ارسالها: 106
#1
Posted: 1 Sep 2011 21:18
دوستان در صورت تمایل،خاطرات سکس با همجنستون رو در این تاپیک ارسال کنید.
گذشته ها را فراموش میکنم .
ارسالها: 106
#2
Posted: 21 Sep 2011 21:41
چند قسمت هست که میشه خاطرات کون دادنو بنویسید.ولی همشون میگن اولین بار کی کرد و چطوری بودش. بیایید یک کاری کنیم.خاطرات اول دوم نداره. پسرایی که کون دادن فقط بیاین اینجا و بنویسند. اونای که کردن جاهای دیگه بنویسند.
اگه قبول دارید بنویسید اینجا تا روزی یکی دو تا خاطره برای همدیگه بگیم. حالا یکی از خاطراتمو من مینویسم و منتظرم بقیه دوستامونم اینجا بنویسند.
این مربوطه به وقتی که بین چهارده و پانزده سالم بود. قبلش سکس کرده بودم.میگم سکس یعنی پسرای بزرگتر از خودم با من حال کرده بودن. من تا الان کسی رو نکردم.نمیدونم چه مزه ای داره حتی. توی اون سن یک مشکلی داشتم. هم اینکه دوست داشتم بازم کون بدم و هم اینکه میترسیدم کونی بشم. یعنی منظورم اینه که میترسیدم عادت کنم و ابنه ای بشم و نتونم هیچوقت کون دادنو ترک کنم.
یکی بود قبلا با من حال کرده بود و خیلی هم دوستم داشت.گفتش اگه میتونی ندی چه بهتر ولی اگه نمیتونی خب لاپایی بده. یا ساک بزن.این برام یکی از سخت ترین تصمیمهایی بود که توی زندگیم باید میگرفتم و شاید بشه گفت سختترین تصمیمم بوده.
ساک زدن که مهم نبود اما لاپایی دادن خیلی وقتا که کسی میکرد منو و طولانی میشد قبول میکردیم بکنه تو،شما اگه بجای من بودید چه تصمیمی میگرفتید؟
من تصمیم گرفتم دیگه کون ندم.ولی بعدا دیدم نمیشه و گاهی مجبورم میکردن کون بدم.سعی کردم تا میشه کمتر بدم ولی همین خیلی کم به جایی رسید که بعضی وقتها توی یک هفته یکبار میدادم و گاهی سه چهار بار.و از این کمتر دیگه امکان نداشت برام.کسی از این کمتر میتونه بده؟ شهوت خیلی زیاد هم یک دلیل بود که گاهی زود قبول کنم و گاهی وقتا پولهای خیلی زیاد پیشنهاد میدادن ولی قبول نمیکردم.ولی چون دختر نزدیکم نبود و منم کون داده بودم قبلا دیگه همینطور ادامه دادم تا الان که چهار پنج سال ازش میگذره .
گذشته ها را فراموش میکنم .
ارسالها: 106
#4
Posted: 22 Sep 2011 18:36
گی من و پسر دایی ۱ :
تابستون بود و هوا حسابی گرم...ما هم که بچه چالوس بودیم شبای شرجی دیوونه کننده بود اما وای ما عادی بود.داییم اینا هر از چندگاهی میومدن شمال و دید و بازدید و منم همیشه با این پسرداییم یه جور دیگه رفتار میکردم و واقعا دوسش داشتم. اونم خوب می دونست...البته چندسالی از من کوچیکتر بود.هیکل خوبی داشت تراشیده و بدون چربی ما تابحال با هم سکس نداشتیم و از این جهت اون شب شروع یک ارتباط جدید بود.داشتم با گوشیم بازی میکردم و دیگه چشما گرم شده بود که بخوابیم و اون رو تخت من خوابیده بود و من پایین.بهش گفتم بیا پایین چون ما همیشه قبل خواب با هم حرف میزدیم و 2 یا 3 می خوابیدیم و اون شب اما...اومد پایین پیش من و شروع کرد با گوشیش بازی کردن...من نمیدونم چطور شد که بهش گفتم بیا زمانی که آهنگ گوش میدیم تکون بخوریم و اونم قبول کرد و کم کم کشیدمش رو خودم و با ریتم آهنگ پام رو لای پاهاش تکون می دادم و دیگه خودمم دستم اومده بود که امشب شبشه...هر از چندگاهی به کونش دست می زدم اما می ترسیدم چون اولین بار بود و تابحال چنین ارتباطی نداشتیم و هر ازچندگاهی هم به بهونه ی بلند کردنش و جابجا کردنش به کیرش دست می زدم.
تا اینکه مطمئن شدم که اونم حشری شده...چند شاعتی این داستان ادامه داشت چون واقعیتش من میترسیدم حرکتی بکنم...یهو گفت گرممه!گفتم خب چیکار کنیم پتو رو ودار گفت نه و رفت لباسشو در آورد و دوباره اومد بغلم و دوباره همون داستان با این تفاوت که اینبار دفعات دست زدن به کون و کیرش رو بیشتر کرده بودم بعد چند دقیقه دوباره گفت گرممه و رفت شلوارشو درآورد و با شورت اومد بغلم و من دیگه آزادانه تر به کونش دست می زدم اما باز هم می ترسیدم و دیگه داشتیم حال می کردیم که بازم گفت گرممه و من دیگه خندم گرفت و هیچی نگفتم و اون رفت و زیر پتو شورتشم در آورد و پتو رو کشید رو خودش و کنارم خوابید اما با فاصله ... تا اینکه آروم پتو رو از رو خودش زد کنار و به من پشت کرد و من تو اون تاریکی کون سفید و تراشیدشو می دیدم اما این ترس بهم اجازه نمی داد کاری کنم و دیگه خودش اومد نزدیک تر و باز دستش رو کشیدم و آوردمش تو بغلم و حسابی نازش کردم و انگشتامو حسابی می کردم تو کونش و با کیرش ور می رفتم اما نمی تونستم واقعا و رسما بگیرم بکنمش چون بهرحال فردایی در کار بود و مام که فامیل...خلاصه اونقد دست مالیش کردم که خودش گفت بیا روم اما من نرفتم و خودم رو زدم به خواب...اونم ناراحت شد و لباساشو پوشید و رفت دستشویی و بعدشم ساعت 4 صبح خوابیدیم.و اینجوری سکس های بعدیمون پایه ریزی شد...
گی من و پسردایی ۲ :
شب شده بود و من کنکورم داشتم و معمولن تا نصفه شب بیدار می موندم که داییم اینا اومدن و پسر داییم اومد اتاقم و مث همیشه با هم گرم صحبت شدیم و ... وقت خواب قرار شد که اون رو تخت کنار من بخوابه و رفتیم واس خواب...داشتم برنامه های جدید تلفنم رو بهش نشون می دادم و اونم با گوشیش بازی میکرد من نمی خواستم از اون شب که با هم سکس نیمه ای کرده بودیم حرفی بزنیم چون راستش خجالت می کشیدم و با تمام بی خوابی که داشتم سعی کردم چشامو گرم کنم که بخوابم اما اون نمی خوابید و دمر روی تخت خوابیده بود و با گوشیش بازی می کرد...حرف اون شب کشیده شد وسط و اون پاهاشو کشید به پاهای من اما من یه شلوار بادگیر اسلوش تنم بود و حتی پاهاشو حس نمی کردم چه برشه گرماشو ... خلاصه یکم دست کشیدم رو پاهاش و اونم تا دید این حرکتم رو یکم که گذشت و داشتیم بیخیال می شدیم و خوابیده بودیم اون شلوارشو در آورد و حالا با یه شورت کنار من خوابیده بود...من ازش پرسیدم چیکار می کنی؟اونم گفت هیچی؟
بعد متوجه شلوارش شدم که در آورده و انداخته بالاسرش و پرسیدم شلوارتو در آوردی؟گفت آره و من پرسیدم چرا...سردت می شه و آروم دستمو کشیدم رو پاهاش و دیگه...شروع کردم به مالوندن کون و رونش و اونم برگشت تا من راحت باشم و منم پاشدم و شلوارمو در آوردم و پتو رو زدم کنار و اون خودش برگشت و من شورتشو کشیدم پایین و شرو کردم به لیس زدن کونش...واااای الان که یادم میاد...با زبونم وقتی اون سوراخشو می خوردم...آه...یکم که خوردم(برای اولین بار)بلند شدم و شروع کردم کیرمو رو چاک کونش بالا پایین کردن...زمستون بود و گرمای چاک کونش دیوونه کننده بود...دستمو گذاشتو رو کیرش اما متوجه شدم که شورتش خیس شده این بود که خندیدم و آبشو مالوندم به سوراخ کونش و آروم انگشتمو کردم تو کونش اما اون گفت نکن دردم میاد و منم دیگه انگشت نکردم و برش گردوندم و رو در رو پاهاشو دادم بالا و کیرمو می مالوندم به کونش و با دستم کیرشو می مالوندم ...یه رب این کارو کردم و درباره به حالت سگی نشوندمش و عقب جلو می کردم و این داستان و چند بار تکرار کردیم که گفت آبم داره میاد و من که نمی تونستم کیرمو بکنم تو کونش خسته شده بودم و گفتم خوبه و برگردونمش و همزمان هم کونشو می ذاشتم و هم کیرشو می مالیدم که تو یه زمان آب هردومون اومد و رفتیم خودمونو تمیز کیدیم و بعدش همونطور لخت خوابیدیم و من نصفه شب یه بار دیگه با کونش ور رفتم و ارضا شدم.
گی من و پسر دایی ۳ :
شب بود داییم اینا اومده بودن خونمون و طبق معمول شب اونجا می موندن اما خونه ی ما خیلی شلوغ بود این بود که تصمیم گرفتم پسرداییمو ببرم بیرون ... بهش پیشنهاد دادم بریم بیرون قدم بزنیم و از بد شانسیمون دوتامون لباسای سفید پوشیده بودیم که حسابی تو دید بود اما خلاصه رفتیم و بردمش تاریک ترین جایی که ممکن بود...نشستیم و بهش گفتم نمی خوای چیزی بگی؟گفت نه!گفتم واقعا نمی خوای چیزی بگی ؟گفت نه!منم گفتم اگه حرفی نیست بریم خونه...پاشدم که برم اما گفت نه بشین حالا نشستیم!فهمیدم که فهمیده چیو می گم و الکی گفت می خوام بخوابم همونجا سرشو گذاشت رو پاهاش و نشسته مثلا خوابید و من آرو که باهاش حرف می زدم که پاشو بریم دست می کشیدم رو پاهاش که یهو گفتم پاشو من رفتم که اونم پاشد و متوجه شدم کیرش شق شده چون حسابی زده بود بالا!گفت نه بشین...نشستم و شروع کردم حرف دن که پاشو بریم و این حرفا و دست می کشیدم رو پاهاش که اون دستشو گذاشت رو پشماش و برگشت اونطرف و حالا دیگه کونش طرف من بود و دستمو کردم تو کونش و می مالوندمش که بهش گفتم یکم بره بالاتر و اونم رفت و من دیگه راحت دستمو می کشیدم رو سوراخش و می مالوندمش و اون حسابی شهوتی شده بود اما ما که لباسامون سفید بود می ترسیدم یکی رد بشه و ببینه مارو این بود که گفتم پاشو بریم یجای دیگه و اون پاشد و یکم با کونش بازی کردم و اون خودشو چسبوند به دیوار و منم می مالوندمش که گفتم بریم اگه پایه باشی جای دیگه ...یه ساختمون نیم ساخته ای بود که بهش گفتم بریم اونجا و رفتیم...
با هزار مکافات سریع رفتیم تو و گفتم بکش پایین...شلوارشو کشید پایین و خم شد و منم شلوارمو تا نیمه کشیدم پایین و اول یه نیگا به کونش انداختم و یکم نوازشش کردم و بعد کیرمو گذاشتم رو چاک کونش واای چقدر گرم بود دستمو گذاشتم رو کیرش و همونطور که عقب جلو می کردم کیرشو هم می مالونم و اونم حال می کرد که بهم گفت آبم داره میاد و من گفتم برگرد و یکم کیرمو مالوندم به کیرش و با کونش بازی می کردم و دوباره برگردوندمش و کیرمو گذاشتو رو کونش و دستمم رو کیرش و دیگه کم کم ارضا می شدم که اون آبش اومد و ریخت و منم آبم اومد اما نذاشتم اون بفهمه و ریختم رو زمین و مث اینکه یه کمش ریخت رو لباسش چون بعدن که رفتیم می گفت لباسم خیس خیس شده!خلاصه اون شبم با اینکه اصلا جامون خوب نبود ولی حال کردیم و به بچه های خونه گفتیم رفته بودیم فوتبال!
گذشته ها را فراموش میکنم .
ارسالها: 106
#6
Posted: 22 Sep 2011 20:03
ببین امروز بیرون تو اتوبوس خط واحد نشسته بود همیشه برام اتفاق میفته مرده تا از پشت شیشه اتوبوس منو دید با اینکه کلاه سرم بود کاپشن پوشیده بودم فوری پرید تو اتوبوس نشست کنارم بعد یکم باهام حرف زد دلم نیومد خرابش کنم نمیدونم برای چی داشتم حال هوای گریه داشتم بخاطر تنهای کیف بزرگ اش گذاشت رو دستاش اون پاین با دستاش پاهام مساژ میداد ی کم شکه شدم بعد حرف دانشگاه پیش اومد گفت که اخ تو سنت به دانشگاه میرسه گفتم ۲۹ سالم گفت ۲۹ نه ۱۹ سالته فتم نه ۲۹ سالمه یکم گیج شد گفت متولد چه سالی هستی گفتم ۶۳ اب دهنش قورت داد من هم گفت با اجازه میخواهم پیاده بشم ایستگاه بعدی خعلی هاشون ازم شماره میگیرن پیشنهاد میدن اما من میترسم همش اس میدن شعر میگن پسر قدر عمرات بدون تا اخر عمر اینطوری که نمیمونی از زندگیت لذت ببر از این حرف ها من هم میدونم اما به هیشکی نمیشه اعتماد کرد الان که خونه رسیدم دارم با کیرم بازی می کنم چون اون مرد پاهام مساژ داد حشری شدم.
حالا میگی اینها رو برای چی به تو میگم چون خسته شدم اشنای شناخت همه دوست دارن از ادم سو استفاده کنن خسته شدم وقتی حموم برم دسته شونه گرد میکنم تو کونم به یاد اون روز زمستونی که به زور و کتک بهم تجاوز کردن کلا دیونه شدم دلم میخواهد همه ازم سو استفاده کن اما کسی اذیتم نکه میتونستم با اون مرده بزنمش حالش جا بیارم اما حوصله اش نداشتم گفتم بزار حال کنه بد بخت مثل من اگه روزی هم با کسی سکس داشتم گریه می کنم چون دیگه از دوران عوج ام خیلی فاصله گرفتم نتونستم عاشق بشم
وقتی امنیت اخلاقی بخاطر موهام و اینکه از رو نرفتم و بخاطر پرخاشگری انداختنم دیونه خونه اونجا سرم از ته زدن با این حال،شبها میومدن مریض های اونجا لب هام میبوسیدن من هم اطلاع دادم طرف اونقدر زدن و دارو دادن از حال میرفت دیگه اذیتم نکرد اونجا همه رو یجا نگر میداشتن از قاتل جانی تا ی ادم بی ازاری مثل من ی پسر کم سن هم بود که اونجا میداد،خیلی دلش میخواست بهم بده میومد تو تختم میخابید و هی میگفت تخت با من عوض کن بقیه مریض های بخش میگفتن به حرف اش گوش نده برات دردسر درست میکنه ۱۱ روز اونجا موندم خیلی ادما بخاطر پیشنهاد هاشون که البته بهشون اجازه میدم بگن،عین کنه بهم میچسبن هر کسم این پستم خوند خاست باهام اشنا بشه بدونه خوشگلم اما به هیشکی اعتماد ندارم اون ی بار تو زمستون که بهم با زور تجاوز کردن شناختم تو این دنیا هیشکی اهل راستی و درستی نیست شاید همون ادم ها اگه ازم تقاضا میکردن به شکل مسالحت امیز بهشون بیشتر حال میدادم نه وحشیانه،جوری اینکار بکنن که خونریزی داشتم حتی از مامور گرفته تا پسر نماینده مجلس تاجدینی منو سوار ماشین کردن بهم پیشنهاد دادن اما اعتماد نمیشه کرد دنیا همینکه هست از ادم هابخاطر سو استفاده هاشون متنفرم.
ای کاش میتونستم خودم بهتون ثابت کنم اما این دیوار بی اعتمادی و اعمال غیر انسانی اجازه نمیدن و نمیدونم منو تا چه حدی دوست داشتین و نمیدونم خودم اگه بخودم برسم چقدر برای بقیه تیکه ابداری بودم ببخشید اگه انقدر از خودم تعریف تمجید می کنم،من خودم دوست ندارم اما انگار عده ای حاضر ان بخاطرم دست به هر کاری بزن این منو بدون رو درواسی بگم خیلی حشریم میکنه تازگی ها چون از این زندگی لعنتی خسته شدم.
گذشته ها را فراموش میکنم .
ارسالها: 106
#8
Posted: 23 Sep 2011 21:51
من و پسر همسایه
من مدته زیادی بود بیخیال دادن شده بودم تا دیروز که داشتم با پسر همسایه مون تو پله حرف می زدم هی با هم شوخی می کردیم که اون گفت می خاری منم گفتم اره بد جور اونم نه گذاشت نه برداشت گفت کونی که خارید باید تف زد گایید این حرفش بد جور تحریکم کرد سعی کردم به روی خودم نیارم ولی کیرم یه خورده سیخ شده بود شلوارم هم تنگ و نازک بود معلوم بود من سعی کردم تا تابلو نشدم برم بهش گفتم فعلا کاری نداری من برم اونم گفت نه ولی همین که پشتمو کردم بهش محکم با دو دست کمرمو گرفت منم کمرم خیلی باریکه واسه همین حتتی خودمم کمرمو می گیرم تحریک می شم وقتی اون گرفت انگار اتیش گرفتم کونمو قمبل کردم تا بخوره به کیرش همون جوری کیرشو می مالید بهم همون جا شلوارمو کشید یه مقدار پایین بعد یه چند بار دست مالی کردن می خاست شلوار خودشم در بیاره که من بهش گفتم اینجا تو پله ها اونم دستمو گرفت کشید به سمت خونه شون بهم فرصت نمی داد شلوارمو بکشم بالا شاننس اوردم کسی ندیدمون بعدممنو برد رو تخت بابا مانشو اونجا یه تف زد کف دستشو مالید به سوراخم بععدم دیگه کرد تو ابشم ریخت رو کمرم هیکلش خیلی خوبه تو باشگاه چند بار دید زده بودمش جاتون خالی خیلی حال داد.
امروز صبح بهش زنگ زدم گفتم خونهمون خالیه بیا پیش من اولش گفت کار داره باید بره بیرون منم گفتم زیاد طول نمی دم تو فقط بیا اونم اومد واسم شرط گذاشت اگه می خام باید ساک بزنم منم یه ساک حسابی براش زدم بعدم رو تختم حدرست حسابی منو کرد که خیلی هم طول کشید
گذشته ها را فراموش میکنم .
ارسالها: 106
#9
Posted: 24 Sep 2011 00:49
یه خاطراتی از دوران كودكیم رو میخوام بنویسم. یكی هست اینجا توی سایت تاپیكی داره كه اسمش اینه چی میخواید بكنم توی كونم. این شوخی نیست واقعا خیلی از پسرا از این كارها میكنن. من یادمه از همه سالهایی كه وارد دنیای سكس شدم خودم و دیگران برامون سنین 12 و 13 و 14 سالگی مهمترین سالها بوده. نه خیلی بچه بودیم نه بزرگ و شهوت هم خیلی شدید داریم و هیچ تجربه ای هم نداریم.
من به این دلیل كه معمولا خیلی توی خونه تنها بودم كارهای عجیبی با خودم میكردم. یكیش این بود كه شكر میریختم توی كونم ببینم چی میشه. میریختمش توی بطری خالی و بشكم میخوابیدم وقتی بطری رو میاوردم بالا یه مشتی شكر خالی میشد توی كونم و خارش شروع میشد. یاد میگرفتم دیگه این كارو نكنم. ارضا میشدم ابمو میریختم توی یك سرنگ .سوزنشو بر میداشتم و میكردمش توی كونم و خالیش میكردم ببینم چی میشه. كه هیچی نمیشد.
یك حوض كوچك داشتیم و یك فواره وسطش بود كه سرش كنده شده بود ولی یك میله كلفت اخنی ازش مونده بود. سرش رو پنبه میچپوندم و چند تا پاكت پلاستیكی میذاشتم روش و مینشستم روی اون .تا جایی كه بشه میرفت تو. یك بار تخم مرغ كردم توی كونم و گیر كرد.كه با خودكار میكردم توی كونم و میزدم بهش بشكنه و دیگه میومد بیرون. توی زیر زمین خونمون. یك شلنگ دو متری داشتیم. هر چیزی كه فكرشو كنید میریختم توش و یك سرشو میكرئم توی كونم و سر دیگشو فوت میكردم تا بره توی كونم ببینم چی میشه. از شربت سینه گرفته یا آب یخ یا اب نمك یا شربت یا هر چیز دیگه.
و كم كم میفهمیدم چیزی نمیشه. یك چماق چوبی داشتیم كه یك سرش كلفت بود .هر كار میكردم نمیرفت توی كونم. ولی سر دیگش كه نازك بود میرفت.البته اون زمان نمیرفت. الان دیگه میره تو. نه برای اینكه گشاد بشم. برای اینكه چوب رو چرب میكردم ولی باز نمیرفت ولی بعدا یاد گرفتم كاندم یا پلاستیك بكشم روش و فشارش بدم میرفت تو.
بهترین چیزی كه خیلی كلفتتر از اندازه سوراخ كونم بود ولی بخوبی و لذت خیلی زیاد میرفت تو بادمجون بود. باور كردنی نیست. بادمجونای كه خیلی كلفتر از هر چیز دیگه ای باشند رو چرب میكردم و فشار میدادم. به آرومی میرفت توی كونم. درسته همون وقتا سكس هم میكردم. كون میدادم. یا میكردنم. ولی اینها رو خودم تنهایی انجام میدادم تا ببینم فقط چی میشه.
صابون رو یكبار كردم توی كونم .توی حموم بودم. واقعا كونم سوخت ولی هر كاری میكردم درنمیومد بیرون. مجبور شدم شامپو رو كردم تو و كونم بازتر شد و فشار زیاد بزنم كه صابونه بیاد بیرون و چند بار توی كونمو شستم تا اخرش شستهشد و سوزشش كم شد. یكبار استكان كردم توی كونم ببینم چی میشه. كوچك بود و رفت اون ته و گیر كرد. و مادرم و مادر بزرگم اومدن و دیگه مجبور شدم تا فدا بعد از ظهرش اون استكانو اونجا نگهش داشته باشم.
اینقدر عكسهای جور واجور با گوشی یا دوربینم از كونم در حالتای مختلف انداخته بودم كه حد نداشت. تقریبا هر ماهی دو سه بار دور مچ پاهام و ساق پاهام و رون و كون و كمر و همینطور به بالا رو اندازه میگرفتم و مینوشتمشون. بیشتر این كارها مربوط به تابستون بود كه مدرسه تعطیل بود.
خیلی سعی میكردم از داخل سوراخ كونم بتونم عكس یا فیلم بگیرم كه نشد.و بعدا این عكسا رو از بین بردم كه الانم میگم حیف. ولی جالب بود كه تابستونا روی یك وزن میموندم ولی زمستونا خیلی سریعتر چاق میشدم. شاید بازی كمتری میكردیم و دلیلش این بود. برام از كمر تا زانوم خیلی مهمتر بود. دور رونم و دور كونم رو هر هفته اندازه میگرفتم و الانم دارمشون. رشد عرضی بدنم از قد و طول بدنم بیشتر بود.
وقتی یكی میخواست بكنه منو خیلی دوست داشتم چند تایی بكنن و ابشونو بریزن توی كونم. فقط برای اینكه بدونم چی میشه،هنوزم نمیدونم چرا اینقدر شهوتم زیاد بود. حتی اگر مجبور بودم كون بدم ولی لذتش برام یك جایی دیگه داشت. كیر كلفتی كه نره تو بهتر بود میخواستم بدونم چی میشه. توی مدرسه اول راهنمایی خودم به سال سومیا میگفتم كه بكنن منو.برای اینكه بدونم توی مدرسه زنگ تفریح كون دادن چطوریه. دبیرستان هم همینطوری بود.سال اول دبیرستان. سوم راهنمایی از كلاسمون كه 24 نفر بودیم سر یك قضیه كه مینویسمش فهمیدم كه نوزده نفرمون كونی هستیم و دو نفرمون كون دادن ولی كونی نیستن و سه نفرمون میترسیدن . كه بعدا یكیشون هم كون داد و موند دوتا دیگه كه خیلی زشت و لاغر بودن. من بهشون كون میدادم ولی اونا برام ساك میزدن.سر كلاس خیلی سعی میكردیم كارای كنیم یا حرفای بزنیم كه به معلمامون بفهمونیم ما كون میدیم و اقا معلممون برامون در بارش صحبت كنه. بیشتر سوالامونم این بودش كه چیزای مختلف بكنم توی كونم چی میشه. یكی از معلمامون خیلی مرد خوبی بود و درك میكرد. وقتی فهمید همه كلاس و بیشتر بچه های مدرسه كون دادیم بهمون میگفت این كارای شما سكس نیست ولی كنجكاویه و هر سوالی دارید بنویسید و من توی كاغذتون كه اسمتون رو نوشتید بالاش جواب میدم. منم مینوشتم خیلیا منو كردن و ابشون بره توی كونم بمونه چی میشه. یا كیر كجامون میره. یا چیزای مختلف توی كونمون بریزیم چی میشه. اونم سر حوصله توی خونه یا هر جای دیگه مینوشت مثلا پسر عزیزم . این كار را نكن . این چیزای كه توی باسنت میكنی چیزی نمیشه و مثلا ممكنه زخمت كنه. پوستتون خیلی لطیفه و سكس نكن یا با رعایت بداشت باشه.
یك روز با همه بچه های كلاسمون گفتیم یك چیز رو بنویسیم. همه نوشتیم آقا معلم. آقای .... همه ما پسرای كلاس سوم راهنمای كلاس ... شما رو خیلی دوست داریم و از شما تشكر میكنیم اگه بخوایید با هر كدوممون سكس كنید و كون یا لاپاییمونو بكنید حاضریم. و یكی یكی اسمامونو نوشتیم و امضا كردیم از روی بچگی میخواستیم بهش بگیم كه تشكر میكنیم و اونم فهمید و گفت شما مثل پسرای خودم هستید. منم دوستتون دارم و هیچی ازتون نمیخوام. الانم كه میبینمش دستشو میبوسم و بهش میگم چقدر دوستش دارم. یكبار گفت بازم ازون كارا میكنی ؟ گفته بله آقا ولی خب كمتر و گاهی با كسی بزرگترهو عاشقانه سكس میكنیم. ولی همیشه این دوران نوجوانی برای همه بچه ها این خصوصیاتو داره كه با كونشون و رونشون ور برن ببینن چی میشه.
یادش بخیر چه روروزهای جالبی بودن. از اخرین باری كه اون كارها رو میكردیم حدود چهار سال میگذره.
گذشته ها را فراموش میکنم .