ارسالها: 3080
#91
Posted: 15 Sep 2012 12:19
روزی از زندگی 1 زن با شوهری برنامه نویس
شوهر: سلام،من Log in کردم.
زن: لباسی رو که صبح بهت گفتم خریدی؟
شوهر: Bad command or Filename .
زن: ولی من صبح بهت تاکید کرده بودم!
شوهر: Syntax Error, Abort, Retry, Cancel.
زن: خوب حقوقتو چیکار کردی؟
شوهر: File in Use, Read only, Try after someTime .
زن: پس حداقل کارت عابر بانکتو بده به من.
شوهر: Sharing Violation, Access Denied.
زن: می دونی، ازدواج با تو واقعا یک تصمیم اشتباه بود.
شوهر: Data TypeMismatch.
زن: تو یک موجود بدرد نخور هستی.
شوهر: By Default.
زن: پس حداقل بیا بریم بیرون یه چیزی بخوریم.
شوهر: Hard Disk Full.
زن: ببینم میتونی بگی نقش من تو زندگی تو چیه؟
شوهر: Unknown Virus Detected.
زن: خب مادرم چی؟
شوهر: Unrecoverable Error.
زن: و رابطه تو با رئیست؟
شوهر: Theonly User with Write Permission.
زن: تو اصلا منو بیشتر دوست داری یا کامپیوترتو؟
شوهر: Too Many Parameters.
زن: خوب پس منم میرم خونه بابام.
شوهر: Program Performed Illegal Operation, Itwill be Closed .
زن: خوب گوشاتو بازکن، من دیگه بر نمیگردم!
شوهر: Close all Programs and Logout foranotherUser .
زن: می دونی، صحبت کردن باتو فایده نداره، من رفتم.
شوهر: Itsnow Safe to Turn off yourComputer
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#92
Posted: 15 Sep 2012 12:22
تست عاشقی( اونایی که ادعای عاشقی دارن بخونن)
این تست در دانشگاه نورس ایسترن بوستون تهیه شده است و خوب، معلوم است که بیشتر برای دانشجوها کاربرد دارد.
چگونه از این تست استفاده کنیم؟
عبارات زیر را بخوانید. معشوقتان را تصور کنید و نام معشوقتان را به جای کلمه او بگذارید.
حالا اگر با هر عبارت به طورکامل موافق بودید، عدد ۷،
اگر نسبتا موافق بودید، عدد ۶،
اگر کمی موافق بودید عدد ۵،
اگر عبارت را هم درست میدانستید و هم غلط (یعنی در مورد نظرتان مطمئن نبودید)، عدد ۴،
اگر با آن کمی مخالف بودید، عدد ۳،
اگر نسبتا مخالف بودید، عدد ۲
و اگر بهطور کامل مخالف بودید عدد ۱ را جلو عبارت بنویسید.
1) برای رسیدن به او خیلی عجله دارم.؟
2) او را خیلی جذاب میدانم.؟
3) او نسبت به بیشتر مردم، عیبهای کمتری دارد.؟
4) برای او هر کاری که لازم باشد، انجام میدهم.؟
5) به نظر من، او خیلی دلربا است.؟
6) دوست دارم احساساتم را با او در میان بگذارم.؟
7) وقتی با هم کاری را انجام میدهیم، کار برایم خیلی خوشایند است.؟
8)دوست دارم که او حتما مال من باشد.؟
9) اگر اتفاقی برای او بیفتد؛ خیلی ناراحت میشوم.؟
10) خیلی وقتها به او فکر میکنم. ؟
11) خیلی مهم است که او به من علاقه داشته باشد.؟
12) وقتی با او هستم، کاملا خوشحالم. ؟
13) برایم دشوار است که برای مدتی طولانی از او دور باشم.؟
14) خیلی به او علاقه دارم.؟
راهنمای نمرهگذاری:
حالا عددهایی را که جلوی هر عبارت گذاشتهاید، با هم جمع بزنید.
* شمایی که بالای ۸۹ نمره آوردهاید، وضعتان خراب است. شما بدجوری عاشق شدهاید و اگر صادقانه به پرسشها پاسخ دادهاید، در عشقتان هیچ شکی نمیتوان کرد.
* اگر نمرهتان حول و حوش ۷۸ تا ۸۸ میچرخد، شما هم به احتمال خیلی زیاد عاشق هستید و چیزی نمانده است که در بالای قله عشق بایستید.
* اما اگر نمرهتان بین ۶۸ تا ۷۷ باشد، احتمال کمتری وجود دارد که عاشق باشید. اما شما هم به هر حال عاشقاید.
* کسانی که از ۶۸ پایینتر آوردهاند، بهتر است که خودشان را گول نزنند. به احتمال زیاد چندان عاشق نیستند.
* کسانی که از ۵۸ پایینترند، به هیچوجه عاشق نیستند. این گروه بهتر است پیشه دیگری برای خودشان دست و پا کنند و یا اسم احساسات رقیقشان را نگذارند عشق.
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#93
Posted: 15 Sep 2012 19:20
روزی دخترک از مادرش پرسید: 'مامان نژاد انسان ها از کجا اومد؟مادر جواب داد: خداوند آدم و حوا را خلق کرد. اون ها بچه دار شدند و این جوری نژادانسان ها به وجود اومد.
دو روز بعد دختر همین سوال رو از پدرش پرسید.
پدرش پاسخ داد: 'خیلی سال پیش میمون ها تکامل یافتند و نژاد انسان ها پدید اومد..'
دخترک که گیج شده بود نزد مادرش رفت و گفت:مامان تو گفتی خدا انسان ها روآفرید ولی بابا میگه انسان ها تکامل یافته ی میمون ها هستند...من که نمی فهمم!
مادرش گفت: عزیز دلم خیلی ساده است. من بهت در مورد خانواده ی خودم گفتم و بابات درمورد خانواده ی خودش!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#94
Posted: 15 Sep 2012 19:31
تازه ماهواره اومده بود بابا بزرگم هیچ جور راضی نمیشد ماهواره بگیرن میگفت بی ناموسیه!!! بالاخره دایی با هزار تا خواهش تمنا راضیش کرد ولی بهش گفته بود من پولم رو حروم اینا نمیکنم خودت پولشو بده ،میگفت اون روز که داشتیم راش مینداختیم همینکه دیش رو چرخوندیم اومد رو یه صحنه ناجور دیگه اینقد هل شدم نتونستم عوضش کنم خودم رفتم جلو تلویزیون وایسادم،همون موقع بابا بزرگم رفت بیرون از اتاق 10 دقیقه بعد برگشت و یه بسته پول پرت کرد جلو داییم گفت: اینجوری نمیشه هر کی باید تو اتاق خودش یه ماهواره داشته باشه !!!
--------------------------------------------------------------------------------------------------------
بیرون عجب بادی میاد؟؟؟!!!
.
.
.
.
.
مقدمه چینی پدرها برای خاموش کردن کولر!
-------------------------------------------------------------------------------------------------------
دختر در 18 سالگی مثل توپ فوتباله: 22 نفر دنبالشن،
در 28 سالگی توپ هندبال: 10 نفر،
در 36سالگی توپ گلف: 1 نفر،
در 50 سالگی توپ جنگی: همه ازش فرار میکنند
هاهاها...
------------------------------------------------------------------------------------------------------
عجب معادله پیچیده ای:
سوسک از موش می ترسه
موش از گربه می ترسه
گربه از سگ می ترسه
سگ از مَرد می ترسه
مرد از زن می ترسه
زن از سوسک می ترسه
کار خدا رو می بینید!!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3080
#97
Posted: 15 Sep 2012 23:44
مامان با بابام چند شب پیش با هم دعواشون شد مامانم قهر کرد رفت خونه مامانش اینا
بابام گفت به جهنم خودم به تنهایی زندگی میکنم
بعد از چند شب که کلی ظرف نشسته تو کابینت جمع شد دستا رو زد بالا ظرفا رو بشوره دیدم زیر لب داره غر میزنه و میگه اینم شد زن ببین این قابلمه ها چقدر جرم گرفته سیاه شده
صدام زد اهای دختر بیا ببین انقدر ساییدم این قابلمه ببین چه برقی میزنه کیف کن برو برا مامانت تعریف کن
رفتم نگاه کردم دیدم همه قابلمه های تفلون مامانم رو با سیم ظرف شویی به قدری ساییده که سفید شده
فقط اب دهنم رو قورت دادم
و اماده جنگی عظیم شدم .
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 90
#99
Posted: 21 Sep 2012 16:28
وقتی خداوند آدم و حوا را خلق کرد، بهشون گفت:
دو هدیه بیشتر برام نمونده ... "اولی هنر جیش کردن ایستاده است...." !!!
آدم نذاشت حرف خداوند تموم بشه و فریاد زد :
برای من !برای من !! برای من!!!
...
خواهش میکنم پروردگارا این هدیه را بده به من، زندگی منو خیلی آسون میکنی ... خواهش میکنم .... خواهش میکنم !!! بده به من !!!
حوا سرش را تکون داد به معنای رضایت و گفت: برای من مهم نیست!!!
به این صور...ت خداوند این هدیه را داد به آدم و آدم شروع کرد به فریاد خوشحالی ...!!!
آدم شروع کرد به دویدن در باغ... و جیش کردن کنار هر درختی و درختچه ... رفت به طرف ساحل و شروع کرد به نقاشی کردن روی ماسه با ادرارش ... خداوند و حوا خیره به آدم نگاه میکردند که از شادی در پوستش نمیگنجید.
حوا از خداوند پرسید:
پروردگارا دومین کادو چیست؟؟؟
خداوند فرمود : عقل دخترم !!! عقل !!! اون مال تو است
Tough situation build strong people