انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
شوخی و سرگرمی سکسی
  
صفحه  صفحه 43 از 49:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  48  49  پسین »

ژانر


مرد

 
این طرفداران حقوق زنان که یه سریشون اخیراً طی تغییراتِ شیمیایی تبدیل شدن به مردستیزان درجه یک. بعضاً دیده شده عده ای از این دوستان کفِ مطالبتاشون اینه که آلت مردا رو قطع کنن بندازن جلو سگ.
*این فمینیستای نسل ششم و نُهم که رفتن سراغ زبان و هر چی بگی میخوان از توش تأویل مردسالار بکشن بیرون:
-سلام!
-نگو سلام! سلام یه کلمه ی سکسیستیه.
-چطوری؟
-چطورم؟ چرا باید از یه زن فقط بپرسی چطوره؟ تا کی این نگاهِ مرد سالار رو دارید؟ چرا به دوستای پسرت نمیگی چطوری؟
-ای بابا. چه خبر؟
-خبر کلمه ایه مربوط به نظام مردسالار. چه خبری جز حضور مردان و اعمال زورشون؟
- چی بگم پس؟
-می بینی؟ حتی نمیتونی بدونِ این سوژه ی فربه ی مردانه حرفی بزنی. چی داری بگی؟
-خب بحث عوض اصلاً. دیروز رفتم عابر بانک، دستگاهش خراب بود، هرچی خواستم کارت رو فرو کنم اون تو نشد.
-فرو کنی؟! بازتولیدِ نظام فاعل و مفعول، نه؟ چرا شما مردا همیشه دوست دارید فاعل باشید؟ سکس یه امر دو طرفه است. فهمیدی؟
-چی میگی تو؟! اصلاً میخوای برم؟
-دیدی گفتم. وقتی نمی تونید از یه زن بهره کشی کنید سریع فرار میکنید به ساختارهای مردسالارتون. آره برو. فقط برو.
-خداحافظ
-خداحافظ؟! خداحافظ؟!?! خدایی که تو همه ی متنا ازش به عنوان "مرد" یاد شده؟ چرا نمیگی "ونوس حافظ"؟ ها؟! کثافت سکسیست.
     
  
مرد

 
این بی بی سی که وسط اخبارِ کوبانی و غزه که همچنان زیر فشار و زورگویی ان یهو یادش اومد فرو کنه تو سکسیسم، تا آقا بیوک و مهین خانم و کوشیار تو خونه ببینن و هر کدوم یه عکس العملی نشون بدن.
آقا بیوک وقتی اسم سکسیسم رو شنید با خودش خیال کرد که حتماً یه ربطی به "سکس" داره داستان و الانه که بی بی سی آنونسِ آخرین فیلم بانوی ارزشی "ساشا گری" رو پخش کنه. لذا کانال رو سریع عوض کرد و زد جِم تی وی تا با مهین خانم حریم سلطان ببینن. به این ترتیب از اضافه شدنِ مهین خانم به جمع مبارزانِ هاتبردی و ویکیپدیایی جلوگیری کرد و سالهای سال کنارِ هم به خوبی و خوشی زندگی کردن.
کوشیار اما در همون لحظه ی پخش برنامه یه اس ام اس از الی گرفت به این مضمون:
"کوشیار! بار آخرت باشه که به من میگی تو مموچِ منی! من مموچِ کسی نیستم. من یک زنم...بای"
بعد هم الی تو فیسبوک End of a Relationshipش رو اعلام کرد و استتوسی به این مضمون گذاشت.
"روســریــتـ را ســفــت بــبــند
لباســـهـایــت پوشیــدهـ باشــد...
زیــبــا هــم نبـــاش............
دخــتــرکـ پــنهان کــن خویــش را...
دخــتــرک اینجـــا چشمـــها گرسنـــه تر از معـــده هــاستـــ..."
هم زمان هم که اینا رو میگه، یادشه که هفته دیگه وقت داره برای پروتز سینه. فقط مردده که گرد بذاره یا قطره اشکی.
     
  
مرد

 
این فمینیستای بوتیکی که هیچی از فمینیسم نمیدونن و با مساعدت چندتا پیج تخمی تبدیل شدن به منتقد. اینا وقتی یه زن میشه مدل سکسی و کلِ کار و درآمدش حول ممه های مثال زدنی و کون تحسین برانگیزش میچرخه حرفی نمیزنن و نمیگن اون طرف خودش از بدنش چیزی میسازه برای تقویت نگاه مرد محور.
اما حالا یکی بیاد بگه این خانم اگه داور شه چه با حاله و فلان، در جا میریزن سرش و میخوان از ماتحت دارش بزنن. بعضاً هم عکس طرف رو میذارن فیسبوک و میگن برید صفحه اش رو ریپورت کنید. کسی هم نیست بهشون بگه فرق شما با نشریه های دولتی تو هشتاد و هشت چیه که میگفتن "این اغتشاش طلب را شناسایی کنید".
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn
مرد

 
این ایران که توش پولدار شدن صدی نود یعنی رانت. این ایرانی که هشت سال احمدی نژاد رو با شعار عدالت رو کار میدید و درست همون روزا قیمت خونه و اجاره از پهنا رفت تو ماتحت ملت. واردات ماشین بالا گرفت و الی ها و کامی ها مث قارچ زیاد شدن. همونا که باباهاشون هر شب من و تو میبینه و به روح ممدرضا درود میفرسته، اما صبحش یقه رو تا دسته میبینده و میره بانک آینده)تات سابق( تا با یه کم دستمال زدن و "سلام علیکم و الرحمة الله" گفتن، کارای ال سی رو بندازه جلو و بره جنس بنجول بیاره از چین؛ تا برینه تو کار و کاسبی کارخونه ها و کارگاه های داخلی. همونا که پشت ماشین چند صد میلیونی ای که به لطفِ وام های کت و کلفتِ با بهره ی پایین گرفتن میشنن و سر چار راه وقتی چند تا کودک کار میبینن، پنجره رو میدن بالا تا صدای آهنگ لیدی گاگا رو بهتر بشنون. نه پولدار بودن بد نیست. اما تو ایران پولدار شدن مشکوکه. پولدار شدنی که اغلب با ایجاد کار همراه نیست، بلکه با بیکار شدن کلی آدم به وجود میاد. هشت سال مهرورزی عاقبتش شد تبلیغاتِ "لاکوست" رو دیوارا و دیگه خبری از "دنیس تریکو" نبود. هشت سال، بهشتِ دلال ها و کاسبای تحریم. کسایی که وقتی داشتیم به فاک می رفتیم آخرین لگدا رو به جنازه ی صنایع داخلی زدن. همونا که الان پیج میزنن میشن
Rich Kids Tehran
تا وقتی مازراتی و پورشه میرونن، با شعارِ "وقتی همه میدوشن چرا من ندوشم" خودشون رو راحت کنن. آخر سالی هم میرن بازارچه خیریه محک و از اون چند میلیارد سود سالانه، 200 هزار تومنش رو میدن به غرفه گوشواره های دست سازِ "خاله کتی" و فاکتور خریدش رو هم میذارن کاور فتو تا ملت بیان کامنت بذارن:
How Generous.
پولداریِ لابی کردن و رانت. پولداریِ پیمانکاریِ فلان قرارداد با دولت و چاپیدنِ بیش از 50 درصد بودجه های پروژه با جعل سند. پولدارایی که تعطیلات به تعطیلات خانوادگی میرن سفرِ مالزی و فرانسه. گاهی هم باباهه میگه "شما برید عزیزای دلم! من کار دارم... باید برای یه قراردادی برم تاجیکستان". )همیشه هم لطف خدا شاملِ حالشه که هواپیماش سقوط نمیکنه، وگرنه اسمش از لیست قربانی هایِ پروازِ تهران-پاتایا میاد بیرون(
پولدارایی که سرریز سرمایه شون جای ایران میره سمتِ دوبی و ترکیه. میرن اونجا ویلا میخرن و خرید میکنن، آخه میدونی "جنس اونا بهتره! اصله!". پولدارای خروج ارز با هزار تا کلک از کشور و فرار از مالیات. پولدارای خپل شده از بی عرضگیِ دولت. پولدارای دولتی. کسایی که میخندن کنار استخر و با هم سلفی میگیرن و درندگی از چهره هاشون میریزه. هیچوقت هم از خودشون نمی پرسن الان که ما اینجاییم، چند نفر رو دارن با لگد میندازن از خونه شون بیرون؟ چند نفر برای 70 هزار تومن پول اعدام شدن؟ پولدارایی که کارآفرین نیستن، انگلن! از این دست به اون دست میدن و ده برابر سود میکنن. پولدارایی که به اینجا رسیدنشون مساویه با سرویس شدنِ صدها خانواده. بوی گندشون زده بالا. داریم خفه میشیم.
     
  
مرد

 
این معلما که وقتی بچه ها سر صدا میکردن یهو مثل "جان وین" برمیگشتن تا فرد خاطی رو شناسایی کنن. غالباً هم نمیفهمیدن کیه و خایه ی باقر وار دوباره برمی گشتن رو به تخته.
*این معلمای فيزيک و رياضى که اول هر جلسه با ذکر این نکته که "اگر مطالب این مبحث رو نفهمید تا آخر دانشگاه دچار مشکل خواهید بود" سعی در ایجاد نَشاط علمی و جنبش پِژوهش داشتن. غافل از اینکه ته کلاس بچه ها همینطور که به نشانه ی تائید سر تکون میدادن، داشتن زیر نیمکت VCD دریمرزِ برتولوچی رو به عنوان فیلم "نیمه" رد و بدل میکردن.
*این مدیرای مذهبی دبیرستان دخترانه ها که مقنعشون چونه داشت و میخواستن در عین قاطعیت در مالیدنِ ارکان نظام، روزنه هایی از اسلام رحمانی رو هم به دانش آموزا نشون بدن. لذا با اینکه دستور داده بودن اگه دختری لاک زده با گیس بگیرنش از کلاس بکشنش بیرون؛ اما از سمت دیگه وقتی دختره رو میبردن دفترش، با مثالهای آموزنده سعی به کشوندن اون دختر به راه راست داشتن:
"ببین...تو مثل دختر منی...ما اینا رو برا خودت میگیم...زن مثل کباب کوبیده بُناب میمونه...بوش اگه بپیچه، مردای گرسنه میان سمتش...تو باید دنبه هات رو برای شوهرت بذاری رو زغال..."
بعد هم يه چشمک شيطون بلايى به دختره ميزدن به این معنی که من خودم تو خونه میسترسی ام برا خودم.
     
  
مرد

 
این ناظما که فک میکردن ایجاد اقتدار در مدرسه فقط با کمک آبدولاچیگی و سالتو بارانداز امکان پذیره. از همین رو خیلی بی دلیل با اجرا ی فنِّ بالا بالا چپ ضربدر دایره اِل یک پایین، ترکه ی آتشین رو از تو خشتکشون در می آوردن و سر صف سه چار نفری رو Fatality میکردن. برا Finish him هم زنگ میزدن به اولیای طرف، تا باباش بکوب بیاد دفتر و جلو همه یِته پرنده رو بزنه تو تخمای پسرش.
*این معلمایی که بعد از مدرسه میرفتن خونه کوشیار و بهش خصوصی درس میدادن. آخر ترم هم آقا بیوک یه پولی اضافی میسُلفید و سوالای امتحانی رو میگرفت از معلمه. ولی با تمام این اوصاف باز کوشی میشد 11 تا مهین خانوم هر جا میره بگه: "کوشی خیلی باهوشه...اما وقتی نخواد کاری کنه، نمیکنه...الان هم با درس لج کرده...مشاورش میگه این از هوش زیادشه..."
بعد تو کنکور هم باز این تراژدی تکرار شد، اما چه غم؟ کوشی داستان ما که فرق عن رو از کشک بادمجون تشخیص نمیده و فقط بلده پلی استیشن بازی کنه، با کمک ددى و آپولونیا کالج میره مالزی و اونجا در دانشگاهِ
KAUST:Koone Admin University of Science and Technolgy
به افتخار آفرینی هاش ادامه میده.
روز وداع تو فرودگاه هم مامی ش تو آغوشش ميگيره و به پسر نابغه ش ميگه: برو پسرم...برو...اینجا قدر امثال تو رو نمیدونن...
     
  
مرد

 
این ناظمای دبیرستان دخترونه ها که وقتی زنگ خونه میخورد، وایمیسادن دم در مدرسه و در رول "پسرپرون" به ایفای نقش میپرداختن. دریغا که از هر سمت می دویدن و پسرا رو فراری میدادن، نوجوونای مذکر از سمت دیگه میریختن و تلاشش رو ناکام میذاشتن.
سر آخر ناظمه همچون گاوی زخمی نفس نفس می زد و خودش رو میون یه عالمه ماتادور میدید که همچنان دورش ایستادن و دارن به سوت زدن و بعضاً فرنچ کیس گرفتن از اُناث ادامه میدن.
*این معلم پرورشیا که تو هر کلاس یه جفت مقداد و یاسر پیدا میکردن که ازشون به عنوان بازوهای اجرایی بهره ببرن. دهه فجر آقا یاسرا و آقا مقدادا روزنامه دیواری درست میکردن و با شور خاصی مدرسه رو آذین میبستن. ماه رمضونا هم در گرفتنِ روزه و ها کردن در صورتِ سایرین از پیشتازان بودن. معلم پرورشیه هم در پاسداشت زحمات بی شائبه ی این افراد گاهی بهشون یه جلد "داستان راستان" میدادن تا لبخندی پر بصیرت بر لب این سرمایه های آینده ی نظام بنشونن.
تو مدرسه دخترونه ها هم اغلب مربی پرورشیا جوون بودن و سعی میکردن مث آزاده نامداری تبدیل شن به میکس جذابی از سنت و مدرنیته. از بذله و شوخی هم در حد شرعی خودش دریغ نمیکردن. مثلاً وقتی میدیدن پخش کردنِ شکلات بعد از نماز هم نمیتونه ندا رو به اقامه ی صلات راغب کنه، گاهی با مزاح بهش میگفتن: "این عذر شرعیِ شما تموم نشد ندا خانوم؟!"
بعد سمیه خانوما دورش هار هار میخندیدن و همزمان با این قهقهه ها تو دلشون با تضرع و خلوص از خدا می خواستن: اللّهم...اجعلهافی صراط المسلمین...
     
  
مرد

 
این چالش انتخاب ده کتاب و واکنش آدمای مختلف به اون.
الف( ژینوس که یه ساله از خط دور دور تو جُردن زده بیرون و با حضور فعال تو کافه ها تبدیل شده به یه "داف مُطَّلِع"، جز اولین کساییه که تو این بازی شرکت میکنه. اما بنا بر شواهد و قرائن در قیاس با پارسال فقط رفته سه تا مانتو گل گلی، یه شال خورجینی، و دو جفت آل استار خریده؛ وگرنه همون سیب زمینیه که قبلن بود.لیکن برای اینکه نشون بده چقدر فرق کرده، در هر زمینه ای یه کتاب انتخاب می کنه و میذاره وسط:
1-ایلیاد و اودیسه-هومر
2-آناتومی گری Descriptive and Surgical
3-جغرافیای استپ های روسیه-اولِگونارمارماروف
4-تاریخ تحلیلی مقاربت انسان با اسب در ژاپن-هیده توشی ناکاتا
5-عنقاء مغرب فی معرفة ختم الأولیاء وشمس المغرب-ابن میمون
6-Der florentinische Tractat über Homer und Hesiod از فردریش نیچه)این کتاب به من نشون داد فلسفه رو باید به زبون اصلی خوند(
7-عقاید یک دلقک-هانریش بُل
8-آیدا در آینه-احمد شاملو
9-午後の最後の芝生 از موراکامی بزرگ
10-مرزبان نامه نوشته ی اسپهبد مرزبان بن رستم بن شهریار بن شروین بن رستم بن سرخاب بن قارن.
حالا همین ژینوس رو بکشی یه گوشه بهش بگی ببین هانریش بُل کیه؟ میگه: باجناق ناصر چشم آذره؟
ب( الی تایپ دیگه ای از ژینوسه که بر ژینوس رجحان داره. لااقل خودشه و از اینکه یه دافِ چغرِ بد بدن باشه، هراسی نداره.کتاباشم همینجوریه. نصفش میم.فاکین.مؤدب پوره، چار تاش طالع بینی، یه دونه ش هم "پاسخ به تاریخ" از اون خدا بیامرزِ یغلوی که وقتی بچه بود آقا بیوک از بالای کتابخونه کشید پایین و داد دستش.
ج( سامیار رادیکال این داستان هم خب عشق فیلمه و خیلی دلوز و بدن و شدت و انضمامی و مازاد دوست داره.
اما در این بزنگاه به جای تن دادن به قواعد، ناگهان میپره وسط و با یه نارنجک دستی همه رو به چالش میکشه:
"سطل آب؟!؟ کتاب؟!؟ میانمایه ها! بروید جای اینکارها بمیرید! کثافتهای شهر موش ها!"
بعد هم نادم خان میاد خیلی بزرگوارانه استتوسِ این مبارز رو لایک می زنه، تا همینطور که پشت مانیتور نشسته، یه دستی رو "سر"ش کشیده باشه.
د( امیرعلی میدونه این حرفا واسه فاطی تمبون نمیشه و از کتاب آب و نون در نمیاد، از همین رو به جای اینکه به آزمونِ سختِ کتابخوانی لبیک بگه، میره دو تا "سوما"ی دیگه میزنه به عضله و 4 کیلو پروتئین و کراتین رو یه جا تو بیست روز میلمبونه.
بعد در هیئتِ یک معامله ی بزرگِ پر از رگ که دست و پا در آورده، میره دمِ یه ویتامینه وایمیسه و وقت معجون خوردن به ژینوس وایبر میزنه:
Man nim saat dge khooneam. Aroom bia bala! hamsayamoon gire:D
)دو ساعت بعد(
ژینوس: "چه کتابی واقعاً تورو متحول کرده؟"
امیرعلی )در حالتِ دستی زیر لباس و دستی به زلف یار(: "کتاب چشمای تو عشقم..."
ه( کامی از لحاظ کتابخوانی یه چیزی تو مایه های امیرعلیه و کلاً با احتساب خوندنِ نوشته های روی جلد کلوچه و برچسب شامپو و دفترچه راهنمای آیفون، روزانه 3 دقیقه مطالعه داره. اما خب به هر شکل نمیخواد کلاس کار رو بیاره پایین. برای همین تو چالش ده کتاب تأثیر گذار وارد میشه و مینویسه:
ممــنــونمـ از الــــی
کـــهـ مرا
به انتــخـاب ده کتـــابـــ مهـــم در زنــدگیــ دعـــوت کرد...
منـــ امـــا فـکــر میــکنــمـ
هر کتــابــی که خوانـــده ام
روی مـــن تــأثیـــر گذاشته استــــ...
تـــاثیر گذاشته استــــ...
تـــاثیر گذاشته استــــ...
کـــامــران ایـــرانــبــان-18 سپـــتامبـــر 2014
ز( صفدرقلی که تازه ارشد شریف قبول شده و از خیل در و داف حیلت گر دوره، این فرصت رو مغتنم میشماره تا نشون بده "هدف وسیله رو توجیه میکنه". از همین رو ده تا کتاب رو سریع پشت هم ردیف میکنه، بعد در ادامه از ساغر و آیدا و مهدیس و رکسانا و ماری -که اونا هم ورودی 93 هستن- دعوت میکنه تا در این چالش شرکت کنن. امّا هیهات که هیچکدوم از این پنج تا به این دعوت وَقعی نمی نهن...
سکانس پایانی: صفدر شباهنگام به صابون گلنار تو حموم نگاهی میندازه و تو ذهنش همراهِ یکی از مدعووین با دو بنده آبی میره رو تُشک.
ح( و سرانجام مقداد طی حرکتی خودجوش و مردمی، به شکل سرزده و بدونِ دعوتِ کسی وارد بازی میشه و اعلام میکنه که »حلیة المتجلقین« از "ابوهدهد مشغول ابن خایه" بهترین کتابیه که خونده. بعد از اون در رتبه ی دوم کتابِ وصیتنامه ی حسین شریعتمداری رو میپسنده و در مکانِ سوم هم کتابی بسیار وزین در بابِ عواقبِ کف دستی زدن با عنوانِ »جوانان! چرا؟!«
     
  
مرد

 
این اولای مهر که باعث میشد بچه دبیرستانیا علاوه بر کتاب و خودکار و این گوزوژعرای کسب علم، یه بسته ژل هم بذارن تو کیفشون و بعد از زنگ آخر برن پی آرزوهاشون...
اما دریغا که مخلوطِ سورئالِ اون موهای تَن تَنی و سبیل فابریکِ پر کلاغی به هیچ نتیجه ای ختم نمیشد جز بیلاخی طلایی از سوی صفورا که اون موقع خرامان و پرغرور از مدرسه به خونه برمی گشت.
*این دخترای دبیرستانی که اون موقع به علت نداشتنِ 0935 و 0919، میرفتن سوپریِ سر کوچه و یک کارت تلفنِ 1800 تومنی میخریدن و حوالیِ عصر دسته جمعی زنگ میزدن خونه فلان پسر و 7 تایی باهاش حرف میزدن. البته گاهی هم یه کارت اینترنت دایال آپ ابتیاع میکردن و شبا دور از چشم والدینشون یواشکی ورود میکردن به یکی از رومای یاهو و مینوشتن:
"بی تو مهتاب شبی باز از آن کوچه گذشتم..."
این افراد غالباً آیدی هاشون از این قرار بود:
dokhtr_sheytoon_666
pishi_parisa
Berkeye_mahtab_1366
doughter_of_evil
اما بعدها که وارد دانشگاه شدن این آیدی ها رو عوض کردن و هیشکی از حقیقت اون روزهاشون با خبر نشد. جز shahin_eminem که هنوز گاهی به اون آیدی قدیمیه پی امِ سند تو آل میده:
..::***::::***::..
توجه! توجه!
آخرین اخبار بازیگران/عکسهای منتشر نشده ی الهام چرخنده/دلنوشته های فرهاد مجیدی برای مجید اخشابی/ویدیویی از یک پاندا که به کون خودش چشمک زد/آموزش تهیه ی شکلات تلخ از سنده ی غاز
توجه! توجه!
..::***::::***::..
     
  
مرد

 
این بچه باحالای محل که اون موقع با عنایت به فیلم "پر پرواز" و مُلهِم از شخصیت درخشانِ شادمهر، رفتن گیتار خریدن و پله های ترقی رو یک جا کردن تو کونشون. لذا سر ظهری با دوستاشون میشستن رو صندلیای پارک محل و با هم "اگه یه روز بری سفر میخوندن.
دخترایی هم که تازه زنگشون خورده بود و رَم کرده بودن تو خیابونا، با دیدنِ این تصویر رمانتیک، نگاهی تحسین برانگیز به اون جوونای جویای نام مینداختن و با همین نگاهِ هات، باعثِ سفر شبانه ی ذکور نوبلوغ داستان ما به "جنوب" میشدن.
البته بعدها این نوازنده ها دنده رو از "اتومات" زدن رو "دستی" و دیگه نرفتن جنوب.
*این دخترا که تریپ خسته برمیداشتن و علاوه بر موی تیفوسی و شلوار بگ، بوت تیمبرلند هم داشتن و یک واکمنِ نوارخور که اندازه سینما خانوادگی ِ پنج بانده بود میذاشتن تو جیبشون. بعد سوار دوچرخه کوهستان می شدن و با پخش موزیکِ I want it that way از بَک استریت بویز، حس میکردن الان دیگه دارن تو خیابونای لُس آنجلس رکاب میزنن و همه پسرا هم عن کف، محو حرکاتِ اغواگرِ اینا هستن.
غافل از اینکه تمام بچه های محل اون دوره فیلم ماندگار و تاریخیِ "پرستار شب" به کارگردانیِ رِکس هامبولت فقید رو دیده بودن و کف مطالباتشون از شلوار برمودا و مانتو خفاشی، به ادغام دیدنیِ مایو دو تیکه و های هیلز رسیده بود.
     
  
صفحه  صفحه 43 از 49:  « پیشین  1  ...  42  43  44  ...  48  49  پسین » 
شوخی و سرگرمی سکسی

ژانر

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA