ارسالها: 754
#61
Posted: 27 Jan 2020 19:13
farnazzz: کسی نتونه تورو از اعتقاد و هدفت عقب بکشه
ممنونم ارت و اینکه من با اگاهی گرایشم رو انتخاب کردم ودوسش دارم و خداروشکر خوبم هست اوضاع
توام موفق باشی
"آموخته ام.....
زندگی همیشه عالی و کامل نیست
اما همیشه همانی است که تو میسازی......
پس آن را به یادماندنی بساز
و هرگز اجازه نده کسی خوشبختی تو را از تو بگیرد.
ارسالها: 754
#63
Posted: 28 Jan 2020 20:54
farnazzz: به ازدواج هم فکر کردی؟
نه و نمیخامم فک کنم چون حسی ندارم الانم چیری ک ریاده لربین این بره یکی بعدی
"آموخته ام.....
زندگی همیشه عالی و کامل نیست
اما همیشه همانی است که تو میسازی......
پس آن را به یادماندنی بساز
و هرگز اجازه نده کسی خوشبختی تو را از تو بگیرد.
ارسالها: 754
#66
Posted: 3 Jun 2020 22:42
من اصلا خوشم نمیاد ماجرای رابطه هامو بگم ولی با توجه به امروز یاد گذشته افتادم و گفتم بنویسم سه سال پیش ۱۴ و ۱۵ خرداد خانواده محترم من رفتن تهران و من موندم و یک خونه خالی روز اول رو با ی دختری که تا به حال در عمرم ندیده بودم قرار گذاشتیم تو خیابون دیدم یه مشنگی داره میاد و میخنده گفتم خدایا فقط این بشر نباشه و دست برقضا ایشون همون دختر مورد نظر بود و من برای اینکه تو ذوق طرف نزنم گفتم بریم پارک گفت نه پارک و کافی شاپ توشم نمیاد بریم خونتون منم تو رودروایسی گفتم باشه و اوردمش خونه وای چشمتون روز بد نبینه اومد تو خونه شروع کرد لباساشو دراوردن و من رفتم براش شربت بیارم تا اومدم دیدم با لباس زیره تو دلم گفتم خدایا غلط کردم و براش شربتو بردم و دور نشستم و اومد نزدیک من و گفت اتاق خواب کجاست من احمقم با تو رودروایسی گفتم اونوره و رفت تو اتاق منم چون روم نمیشد دلشو بشکنم چون اصلا ازش خوشم نمیومد رفتم تو اتاق و دیدم رو تختمه خلاصه لبامو بوسید همین که لبمو بوسید به قدری لبمو خیس کرده بود که داشت حالم بهم میخورد که منو کشوند روی خودش و زیرم قرار گرفت و اماده شد برای اینکه عشق بازی کنه و من تو دلم خودمو فحش میدادم چون فوق العاده به بوی دهن حساسم دیگه دیدم کاریش نمیشه کرد یکم لب گرفتیم و دیدم نزدیکه بالا بیارم شروع کردم به حرف زدن گفتم در مورد رل قبلیت بگو و اونم با دلخوری شروع کرد حرف زدن در همین حین تو دلم گفتم خدایا گوه خوردم فقط همین رو بفرست بره خونشون دیگه تکرار نمیکنم دست برقضا و کمک الهی یاد رلش افتاد و شروع کرد به گریه کردن و گفت ببخشید من الان نمیتونم سکس کنم دفعه دیگه جبران میکنم و اون لحظه بهترین لحظه عمرم بود و از خداخواسته گفتم باشه و بلند شو به پوشیدن لباس هاش و رفت این بدترین خاطره من در عمرم بود برای رابطه با دخترا
و ناگفته نماند برداش ۱۵ خرداد با یکی دیگه رابطه داشتم و اون بهتر بود و خداوند متعال متوجه شد من ادم بشو نیستم
"آموخته ام.....
زندگی همیشه عالی و کامل نیست
اما همیشه همانی است که تو میسازی......
پس آن را به یادماندنی بساز
و هرگز اجازه نده کسی خوشبختی تو را از تو بگیرد.
ویرایش شده توسط: girl_moon