ارسالها: 406
#1
Posted: 12 Jul 2011 12:48
هدفتون از زندگی کردن و زنده بودن چیست؟
مـــن..
عــاشـــق نــيــســـتـــم..فقط گاهي حرف تو كه ميشود..
دلــم مــثــل ايــنــكــه تــب كــنـــد....گرم و سرد ميشود..
آب مــيــشـــود... تــنـــگ مــيـشــود..
ايــن عــشـــق نــيســـت..
هـــــســـــــت ؟؟؟؟؟
ارسالها: 3620
#2
Posted: 12 Jul 2011 13:34
هدف زندگی چیست؟
اینکه “هدف زندگی چیست؟” از بدو پیدایش بشر، پرسشی پر پاسخ یا بهتر بگویم بی پاسخ بوده است. ادیان مختلف ایجاد، تولید، کشف یا فرستاده شده تا به این پرسش اساسی انسانها پاسخ دهد بی آنکه پاسخی قانع کننده برای پیدایش انسان داشته باشد. فلسفه نیز برای کمک یا بهتر بگویم فرار انسان از این سوال ایجاد شد تا تسکینی باشد برای اذهان جستجوگر. اما انسانها فارغ از گرایشات ایدئولوژیک هنوز به یک جمع بندی در این زمینه نرسیده اند .(با اینکه این موضوع دغدغه ی همه بوده و خواهد بود) قصد ندارم در این چند بند گره از راز هستی بگشایم یا حرف جدیدی بزنم اما میخواهم تفکری را به چالش بکشم. معمولا ادیان یا فرقه ها یا آئین ها به روش های مختلف مردم را به آرامش، یکتا پرستی، روحانی بودن، خوب زندگی کردن و … دعوت میکنند. عده ای به خاطر سریع رسیدن به این موارد در این راه ریاضت میکشند و به درجاتی دست میابند. شاید هم عده ای انگشت شمار به قول معروف از کرامات برخوردار باشند و بی ریاضت به آرامش و قدرت مافوق انسانی دست یابند. به هر روی همه طالب رسیدن یه یک نوع آرامش هستند. کاش زبان نوشتاری ام نزدیک به افکارم بود تا راحت تر ذهنیاتم را منتقل میکردم. مثلا انسان هایی را فرض کنید که در کتب روانشناسی دنبال آرامش هستند. ده ها راه خروج روح از بدن و پرواز خیال را می آموزند تا ثانیه ای به آن فکر آزاد دست یابند. عده ای هم به دنبال کتب مکاتب جدید هستند و کلاس های فضائی و خیالی تشکیل میدهند و فلان اعمال را برای آرامش و اقتدار روحشان انجام میدهند. شاید هم در این گذر به قدرت های ماورائی دست یافتند و مایه ی جذب دیگران شدند. گروهی نیز نیمه شب ها برمیخیزند و برای پیروی از کتب دینی شان سربر سجده گذاشته و آواز هق هق سر میدهند و خود را خالی میکنند. دقت کنید نیمه شب بر میخیزند و گریه میکنند. قصد انکار روش های درک فضائل را ندارم چون برتری را در چیزهای دیگری میدانم اما دقت کنید لحظه های زیادی از عمر این گروه ها صرف تمرین برای درک آرامش و رسیدن به ذهن آرام میشود بی آنکه بدانند چرا آرامش میخواهند. در حقیقت شاید اینان آرامش را برتری میدانند.اما اینکه به آن میرسند یا نه و اگر هم رسیدند بعد آن چه میخواهند بکنند حلقه ی مفقود ماجراست. فردی را فرض کنید که تاریخ خوانده، سرگذشت پیشینیان را میداند. راهی بر آینده هم گشوده و دیدی نه چندان زیاد از آینده دارد. روزها کار میکند و شب ها مطالعه. در جریان اخبار روز قرار دارد. عمق سخن دیگران را به واسطه ی تجارب مطالعاتی اش درک میکند. در سخن گفتن آرامش دارد. همه چیز را تحلیل میکند. میخندد چون میداند روزی از دنیا میرود(بی آنکه بداند چرا آمده یا میرود) و میداند اندوه جز نزدیک ساختن آن روز چیزی برای او ندارد. با همه خوشروست. در هر کاری تمام تلاشش را انجام میدهد. فدای عشق نمیشود و عشق را فدای هیچ چیزی نمیکند. معنی دوست داشتن را میفهمد و هیچ چیز را بیش از خانواده اش دوست ندارد. گاهی افکارش را مینویسد تا فراموش نکند. شعر میخواند. ساده نیست. در هیچ کاری اول نیست و هیچ وقت از آخر شدن نمیترسد. میداند مردن مثل خواب است و جهان پس از مرگ مانند جهان پیش از تولد غیر قابل لمس. ذهن ماتریکسی ندارد اما دوست دارد خیال کند و کاوش. نه شب ها بیدار میشود که گریه کند و نه موقع خواب زور میزند تا روح را از بدنش خارج کند. اصلا هم دوست ندارد قاشق را با تمرکز خم کند! به نظر شما این فرد راحت تر زیسته یا آن تلاشگران عرصه ی آرامش!؟ پ.ن(یا انتقال منظور در ایکی ثانیه!) : تا همین چند وقت پیش زور میزدم تا پرده از اسرار آفرینش بردارم. بحث میکردم، دیگران را در منگنه قرار میدادم و خودم منگنه میشدم! پر از “چرا” بودم و متاسفانه قانع نمیشدم. این روزها که خوشبختانه منطبق با نوروز بود فهمیدم رمزگشایی از پرسش یا رمزی که هزاران سال اساسی ترین مشکل بشر بوده برایم غیر ممکن است. ممکن است بتوانم مانند میلیون ها انسان دیگر خود را گول بزنم اما برای چه؟ چرا خودم را اسیر فلان مکتب یا متد کنم بی آنکه تمام کلامشان را درک و با منطق خودم سازگار کنم؟ عبادت کنم بی آنکه بدانم عبادت چه چیزی را میکنم؟ چرا باید عبادت کنم؟ چه کسی مرا قانع میکند؟ اصلا چرا باید قانع شوم و … از امروز پرسش زندگی من عوض شده. ” من از زندگی چه میخواهم؟” از حالا این سرلوحه ی باقی عمر من خواهد بود. به نظرم فعلا این راه بهتری برای بهتر زندگی کردن باشد برای هرکس تجربه ای تازه و راهی جدید میگشاید.خوشحالم که زود به این نتیجه رسیدم!
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
ارسالها: 3620
#3
Posted: 12 Jul 2011 13:36
به نظر من...
بسياري از مردم نميدانند هدف از زندگي كردن چيست و تصوري گنگ و مبهم از “هدف زندگي” دارند و به تبع زندگي هدفمندي را هم سپري نميكنند. اگر شما هم از اين دسته افراديد ميخواهم به شما بگويم كه دوست عزيز،هدف از زندگي، زندگي كردن هدفمند است. آيا در زندگي هدف خاصي را دنبال ميكني؟ به عبارتي آيا به معناي واقعي “زندگي” ميكني يا اين كه خودت را در روزمرگيها غرق كردهاي؟ هدف در زندگي آن چيزيست كه با همه وجودت به آن علاقهمندي و براي رسيدن به آن سخت تلاش ميكني و همه سختيها را به جان ميخري تا از لذت و خوشيهاي آن پيروزي بهرهمند شوي.
منم فرزند ایران از نسل کوروش و داریوش بزرگ نه از نسل دروغ و فریب
ارسالها: 406
#4
Posted: 12 Jul 2011 15:29
ممنون از پرنسس خانم هدف من از زندگی کمک به دیگران و ارتباط با عموم برای افزایش دانستنی هام هست میخوام ازدواج کنم و بچه های خوبی تربیت کنم .از آقا احسان هم به خاطر مقاله خوبشون سپاسگذارم.
مـــن..
عــاشـــق نــيــســـتـــم..فقط گاهي حرف تو كه ميشود..
دلــم مــثــل ايــنــكــه تــب كــنـــد....گرم و سرد ميشود..
آب مــيــشـــود... تــنـــگ مــيـشــود..
ايــن عــشـــق نــيســـت..
هـــــســـــــت ؟؟؟؟؟
ارسالها: 133
#5
Posted: 12 Jul 2011 15:42
سلام نرگس جان تاپیك نو مبارك
هدف من از زندگی یك كلمه س تجربه ی "عشق" البته از نوع واقعیش نه مثل عشقای امروزی
من به آمار زمین مشکوکم،اگر این سطح پر از آدمهاست،پس چرا این همه دلها تنهاست؟!
ارسالها: 406
#6
Posted: 12 Jul 2011 15:59
ممنون هندسام جان منم بزرگترین هدفم عشق هست.عشق سرمنشا بقیه است.
مـــن..
عــاشـــق نــيــســـتـــم..فقط گاهي حرف تو كه ميشود..
دلــم مــثــل ايــنــكــه تــب كــنـــد....گرم و سرد ميشود..
آب مــيــشـــود... تــنـــگ مــيـشــود..
ايــن عــشـــق نــيســـت..
هـــــســـــــت ؟؟؟؟؟
ارسالها: 406
#8
Posted: 12 Jul 2011 16:33
مرسی حسین آقا منم به فکر خدمت به مردم هستم گاهی اوقات با خودم فکر میکنم که اگر به بضاعتی رسیدم یکمی ازشو به مردم اختصاص بدم.
مـــن..
عــاشـــق نــيــســـتـــم..فقط گاهي حرف تو كه ميشود..
دلــم مــثــل ايــنــكــه تــب كــنـــد....گرم و سرد ميشود..
آب مــيــشـــود... تــنـــگ مــيـشــود..
ايــن عــشـــق نــيســـت..
هـــــســـــــت ؟؟؟؟؟
ارسالها: 395
#10
Posted: 12 Jul 2011 19:29
nargeskhanom: از آقا احسان هم به خاطر مقاله خوبشون سپاسگذارم.
اینم جزو هدفت بود؟
هدف؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
نه واقعن هدفم چیه؟ زیاد فکر نکردم بهش.
نه دروغ گفتم.
خیلی زیاد بهش فکر کردم.
به چه نتیجه ای رسیدم؟
به نتیجه ای نرسیدم.
بازم دروغ گفتم.
به خیلی نتایج رسیدم، ولی مشکل همین نتایج بوده، همیشه متفاوت بوده، خیلی اوقات متناقض هم بوده.
خیلی اوقات قسمتی از زندگیم تنهایی بوده و کمک به زنهای خیابونی و دادن خونه بهشون بدون چشم داشت(جنسی و غیر جنسی) حتی اونقدر روش فکر کردم که تمام برنامه ریزیهاش رو بکنم، نقصاش رو بگیرم و .....
یه سری هدفم ازدواج بوده و تشکیل خانواده و رسیدن به ایتام.
یه سری . ........... و خیلی یه سری های متفاوت و متناقض دیگه. ولی هر سری با هم فرق میکردن. هر سری متفاوت بودن. الانم فکر کردم، بازم یه چیز متفاوت و جدید به ذهنم رسید. یه چیز نو، ولی نگران کنننده... بماند که چی بود.
نمیدونم برا گفتن هدفم چی بگم. شاید سال به سال داره عوض میشه، شاید ماه به ماه و شاید روز به روز، شاید اصلن لحظه به لحظه و ثانیه به ثانیه، مهم اینه که ثبات نداره، خوبه یا بده؟ نمیدونم ولی میدونم ثبات نداره.
وقتی میتوانی با سکوت حرف بزنی ، بر پایه های لغزان واژه ها تکیه نکن.
پس
سکوت میکنم.