ارسالها: 12930
#1,261
Posted: 28 Dec 2014 16:15
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل یازدهم - ورود به شهر محل اقامت
پس از اینکه در دفتر آسام، شهر محل اقامتتان مشخص گردید نامه ی آسام خود را میگیرید و قبل از رفتن به ترمینال تشریف میبرید دور آخر را توی آنکارا میزنید...از آنجا که نمیدانید شهری که انتظارتان را میکشد چه جور جایی ست سعی کنید به اندازه ی کافی عکسهای سلفی از خود در کنار مظاهر مدرن شهری، مرکز تجاریهای شیک، کافه های تمیز و خیابانهای زیبا بگیرید تا بتوانید در سالهای اقامتتان در شهرهای دور افتاده ی ترکیه این عکسها را به تدریج بر روی اینستاگرام و فیس بوک منتشر کنید و جلوی دوست و فامیل و آشنا آبروداری نمائید...!
بعد از اینکه با آنکارا و مظاهر زندگی شهری خداحافظی کردید به ترمینال میروید و یک بلیط یکسره به مقصد شهر تعیین شده میگیرید و سوار اتوبوس میشوید...اینجا میخواهم چند نکته ی اتوبوسی را خدمتتان آموزش بدهم...اتوبوسهای بین شهری ترکیه از نظر سرویس دهی به مسافر در حد هواپیماهای فرست کلاس ایران است...اگر در اتوبوسهای ایران شاگرد شوفر همان اول بسته های خوراکی حاوی ساندیس، تی تاپ و تافی را به سمت مسافرین پرتاب میکند (تقریبا مشابه بسته های خوراکی امدادی که در هنگام وقوع بلایای طبیعی توزیع میشود) و تا آخر سفر هم میرود کنار راننده چرت میزند، اینجا تقریبا هر یک ساعت یک بار شاگرد شوفر ملبس به لباس فرم در نهایت ادب و احترام با یک میز متحرک پر از ماکولات و مشروبات طول اتوبوس را طی کرده و از مسافران به معنای واقعی کلمه پذیرایی میکند...شما توی اتوبوس اینترنت خواهید داشت، میتوانید از مانیتور لمسی جلوی صندلی خود کانال های ماهواره ای را تماشا کنید و یا وارد منوی بازی شوید و پرندگان خشمگین بازی کنید. حتی میتوانید گزینه فیلم را انتخاب کنید و از بین چندین فیلم یکی را انتخاب نموده و ببینید. ولی مراقب باشید که فیلمها سانسور نشده است و داخل اتوبوس هم معمولا خانواده نشسته. در خلال یک سفر با اتوبوس، در حال تماشای فیلمی از مانیتور مقابل بودم که به ناگاه دو هنرپیشه ی اصلی بدون اخطار قبلی هوس سانفرانسیسکو کرده و قبل از اینکه بتوانم عکس العملی نشان دهم، برهنه شده و به عمل جفتگیری مبادرت نمودند... تقریبا تمام صندلی های دور و بر، این صحنه را دیدند و من تنها کاری که توانستم بکنم این بود که با دست تا جایی که پهنای کف دستانم اجازه میداد صفحه مانیتور را بپوشانم و لبخند بزنم.
اتوبوس هر چند ساعت یک بار در یک رستوران بین راهی توقف میکند... در برخی از این رستورانها امکانات سلف سرویس وجود دارد...اکیدا توصیه میشود که به سمت سلف سرویس بین راهی نروید و اگر هم میروید نهایتا یک یا دو نوع غذا را امتحان کنید...نکته اینجاست که هرچه تعداد انتخابهایتان بیشتر شود رقم صورتحساب به صورت تصاعدی بالا میرود...!
نگارنده در یکی از این رستورانها با خوردن یک کاسه لوبیا، یک عدد کوفته ی کوچک، کمی ماکارانی فرمی و یک چیزی شبیه بندری که مزه ی *** میداد در حالی که انتظار رقمی کمتر از ده لیر را داشت با صورتحساب سی لیری مواجه شد...(در میدان انقلاب خودمان همین چیزها را با کمتر از سه لیر میتوانستید نوش جان کنید. آدم عیب وطنش را میگوید حسن وطنش را هم باید بگوید!) برای اینکه بدانید سی لیر چقدر زیاد است باید بگویم در رستورانهای شیک شهر با سی لیر میتوانید مثل یکی از سلاطین عثمانی غذا بخورید...!
به محض رسیدن به مقصد و خروج از ترمینال باید دنبال آدرس پلیس باشید تا خود را معرفی نمائید. در طول اقامت خود در ترکیه به عنوان پناهجو تنها جایی که مجاز هستید سوار تاکسی بشوید همینجاست... کافیست به تاکسی بگوئید "پلیس" و دیگر کاری نداشته باشید... تاکسی خودش کارش را بلد است و شما را بعد از بردن پیش پلیس راهنمایی رانندگی، مبارزه با مواد مخدر، پلیس آگاهی و تک تک کلانتریها، سرانجام به اداره پلیس اتباع خارجی میبرد...آنجا متوجه میشوید که به جای پلیس باید میگفتید "یابانجی" . اما تا برای این تجربه شصت هفتاد لیر به تاکسی نپردازید این کلمه ملکه ی ذهن تان نخواهد شد و در حافظه ی بلند مدت شما نخواهد نشست...برای همین خواهش میکنم حتما مطابق همین دستور العمل رفتار کنید و میان بر نزنید...
در اداره یابانجی برگه ی سازمان ملل خود را ارائه میدهید...پلیس اتباع خارجی موظف است وضعیت شما را ثبت کند و برگه ی اقامت موقتی برای شما در آن شهر صادر کند...این برگه در حکم کارت شناسایی شماست و میتوانید با آن در ترکیه حساب بانکی باز کنید، ماشین بخرید، زن بگیرید، شوهر کنید، از خدمات دولتی استفاده نمائید و خیلی کارهای دیگر...اما در اداره یابانجی در بدو ورود فقط اسمتان را در یک دفتر بزرگ مینویسند و بعد کاغذی به قاعده ی نصف کف دست به شما میدهند که بر روی آن فقط یک تاریخ نوشته شده است و باید در آن روز بیائید تا مراحل ثبت مشخصات، مصاحبه و صدور کیملیک برای شما انجام شود...نکته غم انگیز ماجرا اینجاست که این تاریخ معمولا مربوط به یک سال دیگر است و نکته خوشحال کننده اش این است که تا آن تاریخ نیازی نیست که حتما در همان شهر بمانید و هر هفته بروید دفتر حضور و غیابتان را در یابانجی امضا نمائید. اما من به عنوان معلم به شما میگویم که چموش بازی در نیاورید و توی همان شهر بمانید...هزینه ی زندگی و اجاره خانه در شهرهای بزرگ ترکیه گاه تا سه برابر بیشتر از شهرهای کوچک است.
عزیزانی که پیگیر بودند که کی به بحث شیرین و بسیار حیاتی"ارائه کیس" میرسیم خودشان را اماده کنند که در جلسه ی آتی میخواهیم در این مورد صحبت کنیم...البته تا فرارسیدن زمان مصاحبه اولیه تان در سازمان ملل که وقت ارائه ی کیس است، شما حدود یک سال زمان خواهید داشت و "ارائه کیس" قاعدتا باید دغدغه ی بعدی شما بعد از پیدا کردن خانه مناسب، کسب درآمد، آشنایی با سیستمهای حمل و نقل شهری، نحوه ی خرید، یادگیری زبان ، فرهنگ و مانند آن باشد...اما خب...آنقدر در مباحث پناهجویی این "ارائه ی کیس" بولد شده و استرس زاست که از همان روز اول شروع این سلسله درس گفتارها سیل ایمیلها سرازیر بود که چرا در مورد انواع کیس و انتخاب کیس مناسب صحبت نمیشود...
میشود عزیزان من...در جلسه ی آتی میشود!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,262
Posted: 28 Dec 2014 19:06
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل دوازدهم - کیس تغییر دین
یوم الحساب هر پناهجویی روزی ست که در سازمان ملل وقت مصاحبه دارد...در این روز کارنامه ی اعمال پناهجویان واقعی را به دست راست آنها میدهند و به آنها میگویند به کشورهای متمدن و پیشرفته بروید و از نعمتهای بهشتی جهان اول استفاده کنید. و تو چه میدانی که جهان اول کجاست...جهان اول جائیست که ولی فقیه ندارد، تجسس در زندگی خصوصی مردم ندارد، تفکیک جنسیتی ندارد، گشت ارشاد ندارد، سرویس ایاب ذهاب زورکی به بهشت ندارد، تورم چهل درصدی ندارد، سهمیه برای دانشگاه ندارد، گزینش ندارد، چاله چوله ندارد و هر شهروندی در آنجا درست به اندازه ی حاکمانش دارای حق و حقوق شهروندی ست. بعد از پایان مصاحبه به پناهجویان راستین گفته میشود که به جهان اول خوش آمدید و این پاداش کسانی ست که دروغ سر هم نکردند و همانا UNHCR راستگویان را دوست دارد.
اما در آن روز پناهجویان فیک با سری افکنده حاضر میشوند و کارنامه ی اعمال آنها را به دست چپشان میدهند و آنها همانا دیپورت شدگانند و به آنها گفته میشود" ارجعوا الی ذلک الخراب شده و انتم فیها خالدون!". و این سرنوشت محتوم همه ی کیس های جعلی ست مگر آنکه این درس گفتارها را با دقت بخوانند تا بتوانند کیس بی نقص و محکمی سر هم کرده و روز مصاحبه سر افسر مصاحبه کننده ی سازمان ملل را کلاه گذاشته و سرافراز بیرون بیایند.
از نظر آمار و ارقام حدود هفتاد درصد کیس هایی که هر ساله از طرف پناهجویان ایرانی به دفتر کمیسریای عالی پناهندگان در ترکیه ارائه میشود فیک هستند و بعد از سومالی که درگیر جنگ داخلی و نسل کشی و قحطی ست و صد در صد کیس های پناهندگی اش فیک هست، کشور ایران بیشترین آمار پناهجویان تقلبی را دارد. این که علت این فرار گسترده ی مردم (اعم از مغز و پر و پاچه و جلو سینه و پشت بازو ) از ایران چیست و چرا باید شهروندان کشوری که روی نفت خوابیده است و درگیر هیچ جنگ و قحطی و کشتاری هم نیست خود را به آب و آتش بزنند تا فقط از محدوده ی مرزهای میهن خود خارج شوند، مساله ایست که پاسخ به ان مرتبط با این مجموعه درس گفتارها نیست و در ترمهای آینده وقتی درسهای "پناه پژوهی" را پاس کرده و پناهجو شدید شاید بتوانید به عنوان "اپوزسیون اون ور آب نشین" پاسخ این سوالها را بدهید.
من لازم میدانم همین جا خدمت کلیه پناهجویانی که با کیس های حقیقی و به خاطر مشکلات جدی و واقعی پناهندگی گرفته اند و الان دارند با چشم غره این مطالب را میخوانند سلام و خسته نباشیدی عرض کنم و روی ماهشان را ببوسم و یادآوری نمایم که قصد من در اینجا کمک به دوستانی ست که به هر دلیل مثل ما و سایر پناهجویان واقعی، مشکلات و مسائل سازمان ملل پسندی در ایران ندارند اما خب این به ان معنا نیست که اصلا دوشواری ندارند و خیلی هم همه چیز خوب است برایشان...چه اشکالی دارد که بیاییم کمک کنیم این عزیزان هم از ایران خارج شوند و اینجا همگی دور هم خوش باشیم؟
برای پناهجویی در ترکیه چهار کیس اصلی وجود دارد:
تغییر دین، همجنسگرایی، فعالیتهای سیاسی و حقوق بشری، اعتقاد و التزام عملی به آئین بهاییت.
این فعالیتها و این مسائل باید به گونه ای باشند که بتوانید در روز مصاحبه بازجو یعنی ببخشید مصاحبه گر سازمان ملل را قانع کنید که اولا کیس ساختگی نیست، دوما موردی و مقطعی نیست و سوما خطری جدی و نزدیک را در حال حاضر متوجه شما کرده است. نکته ای که خیلی مهم است بدانید این است که مصاحبه گر سازمان ملل گرگ باران دیده است. از نظر او هر کیسی فیک است مگر اینکه خلافش ثابت شود. متاسفانه این شخص انقدر کارکشته و کار بلد است که مورد داشتیم با سوالهایش دوستانی را هم که کیس های واقعی داشته اند به تناقض گویی انداخته و ردشان کرده.
من در این جلسه نکات مربوط به کیس تغییر دین (نوکیش مسیحی) را برای شما میشکافم و در جلسه ی بعد به سه گزینه دیگر خواهم پرداخت. باز هم تاکید میکنم که قطعا بسیاری از عزیزان صمیمانه و خالصانه و بر اثر یک تحول درونی به دین مبین مسیحیت میگروند و بعدها به علت برخی فشارها و خطرها ناچار به ترک وطن میشوند. اینها پناهجویان راستین هستند و اصلا نیازی به آموزش و این حرفها ندارند و چون همه ی قطعات پازل زندگی و تغییر دین شان با هم چفت است به راحتی از پس هر مصاحبه ای بر می ایند.
ما در اینجا داریم در مورد کسانی صحبت میکنیم که بدون تحول درونی و سیر و سلوک و صرفا به قصد ساختن کیس برای اخذ پناهندگی میخواهند کیس "تغییر دین" ارائه دهند و البته سر راست ترین تغییر دین شیفت کردن از روی اسلام ناب محمدی به روی مسیحیت است.
برای مسیحی شدن ابتدا نیاز هست با مبانی آئین مسیحیت در حد بیسیک آشنا شوید. دقت کنید که این دین کمی پیچیده تر از اسلام است اما در نهایت "یوزر فرندلی" ست و کاربری و مناسک ساده تری نسبت به اسلام دارد.
حضرت مسیح علیه السلام پیامبر مسیحیان است و او با اینکه همان خداوند است، فرزند خداوند هم محسوب میشود و در کنار این پدر و پسر یک روح القدس هم وجود دارد و نکته اینجاست که او هم بر طبق برخی تفاسیر همان خداوند است. کتاب مقدس مسیحیان انجیل نام دارد که ان هم چهار انجیل است که هر کدام با دیگری از جهاتی متفاوت است اما هر چهار انجیل مورد قبول مسیحیان است ...در مورد مرگ مسیح هم قضیه به سادگی رحلت پیامبر اکرم نیست که یک روز مشخص برایش تعطیل شود و مردم به سوگواری بپردازند...مسیح یک بار بر بالای صلیب میمیرد اما بعد از اینکه در غاری دفنش کردند باز زنده میشود و چند روزی هست و بعد دوباره میمیرد و این بار البته نمیمیرد بلکه روح و جسمش در کنار یکدیگر به عرش خدا میرود و ته تهش معلوم نمیشود که بالاخره چه روزی باید تعطیل عمومی باشد. خلاصه برای یک مسلمان که از بیرون به این دین نگاه میکند در مرحله ی اول کمی اوضاع گیج کننده است . اما خودتان را نبازید...به کلیسا بروید و بگذارید یک کشیش اینها را برایتان به آرامی توضیح بدهد. مطمئن باشید آخر سر هم متوجه نمیشوید که چی به چی هست ولی میتوانید یک کلیاتی از سخنان کشیش را به خاطر بسپارید و روز مصاحبه اگر نیاز شد عین همانها را پشت سر هم بگوئید.
یک نکته دیگر هم تا یادم نرفته بگویم که مسیحیت دین بخشش و مهربانی ست و در تعالیم مسیحی داریم که اگر کسی به این طرف صورتتان سیلی زد آن طرف صورتتان را هم باید بیاورید جلو. مورد داشتیم که دو تا از بچه های خزانه، کیس نوکیش مسیحی زده بودند که پناهندگی بگیرند و بروند ژاپن برای کار و در حالی که جلوی در سازمان ملل منتظر نوبت خود برای مصاحبه بودند، توی خودشان شوخی میکردند که یکی دیگری را هل داده، بعد آن یکی با کف گرگی جواب داده و نفر اول هم در جواب کف گرگی دو تا فیلیپینی زده و کار بالا گرفته و تقریبا همدیگر را تا حد مرگ زده اند. افسر پرونده که این رفتار غیر مسیحی را از پنجره دیده بود متوجه ساختگی بودن کیس شده و هر دو را بدون مصاحبه رد کرده. البته این عزیزان چهار ماه بعد دوباره با کیس همجنسگرایی مراجعه کردند و الان هر دو ساکن آمریکا هستند. (متاسفانه ژاپن از ترکیه پناهجو نمیپذیرد.)
مسیحی شدن یکی از روشهای کلاسیک ، تمیز و جواب پس داده برای اخذ پناهندگی ست...تنها مشکل این است که باید سالهای سال به طور مرتب و مستمر در برنامه های کلیسا و مانند آن شرکت کنید و هله لویا و ای پدر مقدس بخوانید و اگر بخواهید بپیچانید گوش تان را میگیرند و دیپورتتان میکنند به ایران.
حداقل اینجا که هستید کسی مجبورتان نمیکند به زور بروید مسجد و یا در نماز جمعه شرکت کنید.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,263
Posted: 28 Dec 2014 19:17
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل سیزدهم - کیس همجنسگرایی
توضیح: تضییق علیه هجنسگرایان در ایران حقیقتی انکار ناپذیر است. کیس بسیاری از همجنسگرایان پناهنده در ایران واقعی است. این مطلب طنز تنها به آن دسته از کیس هایی اشاره میکند که با سو استفاده از تضییق علیه همجنسگرایان در ایران برای گرفتن پناهندگی در ترکیه استفاده میکنند.
توضیح مجدد، توضیح واضحات: با عرض پوزش خدمت اکثریت خوانندههای خوب سایت، برای اقلیتی که نمیدانند تکرار میکنیم: این مطالب طنز هستند و نه جزوههای آموزشی. امیدواریم که به اندازه کافی روی کلمه طنز تاکید کرده باشیم!
همجنسگرایی راحت ترین، سر راست ترین و سریع ترین روش اخذ پناهندگی در ترکیه است و اصطلاحا هلو برو تو گلو میباشد...راحت و سر راست است چون نیاز به کلیسا رفتن و غسل تعمید و برگه ی تائیدیه و حفظ کردن اصول دین ندارد... همانطور که نیاز به حکم جلب و سابقه ی زندان و رد شلاق و آثار شکنجه و فعالیت سیاسی هم ندارد...این کیس سریع هم هست و همجنسگراها در صورت قبولی در مصاحبه زودتر از هر کیس دیگری راهی کشورهای اروپایی و آمریکایی میشوند و دلیل این امر این است که از نظر سازمان ملل همجنسگرایی حاصل یک انتخاب نیست و چیزی ست که هر فرد با ان متولد میشود و از طرفی همجنسگراها در ایران به اندازه ی کافی تحت فشار بوده اند و در ترکیه هم جامعه هنوز آمادگی پذیرش آنها را ندارد و انها را تمام و کمال نمیپذیرد... به همین دلایل است که آنها را بدون نوبت و خارج از صف ردشان میکنند به ینگه ی دنیا...! در اصطلاح به پناهجویان همجنسگرا "کیس طلایی" گفته میشود...اگر از دسته آن آدمهای کوتاه فکری نباشید که با شنیدن لفظ همجنسگرایی و تصور داشتن رابطه با همجنس خود سرخ و سفید میشوند ما به شما این گزینه را پیشنهاد میکنیم.
باز هم من باید توضیح بدهم که قطعا عزیزان زیادی هستند که صادقانه و خداپیغمبری همجنسگرا هستند و به علت فشارها و سختی ها ناچار به ترک ایران شده اند...این عزیزان تاج سر ما هستند و خودشان و گرایششان روی تخم چشم ما جای دارند...ولی خب شرایط در ایران برای برقراری رابطه با جنس مخالف هم تقریبا به اندازه ی رابطه با همجنس سخت است و ما اگر واقعا بنی ادم باشیم نباید راضی شویم که دگرجنس گراها در ایران بمانند و دهانشان سرویس شود و بعد همجنسگراها بروند ینگه ی دنیا حال و حول کنند برای خودشان.
کیس همجنسگرایی درست است که کیس طلایی ست اما اگر نسنجیده و بی گدار به سازمان ملل بزنید همان اول چنان در مصاحبه مفتضح میشوید که تا صد سال دیگر هم اسم پناهندگی بیاید موهای تنتان سیخ میشود...افسر مصاحبه کننده در مورد همجنسگراها علاوه بر اینکه کارمند سازمان ملل هست، روانشناس هم هست، بازجو هم هست، نویسنده رمانهای تخیلی هم هست و همجنسگرا هم ممکن است باشد و خلاصه برای اینکه او را متقاعد کنید باید آنقدر در نقش خود فرو بروید و فرو بروید و فرو بروید که گاهی بیرون آمدن از آن نقش دیگر برایتان مقدور نخواهد بود.
یک باور غلطی که در بین عوام وجود دارد این است که در روز مصاحبه برای کیس های همجنسگرایی امتحان عملی میگذارند...یعنی فرض بفرمائید اگر آقا پسری آمد و ادعا کرد که همجنسگراست او را میبرند و در روز مصاحبه با یک نره غولی می اندازند توی یک اتاق شیشه ای و میگویند اگر راست میگویی در حضور افسر مصاحبه کننده به این آقا بگرا ..! اصلا این خبرها نیست...در سازمان ملل صرف ادعای زبانی کفایت میکند و کسی را مجبور به گرویدن به عنف به کس دیگری نمیکنند...
باور غلط دیگری هم که وجود دارد این است که حتما باید دو نفری برای مصاحبه بروند...انگار همه ی همجنسگراها زوج هستند و همجنسگرای تنها که هنوز نیمه ی گمشده اش را پیدا نکرده نداریم...این مساله به قدری برای برخی پناهجویان معضل است که دیده شده دوستانی که درک صحیحی از همجنسگرایی ندارند و آن را فقط در قالب فاعل و مفعول می فهمند بر سر آنکه چه کسی فاعل و چه کسی مفعول باشد با هم گلاویز شده و به قصد کشت یکدیگر را زده اند و قبل از مصاحبه، کیس شان خود به خود از هم پاشیده و گرایششان در نطفه مضمحل شده است...
آمار کیس همجنسگرایی بعد از کیس تغییر دین در رتبه ی دوم پرطرفدار ترین کیس های فیک قرار دارد...تنها علتی که این کیس رتبه اول را ندارد این است که هنوز همجنسگرایی در جامعه و به خصوص جمعهای مردانه آنطور که باید و شاید جا نیفتاده است اما به عللی که بر نگارنده مکشوف نیست این کیس روز به روز در میان خانومها طرفداران بیشتری پیدا میکند و میتوان پیش بینی کرد که در آینده ای نزدیک موج جدیدی از پناهجوهای لزبین به سازمان ملل مراجعه کنند و این کیس را به جایگاه واقعی خود در میان کیس های فیک برسانند...همجنسگرایی خوشبختانه از سالهای پیش در بین خانومها عملی شیک و با کلاس محسوب میشده و نشان دهنده ی تشخص و جایگاه خاص و منحصر به فرد اجتماعی و حتی هنری ست...
توصیه ی مهم من به برادرانی که کیس همجنسگرایی میدهند این است در روز مصاحبه حتی المقدور طبیعی برخورد کنند و خودشان باشند... فرد همجنس گرا در خیلی از مواقع تفاوت چندانی با یک فرد عادی ندارد... عروسکی شونه کردن موها و تتو کردن ابروها و کشیدن خط چشم و آویختن گوشواره و پوشیدن شلوار چرمی چسبان و لباس میخ دار تور توری و کفش پاشنه بلند، رفتارهای رایج در بین ترانس هاست...والله به خدا قسم ترانس با همجنسگرا فرق دارد...چرا اینجوری میکنید شماها؟؟
مهمترین سوالهایی که در روز مصاحبه از همجنسگرایان میشود سوالهای زیر است: (جوابها در ادامه ی سوالها امده است....باید دقت کنید که پاسخهایتان باید متفاوت باشد که نشان بدهد متفاوتید.)
سوال: از کی متوجه شدی که به همجنس خودت گرایش داری؟
جواب: این گرایش با من به دنیا آمده است ...با شیر اندرون شده و با جان به در شود...!
سوال: آیا در کودکی از شیرمادر تغذیه کرده اید یا شیر خشک ؟
جواب: هیچ کدام...شیر پدر.
سوال: مگر پدرتان هم نعوذ بالله شیر داشتند؟
جواب: بله...ما متفاوت و خاصیم!
سوال: آیا اطرافیان و خانواده از این گرایش شما مطلع هستند؟
جواب: هرگز...never ever...بفهمن میکشن من رو! به صلابه میکشندم...
سوال: چپ دست هستید یا راست دست؟
جواب: صد در صد چپ دست. برخی کارهایم را هم با پا انجام میدهم.
سوال: هفتاد و دو ضرب در 4 چقدر میشود
جواب: امممم...اجازه بدهید...چند لحظه...
سوال سریع: برخورد خانواده وقتی که متوجه گرایشات شما شدند جگونه بود؟
جواب سریع: خیلی ناراحت شدند و من را از خانه بیرون کردند.
بفرمائید بروید بیرون...کیس شما رد شد...گند زدید...!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,264
Posted: 28 Dec 2014 19:25
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل چهاردهم - کیس سیاسی
کیس سیاسی در میان کیس های پناهندگی ذلیل مرده ترین کیس محسوب میشود...بعد از غائله ی 88 که بزرگترین مهاجرت جمعی ایرانیان در قالب پناهندگی سیاسی به خارج از کشور صورت گرفت (که از نظر حجم و گستردگی تنها با مهاجرت مادها به فلات ایران قابل قیاس است)، کیس سیاسی که زمانی پر ابهت ترین، قوی ترین و با افتخار ترین کیس برای پناهجویی بود "خز" شد و رفت پی کارش!
البته لازم است همینجا تاکید بکنم (و این خیلی بد است که آدم وسط یک مطلب طنز هی بخواهد یک چیزهایی را تاکید بکند...بس که بعضیها بی جنبه اند!) که قطعا دوستان و عزیزانی بودند که بر اثر حوادث سال 88 دیگر امکان زندگی در ایران را نداشتند و مجبور به جلای وطن شدند اما قطعا دوستان و عزیزان بیشتری هم بودند که سوار این موج مهاجرت شدند و با یک سربند یا حسین میرحسین زدند بیرون...دمشان هم گرم...گوشت بشود بچسبد به تنشان...والله به خدا...جای کسی را که تنگ نکرده اند!
داشتیم میگفتیم کیس سیاسی بعد از یک دوره ی پر افتخار که امثال بنی صدرها و فرخزاد ها و بختیار ها را روانه ی خارج از کشور کرده بود به سراشیب افتاد و نوبت رسید به مملی ها و نوشی ها و ...!چند نمونه از جوابهای مصاحبه ی سازمان ملل مربوط به آن روزها از طریق منبعی که نخواست نامش فاش شود به دست ما افتاده است که برای روشن شدن وضعیت کیس های فیک در آن روزها در اینجا می آوریم:
سوال: توضیح دهید که چرا از ایران خارج شده اید و اگر به ایران بازگردید چه خطری شما را تهدید میکند؟
جواب 1: بنده در راهپیمایی سکوت در روز فلان شرکت داشتم و در چند نوبت سوت دو انگشتی کش دار زدم...فیلمش هم هست..برگردم اعدامم!
جواب 2: بنده در ستاد میرحسین موسوی در شهرستان ورزقان از توابع آذربایجان شرقی مسئول بخش حمل و نقل و چسباندن تراکت بودم...و الان زندگیم در خطر است.
جواب 3: آقا شما این فیلم تظاهرات رو ببین...توی یوتیوب گذاشتن...اونی که داره میدوه و پشتش به دوربین هست منم...متاسفانه از پشت هم قابل شناسایی هستم...برگردم میگیرنم!
جواب 4: آقا ما رو توی تظاهرات گرفتن...بردن کهریزک...بازم بگم یا همینقدر کفایت میکنه؟
درست است که کیس سیاسی اکنون دیگر ارج و قربی در نزد مسئولین اداره ی پناهندگان سازمان ملل ندارد و جای بچه های سیاسی ته صف و بعد از همجنسگرایان عزیز و کیس های دینی و عقیدتی ست...اما به هر حال کاچی بهتر از هیچی ست...برای تهیه ی یک کیس سیاسی ابتدا باید زمینه فعالیت خود را مشخص کنید...آیا شما فعال حقوق بشری هستید؟ آیا فعال سیاسی هستید؟ آیا روزنامه نگار هستید؟ آیا وکیل معلق هستید؟ دانشجوی ستاره دار اخراجی که دیگر هستید...؟ نیستید؟ یک وبلاگ ساده هم ندارید که گاهی توی آن فحش داده باشید به امام؟ ای بابا...مشکلی نیست...همین فردا اول وقت تشریف ببرید قدمگاه آقای نوریزاد (روبروی زندان اوین) و با او دو تا عکس در حالی که دست در گردن ایشان انداخته اید و دست دیگر را به علامت وی نشان میدهید بگیرید...شک نکنید که آقای نوری زاد در گزارش روزانه ی خود به شما اشاره ای میکند و شانس داشته باشید یک اسمی هم روی شما میگذارد...مثلا اگر شب قبل آبگوشت با پیاز فراوان خورده باشید و به قدمگاه بروید لقبتان میشود جوان پیازخورده...یا جوان پیازی...بعد آن متن آقای نوریزاد را پرینت بگیرید و همراه با عکس خود بردارید ببرید سازمان ملل و بگوئید که شما همان جوان پیاز خورده هستید و اگر به ایران بازگردید به جرم اخلال در نظم عمومی شلاق هم خواهید خورد...مطمئن باشید افسر مصاحبه کننده راضی نمیشود که شما هم پیاز خورده باشید و هم شلاق بخورید و با درخواست پناهندگیتان موافقت میکند...البته بعد از سه سال و نیم...!
(در اینجا متاسفانه باز هم ناچارم "تاکید" کنم که به شخصه احترام زیادی برای آقای نوری زاد و کسانی که وی را در قدمگاهش همراهی میکنند قائل هستم...قطعا اینها نامشان در این دوره سیاه از تاریخ باقی خواهد ماند و شاید حتی سر منشاء تحولی بشوند... ولی خب شوخی با ایشان هم خودش یک کار تاریخی ست که نمیشود به سادگی از آن گذشت.)
اما برگردیم به درس و بحث خود...اگر اهل ریسک کردن و عکس انداختن با نوری زاد نیستید یهترین کار این است که سلطنت طلب بشوید...سعی کنید با دوستان سلطنت طلب خارج از ایران ارتباط بگیرید...یک صفحه ی فیس بوک با نام "شیر آریایی" یا "نهنگ آریامهر" درست کنید و شروع کنید توی آن فحش دادن به اسهال طلب ها...فراموش نکنید که یکوقت اشتباه ننویسید اصلاح طلب که لو میروید...عکس پروفایلتان حتما باید شیر و خورشید باشد...ادبیات خود را تغییر بدهید...اصلا نگران نباشید که از دایره ی نزاکت خارج بشوید...شلنگ را بگیرید به سر تا پای هرکسی که سلطنت طلب نیست...رژیم و غیر رژیم هم ندارد....کلمات کلیدی تان اینها باشد: آخوند، آخوندزاده، مزدور رژیم، جیره خور، بابا تو خفه شو، رضا شاه کبیر، اعلیحضرت، ولیعهد، گه اضافی نخور، روزهای افتخار و عظمت، نژاد پاک آریایی، برو درت رو بذار، وطن، مام میهن، سنده بک.
در کمتر از یک سال اگر این روند را ادامه بدهید و با آدمهای درست و دارای نفوذ لینک شوید شاید بتوانید یک تائیدیه از دفتر ولیعهد بگیرید و به عنوان یک طرفدار سلطنت کیس پر کنید .
و باز هم در اینجا "تاکید" میکنم که قطعا رفتارهای پرخاشگرانه و به دور از نزاکت مربوط به همه ی طرفداران نظام شاهنشاهی نمیشود اما این رفتار در میان بخشی از هواداران سلطنت به خصوص در فیس بوک بسیار پر رنگ و رایج است.
(ای مرده شور این طنز نویسی را ببرند که چهار خط مینویسی چهل خط باید "تاکید" کنی...!)
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,265
Posted: 28 Dec 2014 19:31
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل پانزدهم - کیس بهایی
آخرین موردی که در معرفی انواع کیس میخواهم خدمت شما عزیزان پناه پژوه معرفی کنم کیس بهایی ست...برای ارائه ی این کیس باید از یک حلقه ی بهایی در ایران تائیدیه بگیرید...بعد باید حلقه ی اصلی که ارباب حلقه هاست و گویا در آلمان است هم شما را تائید کند و گواهینامه ای مشابه TUV به بهایی بودن شما بدهد...برای گرفتن آن تائیدیه اصلی در خیلی از مواقع شما باید بهایی زاده باشید تا بتوانید سرتیفیکیت رسمی بگیرید...مورد داشتیم که برای اینکه طرف تائید بشود رفته پدرش را هم حلقوی کرده...یعنی پدر را به زور عضو یک حلقه ی بهایی کرده...بعد از همه ی اینها یک دوره های مخصوص را هم باید بگذرانید...از من میشنوید دور و بر این کیس بی جهت نچرخید...این تو بمیری از اون تو بمیری ها نیست...اگر در بهترین حالت توانستید به یک حلقه ی بهایی در ایران متصل بشوید و حلقه ی مرکزی بهایی هم شما را تائید کرد و دوره ی خود را نیز گذراندید باید اصول و فروع دین بهائی را به طور کامل بیاموزید که کم از فیزیک کوانتوم ندارد... اگر واقعا انقدر مغز دارید که فکر میکنید میتوانید از پس یاد گرفتن یکی از پیچیده ترین ادیان الهی بر بیائید که خب چه کاریست که بروید پناهنده شوید؟ بروید درس بخوانید دانشگاه شریف قبول شوید تا دانشگاههای آمریکا بیایند روی دست ببرندتان.
بدبختی اینجاست این هفت خوان رستم را هم که رد بکنید باید به افسر مصاحبه کننده توضیح مبسوط بدهید که چه مشکلی در ایران داشته اید که آمده اید پناهندگی بگیرید؟ یعنی صرف بهایی بودن برگ سبزی برای رفتن به ینگه ی دنیا نیست...حتما باید جمهوری اسلامی یک چوبی هم توی آستین تان کرده باشد که حضور شما به عنوان پناهجو ی بهایی در ترکیه را موجه بنماید...من همینجا به شما توصیه میکنم که دنبال این چوب برای تکمیل کردن پرونده ی پناهندگی خود نگردید...معمولا چوبی که توی آستین بهایی ها میکنند چوب ضخیمی ست و به این سادگی ها دیگر بیرون نمی آید...اینجور نیست که داستان با یک احضاریه و یا حکم غیابی حل شود...یک وقت دیدید توی خانه خوابیده اید و چهار صبح با شش تا لندکروز مشکی بر و بچه های نوپو ریختند توی خانه تان به جرم جاسوسی برای اسرائیل...جاسوسی دم دست ترین اتهامی ست که به پیروان آئین بهائیت زده میشود!
توصیه ی من این است که اصلا روی این کیس فکر نکنید...همانطور که مرغی که انجیر میخورد نوکش کج است کیس بهایی دادن هم کار هرکسی نیست...شما همان سه تا کیس قبلی را خوب بخوانید...ان شاء الله در مصاحبه قبول میشوید!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ویرایش شده توسط: pixy_666
ارسالها: 12930
#1,266
Posted: 28 Dec 2014 19:37
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل شانزدهم - پیدا کردن خانه و مبحث انرژی
پیدا کردن خانه مناسب برای سکونت اولین چالش جدی پیش روی هر پناهجویی ست که از مرحله ی اقامت موقت چند روزه (هتل و مسافرخانه) میخواهد وارد فاز اقامت موووووووووقت چند ساله (خانه) شود...برای این منظور حتما به کمک کسی نیاز دارید که با زبان ترکی آشنایی کامل داشته باشد و بتوانند با صاحبین ملک وارد مذاکرات جدی شود... کار با " بن ایستریوم بیر تانه اتاق" و "کاچ" و "افندی" حل نمیشود...به کسی نیاز دارید که از پس یک دوره مذاکرات فشرده و پیچیده به زبان ترکی با بنگاهی جماعت بر بیاید...خوشبختانه برای این منظور همیشه پناهجویان قدیمی تر هستند که بعد از چندین سال زندگی در ترکیه زبان ترکی را مثل بلبل صحبت میکنند و مهمتر از آن چم و خم کار را میدانند...نرخ مشاوره، مذاکره و ترجمه ی همزمان مذاکرات برای بستن قرار داد خانه معمولا بین صد تا صد و پنجاه لیر است...یعنی شما باید این رقم را به یک پناهجوی سرد و گرم چشیده ی خسته بدهید تا برایتان یکی دو روز وقت بگذارد و خانه ای تهیه کند...البته مورد داشته ایم که پناهجویان قدیمی در همین ترکیه نه تنها رفاقتی و مرامی برای پناهجوی تازه وارد خانه تهیه کرده اند بلکه تا زمان پیدا کردن خانه ی مناسب، او را به خانه ی خود برده اند و چندین و چند روز همه جوره به او سرویس داده اند و اجازه نداده اند که آب توی دل او تکان بخورد... البته لزوما پناهجوی تازه وارد هم دختر تنهای غمگین زیبایی نبوده است...یک آدم گولاخ نره خری بوده است مثل من...یا اصلا دروغ چرا؟..خود من به برکت دوستان بهتر از آب روان برای پیدا کردن خانه در ترکیه هیچ دردسری نکشیدم...ای بابا...حالا فکرتان لابد میرود سمت یک کیس ها و برنامه های دیگر...من نمیدانم اصلا شما آمده اید چم و خم زندگی پناهجویی را یاد بگیرید یا اینطور با این حرفهای خاله زنکی و حاشیه ای وقت من و کلاس را بگیرید...؟
در کشور ترکیه کولر کالای لوکس محسوب میشود...کولر آبی هنوز در ترکیه اختراع نشده است و کولر گازی هم در مقام مقایسه با ایران چیزی ست در ردیف سونا و جکوزی...میگویند در بیشتر عکسهایی که در صفحه ی بچه پولدارهای ترکیه در اینستاگرام قرار دارد افراد زیر اسپیلت خانه شان ایستاده اند و عکس گرفته اند... قیمت برق در ترکیه به قدری زیاد است که عملا مردم به جای مصرف برق به مصرف الکتریسیته ساکن موجود در پتو و بین دندانه های شانه روی آورده اند...! این گرانی که مختص به برق هم نیست و همه ی انواع انرژی را شامل میشود برای پناهجویی که از ایران به ترکیه می آید و عادت به بنزین لیتری هزار تومان و برق هر دو ماه سی چهل هزار تومانی دارد، خودش یک شوک فرهنگی/اقتصادی ست...پناهجو تا بیاید عادت کند که چطور باید برق و آب و گاز مصرف کند و قلق مصرف انرژی در ترکیه دستش بیاید و عادتهای ایران از سرش بیفتد دو سه هزار لیری پیاده شده است...
طبیعی ست که گاز هم به عنوان یکی از انواع انرژی کالایی گران محسوب میشود...سیستم گرمایشی در بسیاری از مناطق ترکیه مدفوع خشک شده و فشرده ی گاو و یا زغال سنگ مخصوصی به نام کومور است که وقتی میسوزد بویی به مراتب بد تر از مدفوع گاو دارد.
قیمت بالای انرژی حمل و نقل ترکیه را هم تحت تاثیر قرار داده است...بنزین تقریبا لیتری 5 لیر است...یعنی هفت هزار و پانصد تومان ناقابل...این در صورتی ست که درآمد متوسط زندگی کارمندی در ترکیه ماهیانه حدودا 1500 لیر است...اگر یک کارمند معمولی در ایران هشتصد هزار تومان حقوق بگیرد و سی لیتر بنزین بریزد توی باک پرایدش کمتر از چهار درصد درآمد ماهیانه اش را بنزین زده است اما در ترکیه هر باک بنزین ده درصد حقوق ماهیانه ی یک کارمند است...و این به آن معناست که بنزین زدن در ترکیه حدودا سه برابر بیشتر از ایران به جیب ترکها فشار می آورد...اینها را برای این میگویم که فردا هی ایمیل نزنید که آقا شما نباید دخل و خرج ایران را با ترکیه مقایسه کنید و هی واحدهای پولی را به هم تبدیل کنید و تز بدهید که فلان چیز فلانجا گران تر یا ارزانتر است...
حالا که بحثش شد این را هم بگویم که ترکها برای اجاره ی یک خانه ی دو خوابه ی صد متری در جای خوب شهر حدودا پانصد لیر میدهند یعنی یک سوم درآمد ماهیانه شان و ما در ایران با یک سوم درامد ماهیانه مان (حدود دوییست و هفتاد هزار تومان) انباری چهل متری هم وسط جاده ساوه نمیتوانیم اجاره کنیم...و این یعنی بهای اجاره ی خانه در ایران بسیار ددمنشانه است...
این اعداد و ارقام را نمیخواهد حفظ کنید و توی امتحان هم نمی آید...فقط میخواهم چشم و گوش تان را باز کنید که اگر قصد امدن دارید و به فرض از آن تیپها هستید که حتما هفته ای یک بار باید سیخ و سه پایه بردارید و پیکان گوجه ای...باربندبالا...زید بغل...جاده شمال و اینها، بدانید که در ترکیه از این خبرها نیست...یعنی هست منتهی مال از ما بهتران است...کسی که در ترکیه اهل تفریحات اینچنینی باشد معادل کسی ست که در ایران اهل جت اسکی در سواحل متل قو ست...
در ترکیه باید یک کیلو تخمه و دو تا آبجو بخرید و با زید/ پارتنر/ دوست/ همسر خود بچپید توی خانه و از یوتیوب فیلم تماشا کنید...جاده و حمیرا و دنده معکوس و جوجه کباب دیگر یک نوستالژی دور است که بهتر است با فکر کردن به آن خودتان را اذیت نکنید...!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,267
Posted: 28 Dec 2014 19:51
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل هفدهم - لایف استایل
مردم ترکیه لایف استایل مخصوص به خود را دارند و شما برای زندگی در ترکیه لازم است این لایف استایل را یاد بگیرید...یکی از مهمترین نکات البته بحث شیرین ماچ و بوس است... در ایران دو مرد که به هم میرسند در صورت آشنایی و دوستی قبلی سریع لبها را به کار میاندازند و اقدام به بوسیدن گونه، لپ و یا گوش یکدیگر میکنند...آن هم سه بار...در ترکیه این کار نوعی رابطه جنسی محسوب شده و اگر شما مرد باشید و نسبت به یک مرد ترک چنین عملی انجام دهید به احتمال زیاد یک کشیده نصیبتان خواهد شد...سیستم برخورد مردها در ترکیه این است که ابتدا دست میدهند، بعد در حالی که دستهای هم را نگه داشته اند با نوک پیشانی دو ضربه ی آرام (راست/ چپ ) به کله ی یکدیگر میزنند...یاد گرفتن این شیوه برای بیان دوستی و آشنایی نیاز به تمرین دارد... سعی کنید قبل از آموزش کافی اقدام به این عمل نکنید...مواردی داشته ایم که ایرانیانی که خیلی زود قصد حل شدن در جامعه ی ترکیه را داشته اند نتوانستند ضربات خود را کنترل کرده و ابروی طرف را با یک کله شکافته اند...یا حتی بدتر از آن چون کله زدن در ایران یک تکنیک رزمی رایج در دعواهای خیابانی ست به محض تماس کله با کله، جو گیر شده و با یک کله دماغ طرف را شکسته اند ...
در بین زنها البته چنین چیزی رایج نیست و نگارنده دقیقا نمیداند که زنها چطور آداب مصافحه و معانقه را به جای می آورند.
بوسیدن دست و پا هم در مورد بزرگترها و افراد سن و سال دار خیلی رایج است...یعنی مثلا عروس که به مادر شوهر میرسد باید حتما دولا شود و دست او را ببوسد...حتی بوسیدن پا هم دیده شده که البته نوعی پاچه خواری محسوب میشود و مخصوص عروسها/دامادها ئیست که اول زندگی میخواهند خودشان را در دل مادر شوهر/مادر زن جا کنند.
در ترکیه دو جور ترک داریم... ترک مدرن و ترک سنتی...ترکهای مدرن که به خاطر ظاهر تر و تمیز و شیک خود به ترکهای کوزی گونی هم مشهورند تقریبا فرقی با شهروندان اروپایی ندارند...فهمیده، تحصیلکرده، خوشتیپ، خوشفکر، اهل تسامح و تساهل و خلاصه آنچه خوبان همه دارند را یکجا دارند...و خوبی اش این است که ترکها به خصوص در شهرهای بزرگ هشتاد درصد اینچنین هستند... اما امان از ترکهایی که به آرمانهای مرحوم آتاتورک وفادار نبوده و فیزیولوژی بدنشان با سیستم سنتی و یلخی و اسلامی سازگار تر بوده و در آن مسیر رشد کرده اند...در بخشهایی از جامعه ی ترکیه که سنتی ست چیزی به نام زن به عنوان شریک زندگی وجود خارجی ندارد...زن خدمتکاری شبانه روزیست که مرد به او افتخار همبستری میدهد...از آنجا که این نوشته طنز است و قرار نیست شما را بگریاند بنده بیش از این مساله را باز نمیکنم...همینقدر بدانید که احمد خاتمی امام جمعه ی تهران و حسین شریعتمداری مدیر مسئول روزنامه ی کیهان در قیاس با برخی از مردهای سنتی ترکیه، انسانهایی روشنفکر و حامی حقوق زنان محسوب میشوند...
چیزی که در ترکیه بسیار جلب توجه میکند رفتار مردم این کشور با حیوانات است...برخلاف ایران که سگها و گربه ها مثل فشنگ از جلوی آدمها فرار میکنند و انسان و حیوان مثل جن و بسم الله هستند، در معابر و پیاده رو های ترکیه سگها و گربه ها در کنار عابرین برای خود خرامان خرامان راه میروند و کسی کاری به انها ندارد...هر گوشه و کناری که چشم بیندازی کسبه و یا مردم ظرف آب و غذایی برای آنها گذاشته اند و تقریبا سر سطل آشغال رفتن و غذا پیدا کردن برای حیوانات اینجا منسوخ شده است...این پدیده برای خیلی از پناهجویانی که به تازگی از ایران به ترکیه آمده اند قابل باور نیست...خیلیها در ایران فکر میکنند که کلمه ی سنگ و سگ از یک خانواده هستند و طبیعی ترین برخورد با هر سگی این است که سنگی به سمتش بیندازی...اما کافیست در ترکیه لگدی حواله ی سگ و یا گربه ای نمایی تا صد جفت چشم با تعجب به شما خیره شود که این دیگر چه جور حیوانی ست...!؟ از کجا آمده است و دقیقا مشکلش با حیوانات چیست؟ و گاهی آنقدر نگاهها سنگین میشود که مجبور میشوید بروید و روی آن زبان بسته را ببوسید و از دلش در بیاورید...!
این که ترکها چه کار کرده اند و چطور این فرهنگ را بین مردم جا انداخته اند سوالی ست که جواب دادن به آن مربوط به این سلسله درسگفتارها نخواهد بود.
از بحث حیوانات که بگذریم کمی هم در مورد فرهنگ بالکن نشینی یا همان تراس نشینی ترکها بگوئیم...در ترکیه هر خانه ای اول یک تراس بوده که بعد دست و پا دراورده و اتاقها و زوائدی به آن اضافه شده...ترکها شعری دارند با این مضمون که: "اتاق خواب و حمام را از من بگیر...بالکنم را نه..." بالکن اصلی ترین اتاق خانه است...صبحانه توی تراس خورده میشود...بین صبحانه و ناهار اعضای خانه توی بالکن میشنینند و با هم حرف میزنند و معاشرت میکنند...گوشه ی بالکن باربکیو و بساط پخت و پز هست و برای تهیه ناهار لازم نیست کسی موقعیت را ترک کند و ناهار توی بالکن آماده و همانجا خورده میشود...بعد از ناهار اهالی چرتی توی بالکن میزنند و دم عصر هم همانجا دور هم مینشینند به صرف چای و بازی تخته...هوا که تاریک میشود چراغ بالکن را روشن میکنند و تازه زندگی شبانه ی بالکنی آغاز میشود...آبجو و نوشیدنیهای مجاز (غیر مجاز سابق) همراه با مزه و مخلفات روی میزی توی بالکن چیده میشود و تا پاسی از شب مینوشند و میخورند و حرف میزنند...و مدیون هستید اگر فکر کنید جایی بهتر از بالکن (در صورت مناسب بودن فصل) برای خواب شبانه وجود دارد... تنها رفتن به دستشویی، خرید کردن و نیز رفتن به سر کار دلایل موجهی برای ترک بالکن در زندگی مردم ترکیه محسوب میشود.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,268
Posted: 28 Dec 2014 19:57
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل هجدهم - کار و معاش
به پناهجویان متمولی که در مدت اقامت خود در ترکیه نیاز به کار کردن برای امرار معاش ندارند در اصطلاح panah_joy گفته میشود...پناه جوی ها کسانی هستند که از دوران پناهجویی خود لذت میبرند...آنها معمولا یک "ددی" داخل ایران دارند که وضعش توپ توپ است و این ددی کارش این است که ماه به ماه پول تو جیبی برای دردانه اش بفرستد...البته پول تو جیبی اصطلاح مناسبی نیست چون به هر حال حجم پول دریافتی این عزیزان به اندازه ای ست که توی جیب جا نمیشود...شاید بهتر باشد بگوئیم این عزیزان ماه به ماه از "ددی" پول تو گاوصندوقی میگیرند...!
هیچوقت بخیل نباشید و از اینکه کسی دوران سخت پناهجویی خود را به گونه ای طی میکند که انگار به ماه عسل آمده خودخوری نکنید... هی جمع نشوید دور هم و زندگی مرفه "پناه جوی" ها را شخم بزنید و غیبت کنید و ناله نمائید که: این اشک دیده ی من و خون دل شماست...! کُرکُروچ خودتان را بخورید و روی پای خودتان بایستید...
کسانی که به صورت غیر قانونی از ایران به ترکیه می آیند معمولا یک چندرغازی با خودشان می آورند که تا چند ماه کفاف زندگیشان را میدهد...اما دیر یا زود بالاخره کف گیر به ته دیگ میخورد...وقتی کف گیر به ته دیگ خورد تازه میفهمید زندگی پناهجویی یعنی چه...بگذارید برایتان بگویم که در ترکیه بخواهید با حداقل امکانات زندگی کنید و البته اگر بخواهید مستقل باشید (یعنی مثلا پنج نفری یک اتاق را به صورت اشتراکی اجاره نکنید)...هر ماه بین 1200 تا 1500 لیر خرجتان است...یعنی یک میلیون و هشتصد هزار تا دو میلیون و دویست هزار تومان در ماه...این کف زندگی در شهرهای نه چندان بزرگ در ترکیه است...
البته یک طرز فکری در بین پناهجویان قدیمی ساکن ترکیه عمومیت دارد مبنی بر اینکه این پناهجوهای جدید از آنجا که همگی فیک هستند لاجرم سوسول و نازپرورده هم هستند و درکی از زندگی پناهجویی واقعی ندارند...آنها همیشه برایتان افسانه هایی نقل میکنند از روزگاران قدیم که آنها تازه پا به خاک ترکیه گذاشته بودند...افسانه هایی از اینکه با ماهی هشتاد لیر زندگی میکردند و بعضی شبها از زور گرسنگی به پارکها میرفتند و ریشه ی گیاهان را میخوردند و ته یک انباری بیست متری نمور در زیر زمین با هفت نفر دیگر دسته جمعی زندگی میکردند و از این دست خاطرات تکان دهنده... این دوستان پیشکسوت همواره به شما توصیه میکنند که اگر کمی توقعات خود را کم کنید و قانع باشید با ماهی چهارصد لیر نیز به راحتی میتوانید زندگی کنید...گوش ندهید...به آنها لبخند بزنید و در ظاهر تحسینشان کنید اما بدانید و آگاه باشید حدود مخارج زندگی در ترکیه همان ارقامی ست که خدمتتان عرض شد و این ربطی به سوسول بودن یا نبودن شما ندارد...تنها در صورتی میتوانید این رقم را کم کنید که "همخانه" داشته باشید که کرایه خانه تان نصف شود...غیر از این باشد خرج و مخارج کمتر از 1200 لیر نمیشود...والله بالله تالله نمیشود...این از این!
اما حالا همین 1200 لیر یا اصلا 1000 لیر (در صورت گرفتن خانه اشتراکی) را چگونه به دست بیاوریم؟ خب معلوم است...با کار کردن...شاعر میفرماید برو کار میکن مگو چیست کار...اما همینجا یک سورپرایز برایتان دارم...همانطور که برادران افاغنه در ایران اجازه ی کار ندارند شما هم در ترکیه اجازه ی کار ندارید...چیزی که عوض دارد گله ندارد...! اما آیا افغانیها در ایران بی کار هستند؟ جواب منفی ست...پس شما هم میتوانید در ترکیه مشغول به کار شوید...برای کار کردن در ترکیه فراموش کنید که در ایران چه بودید و چه میکردید و چقدر درس خوانده اید و چند نفر زیردستتان کار میکردند...خودتان را با این فکرها اذیت نکنید...شما کارگر غیر مجاز هستید... میتوانید توی مزارع در برداشت محصول کمک کنید و یا اگر شانس بیاورید در یک رستوران یا هتلی ظرفشور و یا نظافتچی شوید...به جز ماهی هشتصد لیر (در خوش بینانه ترین حالت) که تقریبا نصف حقوق یک کارگر مجاز ترک هست هیچ مزایای دیگری نخواهید داشت...اگر در رستوران مشغول شوید ساعت کاری از هشت صبح است تا یازده شب...بلکه هم بیشتر...بدون مرخصی و بدون اضافه کار و بدون بیمه ...دو الی سه سال همین آش است و همین کاسه...حالا شال و کلاه کنید و راه بیفتید بیائید اینجا که پناهندگی بگیرید...
آقای محترمی که تحت عنوان دگراندیش دگرباش دگرگونه میخوای کیس درست کنی بیای سر افسر سازمان ملل کلاه بذاری...! بیا بذار...نوش جونت...خانم محترمی که تا دو روز پیش سفره ابوالفضل مینداختی و شب احیاء قرآن میذاشتی روی سرت و امروز چپ و راست صلیب میکشی...خوش اومدی...عیسی پشت و پناهت...ترکیه برای همه جا داره....بیاین...ولی فکر نکنین اینجا حلوا میدن...اینجا شب تو پارک خوابی هم داره... شبهایی بوده که خود من از زور گرسنگی ریشه ی چنار گاز زدم ...شده که توی یه زیرزمین نمور بیست متری با هفده نفر دیگه با هم یه جا زندگی میکردیم...انقدر بودیم که همیشه جلوی دستشویی صف بود و گاهی وقتها دوتا دو تا میرفتیم داخل...چی میگین شماها؟ چی میخواین شماها؟؟ چی دیدین شماها؟؟؟
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,269
Posted: 28 Dec 2014 20:04
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل نوزدهم - انتخاب کشور مقصد - کشورهای اسکاندیناوی
هر پناهجویی بعد از مصاحبه نهایی و در صورت اینکه واجد شرایط اخذ پناهندگی تشخیص داده شود موظف است یک کشور را به عنوان کشوری که میخواهد در آن به صورت دائم اقامت گزیند به اداره پناهندگان سازمان ملل معرفی نماید. البته محدودیتهایی برای انتخاب کشور نهایی وجود دارد و فقط چند کشور معدود هستند که شما از ترکیه میتوانید به آنها رهسپار شوید. اما خبر خوب این است که تقریبا همه ی این کشورها استانداردهای بالایی برای زندگی دارند و هیچ کشور "در پیتی" در بین این انتخابها وجود ندارد. هر پناهجویی از ترکیه معمولا میتواند به یکی از کشورهای حوزه اسکاندیناوی، کانادا، آمریکا، استرالیا و در برخی موارد آلمان رهسپار شود که خب قبول بفرمائید انصافا از سر ما هم زیاد است.
شما اگر در یکی از این کشورها کسی را به عنوان اسپانسر معرفی کنید انتخاب با خودتان خواهد بود که به کدام کشور بروید اما اگر اسپانسری نداشته باشید سازمان ملل خودش "آن مان نواران" میکند و در نهایت شما را به یکی از این کشورها روانه مینماید...پیدا کردن اسپانسر البته زیاد سخت نیست و هرکسی به شرط اینکه خودش در کشور مورد نظر "کارتن خواب" نباشد میتواند اسپانسر شما بشود.
اما مهمترین سوالی که این وسط وجود دارد این است که از بین این کشورها کدام یک برای اخذ اقامت و زندگی دائمی بهترین است...پاسخ مشخصی برای این سوال وجود ندارد و شما بسته به ماه تولدتان و خلق و خو و ویژگیهای شخصی خود در نهایت یکی از این کشورها را مناسب حال خود خواهید یافت...من در اینجا قصد دارم به برخی خصوصیات و ویژگیهای کشورهای ذکر شده اشاره کنم تا هر پناهجویی با توجه به خصوصیاتی که در خود سراغ دارد بتواند بهترین گزینه را انتخاب کند:
کشورهای حوزه اسکاندیناوی:
اگر طبع سرد دارید و بلغمی مزاج هستید این کشورها با مزاج شما کاملا سازگار می باشند. کشورهای اسکاندیناوی بهشت افراد درونگرا، کم حرف و منزوی محسوب شده و روند خودکشی - که کمال هر انسان منزوی ست - را سرعت میبخشد...در این کشورها شش ماه از سال شب و یا لااقل دم غروب است و و شش ماه دیگر از سال هم که روز است در واقع دم عصر محسوب میشود... اگر از ان تیپ آدم ها هستید که هر هفته در فیس بوک چسناله سر می دهید که آی باز عصر جمعه شد و امان از غروب دلگیر جمعه و آقا بیا و اینها... دور اسکاندیناوی را خط بکشید... زندگی در اسکاندیناوی یک عصر جمعه ی تمام نشدنی ست...! در مورد خلق و خوی مردم آنجا باید عرض کنم که مردم اسکاندیناوی محل سگ به یکدیگر نمیگذارند و هرکس سرش توی لاک خودش است. خلاصه اینکه جو سنگینی آنجا حکمفرماست...اخوان سالها پیش در وصف کشورهای اسکاندیناوی چه خوش سرود که:
" سلامت را نمیخواهند پاسخ گفت...سرها در گریبان است...کسی سر بر نیارد کرد پاسخ گفتن و دیدار یاران را...نگه جز پیش پا را دید نتواند...اگر دست محبت سوی کس یازی...به اکراه آورد دست از بغل بیرون..." و الی آخر...که این ابیات به روشنی اشاره به روحیه و خلق و خوی مردم شمال اروپا دارد...عیب دیگر کشورهای اسکاندیناوی، زبان آنهاست...زبانهای رایج در ان منطقه علاوه بر اینکه پیچیده و سخت هستند مطلقا هم در هیچ کجای دیگر دنیا به درد شما نخواهند خورد...در همان کشورهای حوزه اسکاندیناوی هم، از آنجا که مردم به ندرت با یکدیگر حرف میزنند این زبان تقریبا منسوخ شده ولی شما به خاطر خرید کردن و یا مراجعه به ادارات دولتی و یا رفتن به دانشگاه ناچار هستید که این زبان را بیاموزید که خب خیلی زور دارد...
اما عیب می جمله بگفتیم هنرش نیز بگوئیم...
کشورهای اسکاندیناوی بالاترین استاندارد زندگی را برای پناهجوریان دارند...خدمات اجتماعی در آنجا بیداد میکند و شما حتی اگر همه ی عمر باقالی فروخته باشید در آنجا با شما مثل یک جراح مغز و اعصاب رفتار خواهند کرد...سطح رفاه و آسایش زندگی در حد ولنجک بالاست... بلکه هم بالاتر...پناهجو به محض ورود از چنان حق و حقوق و امتیازاتی برخوردار میشود که واقعا خودش شرمنده میشود... بسیاری از پناهجویان معذب شده و صراحتا اعلام میکنند که راضی به اینهمه زحمت نیستند... پناهجو بیمه میشود و هر ماه حقوق ماهیانه اش را می آورند دو دستی تقدیمش میکنند. وی در خانه ای شیک و مدرن اسکان داده شده و در هر شهری که اقامت داشته باشد هر روز دو بار شخص شهردار به او زنگ میزند و میپرسد: " کم و کسری چیزی ندارید؟"
این سطح رفاه در کشورهای اسکاندیناوی ست...خیلی از پناهجویان تا آخر عمر آنجا حقوق پناهجویی میگیرند و برای خود یللی تللی میکنند...اگر اهل کار کردن نیستید اسکاندیناوی بهشت کون گشادهاست... حالا گیرم بهشتی سرد و یخزده با مردمانی بی روح و منزوی.
در درسگفتار بعد به بررسی سایر کشورهای مقصد پناهجویی خواهیم پرداخت.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,270
Posted: 28 Dec 2014 20:11
راهنمای گام به گام پناهجویی (طنز) - فصل بیستم - انتخاب کشور مقصد - آمریکا و استرالیا
در درسگفتار قبلی به بررسی کم و کیف زندگی در کشورهای حوزه ی اسکاندیناوی پرداختیم...در این فصل میخواهیم به بررسی اجمالی شرایط دو کشور آمریکا و استرالیا برای زندگی و اقامت دائم بپردازیم.
آمریکا:
میگویند کلمه ی آمریکا ریشه ای ایرانی/ عربی دارد و تا صد و پنجاه سال پیش این کلمه به صورت "عامریکا" نوشته میشده است. این کلمه هم در اصل "عمری کار" بوده که به مرور زمان تغییر شکل داده و به این صورت در امده... وجه تسمیه آن هم این است که انجا باید یک عمر مثل تراکتور کار کنید تا چرخ زندگی تان بچرخد...کشور آمریکا کشوریست که از دور دل می برد و از نزدیک زهره...دولت آمریکا به غیر از هزار دلار که همان اول دست پناهجو میدهد عملا هیچ حمایت دیگری از پناهجویان نمیکند (خیلی از پناهجویان که عزت نفس بالاتری دارند اصلا این مبلغ را هم نمیگیرند و به افسر مربوطه میگویند بنداز صندوق صدقات!)
شما به محض ورود به آمریکا باید دنبال کار بگردید و شروع به کارکردن نمائید و تا وقتی که در آمریکا هستید همین آش است و همین کاسه...در آمریکا عملا سقفی برای پیشرفت وجود ندارد...اما باید حواستان باشد که سقفی برای پسرفت هم وجود ندارد...مثل اروپا نیست که هیچ هم اگر نداشته باشید یک حقوق ثابت و یک سقف بالای سر دولت به شما بدهد...در آمریکا شوخی شوخی کارتن خواب میشوید... همه میگویند که آمریکا سرزمین فرصتهای طلایی ست...اما چیزی که گفته نمیشود این است که برای استفاده از این فرصتهای طلایی باید یک بنیه و درونمایه ای هم داشته باشید...
چطور میتوانید بفهمید که این درونمایه را برای استفاده از فرصتهای طلایی دارید یا ندارید ؟ خیلی ساده...در ایران که بودید در قبال فرصتهای پلاستیک بازیافتی و آهن ضایعاتی خود چه میکردید؟ اگر در مدت زندگی در ایران هیچکس از شما هیچ ایده و کار خاصی حتی در حد باز کردن یک مغازه فلافل فروشی ندیده است، یعنی شما این درونمایه را ندارید... کسی که نتواند از فرصتهای قزمیتش استفاده کند از فرصتهای طلایی هم به طریق اولی نمیتواند... در این شرایط نباید زیاد به هوای بهره برداری از آن فرصتهای طلایی به آمریکا بروید که بد جور توی ذوقتان میخورد...!
نکته ی دیگر این هست که باید حواستان باشد که در آمریکا هزینه های زندگی در هر شهر با شهر دیگر متفاوت است...نود درصد پناهجویانی که آمریکا را به عنوان مقصد انتخاب میکنند یا عشق نیویورک هستند یا عشق شهرهای ساحلی غربی آمریکا...خیلیهایشان هم به هوای تهرانجلس و چلوکباب و کاباره ایرانی به امریکا میروند...ظاهرا چلوکباب و دیزی خوردن در ینگه ی دنیا چیز دیگریست و هواخواه بسیار دارد...اینها عموما چند ماهی در این شهرها دوام می آورند و بعد که کف گیرشان به ته دیگ خورد ناگهان سوت میشوند به ایالتهای مرکزی...اگر هزینه ی متوسط زندگی در یکی از شهرهای ایالت تگزاس ماهیانه 1000 دلار باشد این هزینه برای زندگی متوسط در شهری مثل نیویورک 4000 دلار است...پناهجویانی که هنوز از راه نرسیده و با جیب خالی میروند نیویورک زندگی کنند و تی شرت آی لاو نیویورک میپوشند و عکس میگذارند توی فیس بوک کارشان همانقدر عجیب و دور از ذهن است که انگار کسی از دهی برای کارگری به تهران بیاید و بعد با زور و ضرب بخواهد همان اول بسم الله توی فرمانیه خانه اجاره کرده و ساکن شود...!
استرالیا:
استرالیا از نظر خدمات دهی به پناهندگان از آمریکا بهتر است اما چندان تعریفی هم ندارد...آب و هوایش البته بد نیست...اما متاسفانه این کشور در نیمکره ی جنوبی قرار دارد و وقتی دوستان شما در فیس بوک دارند برف نو برف نو سلام میکنند شما باید در گرمای چهل و چهار درجه عرق بریزید و زیر لب فوحششان بدهید... همین چیزهای به ظاهر کم اهمیت باعث میشود که کم کم با دوستانتان دیگر نتوانید ارتباط برقرار کنید و کم کم روح "بیگانه" ی آلبر کامو در شما حلول میکند...جایی که عید نوروز مصادف با آغاز سرد شدن هوا باشد قطعا پتانسیل بالایی برای گسست مطلق از زندگی دارد.
به غیر از این موارد، استرالیا تنها کشوری ست که ممکن است کنج خانه تان یک بیوه سیاه زندگی کند...فکر کنید در کمد را باز میکنید که لباس بردارید و ناگهان بیوه ی سیاه به روی شما میپرد...یا میخواهید بروید توی رختخواب که میبینید بیوه سیاه زیر لحاف منتظر شماست...نگاه جنسیتی نداشته باشید...بیوه سیاه نام سمی ترین عنکبوت جهان است که زیستگاهش کشور استرالیاست و اغلب هم توی کمد و گنجه و زیر شیروانی و اینجور جاها زندگی میکند...(از دوستان ساکن استرالیا که این مطلب را میخوانند و از این به بعد هر وقت در کمد را بخواهند باز کنند و یا بروند زیر لحاف یاد این نوشته می افتند عذرخواهی میکنم...به هر حال بترسید و احتیاط کنید بهتر از این است که نترسید و به طرز فجیعی بمیرید!)...
مشکل دیگر استرالیا سوراخ بودن لایه ی اوزون آن است...در استرالیا شایع ترین نوع سرطان، سرطان پوست است... البته اکثر ایرانیها انقدر در معرض امواج پارازیت بوده اند که آنهایی که زنده مانده اند معمولا در برابر هرگونه سرطانی مقاوم شده اند و از این بابت بهتر است زیاد نگران نباشید...!
خلاصه که استرالیا وطن شما نخواهد شد...
شاید شما فکر کنید من از ستاد مقابله با هجوم مهاجران "میان مایه" به استرالیا چیزی گرفته ام که اینگونه دارم شما پناه پژوهان عزیز را از رفتن به استرالیا منصرف میکنم...حاشا و کلا که چنین باشد...! اما کاش گرفته بودم...
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟