مرد در ایران، یکیشون تبدیل به یه آلت بزرگ شده که دست و پا هم داره.
مثلاً بدونه با اینکه فردا روز زنه، اما یه روزی هم یه تقویمی میاد که همه ی روزاش، روز زنه. همه ی روزاش!
     
  
مرد

 
این باباها که سر سال تحویل انگار گراز دنبالشون کرده و همه اش میترسن عقب بیفتن. هی از VOA میزنن شبکه ورزش، از شبکه ورزش میزنن BBC، از BBC میزنن احسان علیخانی.
آخرش هم علیخانی با عنایت به موفقیت اش تو برنامه ماه عسل، یکی رو میاره که دو چشم و یه دستش رو از دست داده، خونه ش تو حریق سوخته، همسرش تو تصادف با تریلی حمل سیمان فوت کرده، بچه اش خودش رو از طبقه بیستم انداخته پایین، قاچاقچی ها کبدش رو با کاتر در آوردن؛
اما...
با تمام این اوصاف همچنان خدا رو شاکره، و هر اتفاقی که پیش اومده فقط باعث شده ایمانش به نظام و خدا قوی تر شه.
*این خانواده ها که قبل از دید و بازدیدای عید یه کارگاه توجیهی-آموزشی پنج ساعته با بچشون میذارن با موضوع "شیوه های اخذ عیدی، فرصت ها و چالش ها".
پِلنِ Aشون اینه که بچه هه جای اینکه بشینه دو دقیقه و آروم باشه، هی میره سفره هفت سین میزبان و بلند بلند مبلغ درخواستی رو داد میزنه.
پلَنِ B هم این که در صورت دریافت مبلغی کمتر از کف مطالبات یا گرفتنِ هدیه غیر نقدی، همونجا به نشانه اعتراض میکشه پایین و می شاشه تو تُنگ طرف.
*این طرح تکان دهنده ی دولت با نام "اسکان مسافران نوروزی" که باعث شده تمام کارشناسان توریسم جهان انگشت اشارت به ماتحت حیرت بگیرن و از الگوهای تکان دهنده اش بهره ببرن.
میگیرن کف کلاس مدارس، موکت کثافت میندازن؛ تو هر اتاق هم 140 نفر رو میچپونن. بعد تو حیاط با افتخار یه کاسه عدسی مُسهِل به عنوان "اغذیه رایگان" میدن دست ملت.
حالا شب ساعت چهار بری بیرون، میبینی 200 نفر با دمپایی دم دسشویی واقعاً تمیز مدرسه وایسادن و تو سرما منتظرن نوبتشون شه برن یه دقیقه برینن.
*اینایی که تو عید دیدنی جوری می لمبونن و پسته جدا میکنن که انگار سه ماهه غذا نخوردن و فقط آب-قند زدن به بدن. کسی هم نیست بهشون بگه: داداش نیومدی کون صدام رو پاره کنی ها! خونه رفیقته.
*این Cyrus Irani که الان یه عکس از کوروش کبیر رو هفت بار آپ میکنه و هربار صد نفر رو تگ میزنه تنگش. زیرش هم یه سری بررسی تطبیقی-تاربخی ارائه میدن:
"آغاز سال 14091 اهورایی، برابر با سال 7034 میترایی، برابر با سال 6969 سپوخت کیشی، برابر با 4750 بهدینی، برابر با 3192 زروانی، برابر با 2571 شاهنشاهی مبارک باد"
بعد بری زیرش بنویسی "1394 پس چی؟" در جا بلاکت میکنن و عکست رو میذارن رو صفحه شون و مینویسن:
تازی مزدور را شناسایی کنید!
*این نو عروس-دومادا مث صفدرقلی و صفورا که الان منتظرن سریع عید برسه و برن تور بازدید از تمامی مهتران و کهترانِ فامیل. صفدر شلوار سرمه ای دومادیش رو بدون کت می پوشه و صفورا هم روسری سفید ساتن میذاره سر و با موهای مش، آماده میشه که برن صله ارحام.
خلاصه از دایی ها و خاله ها تا برادر رضاعی باجناق پدرشوهر و جاری مطلقه مادر زن رو میرن تک تک میبینن و از هر کدوم به زور یه کادو می سُلفن.
*این ژینوس که اخیراً اومده قاطی بچه معروف دوزاریا مث حسین تحتانی)Hossein Ti( و سر مارسل تارانتینو.
از همین رو برای اینکه تو باند اونا جا باز کنه، بنزش رو روشن میکنه، یه دوربین کانن 5D مارک سه میگیره دستش و میره تجریش عکاسیِ مستند. همه عکساش هم از بالاست؛ از سبزه و سنجد و رنگای قشنگ قشنگ و شاد. بعضی وقتام با بچه های فال فروش و ماهی قرمزای بیگناه سلفی میگیره و زیرش کپشن میزنه:
از این جهان متنفرمــــــ.........................
*اینایی که جوری عازم سفر میشن که انگار دارن میرن دیار چنگیز خان و قراره انتقام اجدادشون رو از طبیعت و شهرای اون ناحیه بگیرن. ماشین رو میندازن تو جاده و و ساک و وسایل رو با پتو میذارن رو باربند. وقت رانندگی هم هشدارِ "از سرعت خود بکاهید" رو به "با سرعت خود بگایید" تبدیل میکنن و سر پیچا با 180 تا سبقت میگیرن. خلاصه اگر صحیح و سالم برسن، کل سفرشون اینجوری فرموله میشه:
یه چادر میزنن وسط شهر؛ ماشین رو میذارن کنار چادر و با عرقگیر و صدای موزیک هایده که تا دسته بلنده،
کباب میزنن، قلیون میکشن، آشغال میریزن، میرینن. کباب میزنن، قلیون میکشن، آشغال میریزن، میرینن. کباب میزنن، قلیون میکشن، آشغال میریزن، میرینن.
زناشون هم اون بغل دائم دارن یا غذا میپزن که آقا بخوره، یا دارن رخت میشورن وسط خیابون و آویزون میکنن از درخت. باز روز از نو، روزی از نو:
کباب میزنن، قلیون میکشن، آشغال میریزن، میرینن. کباب میزنن، قلیون میکشن، آشغال میریزن، میرینن. کباب میزنن، قلیون میکشن، آشغال میریزن، میرینن.
سیزده به در هم با همین استراتژی میرن سمت طبیعت و اونجا وسطی بازی میکنن. مردا شروع میکنن توپ پرت کردن و خانومای میانسال هم اون وسط بدون اینکه اصلاً بدوئن، هی جیغ میزن و با ایجاد هیجان کاذب، تستسترون آقایون رو میبرن بالا.
مادرا هم مث هیئت ژوری میشینن کنار زمین، تخمه میخورن و شاد میشن.
*این آقا مقداد که بای دیفالت اینطور برنامه نویسی شده که "امسال مسلمانان عید ندارند"، مگر اینکه خلافش ثابت شه.
     
  
مرد

 
این بهار که اومدنش، وعده ی روزای بهتر رو میده.
روزی که تو خیابون به جای اخم کردن و گذاشتن گوز بالا طاقچه، کمی هم به هم لبخند می زنیم.
روزی که شاخکای حسی مون بیشتر کار میکنه. مثلاً وقتی تو خیابون بچه های کار رو می بینیم، لااقل اگه کمکشون نمی کنیم، باهاشون جوری رفتار نکنیم که بیاد همون شندرغازی ام که در آورده از ترس بده به ما.
روزی که وقتی خبر مرگ یا خودکشی یه کارگر رو میخونیم، از شرم دیگه نتونیم بریم سراغ خبر بعدی : "راکون ملبورنی از خودش سلفی گرفت".
روزی که با نبشیِ کولر و لوله پلیکا نمی ریزیم سر افرادی که از خواننده محبوبِ مرحوممون خوششون نمیاد.
روزی که نویسنده ها از ترس سانسور، کلمات و ایده هاشون رو پاک نمی کنن و بعد انقدر پاک نمیکنن و پاک نمیکنن که دیگه یادشون بره یه روزی چی تو سر داشتن.
روزی که ماتحت مبارک رو هم می کشیم و جای دیدن سریالای تُرکی و ماه رمضونی، کارای مفیدتر میکنیم: کتاب میخونیم. میریم تو کوچه گل کوچیک. با خانوادمون صحبت می کنیم. ورق بازی می کنیم. اصلن قدم می زنیم.
خلاصه آدم مخش رو خالی نگه داره باز بهتره تا با پِهِن پُرش کنه.
روزی که می فهمیم هر کی تو دنیا از برابری نژاد عرب با نژاد فارس حرف می زنه، یا از حقوق مردم فلسطین دفاع میکنه، الزاماً مزدور نیست.
روزی که دهن مدیرا و پیمانکارا بوی رانت نمیده.
روزی که گوه غربیا برامون بستنی میهن نیست، و اگه یه مو بور بیاد تو خونمون و وسط فرش ستاره ی کویر یزدمون برینه، ما با شعف شروع نمی کنیم به تناول.
روزی که افغان ها رو آزار نمیدیم و تو رقابت نفسگیر نژادپرستی، با شکست دادنِ سه بر صفرِ اسرائیل، فینال نمی خوریم به آلمانِ نازی.
روزی که می فهمیم ما هم می تونیم خیلی چیزا رو نه فقط برای شخص خودمون، که برای همدیگه عوض کنیم.
روزی که کسی برای آروم کردنِ وجدان معذبش و برگزاری شوی تبلیغاتی نمیره خیریه؛ اگر هم میره، می ره تا با فکر کردن به "علت وجودِ این خیریه ها"، عینی تر عمل کنه.
روزی که ارزش ریال از لیر جادوغستان بیشتره.
روزی که میریم فینال و می بَریم.
روزی که امیرتتلو اونقدر عزت نفس داره که برای مجوز گرفتن هر جفتکی نمی ندازه.
روزی که شاهین نجفی میفهمه کسی که آهنگای اعتراضی میخونه قرار نیست حتماً تبدیل شه به نلسون ماندلا. اگر هم قراره بشه با جمع کردن شعبون بی مخا نمی تونه.
روزی که علیرضا حقیقی هم پنالتی می گیره.
روزی که پوریا عالمی آخر جمله های بامزه اش می نویسه ")خنده ی حضار("، تا لااقل بدونیم کجای مطالبش باید خندید.
روزی که دکترایی که اسپانسر میگیرن، برای درمان بواسیرمون "تن تاک" تجویز نمیکنن.
روزی که اسم اوین تو کتابای تاریخه.
روزی که هر کسی دلش خواست نتونه دست کنه تو خشتک ما و سهم ما از زندگی رو بذاره تو کیف پولش، یا با چمدون از کشور خارج کنه.
روزی که "من و تو" اینقدر مستقیم بیضتین رضا یغلوی رو نمی ماله، یا اگر می ماله ادعای مستقل بودن نمی کنه.
روزی که آزادی رو یواشکی نمی کنن.
روزی که دلیلِ خنده هایِ کفاشیان رو می فهمیم.
روزی که برای قهرمان سازی داستانای کشکی نمی سازیم:
"یک شب اوباما در کاخ سفید از خواب پرید و دید بالای سرش به جای بطری ابسلوت، یک بسته پشمک حاج عبدالله گذاشته اند. اوباما هراسید و با خود گفت یعنی چه کسی توانسته از ۱۲ لایه ی امنیتی و ۴۰۰ محافظ بگذرد و اینکار را بکند؟ کمی اندیشید و بعد ناگهان با لبخندی ناشی از سورپرایز شدن، با خود گفت:
باز هم تو سردار؟!"
روزی که جواد خیابانی بهمون میگه منظورش از "الان تو فرداییم" چیه.
روزی که دریاچه ای غیب نمیشه. پرنده ای منقرض نمیشه.
روزی که پاهامون رو نمی ذاریم دو ورِ محیط زیستمون و با طیب خاطر نمی رینیم بهش.
روزی که پسته ارزونتره.
روزی که خندیدن و کنار هم بودن هم خیلی خیلی راحتتره.
روزی که...خودمون، فقط خودمون باید بسازیمش.
     
  
مرد

 
این تیم ملی امید که تو بازی با تیم افغانستانی که ۸۰ هزار نفر از طرفداراش تو نوروز اومده بودن ورزشگاه آزادی، شیش تا به این تیم زد تا یادمون بیاد اصلاً جوانمردی و شعور در ورزشکاران ما موج میزنه. بعد هم سردار آزمون میدوئه سمتشون و با دستش بهشون علامت هیس رو نشون میده. کسی هم نیست بهش بگه اینا اومدن تا تیم "امید"شون رو تشویق کنن، نه تیم "فوتبال"شون رو؛ وگرنه با اینهمه تبعیض که تو ایران علیه شون حاکمه، سالهاست که با فرمان سکوت روبرو شدن.

الان هم یه عده میان زیر این پست معلق میزنن و فحش میدن که "بازی قانونش اینه". این با جنبه ها همونان که وقتی دقیقه نود یه گل از مسی خوردیم، ریختن صفحه اش و ضمن فحش دادن، با نبشیِ کولر میخواستن بزننش
     
  
صفحه  صفحه 48 از 49:  « پیشین  1  ...  46  47  48  49  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

ژانر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA