انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
Homosexuals - همجنسگرایان
  
صفحه  صفحه 15 از 22:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  21  22  پسین »

خاطرات همجنسبازی کاربران لوتی



 
تابستون يازده سالگي من با دادن هايي كه ديگه هيچكدومش به خواست خودم بود تموم شد. ايام مدرسه رسيد و سخت ترين سال من شروع شد. سالي كه هم نگران اذيت و آزارهاي هم كلاسي ها و هم محلي هام بودم و هم نگران آبروم. جايي نميشد كه برم و كسي انگشتم نكنه. بعضي ها به هواي محافظت از من مي خواستن كونم بزارن. بعضي ها هم به زور دوست داشتن جرم بدن. تموم روزهايي كه هوس كير مي كردم، ياد نامردي ها و بلاهايي كه سرم آورده بودن ميفتادم و قيد كون دادن رو مي زدم. فقط داوود هر چند وقت يبار تقم رو ميزد و به سوراخ تشنه كونم يه حالي ميداد.
بيشتر وقتا با وسايل و ابزار گوناگون خودم رو مي كردم. وسايلي مثل دسته پيچ گوشتي، دسته قلم مو نقاشي، تويوپ شامپوهاي گرد و دراز، خيار، هويج، بادمجون و خلاصه هرچيزي كه مي تونست بره تو كونم. هنوز چيزي از جق زدن و ارضا شدن نمي دونستم. از بچه هاي محل، خونواده امير و دو سه تا ديگه اسباب كشي كردند و رفتند. روزي كه امير و خونوادش مي خواستن برن، اومد در خونه و صدام كرد. مي خواست براي آخرين بار بكنتم. منو برد تو همون پاركينگ خونشون و حسابي از خجالت كونم درومد. وقتي مي كرد همش مي گفت خيلي كونت گشاد شده و ديگه مثل اون موقع ها كه روزي دوبار مي كردمت حال نميده. اما كيرش رو با تموم وجود تو كونم مي كوبيد و كمر مي زد. آبش رو كه ريخت گفت صبر كن تا برگردم. داشتم خودم رو تميز مي كردم كه يه دفعه خواهرش در رو باز كرد اومد تو پاركينگ و اون چيزي رو كه نبايد ببينه، ديد. گفت تو كه مي گفتي هم الكي ميگن كه تو رو ميبرن؟ مونده بودم چي بگم. شلوارم رو كشيدم بالا و چيزي نگفتم. گفت داداشم تنها بود يا بازم با كس ديگه اي آوردنت اينجا؟ گفتم تنها بود. گفت الان بر مي گرده. خواهر امير يك سال از من بزرگتر بود. بعده ها وقتي بزرگتر شديم يبار ديدمش. بهم گفت من تو رو خيلي دوست داشتم. اما وقتي فهميدم وضعت خرابه و داداشم ترتيبت رو ميده ديگه نمي تونستم دوست داشته باشم. خواهرش قبل از اين كه امير برگرده رفت. امير كه برگشت چيزي از اومدن خواهرش نگفتم. اما خيلي حالم گرفته شد. فقط خوشحال بودم كه از محل مي رن و ديگه چشم تو چشم نميشديم. گفتم كجا رفتي؟ گفت رفتم دستشويي. يبار ديگه قنبل كن. بعد خودش كيرش رو درآورد و تف زد و منتظر شد من بكشم پايين. كيرش و شصتش رو با هم مي كرد تو كونم و در مياورد. همش مي گفت يه كم آخ و اوخ كن خوشم بياد مي گفتم آخه دردم نمياد. مي گفت از بس كون دادي گشاد شدي. خوشحالم كه خودم كونيت كردم. ازش پرسيدم غير از من ديگه كيا رو كرده؟ كسايي رو گفت كه باورم نمي شد. تقريبا همه بچه هاي هم سن منو كرده بودن با عبدالله. اما مي گفت هيچكدومشون به اندازه تو كون خوبي نداشتن و خوشگل نبودن. همينطور كه داشت مي كرد و اسم بچه هايي كه كرده بود رو مياورد متوجه شدم گوشه پاركينگ پشت كارتون ها چيزي تكون خورد. دقت كه كردم ديدم خواهر اميره و داره يواشكي گاييده شدن منو مي بينه. دنيا رو سرم خورد. ديگه از دادن چيزي نفهميدم تا آب امير اومد و از هم خداحافظي كرديم.
عبدالله هنوز تو كف كونم بود و تلاش مي كرد با چند نفر ديگه و پسر عموش كير گندش رو تو كونم بچپونه. دومين تابستون يه بچه خوشگل كوني به اين شكل تموم شد. با ورود به مدرسه جديد خيلي از اين استرس ها كم شد و دوستاي جديد دورم رو گرفتن. ديگه خبري از انگشت كردن و اذيت و آزار نبود. فقط خوشگلي خودم تهديدم مي كرد كه اونم شامل تموم پسراي خوشگل مي شد كه بقيه دوس داشتن ببرن و بكننشون.
به گذشته كه نگاه مي كردم، روزهاي سخت و پراضطرابي رو پشت سر گذاشته بودم. روزهايي كه گاها از دست همبازي هاي خودم و پسرهاي بزرگتر محله مدام در حال فرار بودم تا كمتر زير كيرشون برم. بعضي وقت ها حسابي حال مي كردم در حاليكه اصلا نمي دونستم ارضا شدن يعني چي. فقط ياد گرفته بودم قنبل كنم و بزارم ديگران از نرمي و داغي سوراخ كونم لذت ببرن و آبشون رو توش خالي كنن و تا مي تونن بهم سركوفت بزنن و توهين كنن. گاهي فكر مي كردم اگه به روزاي قبل برگردم باز هم كون مي دادم؟ يه وقتايي كه مورد توهين واقع مي شدم از كاراي خودم متنفر مي شدم و روزايي كه كونم به خارش ميفتاد با اولين كسي كه بهم گير ميداد مي رفتم و كونم رو در اختيار كيرش ميزاشتم.
سال تحصيلي اول راهنمايي تموم شد و تابستون رسيد. حالا ديگه من سيزده سالم شده بود. تموم تعطيلات رو سعي كردم خونه بمونم و فقط با همون لوازم هميشگي خارش هاي گاه و بيگاه كونم رو كم كنم. با گذشت زمان سعي مي كردم چيزاي بزرگتر و كلفت تري رو امتحان كنم تا بيشتر لذت ببرم. خواهرم يه عروسك داشت كه خيلي خوشگل بود. پاهاي تپلي داشت و هميشه دوست داشتم امتحان كنم ببينم مي تونم پاشو تو كونم بكنم يا نه. اما چون هميشه دستش بود كمتر فرصت مي شد امتحانش كنم. يه روز كه اومدم خونه و ديدم كسي خونه نيست به سرعت رفتم سراغ عروسك خواهرم. با وازلين كونم رو آماده كردم و بعد از فرو كردن دسته پيچ گوشتي، پاي عروسك رو گذاشتم در سوراخم. هر كاري مي كردم تو نمي رفت. عصبي شده بودم و نگران بودم همه برگردن و نتونسته باشم كارم رو بكنم. يه كم جابجاش كردم. بعد فهميدم اگه از پنجه بكنم تو كونم، مي شه فروش كرد. پاش كامل رفت تو كونم، اما مچش نمي چرخيد و به شدت به لبه هاي سوراخ كونم فشار مياورد. طوري كه ناخودآگاه يه كم جيش كردم. پاشو آهسته تو كونم چرخوندم و دوباره امتحان كردم. ديدم داره مي ره تو اما درد زيادي داشت. مجبور شدم درش بيارم و دوباره بكنم. دردش خيلي بود چون كف پاش از اندازه سوراخ كون من خيلي بزرگ تر بود. دلو زدم به دريا و با فشار يه دفعه كردمش تو كونم. درد وحشتناكي توي كونم پيچيد. پاش گير كرده بود. نه مي تونستم درش بيار و نه فروش كنم. حالا ديگه پاش تا مچش رفته بود تو كونم و داشت به داخل سوراخم فشار مياورد. به اينجاش فكر نكرده بودم كه پاهاي عروسك سفته و انعطاف نداره. واسه همين سوراخم به اندازه كف پاي عروسك باز مونده بود. از توي آينه كه نگاه مي كردم، هم درد وحشتناكي رو تحمل مي كردم و هم خيلي هيجان زده شده بودم. تصميم گرفتم كار رو تموم كنم. شروع كردم به فشار دادن به داخل كونم. يواش يواش داشت فرو مي رفت و من هيجاني تر از لحظه ديدن جا رفتن پاي عروسك تو كونم مي شدم. تا ساق پاش كه رفت تو سوراخم، عرق از كل بدنم مي ريخت. دردش خيلي زياد بود. اصلا قابل مقايسه با درد كير نبود. كسايي كه كون داده باشن مي دونن وقتي كير بار اول مي خواد بره تو كونت يه دردي تو كل كونت مي پيچه كه هيچ ربطي به تنگي يا گشادي سوراخ نداره. اين درد هم خيلي زياده و هم خيلي لذت بخش. من كه خيلي دوسش دارم و هربار كه بهش فكر مي كنم واقعا سوراخ كونم از شدت خواستنش مي لرزه. من درد كير عبدالله و اون مرد افغانيه رو تجربه كرده بودم. اما اين يه چيز ديگه بود. به فرو كردن ادامه دادم تا ساق پاش يواش يواش فرو رفت. ساقش خيلي تپل بود. واسه همينم وقتي ميديدمش به فكرم افتاد بكنمش تو كونم. از بس ابزارها و وسايل مختلفي رو كرده بودم توي كونم، همش دنبال يه چيز جديدتر مي گشتم. حالا پاي تپل يه عروسك خوشگل تا ساقش رفته بود تو كونم. اگه اين قسمت رد مي شد ديگه درد نمي كشيدم. تلاشم رو كردم با همه دردي كه دارم اين كارو انجام بدم. و بالاخره موفق شدم. حالا ديگه پاش تا زانو تو كونم بود. تازه فهميدم كه براي بيرون آوردنش هنوز فكري نكردم. اما مهم اين بود كه من موفق شده بودم. اين يعني راه براي فرو كردن چيزاي غير متعارف باز شده. وقتي پاي عروسك رو بيرون كشيدم، سوزش زيادي تو سوراخم حس مي كردم. پاي عروسك هم خوني شده بود. ترسيده بودم. پاشو شستم و تميز كردم و رفتم دستشويي. چند قطره خون اومد و تموم. شبها كه مي خوابيدم همش احساس مي كردم دوس دارم بازم پاش رو بكنم تو كونم و بعد از شدت هيجان، رونهام رو به هم مي مالوندم.
     
  

 
تابستون از راه رسيد. با گذشت زمان هم تجربه دادن به انواع کیرهای واقعی رو داشتم و هم فرو کردن چیزای مختلف تو سوراخم رو و سعي مي كردم چيزاي بزرگتر و كلفت تري رو امتحان كنم تا بيشتر لذت ببرم. گاهی خیلی هوس یه کیر جدید توی سرم میفتاد و بدجوری کونم رو به خارش مینداخت. اما ترس از تکرار تجربه های تلخ و سخت گذشته باعث میشد قیدش رو بزنم.
تابستون رو به اتمام بود. يكي از دوستان پدرم دعوت كرد كه براي روزهاي آخر هفته بريم منزلشون در يكي از روستاهاي اطراف. از شنيدنش خوشحال شدم. فكر مي كردم چند روزي استراحت مي كنم. ما به اتفاق دوست پدرم روز سه شنبه رفتيم روستا. قرار شد واسه آخر هفته هم پدرم به ما ملحق بشه. اونها پسر نداشتن و من در منزلشون تنها بودم. دخترهاش هم سن خواهرهاي من بودن و با هم همبازي مي شدن. گاهي منم به بازي مي گرفتن. اما من همش نگراني داشتم كه اگه اينها بفهمن من كونيم با من چه رفتاري مي كنن. آخه هنوز صداي خواهر امير تو گوشم بود كه مي گفت پسراي محل مي برنت و ترتيبت رو ميدن.
آب و هواي عالي، باغ ها و طبيعت روستا حسابي سر حالم مياورد. صبح ها كه از خواب پا مي شدم كيرم راست بود و وقتي بهش دست مي زدم كونم يه طوريش مي شد. يواش يواش احساس خارش كونم داشت خودنمايي مي كرد. يه روز بعد از صبحانه رفتم توي حياط. اونها توي حياط پشتيشون چند تا گوسفند و يه الاغ داشتن. واسه ديدن گوسفندها رفتم حياط پشتي. داشتم براشون علف مي ريختم كه چشمم افتاد به كير الاغه. همينطوري داشت بزرگ و بزرگ تر مي شد. اولين بار بود كير يه حيوان رو مي ديدم. كير دراز با سر بزرگ. جيشش رو كه كرد دوباره جمع شد. ديدن يه همچين كيري بد جوري كونم رو لرزوند. با خودم فكر مي كردم اگه آدم ها هم كيرشون اينقدر بزرگ مي شد حتما تا حالا من زير يكيشون مرده بودم. بعد ياد كير عبدالله و لحظه جر خوردنم افتادم. بعدشم كير نجيب و گايش هاي اون اومد جلو چشمم. كيرم راست شده بود. تو همين لحظه زن صاحب خونه اومد پيشم. گفت حيوانات رو دوس داري؟ گفت آره. كاش مي شد يكي واسه خودم داشتم. شما چقدر گوسفند دارين. گفت: اينها كه چندتا بيشتر نيستن. اگه مي خواي گلشون رو ببيني بهت آدرس مي دم برو ببين چقدر زياد هستن. گفتم خوب بگين برم كجا. بهم كوهي رو نشون داد و گفت گوسفندا رو مي برن اونجا واسه چريدن. گفتم كي مي بره؟ گفت يه چوپون دارن با چندتا سگ گله. گفتم از سگ مي ترسم. گفت به بچه ها كاري ندارن. چوپونشونم مواظبه كه به كسي حمله نكنن. اگه دوس داري از مامانت اجازه بگير و برو. خلاصه اجازه رو گرفتم. برام يه كم ميوه گذاشتن و راهي كوه شدم. تا اونجا نيم ساعت راه بود. وقتي رسيدم كلي گوسفند توي كوه پخش شده بودن. سگ ها با ديدن من شروع به پارس كردن. چوپون با ديدن من سگ ها رو آروم كرد و گفت اينجا چي مي خواي. گفتم من مهمون هستم و اومدم گوسفندا رو ببينم. اون يه مرد حدود 30 ساله بود. گفت بيا جلو. نترس باهات كاري ندارن. رفتم پيشش و نشستم. دور و برمون پر از گوسفند بود. دو تا الاغ هم بودن. اون آقا كه اسمش امرالله بود راجع به من سوال مي كرد كه چند سالته؟ از كجا اومدي و ازين سوال ها. حدود يك ساعتي مي شد كه اونجا بودم و درباره خيلي چيزا با هم حرف زديم. بيشترش از گوسفندها و نگهداريشون بود. گاهي احساس مي كردم آقا امرالله يه طوري نگاهم مي كنه. خوب طبيعي بود. يه بچه خوشگل شهري توي كوه تك و تنها اومده پيشش. اگه بتونه دستماليش كنه كه خيلي هم حال مي ده. كسي هم نيست كه هواش رو داشته باشه. يه لقمه حاضر و آماده اومده نزديك كيرش. گاهي وقتي برام حرف مي زد كيرش رو تو شلوارش جابجا مي كرد ببينه عكس العمل من چيه. از دوستام مي پرسيد كه با كي از همه صميمي ترم و با هم چيكارا مي كنيم. از سوال هاش فهميدم كه آقا امرالله يواش يواش داره هوس كردنم رو مي كنه. خداييش هم گذشتن از يه همچين كوني توي دشت و سبزه زار حماقت بود. هر چند وقت يبار به اون الاغ ها نگاه مي كردم كه ببينم كير اونها چطوريه. آقا امرالله كه ديد هواسم پيش الاغ هاست گفت تا حالا الاغ سوار شدي؟ گفتم نه. گفت دوس داري سوار بشي؟ گفتم نميفتم؟ گفت من هوات رو دارم. پاشو بريم. به الاغ ها كه رسيديم منو بغل كرد تا روي الاغ سوارم كنه. يه طوري بلندم كرد كه قشنگ كيرش لاي پاهامو كونم كشيده شد و عمدا يه كم نگهم داشت تا بيشتر بمالونتم. تو همون لحظه كير الاغه راست شد. . اما سر كيرش مثل سر كير الاغ دوست بابام بزرگ نبود. آقا امرالله كه ديد نگاه من به كير الاغست، منو زمين گذاشت و با پاش ميزد به كير الاغه. گفتم چرا زدي به اونجاش؟ گفت اونجاش چيه؟ گفتم همون ديگه. مسير صحبتمون به سمتي مي رفت كه آقا امرالله دوست داشت. گفت: مي دوني اسمش چيه؟ گفتم اسم چي؟ گفت اسم اونجاش ديگه. من يه كم خنديدم و سرم رو انداختم پايين. گفت خجالت نداره كه. همه مردها دارن. تو داري. منم دارم. بعدش يه طوري نگاهم كرد و پرسيد: كي بايد برگردي؟ كسي مياد دنبالت؟ گفتم. نه كسي نمياد. منم دوس داشتم گله رو ببينم واسه همين اومد اينجا. اومدم پيش گله كه ببينم چيكار مي كنن. دوباره منو به همون شكل قبل بلند كرد و كمي رو كيرش نگه داشت و گفت سنگيني. وزنت چقدره؟ من ديگه مطمئن بودم اينها فقط بهونست براي مالوندن كونم با كيرش. بعد گذاشتم روي الاغه و خودشم پريد پشت من و سوار شد. تكون الاغه باعث مي شد از پشت بچسبه بهم و كامل خودش رو بماله به پشتم. منم داشتم تحريك مي شدم. رسيديم وسط كوه. پياده شد و منم بغل كرد و گذاشت پايين. از اون بالا روستا و طبيعتش چقدر زيبا بود. علف هاي تازه و بوي اونها آدم رو از هوش مي برد. چشمامو بسته بودم و به چند لحظه قبل كه آقا امرالله كونمو مالونده بود فكر مي كردم. من هميشه توي پاركينگ و زير زمين و ساختموناي نيمه كاره كون داده بودم. حالا اگه آقا امرالله منو مي كرد، كون دادن به يه كير جديد و مردونه و در فضاي طبيعت رو هم تجربه مي كردم. تو اين احساس ها بودم كه دو تا گوسفند دنبال هم مي كردن. يكيشون هي مي پريد پشت اون يكي و با دستاش انگار مي زد تو شكم اون يكي. پرسيدم چيكار ميكنن؟ آقا امرالله خنده اي كرد و گفت هيچي، بازي مي كنن. گفتم داره مي زنش. گفت نه. يه جور بازي باحاله. هردوتاشون دوس دارن اين بازي رو. چند دقيقه كه دنبال هم كردن و نفس نفس ميزدن، يه جا نزديك ما ايستادن و يكيشون پريد پشت اون يكي. يه دفعه ديدم از زير دلش يه چيز درازي اومد بيرون و داره سعي مي كنه ببرتش زير دم اون يكي گوسفنده.
گفتم: آقا امراله داره چيكار ميكنه؟ خنديد و گفت چيزي نيست. نگاه نكن. پرسيدم يه چيز دراز و سفيد از زير دلش اومد بيرون آخه. اون بلندتر خنديد و گفت بزار خوش باشن. اون كه خوشش مياد. من حسابي تحريك شده بودم. داشتم فكر مي كردم چقدر فرق بين كير گوسفندا و الاغ ها هست. آقا امرالله گفت بيا برگرديم پايين. اينو گفت و راه افتاد. اما من همچنان مونده بودم ببينم تهش چي ميشه. آقا امرالله كه ديد من نمي رم، برگشت و اومد پشتم ايستاد. پشت دستش رو آروم روي كونم مي كشيد و ميگفت دوس داري ببيني؟ من چيزي نگفتم. اومد و از پشت بهم چسبوند. احساس كردم اونم كيرش دوباره راست شده. ديدن كير الاغه توي خونه، ديدن كردن گوسفندا توي دشت، ماليدن كونم توسط آقا امرالله، نمي دوستم تهش به چي ختم ميشه. اگه بخواد منو بكنه بهش بدم يا نه. از اخرين بار كه رفته بودم زير كير مدت زيادي ميگذشت. مي ترسيدم دوباره داستان دادن هاي زوري شروع بشه و دردسرهاي تازه بياد سراغم. از طرفي هم خيلي هوس يه كير بزرگ و آبدار و جديد كرده بودم. تو اين افكار بودم كه آقا امرالله دستم رو گرفت و كشيد كه يعني بيا بريم. اما من مقاومت كردم. يعني مي خوام ببينم. اونم دستم رو ول كرد ولي از پشتم كنار نرفت. آقا امرالله قد متوسطي داشت و هيكلش پر بود. چهرش رو آفتاب حسابي سوزونده بود و سياه كرده بود. پشتم كه بود كيرش توي كمرم مي ماليد. پرسيدم چرا ديگه دنبال هم نمي كنن؟ گفت ديگه خوشش اومده وايساده تا تموم بشه. گفتم چي تموم بشه؟ گفت كارشون. گفتم اين چه كاري؟ گفت دارن جفت گيري مي كنن. گاهي دوبار در سال جفت گيري مي كنن تا بچه بيارن. پرسيدم الاغ ها هم جفت گيري مي كنن؟ گفت آره. آدما هم جفت گيري مي كنن. گفتم شما هم جفت گيري مي كني؟ خنديد و خم شد روم. يه كم كيرش و به پشتم فشار داد و در گوشم گفت: من زن ندارم كه جفت گيري كنم. گفتم با چي جفت گيري مي كنن؟ حالا ديگه حسابي بهم چسبيده بود و خودش رو با ترس و ترديد بهم مي مالوند و مي گفت با همون چيزي كه از زير دلش زده بيرون. دوس داري دست بزني بهش؟ عجب پيشنهادي داده بود. اما واسه اينكه نفهمه خوشم اومده گفتم كثيفه. گفت نه كثيف نيست. بيا بريم دست بزن. ناخودآگاه باهاش راه افتادم تا رسيديم به اون دو تا گوسفند. آقا امرالله گوسفند نر رو از پشت نگه داشت و به من گفت دستت رو ببر زير دم اون يكي و بگيرش تو دستت. دلم مي لرزيد. دستم رو بردم زير دمش و كير گوسغند رو لمس كردم. داغ بود و باريك و با شدت عقب و جلو مي كرد. ياد نجيب افتادم كه كيرش رو هر بار كامل درمياورد و بعد تا دسته دوباره ميزد تو كونم. دستم رو دور كير گوسفنده حلقه كردم و رفت و آمدش رو حس مي كردم. كونم خارش گرفته بود. دلم مي خواست آقا امرالله همونجا كنار اون گوسفنده ترتيبمو بده. حتي فكر كردم كاش مي شد يبار كير گوسفنده رو امتحان كنم. آقا امرالله كه متوجه تغيير حال من شده بود، پرسيد چطوره؟ من هيچي نمي گفتم. دوباره پرسيد گرفتيش تو دستت؟ كجا داره مي كنه؟ مي خواي يه كم خم شو از زير ببين داره كجا مي كنه. يه طوري خم شدم كه بتونم كامل ورود و خروج كير گوسفنده رو ببينم. تو اين حالت كونم كامل زده بود بيرون و مطمئن بودم آقا امرالله رو حسابي تحريك كرده. ازش پرسيدم آقا امرالله چرا اين يكي از اين چيزا نداره؟ گفت آخه اون ماده هست. ماده ها ندارن. فقط نرها دارن. بعد و از پشت بهم چسبوند. احساس كردم اونم كيرش دوباره راست شده. ديدن كير الاغه توي خونه، ديدن كردن گوسفندا توي دشت، ماليدن كونم توسط آقا امرالله، نمي دوستم تهش به چي ختم ميشه. اگه بخواد منو بكنه بهش بدم يا نه. از اخرين بار كه رفته بودم زير كير مدت زيادي ميگذشت. مي ترسيدم دوباره داستان دادن هاي زوري شروع بشه و دردسرهاي تازه بياد سراغم. از طرفي هم خيلي هوس يه كير بزرگ و آبدار و جديد كرده بودم. تو اين افكار بودم كه آقا امرالله دستم رو گرفت و كشيد كه يعني بيا بريم. اما من مقاومت كردم. يعني مي خوام ببينم. اونم دستم رو ول كرد ولي از پشتم كنار نرفت. آقا امرالله قد متوسطي داشت و هيكلش پر بود. چهرش رو آفتاب حسابي سوزونده بود و سياه كرده بود. پشتم كه بود كيرش توي كمرم مي ماليد. پرسيدم چرا ديگه دنبال هم نمي كنن؟ گفت ديگه خوشش اومده وايساده تا تموم بشه. گفتم چي تموم بشه؟ گفت كارشون. گفتم اين چه كاري؟ گفت دارن جفت گيري مي كنن. گاهي دوبار در سال جفت گيري مي كنن تا بچه بيارن. پرسيدم الاغ ها هم جفت گيري مي كنن؟ گفت آره. آدما هم جفت گيري مي كنن. گفتم شما هم جفت گيري مي كني؟ خنديد و خم شد روم. يه كم كيرش و به پشتم فشار داد و در گوشم گفت: من زن ندارم كه جفت گيري كنم. گفتم با چي جفت گيري مي كنن؟ حالا ديگه حسابي بهم چسبيده بود و خودش رو با ترس و ترديد بهم مي مالوند و مي گفت با همون چيزي كه از زير دلش زده بيرون. دوس داري دست بزني بهش؟ عجب پيشنهادي داده بود. اما واسه اينكه نفهمه خوشم اومده گفتم كثيفه. گفت نه كثيف نيست. بيا بريم دست بزن. ناخودآگاه باهاش راه افتادم تا رسيديم به اون دو تا گوسفند. آقا امرالله گوسفند نر رو از پشت نگه داشت و به من گفت دستت رو ببر زير دم اون يكي و بگيرش تو دستت. دلم مي لرزيد. دستم رو بردم زير دمش و كير گوسغند رو لمس كردم. داغ بود و باريك و با شدت عقب و جلو مي كرد. ياد نجيب افتادم كه كيرش رو هر بار كامل درمياورد و بعد تا دسته دوباره ميزد تو كونم. دستم رو دور كير گوسفنده حلقه كردم و رفت و آمدش رو حس مي كردم. كونم خارش گرفته بود. دلم مي خواست آقا امرالله همونجا كنار اون گوسفنده ترتيبمو بده. حتي فكر كردم كاش مي شد يبار كير گوسفنده رو امتحان كنم. آقا امرالله كه متوجه تغيير حال من شده بود، پرسيد چطوره؟ من هيچي نمي گفتم. دوباره پرسيد گرفتيش تو دستت؟ كجا داره مي كنه؟ مي خواي يه كم خم شو از زير ببين داره كجا مي كنه. يه طوري خم شدم كه بتونم كامل ورود و خروج كير گوسفنده رو ببينم. تو اين حالت كونم كامل زده بود بيرون و مطمئن بودم آقا امرالله رو حسابي تحريك كرده. ازش پرسيدم آقا امرالله چرا اين يكي از اين چيزا نداره؟ گفت آخه اون ماده هست. ماده ها ندارن. فقط نرها دارن. بعد پرسيد ببينم تا حالا ديدي كه نرها هم ازين كارا بكنن؟ پيش خودم گفتم يعني چي؟ اونايي كه منو مي كنن هم خودشون كير دارن و هم من. بعدش هم خبر نداره كه من تا حالا به انواع كيرها و اندازه هاي مختلف از هم سن خودم تا مرد بزرگ و كير افغاني كون دادم و كلي آب مني تو كونم ريخته شده. بعدش هم متوجه شدم با اين سوال گاف دادم و خودم رو لو دادم. آقا امرالله دوباره پرسيد با دوستات ازين كارا كردين؟ سكوت منو كه ديد گفت بيا ديگه بسه. شايدم مي خواست منو بكشونه يه جايي و ترتيبم رو بده. يه بچه سفيد و خوشگل شهري كه تنها توي كوه گيرش اومده بود. اما مردد بود كه بايد بكنتم يا نه. كار گوسفنده تموم شد و اومد پايين. ازم پرسيد دوس داشتي؟ گفتم چي رو؟ گفت: جفت گيريشون رو. دست زدي چطور بود؟ من چيزي نگفتم. رسيديم به الاغه. پرسيدم الاغا چطوري جفت گيري مي كنن؟ گفت يعني چي؟ گفتم آخه گوسفنده اونجاش خيلي باريك بود اما واسه الاغا خيلي بزرگه. گفت آره. واسه اسب ها از الاغها هم بزرگ تره. اما همشون خوششون مياد. گفتم از كجا مي دوني؟ گفت چون واي ميستن تا كارشون تموم بشه. گفتم تا حالا ديدي؟ گفت خيلي. گفتم كاش منم مي ديدم. گفت الان ديدي ديگه. گفتم نه واسه الاغا رو. گفت نمي ترسي؟ گفتم از چي؟ گفت آخه خيلي بزززززرگه. اين خيلي بزرگه رو يه طوري گفت كه فهميدم حالش رو خراب كردم. اما منم كه كونم خارش گرفته بود گفتم: چي بزرگه آقا امرالله. با يه لحن حشري و كشيده اي گفت: كييييييررررششششش. همينطور كه داشت واسم مثلا توضيح مي داد كير راست شدش رو توي شلوارش اينور و اونور مي كرد و مي ماليد. گفتم: من چرا بترسم. اون اسبه يا لاغه بايد بترسه كه نمي ترسه. گفت قبلا كير الاغ ديده بودي؟ گفتم نه. توي شهر الاغ نيست. اما امروز صبح ديدم. ولي اونجاش با اونجاي الاغ شما فرق مي كرد. گفت چه فرقي؟ اشاره كردم به سرش و گفتم اينجاش خيلي بزرگ بود اما اين بزرگ نيست. آقا امرالله گفت: ببينم تا حالا كير ديدي؟ منظورم كير بزرگه. موندم چي بگم. گير افتاده بودم. مي خواستم بگم بله هم كير عبدالله رو هم كير نجيب رو. اما سكوت كردم. وقتي سكوتم رو ديد اومد جلو و دستش رو زد به جلوم و متوجه شد كه منم راست كردم. گفت دوس داري كير منو ببيني؟ من مونده بودم چي بايد بگم. گفتم بيا برگرديم پايين. گفت نترس. كاريت ندارم. اما اگه دوس داري بهت نشون بدم. دل تو دلم نبود. ديدن يه كير جديد واسم هيجان انگيز بود. اما ترس هم داشتم. وقتي ترديدم رو ديد گفت خوب اگه دوس نداري بريم پايين. ولي مي توني از روي شلوار بگيريش و فرقش رو با كير گوسفنده بفهمي. همه كيرها با هم فرق مي كنن. بزرگ داره كوچيك داره. نازك داره. كلفت داره. رنگش با هم فرق مي كنه. پيش خودم مي گفتم كاش آقا امرالله منو مي كرد و اينقدر حرف نميزد. من به اينجور گاييده شدن عادت دارم. حتي كاش يه كاري مي كرد كير گوسفنده رو هم مي كرد تو كونم تا اونم تجربه كنم. توي همين افكار بودم كه الاغه واسه جيش كردن دوباره كيرش دراز شد. ديگه هوش از سرم رفته بود. خيره شده بودم به كير الاغه و بزرگيش. آقا امرالله اومد جلو و كيرش رو مي مالوند به دستم. آهسته در گوشم گفت مي خواي كير الاغه رو هم لمس كني. انگار فكرم رو خونده بود. هيجان زده گفتم: مي شه؟ گفت چرا كه نه. واسه تو همه چيز ميشه. رفتيم جلو و دست منو برد گذاشت رو كير الاغه. پوست كيرش مثل چرم بود. يه كم دستم رو روي كيرش بالا و پايين كرد. ديگه ترسم ريخته بود. الاغه جيشش رو كرد اما كيرش جمع نشد تو دلش. انگار اونم خوشش اومده بود. كمرش رو يه كم بالا و پايين كرد. دستم رو بردم و سر كيرش رو گرفتم. واسه دستاي كوچولو و سفيد من بزرگ بود. اما نه به اندازه سر كير الاغ صاحب خونه. آقا امرالله كه اين صحنه ها رو ميديد ديگه داشت منفجر مي شد. وقتي چسبيد بهم متوجه شدم كيرش رو دراورده. آهسته و با احتياط دستش رو آورد جلو و كيرم رو توي دستش گرفت. در گوشم گفت چقدر كوچيكه كيرت بچه خوشگل. بعد منتظر جواب من نشد و دستش رو برد توي شلوارم و با دست زبرش كمي كيرم رو ورانداز كرد. بعد دستش رو برد تا رسوند به سوراخمو دل دل كردنش رو ديد. گفت: تو قبلا هم كير ديدي هم با كير ور رفتي. الانم كونت داره دل دل مي كنه واسه يه كير. مي خواي خوشت بياد؟ گفتم چطوري؟ گفت مثل گوسفنده؟ گفتم يعني گوسفنده بياد روم؟ گفت اگه بخواي هم من ميام روت، هم گوسفنده هم الاغه. از لحنش معلوم بود كه حسابي حشري شده و ديگه دست خودش نيست. انگشتش رو روي سوراخ كونم فشار ميداد و هي ميگفت جووووون چه كوووووون داغغغغي. چقدددد نرررررمممهه. راست كير خودمي. بچه كوني خودمي. خودم كونتو مي گام. دستم رو برد و گذاشت رو كير باد كردش. اندازه كير نجيب بود. خيلي جا نخوردم. ولي كيرش خيلي سياه بود. سرش قلنبه و بزرگ بود. يه كم با كيرش ور رفتم و گفتم اول گوسفنده مياد بالا؟ آقا امرالله كه تعجب كرده بود و معلوم بود تا حالا يه بچه خوشگل كوني اين طوري نديده پرسيد واقعا دوس داري كير گوسفنده رو بكني تو كونت؟ من كه خجالت كشيده بودم و از طرفي بدجور به سرم زده بود امتحانش كنم، سرم رو انداختم پايين و گفتم خودت گفتي. يه كم فكر كرد و گفت: فكر بدي نيست. بيا امتحانش كن. منم كمكت مي كنم. به كسي هم نمي گم. ياد همه به كسي نمي گم هاي تموم اونايي كه كردنم و به بقيه هم گفتن افتادم. سكوت كردم. گفت چرا حرف نمي زني. با كي اومدي ده؟ گفتم مامانم. گفت اگه من با اين كيرم بكنمت مامانتم گاييده ميشه. دوس داري؟ تا حالا كون دادي؟
     
  

 
*کون دادن در سکوت*
سال ۱۳۷۶ بود که اتفاقی با پارک لاله و فضاهایی که در آن مفعول ها و فاعل ها همدیگر را پیدا میکردند آشنا شدم. در کل آنجا با چند نفری آشنا شدم و رابطه های محدودی برقرار کردم. گاهی هم این آشنایی ها در پاتوق های همیشگی اتفاق نمی افتاد. یک شبی که کف کرده بودم و سلانه سلانه از سمت جنوبی پارک بیرون آمده و در بلوار کشاورز آهسته قدم میزدم، پسری تقریبا عبوس بدون هیچ صحبتی در کنار من همراهم شد. نگاهی به صورتش کردم و او هم نگاه معنا داری به من انداخت. همانطور آهسته میرفتیم که به چهار راه کارگر و بلوار کشاورز رسیدیم. نگاهی به او انداختم، منتظر بودم چیزی بگوید که با سر به سمت میدان انقلاب اشاره کرد. از بلوار گذشتیم و آرام آرام به سمت میدان انقلاب میرفتیم. یکی دو باری بهش نگاه کردم، او هم نیم نگاهی میکرد و همچنان با چهره ای جدی و عبوس هیچی نمیگفت. در میانه راه جلوی یکی از کوچه های بن بست ایستاد. من هم ایستادم و نگاهش کردم. اشاره کرد که یعنی وارد کوچه شویم. همین کار را کردیم. در طول مسیر بتدریج چنان هیجان فزاینده ای مرا فرا گرفته بود که در این کوچه دیگر به سختی قدم بر میداشتم. قلبم سریع میزد. به انتهای کوچه رسیدیم. نور کمی در کوچه بود. کنار یک تیر چراغ برق سیمانی که لامپی هم نداشت ایستاد. به آرامی کیرش را درآورد، کمی آنرا مالید، نگاهی به چشمانم اندخت و با سر اشاره ای کرد که یعنی کنار تیر وایسا و شلوارت رو بکن. اونجا طبعا هیچکس نبود و تقریبا تاریک. ولی با این حال بالکن یکی از ساختمانها به نقطه ای که او میگفت وایسا اشراف داشت. با سر اشاره ای کردم به بالکن که یعنی از آنجا دید دارند. اشاره کردم به دو متر آن طرف تر که تو رفتگی ساختمانی بود و کاملا از دید پنهان میشدیم. رفتیم آنجا و من رو به ساختمون که جلوام دکمه های اف اف ساختمون بود، و پشت به این جوان عجیب غریب ساکت و تقریبا اخمو که کیر نیمه راستش را میمالید، دکمه شلوار جین کتانم رو باز کردم، زیپم رو باز کردم، کشیدم پایین و جلوش خم شدم. کیرش رو لای کونم گذاشت و همانطور خشک لای کونم و روی سوراخم مالید. کیرش گرمای مطبوعی داشت. مطمئنا کون من هم برای او گرمای دلچسبی داشت. خصوصا این که بدن من مثل بدن زنهاکاملا نرم و بیموست. با دول ریزی که دارم و طراوت پوستی و ظرافت بدنم در آن زمان، مثل پسر ده ساله ای بودم که بخواهد زیر کیر برود. بعد از اینکه کمی بیشتر کیرش را همانطور خشک لای کونم مالید و دیگر سیخ شده بود، خودم کمی تف انداختم کف دست چپم. دست راستم به دیوار بود. تف را لای کونم مالیدم، یک تف دیگر هم به کیر او مالیدم. سرکیرش را روی سوراخم گذاشتم و دیگر همه چیز آماده بود. فشار داد و فرو رفت.آهی خفیف کشیدم. کیر بزرگی نداشت. برای همین، با اینکه من سوراخم تنگ است، دردم نیامد. چند دقیقه ای پیوسته تلنبه زد تا به نفس نفس زدن افتاد و حرکات تندش در پشت من قطع شد و کنار رفت. فهمیدم آبش را داخلم ریخته است. در همان انتهای کوچه یک دیوار کاهگلی بود، کنارش نشستم و زور زدم تا هر چه داخل مقعدم و روده هام هست تخلیه شود. بعد چون چیزی نداشتم که خودم رو با آن خشک کنم، کلوخی پیدا کردم و با آن لای کونم و سوراخم رو خشک کردم. پا شدم شورت و شلورم رو بالا کشیدم. و راه افتادم. او کمی زودتر راه افتاده بود. بهش رسیدم. امیدوار بودم چیزی بگوید، شماره ای بدهد، قراری بگذارد، از کونم تعریفی بکند، تشکری، یا حتی ناسزایی، بدوبیرایی. ولی هیچی نگفت. آن نیم نگاهم دیگر نکرد و به خیابان کارگر که رسیدیم هر کی مسیر خودش رو رفت. بعدها خیلی حیفه خوردم که چرا براش ساک نزدم، یا چرا من با او سر صحبت رو باز نکردم.
     
  
↓ Advertisement ↓
TakPorn

 
nicenightgay:
تابستون از راه رسيد. با گذشت زمان هم تجربه دادن به انواع کیرهای واقعی رو داشتم و هم فرو کردن چیزای مختلف تو سوراخم رو و سعي مي كردم چيزاي بزرگتر و كلفت تري رو امتحان كنم تا بيشتر لذت ببرم. گاهی خیلی هوس یه کیر جدید توی سرم میفتاد و بدجوری کونم رو به خارش مینداخت. اما ترس از تکرار تجربه های تلخ و سخت گذشته باعث میشد قیدش رو بزنم.
تابستون رو به اتمام بود. يكي از دوستان پدرم دعوت كرد كه براي روزهاي آخر هفته بريم منزلشون در يكي از روستاهاي اطراف. از شنيدنش خوشحال شدم. فكر مي كردم چند روزي استراحت مي كنم. ما به اتفاق دوست پدرم روز سه شنبه رفتيم روستا. قرار شد واسه آخر هفته هم پدرم به ما ملحق بشه. اونها پسر نداشتن و من در منزلشون تنها بودم. دخترهاش هم سن خواهرهاي من بودن و با هم همبازي مي شدن. گاهي منم به بازي مي گرفتن. اما من همش نگراني داشتم كه اگه اينها بفهمن من كونيم با من چه رفتاري مي كنن. آخه هنوز صداي خواهر امير تو گوشم بود كه مي گفت پسراي محل مي برنت و ترتيبت رو ميدن.

     
  

 
توی قسمت قبل براتون گفتم که آقا امرالله از لحنش معلوم بود كه حسابي حشري شده و ديگه دست خودش نيست.
حالا ادامه ماجرا:
آقا امرالله انگشتش رو روي سوراخ كونم فشار ميداد و هي ميگفت جووووون چه كوووووون داغغغغي. چقدددد نرررررمممهه كووووونت بچه خوشگل. راست كييييييير خودمي. بچه كوني خودمي. خودم كونتو مي گام. دستم رو برد و گذاشت رو كير باد كردش. طول كيرش از كير نجيب كوتاه تر بود. اما كلفتيش بيشتر از كير نجيب بود.دستم رو كه دور كيرش حلقه كردم كاملا معلوم بود كه كير كلفتي قراره جرم بده. بيشتر هيجان زده بودم تا جا بخورم. ولي كيرش خيلي سياه بود، با يه سر قلنبه و خيلي بزرگ كه نميدونم واسه كون من باد كرده بود و يا كلا اندازش اونقدر بزرگ بود. يه كم با كيرش ور رفتم و گفتم اول گوسفنده مياد بالا؟ آقا امرالله كه تعجب كرده بود و معلوم بود تا حالا يه بچه خوشگل كوني اين طوري نديده پرسيد واقعا دوس داري كير گوسفنده رو بكني تو كونت؟ من كه خجالت كشيده بودم و از طرفي بدجور به سرم زده بود امتحانش كنم، سرم رو انداختم پايين و گفتم خودت گفتي. يه كم فكر كرد و گفت: فكر بدي نيست. بيا امتحانش كن. منم كمكت مي كنم. پرسيدم آقا امرالله منم بزرگ بشم كيرم اندازه كير شما ميشه؟ در حاليكه انگشتش رو توي كونم فرو مي كرد گفت: من تا حالا هم كون آدميزاد كردم هم كس اين گوسفندا و الاغا گذاشتم. هم پسراي خيلي فضول مثه تو رو كردم و هم كس زن و دختراي شهري و دهاتاي اينجا اطراف رو گذاشتم. اما تا حالا نديدم كه يه حيوان يه آدم رو بكنه. گفتم كس ديگه چيه؟ درحاليكه هم حشري شده بود و هم كمي عصبي، گفت: كس همون جاي مامانته كه زير شورت قاييمش كرده و منتظر كير كلفته منه. اما بايد قبلش يه حال اساسي به كون تو بدم. فكر نمي كردم اينقدر مادر جنده و كوني باشي. بعد دوباره دستم رو گرفت و كشوند سمت گوسفندا. گفت: الان يكي از گوسفنداي بكن رو ميارم تا حسابي سوراخت رو بگاد. راستش از اين حالت آقا امرالله يه كم ترسيدم و خودم رو عقب كشيدم. اما توي دستاي قوي و مردونه اون مثه يه گنجبشك بودم. گفت نترس كسي اينجا نيست. هم تو حال مي كني هم من يه چيز جديد مي بينم. به كسي هم نمي گم. ياد همه به كسي نمي گم هاي تموم اونايي كه كردنم و به بقيه هم گفتن افتادم. سكوت كردم. گفت چرا حرف نمي زني. با كي اومدي ده؟ گفتم با مامانم اومدم. گفت اگه من با اين كيرم بكنمت مامانتم گاييده ميشه. دوس داري؟ اصلا بگو ببينم تا حالا چند بار كون دادي؟ ميدوني فرق كير يه شهري با روستايي چيه؟ اينارو مي گفت و همچنان انگشتشو تو كونم فشار مي داد. دستشرو دراورد و گفت الان مادرت رو مي گام. خودت خواستي. منو برد پشت يه تخته سنگ و گفت بكش پايين تا من بيام.
خودم رو سپرده بودم به دست حوادث. نمي دونستم چي پيش مياد. اما دعا مي كردم كسي منو زير يه حيوان نبينه. ديگه از آبروم چيزي باقي نمي موند. شلوارم رو درآوردم. مدت ها بود كه به ميل خودم شلوارم رو از پام واسه كسي بيرون نياورده بودم. كيرم سيخ سيخ بود. البته كير كه نه. در مقابل كير آقا امرالله دودول بود. فقط دو بند انگشت. چند دقيقه بعد آقا امرالله با يه گوسفند نر اومد. چشمش كه به پاهاي سفيد و لخت من افتاد گفت: مادر جنده تو رو بايد من بكنمت. بعد گفت قنبل بلدي؟ با سر گفتم آره. گفت پس قنبل كن و كونت رو بده بالا. خودش شروع كرد كير گوسفنده رو ماليدن تا از پوستش بياد بيرون. به محض اينكه قنبل كردم، گوسفنده رو سوار من كرد و از پشت هلش مي داد به سمت كونم. يواش يواش احساس كردم يه چيز باريكي زير كونم تكون مي خوره. گوسفنده راست كرده بود و دنبال يه سوراخ بود. اما پيداش نمي كرد. با ماليده شدن كيرش به كونم از كيرش آب راه افتاده بود و به همه جام مي ماليد. يك دفعه انگار يه سيخ بلند رو ته ته بكنن تو كونم، كيرش رفت تو و شروع كرد به تقه زدن. باورم نميشد بعد از كون دادن به هم سن هاي خودمو بزرگتر هاي محل و كير افغاني، حالا كير باريك و بلند يه گوسفند تو كونم داره عقب جلو ميكنه. حسش خيييييييلي خوب بود برام. اصلا دردم نميامد. فقط خيلي دراز بود و وقتي گوسفنده تا تهش مي كرد تو، ته كونم درد مي گرفت. آقا امرالله همش مي پرسيد كيرش كجاست؟ رفته تو كونت؟ در چه حالي؟ بچه كوني بهت خوش ميگذره؟ اومدي كونت رو به گوسفندا بدي؟ از اين به بعد تو رو ميدم گوسفندا و الاغه بكنن، خودمم مامانت و آبجيات و مي كنم. هم از كون مي كنمشون هم از كوس. كون تو مادر جنده لياقت كير منو نداره. داشتم با كير گوسفنده و فحشاي آقا امرالله حال مي كردم كه يه دفعه گوسفنده آبش رو تو كونم خالي كرد و يه كم بعد از روم اومد پايين. آقا امرالله گوسفنده رو رها كرد و با انگشت افتاد به جون كونم. دوتا انگشتش رو تا ته مي كرد تو كونم و صداي جوووون گفتنش تو كوه مي پيچيد. كيرش تو دستش بود و مي ماليدش و پرسيد: خوشت اومد؟ من سرم پايين بود. گفت كوس كش ننه جنده جواب بده ببينم بازم كير مي خواي؟ من بازم سكوت كردم. وقتي سكوتم رو ديد گفت معلومه هنوز درست گاييده نشدي و بازم كير مي خواي. از پشتم بلند شد و گفت همين طور قنبل بمون تا من بيام. بعد ديدم با الاغش برگشت. گفت الان نوبته اينه كه خواهرت و بگاد. دستش رو برد زير شكم الاغه و كيرش رو شروع با ماليدن كرد. يواش يواش كيرش بلند شد. گفت بيا برو زير شكمش تا كونت بزاره. گفتم كير اين كه خيلي بزرگه. تو نمي ره كه. گفت: من، بچه كوني و مادر جنده اي مثه تو نديدم. اگه تو خوار كسده صبر كني خودم كيرش رو مي كنم تو كونت. از اين به بعد مي شي زير خواب كير الاغ آقا امرالله. مامانتم ميشه زير خواب خودم. پا شو زود تر بيا تا الاغه از كردنت منصرف نشده. آقا امرالله انواع و اقسام توهين ها رو به من مي كرد. دوباره حس خوبم داشت با حس بد عوض مي شد. مردد بودم كه ديديم آقا امرالله اومد موهامو گرفت تو دستش و كشوند بردم زير الاغش. بازي بدي بود كه شروع كرده بودم. از كون دادن به پسراي محل و كردن لوازمي مثل آچار و پيچ گوشتي و شيشه نوشابه و پاي عروسك تو كونم، تا الان كه زير كير گوسفند رفتم و آبش رو تو كونم حس كردم تا لحظه ي ديگه كه كير الاغه منتظر ورود به كونمه. دل تو دلم نبود. اگه يه دفعه كير به اون بزرگي و درازي و تو كونم ميچپوند چي به سرم ميومد؟
ادامه دارد
     
  

 
نمي تونستم باور كنم كه تو اين تابستون با خودم چيكار كردم. همه كارايي كه با خودم كرده بودم توي يه لحظه از ذهنم گذشت. حس تنفر داشتم از گذشتم. مخصوصا وقتي موهام تو دست آقا امرالله بود و مي بردم به جايي كه يه الاغ با كير درازش نگاهم مي كرد و احساس مي كردم اونم داره به كوني بودن من مي خنده و دوس داره انتقامش از آدما رو با گاييدن كون كوچولو و سوراخ بيچاره من بگيره. با خودم مي گفتم اين آخرين باره كه ديگه كون مي دم. حقارت كافيه. با همين افكار آقا امرالله هلم داد زير الاغش و من زير شكم الاغه قرار گرفتم. در واقع واسه الاغه قنبل كرده بودم و سوراخ كونم جلول كير الاغه منتظر ورودي دردناك بود. آقا امرالله گفت با تفت كير صفر زن جديدت يعني آقا الاغه رو خيس كن تا مامان جون جندت كمتر گاييده بشه. تفم رو ماليدم به سر كير الاغه. حس وحشتناكي بود. نمي تونستم تصور كنم كير به اين بزرگي چطوري مي ره تو كون يه بچه سيزده ساله. بعد به خودم گفتم اولش سخته. مثه كير عبدالله و نجيب. بعد كه رفت ديگه تمومه. مهم اينه كه كير جديدي رو تجربه كردم. هيچ كسي هم باور نمي كنه كه يه بچه سيزده ساله هم به الاغ داده و هم گوسفند. با اين افكار بودم كه آقا امرالله اول تفش رو ماليد رو سوراخ كونم و بعد كير الاغه رو رو سوراخم تنظيم كرد و يه كم مالوند. آب گوسفنده هم به ليز شدن سوراخم كمك مي كرد. الاغه مدام كمر مي زد و بي قراري مي كرد. اگه با يكي ازين كمر زدناش كيرش رو مي فرستاد تو كونم كارم تموم بود. اما آقا امرالله وارد بود و كنترل كيرش رو گرفته بود دست خودش. خودش مي گفت موقع جفت گيري خيلي اين كارو كرده و كمك كرده تا كير اسبه يا الاغه درست بره تو كوس مادهه. چون بعضي وقتا اشتباهي ميره تو كونشون و باعث مي شه جفتك بزنن. سر كير الاغه رو تو دستش جمع كرده بود و با حشريتي كه از ديدن اين صحنه بهش دست داده بود تلاش مي كرد تا كيرش به آرومي بره تو كونم. با خيس شدن لاي كونم فهمديم آب الاغه هم راه گرفته. توي يه لحظه كيرش از دست آقا امرالله ليز خورد و سرش وارد كونم شده. صداي نعره من توي كوه پيچيد و به جلو پرت شدم. آقا امرالله كه صحنه وا شدن كونم توسط كير الاغش رو ديده بود، با صداي حشري گفت: مادر جنده نكنه مي خواي كل ده رو بكشي تو كوه تا كون دادنت بع الاغم رو ببينن. گفت آقا امرالله سوختم. فكر كنم كونم پاره شد. گفت نترس نه كونت پاره شد و نه به اين راحتيتوي لاشي جر مي خوري. پاشو زير كير الاغم قنبل كن. گقتم يه كم صبر كن تا دردش كم بشه. از دادن به كير يه اين بزرگي، هنوز لذتي نبرده بودم. فقط يه درد وحشتناك توس سوراخم پيچيده بود. خودم رو كمي آروم كردم و دوباره زيرش قنبل كردم و با التماس از آقا امرالله خواستم تا مواظب باشه. راستش فكر مي كردم شايد آقا امرالله مخصوصا يه دفعه كير الاغش رو تو سوراخم فرو كرده تا بيشتر حال كنه. همچنان از كونم آب گوسفنده بيرون مي ريخت و حسابي سوراخم ليز شده بود. آقا امرالله سر كير الاغش رو دوباره گذاشت رو سوراخم. اما الاغه كه يواش كردن رو نمب فهميد. واسه همين دوباره كيرش رو فرستاد تو سوراخم. اينبار بيشتر رفت تو. يه كم كشيد بيرون و دوباره با همه وزنش اومد جلو و كيرش بيشتر تو كونم جا باط كرد. توي اون حالت احساس مي كردم لپاي كونم داره از هم وا ميشه و جر مي خوره. با هر فرو كردني يه آخ بلند از ته دلم مي گفتم كه بيشترش به خاطر درد بود تا لذت. با هر بار آخ گفتن من آقا امرالله يه فحش بهم مي داد. درحالي كه نفسم گرفته بود ديدم آقا امرالله ديگه الاغش رو رها كرده و داره كيرش رو با شدت و سرعت مي ماله. به سختي و با درد ازش پرسيدم چقدرش رفته؟ اونم با صداي كاملا حشري و كش دار گفت: نصصصصصصففففشششش. يك دفعه الاغش روي دو تا پا بلند شد و احساس كردم شكمش خورد به كمرم. دوباره بعد از مدتها دردي كه اولين بار عبدالله به كونم وارد كرده بود رو تجربه كردم و تا مغز سرم تير كشيد. در همون حال الاغه شروع كردن به خالي كردن آبش. آقا امرالله هم كه منتظر ديدن اين لحظه بود، منو محكم نگه داشت تا فرا نكنم و هم خودش كاملا حال كنه و هم الاغش. تو چند لحظه تموم كونم و شكمم پر از آب مني شده بود. زانوهام ديگه توان وزن الاغه رو نداشت. با التماس از آقا امرالله مي خواستم ولم كنه. كير الاغه به آرومي با صداي قلپي از كونم زد بيرون. سوراخ كونم جمع نمي شد. درد تا زير قفسه سينم پيچيده بود. نمي تونستم بايستم. تو همون حالت روي دو تا زانوهام نشستم و دلم رو گرفته بودم. آقا امرالله رفت پشتم و آبش رو پاشيد رو كون سفيد و جر خوردم.
     
  

 
سكوت همه جا رو گرفته بود. انگار كل كوه و گله گوسفندا و روستا، مات و مبهون از ديدن اين صحنه ها شده بودن. كلا كمتر از دو دقيقه بيشتر طول نكشيد. ولي واسه من كه زير سنگيني وزن الاغه و فشار كيرش مونده بودم انگار دو سال طول كشيده بود. چند دقيقه اي تو همين حالت موندم. آب از كونم سرازير شده بود و تمومي نداشت. آقا امرالله متعجب از اتفاقايي كه افتاده بود همش مي گفت مادر جنده بچه كوني تو از كجا اومدي؟ من به هر كي بگم تو رو خر كرده بهم مي خنده و مي گه كوس خل شدي. چطوري اين كير رفت تو كونت آخه. وقتي آب مني ها از كونم خارج شد، كونمو با كمي آب تميز كردم و شلوارم رو پوشيدم. ديگه حرفي بين منو آقا امرالله رد و بدل نشد. تا پايين كوه كه از هم جدا شديم. فقط گفت اگه بازم هوس كردي بيا پيش خودم. تو اين روستا من از همه بهتر مي كنمت.
حسم خيلي عجيب بود. به هواي ديدن گله از خونه زدم بيرون. خودم رو از هياهوي كرده شدن توسط بچه هاي محل رها كرده بودم. به هواي ديدن كير جديد يه چوپون غريبه دست به كار خطرناكي زدم. و در نهايت توي دل طبيعت، يه گوسفند و يك الاغ هم تقم رو زدن و هم كونم رو با آبشون سيراب كردن. تصميم گرفتم با اين تجربه جديد، خاطره خوب بسازم و به اين فكر نكنم كه اگه ديگران بشنون باور كنن يا نكنن. مهم خودم بودم كه تو اين سن كم بعد از كيرهاي مختلف و ابزارهاي گوناگون توي كون، اولين كسي بودم كه كير دوتا حيوون رو هم تو كون خودم تجربه كرده بودم.
بعد از شام رفتم توي حياط پشتي. گوسفندها و الاغ صاحب خونه توي طويله بودند. تصميم گرفته بودم قبل از خواب يبار ديگه كير الاغ رو تو دستم بگيرم و با سرش بازي كنم. اگه مثه صبح صاحب خونه ميومد و منو توي اون وضع ميدي، آبروم واسه هميشه مي رفت. ريسك بزرگي بود. از اين كه برم توي طويله كمي مي ترسيدم. اما دل دل كردن كونم واسه كير، چيزي نبود كه به خاطرش به ترسم غلبه نكنم. وسط طويله يه چراغ كوچيك روشن بود. وارد طويله شدم. گوسفندها يه كم سر و صدا كردن. اما به بودن من عادت كردن. رفتم سمت الاغه كه ته طويله بود. روي زمين نشسته بود. يه كم علف جلوش گرفتم و آهسته و با ترس دستم رو بردم زير شكمش. كيرش كاملا جمع بود. يه كم مالوندمش و سعي كردم سرش رو لمس كنم. بعد از چند دقيقه، يواش يواش كيرش بلند شد. خودش هم بلند شد و ايستاد و من مي تونستم راست شدن كيرش رو ببينم. سر كيرش اصلا با سر كير الاغ آقا امرالله قابل قياس نبود. وقتي كاملا راست كرد، سرش به اندازه يه نعلبكي شد. من فقط با سر كيرش ور مي رفتم و حسرت اين رو داشتم كه نمي تونم كيرش رو تو كونم بكنم. من عاشق امتحان كردن چيزاي غير متعارف تو كونم بودم. فكر مي كردم اگه كيرش مي رفت تو كونم چه حالي بهم مي داد. تا به حال يه همچين چيزي رو تجربه نكرده بودم. سوراخ كونم كه اون روز دوبار گاييده شده بود، دوباره به دل دل افتاده بود كير مي خواست. شلوارم رو تا زير كونم پايين كشيدم و آروم رفتم زير كيرش. حس ترس و خواستن با هم قاطي شده بود. اگه كسي ميومد و منو زير كير الاغه ميديد چي ميشد. اما هوس كير چيزي نبود كه به آسوني بتونم فراموشش كنم. سر كيرش رو لاي پاهام گذاشتم و سعي كردم از كلفتيش لذت ببرم. الاغه كه انگار فهميده بود واسه چي رفتم زيرش و بوي كون خورده بود به مشامش، شروع كرد كمر زدن. كيرش رو روي سوراخم تنظيم كرده بودم و از پشت با دستم هدايتش مي كردم. هر بار كه كمر مي زد، راحت منو با كيرش بلند مي كرد. كونم رو با تفم خيس كردم. سر كيرش ليز خورد و محكم خورد به تخمام. تخمم درد گرفته بود. اما نمي تونستم بهش بگم يواشتر. كيرش رو روباره گذاشتم رو سوراخم و زيرش دولا شدم و با دستم دستاي الاغه رو گرفتم. اون هي به كونم فشار مي داد و عقب جلو مي كرد. تو يه لحظه سر كيرش رفت تو سوراخم. اما من كه اون روز صبح به طرز وحشيانه اي كونم باز شده بود، نا خوداگاه كونم رو سفت كردم و لاش رو بستم. واسه همين هم كيرش از سوراخ زد بيرون و از لاي پام رد شد و ناگهان شروع كرد آب ريختن. يه عالمه آب از كيرش اومد و روي زمين ريخت. كيرش يواش يواش از لاي پام جمع شد و رفت عقب. شلوارم و بالا كشيدم و با علف روي آب مني ريخته شده كف طويله رو پوشوندم و از اونجا اومدم بيرون. يه كم توي حياط نشستم تا كيرم بخوابه. شلوارم رو هم چك كردم كه مبادا آبش ريخته باشه بهم. بعد كه رفتم تو اتاق مادرم گفت چقدر بوي گوسفند ميدي. زن صاحب خونه گفت امروز همش پيش گله گوسفندا بوده. فردا ميره يه دوش ميگيره. ديگه خبر نداشتن با خودم چيكار كردم و جلوي چشماي يه چوپون به گوسفند و الاغش كون دادمو و سوراخم رو با آب اونها صفا دادم. موقع خواب تا چشمم رو مي بستم لحظه ورود كير الاغه ميومد جلوي چشمم و كونم تا توي كمرم تير مي كشيد و دل دل مي كرد. دعا دعا مي كردم يبار ديگه بتونم تكرارش كنم. خوبيش به اين بود كه اين حيوان ها نمي تونستن واسه كسي تعريف كنن و آبروم رو ببرن. با اين نيت اون شب رو با يه حس عالي خوابيدم و تصميم گرفتم تا روستا هستم دوباره تكرارش كنم.
     
  

 
فردا صبح، بعد از خوردن صبحانه، راهي كوه شدم و رفتم سمت آقا امرالله. تا منو از دور ديد بلند صدا زد چطوري بچه كوني؟ اگه كسي اونجا بود قطعا صداش رو ميشنيد. گفت: اومدي به الاغم كون بدي؟ تا رسيدم بهش گفت از ديروز تا حالا باز شدن كون كوچولوت زير كير الاغمو گوسفندم از جلو چشمم نميره. بي مقدمه دست انداخت لاي كونم و گفت كونت چطوره مادر جنده؟ جر خوردگيش خوب شده كه دوباره اومدي؟ توي كوس كش رو بايد عين خر كرد و خار مادرتو گاييد. تو ديگه الان زير خواب الاغمي بچه خوشگل. بهم مهلت حرف زدن نمي داد. معلوم بود از ديروز كه منو نكرده حشريتش بالاست هنوز و به شكل يه عقده اي درصدد گاييدن كون كوچولوي بيچاره منه. كاري كه بقيه هم به همين شكل و عقده اي وار گاييدنش. هيچ كس نازش نكرده، بلكه هر طوري دوس داشته به شديدترين شكل ممكن توش زده و آبش رو خالي كرده و جز توهين و تحقير چيزي بهش نگفته. يه راست بردم يه جاي دنج و زير يه درخت رو زمين خوابوندم. قبل از اين كه چيزي بگم دست انداخت شلوار و شورتم رو با هم تا زانوم كشيد پايين و كيرش رو گذاشت لاي كونم. هيچ اعتراضي نمي كردم. كاملا تسليمش بودم. لحظه اي كه از ديروز منتظرش بودم داشت اتفاق ميفتاد. شايد اگه همون اول آقا امرالله ترتيبم رو داده بود، ديگه ماجراي كون دادنم به گوسفنده و الاغه پيش نمي اومد. اما ناراضي هم نبودم كه چرا بهشون جلوي يه چوپون كون دادم. حسنش اين بود كه اون رو خيلي حشري تر كرده بودم و اونطوري كه هر دوتاييمون دوس داشتيم از خجالت كونم در ميومد. دستاش رو از زير شونه هام رد كرد و محكم كيرش و بالا پايين مي كرد. يه دونه زد تو سرم و گفت كير آقا امرالله رو بيشتر دوس داري يا كير الاغمو؟ واسه اين كه اذيتش كنم گفتم كير گوسفنده رو. محكم زد تو سرم و با فحش و بد دهني گفت: كيرم تو كون ننت بره كوس كش. كيرم تا خايه تو دهن خودت و آبجيات بره. كس ننه حالا ديگه كير گوسفندمو مي خواي. مادر كسو، يه طوري مي كنمت كه ديگه هيچوقت هوس هيچ كيري به سرت نزنه. خوار كوني بلند شدي اومدي روستا ننت و به خر بدي و بري؟ گفتم آقا امرالله. گفت آقا امرالله و كير خر. ببند دهنتو تا كيرمو نكردم توش كوس ننه. كيرم تو دهن خودتو همه كس و كارت بچه خوشگل. بيشتر حرص كرده بود تا حشري باشه. بعدش گفت كوني كيرمو بزار درت تا بهت بگم كون دادن يه بچه خوشگل به يه مرد روستايي چه مزه ايه. دستمو بردم پشتم و كيرشو گرفتم تو دستم. اولين بار بود خودم كير يه نقر و واسه گاييده شدنم روي سوراخم تنظيم مي كردم. كلفتي كيرش حس خيلي خوبي بهم ميداد. بي تاب فرو رفتن كيرش توي كونم بودم. اما واسه اين كه ديوونش كنم گفتم خيلي بزرگ و خشكه. گفت خشك مي كنمت تا يادت بمونه. تا حالا چند نفر كردنت كوس كش؟ من ساكت بودم. زد تو سرم و گفت بگو چند نفر كردنت؟ گفتم دو سه نفر. گفت مادر كوني به من دورغ نگو. اين كون آش و لاش شده. مگه ميشه يه بچه كوني به سن تو اين همه مادر جنده باشه؟ زن جنده هم اين قدر كونش كير نديده كه تو كير خوردي. بگو ببينم مامانتم كونيه يا جنده؟ يا هم كون ميده هم كوس؟ حتما آبجيت هم كونيه مثه خودت؟ پستوناش چقدره؟ پشت سر هم مي گفت و مي زد تو سرم. گير داد كه اندازه پستون مامنت چقدره؟ مجبور شدم با دست اندازش رو بهش نشون بدم. انگار منتظر همين بود. خم شد. لاي كونمو باز كرد. تفش رو انداخت وسط كونم و كيرش رو يراست فرستاد تو. بدون مكث با همه وجودش تو كونم تقه ميزد و فحشم مي داد. انگار يادش رفته بود كه سن و سال من چقدره و تحملم چقدر. مدام از لحظه ورود كير الاغش مي گفت و صحنه اي كه ديده بود. نزديك به يه ربع بود كه با همه توانش تو كونم تقه مي زد. انگار قرار نبود آبش رو بريزه و تمومش كنه. در حاليكه داشت صحنه كردن مامان منو تجسم مي كرد بلندم كرد و به پشت خوابوندم رو زمين. پاهامو از هم باز كرد و پاهامو گذاشت رو شونه هاش و يه ضرب كيرشو تا دسته زد تو كونم. ياد عبدالله افتادم. آخه اونم اولين بار كه كونم گذاشت، از همين روش استفاده كرده بود. درد كمي احساس مي كردم و از اينكه امروز هم تونستم يه كير جديد رو تجربه كنم خوشحال بودم. بيشتر از اين جهت كه ما از اين روستا ميريم و ديگه كسي نيست كه بهم گير بده و كونم و با كيرش پاره پاره كنه. كاملا در اختيارش بودم. كيرش رو كشيد بيرون و گذاشت بغل كير من. گفت كس كش اندازه كيرت رو نگاه كن. ببين چقدر از كير من كوچيك تره بعد بيا كون بده مادر كسو. سر كيرش رو گذاشته بود زير تخمام و فشارشون ميداد. بعد دوباره كيرش رو هل داد تو سوراخمو افتاد روم. نزديك به نيم ساعت توي اين دوتا مدل منو كرد و گائيد. به اندازه همه كونهايي كه داده بودم اين يه نفر بهم فحش و بد و بيراه گفت. توي همون حالت كه به قول خودش لنگام هوا بود، آبشو تو كونم خالي كرد و سيرابم كرد. انگار نمي خواست بلند شه. هنوز كيرش توي كونم بود و قصد نداشت بكشتش بيرون. گير داده بود كه كي مامانت و مياري من بكنمش. شورتش چه رنگيه؟ كوسش بزرگه يا كوچيكه؟ پشماي كوسش و ميزنه يا مو داره؟ كونش گندست؟ تا حالا ديدي به كسي كوس بده؟ آبجيت چطوره؟ بعدا مامانت و آبجيت رو بيار بكنمشون. همينطوري پشت سر هم مي گفت. اونقدر كه دوباره كيرش تو كونم راست شد. بدون اينكه بزاره نفسي تازه كنم دوباره تقه زدنش رو شروع كرد. كونم كاملا گشاد شده بود. كير باد كردش به راحتي از كونم در ميومد و با كوچكترين فشاري راه خودش رو ميون سوراخ نرم و قرمزم پيدا مي كرد و تا خايه خودشو جا مي كرد. گفتن اين حرفها اونقدر حشريش كرده بود كه فكر مي كرد واقعا داره مامانم و يا خواهرم رو مي كنه. بعد هم آبش رو براي دومين بار با فشار ته كونم خالي كرد و نفس نفس زدناش بيخ گوشم حاكي از اين بود كه كون دادن امروزم تموم شده. بعد كه بلند شد و داشت كير آويزونش رو پاك مي كرد گفت يادت نره اينبار مامانتم بيار واسم كوني. تو رو ميدم خرم بكنه. مامان جونتم خودم جندش مي كنم. من بلند شدم و با يه دنيا احساس حقارت و خفگي از اين همه بي احترامي و توهين خودمو پاك كردمو شلوارم رو پوشيدم. بعدش آقا امرالله يه دونه با لگد محكم زد در كونم و گفت اگه ده بموني هر روز بايد بياي و بهم كون بدي. پس زودتر از ده ما برو تا به كسي نگفتم و آبروت رو نبردم. روز آخر رو ديگه از خونه نيومدم بيرون و قصه لذت ها و غم هاي تابستونايي كه بر من گذشته بود، آخرش با اين لگد و اهانت، غمگين تر شد. تنها حس خوبم واسه كرده شدنم توسط اون دو تا حيوان بود كه نه توهين كردن و نه تحقير.
     
  

 
مني كه خودم رو عادت داده بودم به فرو كردن چيزهاي گوناگون تو كونم، حالا دوباره كونم خارش كير گرفته بود. دوباره مزه دادن به كير رو حس كرده بودم. درسته وقتي چيزي غير از كير رو مي كني تو كونت اختيار و ميزان فشار و مقدار دخولش با خودته و بابتش كسي تحقيرت نمي كنه. اما لحظه اولي كه كير ميره تو كونت، درد و مزش فوق العادست. به علاوه كير، داغي و نرميي داره كه ابزار و وسايل نداره. بدتر از همه اينه كه اونها آب مني ندارن. چيزي كه من با اولين كون دادن هام تجربش كردم و حسابي بهم حال داد. به طوري كه گاهي فقط كون مي دادم تا آبشون رو تو كونم بريزن.
مدتي مي شد كه از كون دادنم توي روستا گذشته بود و ديگه فرو كردن خيار و بادمجون و شيشه نوشابه و ... بهم خيلي حال نمي داد. از طرفي ديگه دوس نداشتم دوباره توي محل آوازه كوني بودنم بپيچه. گاهي هوا كه تاريك مي شد، از خونه مي زدم بيرون. بيشتر توي جاهاي خلوت و غريبه تر قدم ميزدم تا اگه كسي بخواد بكنتم مشكلي نباشه. معمولا بچه بازها هم تو همين جاهاي خلوت تردد داشتند. يه روز نزديك غروب يه چند بار از كوچه خلوتي كه توش دو سه تا ساختمون نيمه كاره داشت، رفتم و برگشتم. دو تا پسر برزگ متوجه رفت و آمد من شدند. اومدند جلو. وقتي بهم رسيدن يه نگاهي كردن و گفتن اينجا چي مي خواي. نبايد فرصت رو از دست مي دام. مهم نبود چه سني دارن و چه شكلين. گفتم هيچي. گفتن چند بار ديديم از اينجا رد شدي. دنبال كسي مي گردي؟ بچه كدوم محلي؟ آدرس يه محل الكي دادم. بعد گفتن پس چرا هي ميري و بر مي گردي؟ گفتم دستشويي دارم. اما نمي دونم كجا برم. گفتن برو تو اين ساختمون نيمه كاره. گفتم آخه تاريكه مي ترسم برم داخلش. يكيشون گفت چند سالته؟ گفتم سيزده سال. اون يكي گفت خوب بيا ما ميبريمت تو. جيشت و بكن و برو. گفتم باشه. يكيشون كه به نظر بزرگ تر بود با من اومد تو ساختمون و اون يكي جلوي ساختمون ايستاد. اوني كه با من اومد، يه راست بردم توي زيرزمين خونه. گفت دستشوييشاينجاست. چون تاريك بود گفت دستت رو بده به من نخوري زمين. يه كم دستم رو مالوند و گفت دستت چقدر نرمه. مثل دست دخترا مي مونه. صورتت هم خيلي خوشگله. نكنه كوني هستي؟ دوس داري بكنمت؟ گفتم برگرديم بيرون. مي خوام برم خونمون. گفت زود تموم مي شه. يه دقيقه صبر كن. گفتم بزار برم. اما دوس داشتم توجه نكنه و منو بگاد. گفت نترس كيرم بزرگ نيست. ببين. زيپش رو كشيد پايين. كيرش رو از توي شورتش كشيد بيرون و گفت بگيرش تو دستت. ببين بزرگ نيست. مردد بودم. دوس داشتم كيرش بزرگ باشه. آروم كيرش رو گرفتم تو دستم. خيلي نرم بود و سرش دل دل مي كرد. گفت يه كم فشارش بده. براش فشار دادم. گفت دوس داري امتحانش كني؟ گفتم نه. مي خوام برم. گفت زود تموم مي شه. گفتم نه. اون كه حسابي حشري شده بود و بوي يه كون نرم به كيرش خورده بود، حاضر نبود بگذره. وقتي ديد مي خوام برگردم، از پشت بغلم كرد و به زور چسبوندم به ديوار. محكم كونم رو مي مالوند و مي گفت زود تموم ميشه. تو همين حال اون يكي دوستش هم اومد تو و گفت چيكار مي كني؟ گفتم بهش بگو ولم كنه. گفت مگه آدم عاقل كون يه بچه خوشگل رو كه خودش دنبال كير اومده ول مي كنه. اين كون قلنبت رو بايد يه حال اساسي بهش بديم. گفتم نميدم. گفت مادرت رو ميگاييم. بعد دستامو گرفت و اون يكي شلوار و شورتم و كشيد پايين و دولام كرد. بعد با يه تف كيرش رو كشيد لاي كونم و به راحتي سوراخ كونم رو فتح كرد. كيرش معمولي بود. به رفيقش گفت: ديدي گفتم كونيه. گشاد گشاد. تند تند مي كرد و نفس نفس ميزد. با فشار آبش رو تو كونم خالي كرد و كيرش رو كشيد بيرون. بعد دوستش اومد پشتم و محكم زد رو كونم. پاهام رو از هم باز كرد و بدون اين كه به كيرش تف بزنه يه راست فرستادش تو سوراخم. از كير رفيقش كلفت تر بود. ولي براي من عادي بود. دستش رو آورده بود جلو و همزمان با تقه زدنش، كيرم رو مي مالوند. بعد به كوچيكي كيرم خنديد. در حالي كه كيرش رو با قدرت تو كونم مي كوبيد گفت: يه كم جق بزن كيرت بزرگ بشه. بعدش دو دستي كمرم رو محكم گرفت و گفت خم شو جلو. اونقدر تند تند كمر مي زد و كيرش رو محكم تو كونم فشار مي داد كه دلم درد گرفته بود. بهش گفتم دردم گرفته. در حاليكه داشت ضربه هاي آخرش رو ميزد واسه خالي كردن آبش تو كونم، گفت زر نزن مادر جنده الان سيرابت مي كنم. گفتم يعني چي سيرابم مي كني. اون كه حسابي حشري شده بود، كيرش را تا ته تو كونم فشار داد و آبش رو ريخت تووووووووش. يه كم نگه داشت گفت فهميدي چطوري سيرابت مي كنم؟ يعني همه آب كيرم و توي كون گشادت خالي مي كنم تا زير خواب كيرم بشي. كيرش رو كشيد بيرون و با دوستش رفتن بيرون. تو كونم پر از آب مني بود. يه كم خودمو انگشت كردم و سوراخم رو مالوندم. از اينكه تونسته بودم دوباره كون بدم خوشحال بودم. هنوز كونم داشت دل دل مي كرد و كير مي خواست. دوست داشتم دوباره يكي مثل نجيب بياد و تو همون حالت با كير كلفتش كونمو بگاد. خودم رو تميز كردم و چند دقيقه صبر كردم شايد دوباره برگردن. آخه هنوز كونم كير مي خواست. كردنم توسط دو نفرشون پنج دقيقه هم نشد. وقتي ديدم خبري ازشون نيست، از ساختمون زدم بيرون. يه كم جلوي ساختمون ايستادم تا شايد يكي ديگه برسه و براي بار سوم ببرتم زير كيرش. يا شايد اون دو نفر دوباره هوس كون كنند و برگردن ببين هنوز منتظر كيرم. اما از كسي خبري نبود. معتاد كير شده بودم. اونم كير غريبه ها. اوايل كون دادنم، فقط با پسراي محل خودمون مي رفتم. چون آشنا بودن و نمي ترسيدم ازشون. اما الان دوس داشتم فقط كير غريبه ها كونم رو فتح كنه. نااميدانه داشتم بر مي گشتم سمت خونه كه ديدم به نفر صدام كرد. برگشتم اما كسي رو نديدم. دوباره راه افتادم. اما بازم صدام كرد: هي پسر صبر كنم كارت دارم. صداي يه آقا بود كه از پنجره خونشون صدام مي كرد. ايستادم تا بياد. در خونشون رو باز كرد و گفت بيا جلو. يه آقاي 50 ساله بود فكر كنم. رفتم جلو. سلام كردم. گفت چند سالته؟ گفتم سيزده سالمه. گفت توي ساختمونه چي مي خواستي؟ گفتم هي چي. گفت اگه كير مي خواي بيا تو. جا خوردم. گفتم من جاي پسرت هستم. گفت زر نزن. ديدم با اون دو نفر چطوري رفتي تو ساختمون. حالا هم اگه كير مي خواي بيا تو. تا زنم بر نگشته، كارت رو راه بندازم. ته دلم خوشحال شده بودم كه امشب سه تا كير نصيبم شده. از طرفي اونقدر عطش كير و آب مني داشتم كه خودم راه افتاده بودم توي محله هاي خلوت تا يكي پيدا بشه و تقم رو بزنه. اما هنوز مردد بودم. آخه بار اول بود كه يه مرد زن دار و پنجاه ساله مي خواست بكنتم. خودش دستمو گرفت و كشيد تو خونشون. در رو بست و در حاليكه از پشت بغلم كرد، منو رو كيرش بلند كرد و برد سمت زير زمينشون. راست شدن كيرش رو روي كونم حس مي كردم. منو برد انتهاي زير زمين. جاييكه يه مقدار وسيله اونجا بود. از روشون يه پتو برداشت و انداخت رو زمين. گفت اگه كير مي خواي زود قنبل كن تا زنم نيومده. جلوش خم شدم تا شلوارم رو بكشم پايين. گفت نه دوس دارم خودم كونت رو بكشم بيرون. زانو زدم و جلوش قنبل كردم. گفت سرت رو بزار رو زمين. بر هم نگرد. شلوار و شورتم رو كه كشيد پايين، بوي آب مني دو نفر قبلي پيچيد توي زيرزمين. زير لب داشت يه چيزايي مي گفت. اما من همه هواسم پيش اين بود كه از لاي پام كيرش رو ببينم. اولين چيزي كه ديدم تخماي بزرگش بود كه آويزون شده بود. بعد سر كيرش رو روي كونم حس كردم. گفت دستات رو بيار عقب و لاچ كونت رو برام باز كن. براش باز كردم. صداي نفس نفس زدنش به خاطر ديدن يه كون سفيد و كوچولو و آماده گائيده شدن حكايت از حشري شدنش مي داد. يه كم سر كيرش رو روي سوراخم مالوند. جونم به لبم رسيده بود. كونم رو هي ميدادم عقب تا كيرش بره تو كونم. ديگه دست خودم نبود. وقتي ديد اينقدر حشري شدم، هي كيرش رو مي كشيد عقب و تشنه ترم مي كرد. با ناله و التماس بهش گفتم بككككككننننن دييييييگه. اينو كه گفتم با يه فشار محكم و ضربه ناگهاني كونم رو فتح كرد و روم سوار شد. كيرش رو كامل تا ته مي كرد تو و كامل درش مي آورد و دوباره فرو مي كرد. با هر بار تلنبه تو كونم يه مقدار از آب مني قبلي ها ميومد بيرون. بعد از پنج شش دقيقه كه روي كونم سوار بود، با دوتا دستاش كمرم رو محكم گرفت و شدت ضربه هاش رو بيشتر كرد. در لحظه فوران آب مني يه مرد پنجاه ساله حرفه اي قرار داشتم. كسي كه تونسته بود واسه اولين بار التماس منو واسه گائيده شدنم در بياره. توي اوج لذت بودم كه كمرم رو محكم گرفت و با صداي آخ آخش كيرش رو تا ته فرو كرد و آب داغششششش رو با فشار تو كونم تخليه كرد. آخرين ضربه ها رو هم زد و در حاليكه كيرش خوابيده بود، از تو كونم كشيدش بيرون. باقي قطره هاش رو هم رو سوراخم چكوند و گفت تا حالا اينقدر آب مني تو كونت ريخته بودن؟ مي خواستم بگم كه آب مني گوسفند و الاغ خيلي از تو بيشتره. اما بعد از سه بار گائيده شدن ديگه زانوهام و كمرم جون نداشت. واسه همين فقط گفتم آبت خيلي زياد و داغه. گفت با آبم چيكار مي كني؟ گفتم مي رم خونه و حسابي به كونم و تخمام و دودولم مي مالمش. دستمالي كه كيرش رو باهاش پاك كرده بود رو گرفتم و لاي قاچ كونم گذاشتم تا شورتم خيس نشه و بتونم توي خونه با آب هايي كه تو كونم جمع كرده بودم يه چيزي رو تو كونم فرو كنم و حالم رو تكميل كنم. موقع رفتن بهم گفت هر وقت كير خواستي بيا تو همين كوچه. اگه موقعيت خوب بود دوباره مي كنمت.
دلم مي خواد نظرتون رو درباره اين بخش از كوني گري هام در دوران بچگی و نوجوانی بدونم.
     
  

 
حسین خاکی

میخوام برخی خاطرات کون دادنم رو مرور کنم. پس این یک داستان شهوانی و تحریک کننده نیست و اصلا داستان محسوب نمیشه بلکه صرفا بیان خاطرات است.
سال ۱۳۷۶ اتفاقی با پارک لاله به عنوان یکی از پاتوق های همجنسبازان آشنا شدم. با توصیفاتی که در باره گی ها شنیدم، چه از نوع فاعل و چه مفعول، خودم رو گی نمیدونم. بلکه بیشتر یه مفعول کامل، و در واقع یه کونی میدونم. یعنی چیزی که از یک مرد برام هیجان انگیز است اینه که بهش کون بدم و براش ساک بزنم. خلاصه هیجان من نسبت به مرد به کیرش و خوب کردنش ختم میشه.
به هر حال یکی از اون شبایی که تو پارک پرسه میزدم و تو کف بودم، دو نفر رو دیدم که معلوم بود دنبال کون میگردن. به یکیشون علامت دادم. و اون یکی هم رفت کیس خودش رو پیدا کنه. اون روزا کیس ها بیشتر دور محوطه بازی بچه ها و مسیرهای اطرافش دور میزدن. یا هنگام راه رفتن با ایما و اشاره میفهموندن دنبال چی هستن. و یا میدیدی کسی یه طرف نیمکت نشسته و یه طرف دیگه خالی است که باز با صرفا نگاه میشد فهمید کی چکاره است. مثلا تو اون فضای نسبتا کم نور شب، وقتی نشسته بودم و یکی آروم آروم از کنارم رد میشد و میشد حدس زد چکاره است خیره میشدم به کیرش و گاهی هم نیم نگاهی میانداختم به صورتش و اون میفهمید من چکاره ام. و فاعل ها هم ممکن بود آروم که از کنارت رد میشن کمی کیرشون رو لمس کنن تا بگن دنبال چی هستن. و هیجان انگیزترین قسمت ماجرا وقتی بود که یکی کنارت مینشست و کم کم نزدیک میشد و در جایی تماس بدنی برقرار میشد. ممکن بود دوتا انگشت بهم بخوره، یا دوتا رونها یا حتی جسورانه تر وقتی فاعل کاملا سیخ کرده بود و یه جورایی میرسوند کیرش رو زیر انگشتای تو، و یا وقتی خودم کف کرده بودم و روی نیمکت کاملا کج مینشستم و جوری تکیه میدادم به نیمکت که کونم کاملا در معرض دیدن و لمس کردن بود و گاهی تماس سرانگشتها و ناخنهای طرف رو با اون لپ کونم که به نیمکت نچسبیده بود حس میکردم و تو اون ترس و لرز که باید خیلی هم احتیاط میکردیم قلبم فرو میریخت.
یکی از اون دو نفری که بالا گفتم و اومد پیشم با هم آشنا شدیم سربازی بود به نام حسین خاکی. له له میزد یکی رو بکنه ولی جایی هم نداشت. هر دو کف کرده بودیم. تصمیم گرفتیم که تو همون پارک کار رو انجام بدیم. کنار همون مسیرهای دور زمین بازی دوتا محوطه درختی مثل جنگل بود که یکیش کمی ارتفاع داشت و باید چند متری سربالایی میرفتی تا بهش میرسیدی. یکی از این قسمتهای سربالایی شمشادهای بسیار پر برگ و ضخیمی داشت و اونجا رو برای عملیات انتخاب کردیم. باز نگاهی به اطراف انداختیم و بی سروصدا رفتیم تو شمشادا. همینطور که آماده میشدیم گفت روی شیب زمین دراز بکشم. گفتم آخه خاکی میشم که! یه کاپشن تنش بود در آورد و طوری انداخت زیرم که از زانو به بالا روی کاپشن بودم. راستش از مرحله سکس فقط این یادم میاد که یه تف انداخت لای کونم، افتاد روم، لاپایی کردم و از روم پا شد. اینقدر ترس و هیجان و سرعت داشتیم که نفهمیدم چی شد. فقط وقتی از لای شمشادا اومدیم بیرون دیدم سریع رفت دوستش رو پیدا کرد و متوجه شدم داره با شور و حال براش تعریف میکنه!
یک شب دیگه تو پارک دیدمش رفتیم لابه لای درختا دور از دید روی یه نیمکت نشستیم. کیرش رو در آورد. منم شلوارم رو کشیدم پایین و پشتم رو کردم بهش! کیرش رو تف زده بود، منم با دستم کمی تف زدم به سوراخم. اطراف رو یک بار دیگه چک کردیم. و من نشستم رو کیرش. رفت تو! جالبه که من یادم نمیاد اذیت شده باشم. چون تنگم و کیر اون هم متوسط بود. من فقط با کیر کوچیک اذیت نمیشم و از پس کیرای کلفت بر نمیام. به هر جهت با ترس و دلهره کرد و آبشم ریخت تو کونم! منم بلافاصله از ترس بیماری روی نیمکت کج شدم و سوراخم رو خوب با دستام کشیدم باز بشه و زور زدم تا هرچی توش ریخته بریزه بیرون.
آخرین باری که حسین رو دیدم گفت یه جایی جور کردم. کلیدای یک سمساری رو نزدیک میدون امام حسین گرفته بود. پله میخورد و از سطح خیابون میرفت پایین ولی خیلی بزرگ بود. خیلی هیجان داشتم که در آرامش یه کون توپی بهش بدم. شورتش رو که کشیدم پایین اولین باری بود که کیرش رو درست و حسابی میدیدم. متوسط، سیخ سیخ، بدون پشم و برونزه! اولین باری بود که براش ساک میزدم. کیرش رو بو میکردم، به صورتم میکشیدم، و لبای زنونم و زبون ماهرم میدونست با اون کیر چکار کنه! میگم زنونه چون من از مرد بودن فقط یه دول ریز دارم. همین! خلاصه موقع کردن شد و به گفت بخواب! با اون دستای ورزیدش کمی لپای کونم رو گرفت و مالوند و رونهامو ماساژ داد. تا اینکه کیرش رو تف زد، گذاشت رو سوراخم وفشار داد! عجیبی بود! کیر فرو نمیرفت و من هم دردم میگرفت! خلاصه گفتم کمی چربش کن شاید داخل بره! از تو یخچال کمی کره پیدا کرد و آورد. کمی به کیر خودش مالید و کمی هم به سوراخ من! سر کیر رو گذاشت و فشار داد. بیفاییده بود.

نمیتوانستم تحمل کنم! و نشد که نشد! تا با همان لاپایی کار انجام شد!
یه شماره تلفن از پادگان بهم داد تا برای دفعات بعد با هم هماهنگ کنیم. ولی وقتی بعد از مدتی باهاش تماس گرفتم گفت شرمنده! من دیگه توبه کردم و کون نمیکنم!
     
  
صفحه  صفحه 15 از 22:  « پیشین  1  ...  14  15  16  ...  21  22  پسین » 
Homosexuals - همجنسگرایان

خاطرات همجنسبازی کاربران لوتی

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA