ارسالها: 12930
#1,321
Posted: 29 Apr 2015 14:44
ایران بعد از ممنوع شدن احتمالی اپیلاسیون...!
بعد از انتشار نامه ی جمعی از دلواپسان قزوینی مبنی بر لزوم ریشه کن کردن اپیلاسیون از آرایشگاههای زنانه بیم آن می رود که این اعتراضات به سایر دلواپسان شهرهای دیگر هم سرایت کرده و موج اپیلاسیون ستیزی در میان اقشار متدین به راه بیفتد و در نهایت این اعتراضات منجر به غیر قانونی شدن این کار و تعطیلی سالنهای اپیلاسیون گردد.پیش بینی ما این است که در چنین روزی احتمالا شاهد صحنه های زیر در داخل جامعه خواهیم بود:
پرده اول/ گشت ارشاد
- دختر قشنگم یک لحظه تشریف میارین؟
- بله...بفرمائید...مشکلی پیش اومده؟
- نه عزیزم...حجابت خوبه...فقط یه لطفی بکن برو داخل ماشین من بیام اون موهای قشنگ پات رو هم ببینم.
پرده دوم/ دادگاه
- خانم قدسی شهمیرزاده شما متهم هستید که با انجام عمل لیزر اقدام به سوزاندن ریشه ی موهای زائد خود نموده اید به نحوی که دیگر امکان رویش مجدد مو در بخشهایی از بدن شما وجود ندارد...آیا اتهام خود را میپذیرید؟
- بله جناب قاضی
- آیا میدانید که این کار از مصادیق افساد فی الارض بوده و حکم محاربه با امام زمان را دارد؟
- غلط کردم جناب قاضی...میرم هرجایی رو که شما بفرمائید دوباره مو میکارم...
پرده سوم/ بیلبوردهای تبلیغاتی سطح شهر
خواهرم...موی زائد مصونیت است نه محدودیت!
ای زن به تو از فاطمه اینگونه خطاب است...ارزنده ترین زینت زن موی زهار است
به راستی کدام زیباتر است؟ (تصویر اول یک عدد مرغ خوش پر و بال / تصویر دوم یک عدد مرغ پر کنده!)
پرده چهارم / اداره مهاجرت سازمان ملل
- کیس شما چیه؟ برای چی مجبور شدین خاک کشورتون رو ترک کنید؟
- بنده ایران که بودم توی سالن اپیلاسیون "اضافه" کار بودم!
پرده پنجم / دور همی زنانه
- نینوش جان... فدات بشم...آشنا ماشنای مطمئن سراغ نداری بریم پیشش یه کم تر تمیز کنیم خودمونو؟
- والله این نصاب ماهواره ی ما هست...کار اپیلاسیون هم میکنه...بد نیست کارش...میخوای شماره ش رو بهت بدم یه زنگ بزن ببین کی وقت داره بیاد...
پرده ششم/ استخر زنانه
- اوا...خاک به سرم...این مرتیکه رو کی راه داده توی استخر؟
- مرتیکه کیه؟ این خدیجه دختر همسایه مونه...الان یه مدتیه هورمون مرغی مصرف میکنه واسه همین این شکلی شده.
- آخه واسه چی؟؟
- این بنده ی خدا چند وقت پیش اپیلاسیون کرده بود... یکی فروختش اومدن گرفتنش...الان هم سند گذاشته اومده بیرون...دو هفته دیگه وقت دادگاهشه...میخواد تو جلسه ی دادگاه همچین پر پشم و پیل ظاهر بشه بلکه قاضی رو تحت تاثیر قرار بده حکم سنگین نبره براش!
پرده هفتم/ فیسبوک/ صفحه ی اپیلاسیونهای یواشکی
این اپیلاسیون کامل بدن چند تا لایک داره؟ چند تا؟؟؟
(هجده هزار و پانصد و نود و هفت لایک - هشت هزار و سیصد کامنت)
پرده هشتم / یک آرایشگاه زنانه
- درو باز کنید...پلیس!
- بله...سلام علیکم...امرتون؟
- شما مسئول این آرایشگاه هستین؟
- بله...مشکلی پیش اومده؟
- به ما اطلاع دادن که اینجا اپیلاسیون کامل بدن انجام میشه...
- خیر قربان...خدمات ما توی این سالن فقط اصلاح و فرم دهی به مو هست و مانیکور و گاهی هم پدیکور...
- که اینطور...! سرکار غازعلیخانی...اون کیسه رو بیار...
- کیسه؟ کیسه ی چی هست جناب سروان؟
- این کیسه زباله رو شما دو ساعت پیش جلوی در گذاشتین...بچه های ما بررسی کردن و توش مقادیر متنابهی پشم آغشته به موم پیدا شده! بفرمائید خودتون ملاحظه بفرمائید.
- غیر ممکنه... برای ما پاپوش درست کردن...رحم کنید جناب سروان...چند تا خانواده از این سالن دارن نون میخورن...!
- بفرمائید...همه چیز توی اداره ی پلیس مشخص میشه!
پرده نهم / سریال اموزنده ی ایرانی
- سلام زینب
- سلام زهرا جان...چطوری؟
- بد نیستم...راستش کمی نگران همکلاسی مان ژاله هستم. مدتی ست که حس میکنم رفتارش تغییر کرده.
- ژاله؟ چطور؟
- هیچی...خدا کند که اشتباه کنم...اما مدتیست که حس میکنم دستهایش کم مو تر از قبل شده است.
- واقعا...؟ یعنی ممکن است که...که...
- واقعا نمیدانم...من خیلی نگرانم. ازش پرسیدم و او گفت که سرطان گرفته است و دارد شیمی درمانی میکند و برای همین موهای دستش ریخته.
- شاید واقعا راست بگوید...چون ژاله واقعا دختری نبود که اهل این کارها باشد...
- بله...میدانم...خدا کند که راست بگوید!
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,323
Posted: 3 May 2015 18:45
عملیات فلاکس - پاسخ آمریکا به رسوایی کلمن در ایران
ایران وایر :صاحب نظران معتقدند دعوت از رونی کلمن برای آمدن به ایران و فریب دادن او برای فاتحه خوانی بر سر قبر یک تروریست شناخته شده ی ایرانی، پیام روشنی بود از طرف ایران به کاخ سفید که آمریکائیها گول هیکلشان را نخورند و بدانند که دوره ی آرنولد و رمبو دیگر تمام شده و ایران اسلامی قادر است گنده تر از انها را هم مجبور به زانو زدن در برابر شهدا و فاتحه خوانی نماید. بعد از این استفاده ی ابزاری و تبلیغاتی و متعاقب آن لغو کلاسها و بازگرداندن قهرمان آمریکایی به کشور خود، جمعی از نمایندگان جمهوریخواه کنگره برای اعاده ی حیثیت و غرور ملی و رو کم کنی با همکاری سازمان سیا عملیاتی را با اسم رمز "فلاکس" به دقت طرح ریزی نمودند که قرار بود اواسط ماه آینده ی میلادی کلید بخورد.
ایران وایر از طریق منبع موثق خود که اگر میخواست هم نامش را فاش نمیکردیم به جزئیات این طرح دسترسی پیدا کرده و برای اولین بار اقدام به انتشار آن می نماید.
در این طرح پیشبینی شده بود که حسین رضا زاده قهرمان وزنه برداری ایران و جهان و یکی از نزدیکترین چهره های ورزشی به آیت الله خامنه ای به عنوان نماینده ی جمهوری اسلامی و به بهانه ی برگزاری کلاسهای آموزشی به آمریکا دعوت و در برابر دوربینها و رسانه ها مرتکب چهار عمل اصلی به شرح زیر شود.
دست دادن، بغل کردن و شوخی دستی با چیر لیدرها:
در برنامه ی طرح ریزی شده این امر به این شکل اتفاق می افتاد که در مراسم استقبال، تعدادی از زبده ترین، زیباترین و البته سکسی ترین چیرلیدرهای آمریکایی با پوشیدن لباسهای عروسکی ملوان زبل، پلنگ صورتی، یوگی و سایر شخصیتهای مجاز و البته مذکر کارتونی به سمت او رفته و اقدام به دست دادن، در آغوش کشیدن و حتی شوخی و زورآزمایی با قهرمان ولایتمدار ایرانی نمایند و طبیعی ست که رضا زاده هم به خاطر روحیات شرقی و منش پهلوانی که دارد شروع میکند به تحویل گرفتن ایشان و شوخی و زورآزمایی و بعد که خوب شوخیها گل انداخت و رضا زاده زیر دو خم این را گرفت و کنده ی آن یکی را بالا آورد، ناگهان چیرلیدرها از درون لباسهای عروسکی خود بیرون آمده و با ان سر و وضع خاص خود اقدام به اجرای رقص گروهی در برابر چشمان از حدقه درامده ی قهرمان ارزشمدار وزنه برداری ایران مینمایند.
مهمانی شام در منزل تری جونز به صرف گوشت خوک:
از آنجا که تری جونز کشیش قرآن سوز آمریکایی بیشتر از روی سیبیلهایش قابل شناسایی ست طرح این بود که با این کشیش آمریکایی توافق شود که سبیلهای خود را تراشیده و ضیافت شامی ترتیب دهد و از حسین رضا زاده برای شرکت در آن دعوت به عمل بیاید. قرار بود در این میهمانی تری جونز شخصا وظیفه ی پذیرایی از حسین رضا زاده را بر عهده بگیرد و کل داستان با سه دوربین و از سه زاویه ی مختلف ضبط شود. طبق برنامه ی طرح ریزی شده غذاهای سرو شده در این میهمانی باقالی پلو با ماهیچه ی خوک و زرشک پلو با مرغ ذبح شده به طریقه ی غیر شرعی بوده وهمچنین قرار بود در این میهمانی به جای آب، ودکا در اختیار قهرمان ملی ما قرار داده شود و اگر ایشان متوجه تفاوت مزه ی آن با آب شد بگویند که سهوی بوده است.
گذاشتن گل بر سر قبر رونالد ریگان و ادای احترام به او:
مرحله ی سوم این عملیات به گونه ای طرح ریزی شده بود که دسته گل بزرگی به دست قهرمان وزنه برداری ایران بدهند و او را به نیت ادای احترام به مالکوم ایکس رهبر مسلمان جنبش مدنی سیاهپوستان امریکا، بر سر قبر رونالد ریگان ببرند. پیش بینی شده بود که دسته گل به اندازه ای بزرگ باشد که ایشان موقع حمل آن قادر به مشاهده ی جلوی پای خود نباشند و بعد از هدایت شدن به سمت قبر ریگان و قرار دادن دسته گل بر روی قبر، اندازه ی دسته گل باعث شود که نوشته های روی سنگ قابل مشاهده نبوده و ایشان در همانجا اقدام به فاتحه خوانی نمایند با این تصور که ثوابش میرسد به مالکوم ایکس مسلمان، غافل از اینکه ثوابش میرسد به ریگان کافر گور به گور شده!
برگزاری کلاسهای آموزشی برای وزنه برداران اسرائیلی:
در ابتدا قرار بود که همانند رفتاری که با رونی کلمن در ایران شد کلیه ی برنامه های ورزشی رضازاده را کنسل و او را به ایران بازگردانند اما به پیشنهاد یکی از عوامل سیا تصمیم شیطانی دیگری گرفته شد و آن این بود که چند تیم وزنه برداری نوجوانان و جوانان از اسرائیل به آمریکا بیاورند و آنها را آمریکایی جا زده و حسین رضازاده کلاسهایش را برای آنها برگزار نماید...به هر حال آموزش به ورزشکاران رژیم اشغالگر قدس چیزی بود که حالا حالاها از رزومه ی این ورزشکار ولایتمدار پاک شدنی نبود.
اما طرح "فلاکس" که در حقیقت پاسخی بود به ماجرای "کلمن" در ایران حتی به همینجا نیز ختم نمیشد... با توجه به اینکه رضازاده علاقه ی عجیبی به تقدیم جوایز و نشان های خود به رهبری دارد قرار بر این بود که در مراسم تودیع مدالی به رسم یادبود تقدیم او شود. حالا اینکه درون ان مدال قرار بود چه تجهیزات و تاسیساتی چپانده شود و از بیت رهبری چه اطلاعاتی به سرقت برود چیزی ست که حتی منبع موثق ما نیز در مورد آن اظهار بی اطلاعی نمود.
پ.ن: جا دارد حسین رضازاده ی عزیز این قهرمان ملی و ارزشی ما صدقه ای چیزی به گدا بدهد.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,324
Posted: 29 May 2015 14:35
فرج الله سلحشور، آنجلینا جولی و یک نگرانی بزرگ
جهانگیر الماسی بازیگر با سابقه ی تلویزیون در مراسم بزرگداشت فرج الله سلحشور، پشت میکروفون رفت و ضمن برشمردن پاره ای از دستاوردهای هنری، انقلابی و اخلاقی این کارگردان ارزشی مند سینما و تلویزیون به موردی اشاره کرد که شاید کمتر تا به امروز به آن پرداخته شده بود و آن همانا ایجاد تحول فکری و عقیدتی در هنرپیشه ی معروف سینما خانم آنجلینا جولی بود که به گفته ی آقای الماسی این تحول به اندازه ای بود که باعث شده بود که خانم آنجلینا جولی دیگر در فیلمهای خود صحنه های برهنگی نداشته و با پوشش کامل ظاهر شوند. (اینجا البته یک سوال برایم مطرح شد که مگر جناب الماسی همه ی فیلمهای آنجلینا جولی را قبل از تحول، بدون سانسور دیده اند و خود شاهد صحنه های برهنگی ایشان بوده اند که با اشراف کامل اطلاعاتی در مورد تغییر پوشش وی بعد از صحبتهای آقای سلحشور صحبت میکنند؟)
فرض را بر صحت عقل و درستی نقل گذاشتم و بسیار کنجکاو شدم که بدانم این پیر فرزانه، این مرشد مسیحا نفس، این اوشوی پیرو ولایت، چگونه با معجزه ی کلام، از یک هنرپیشه ی معلوم الحال آمریکایی، الهام چرخنده ای دیگر ساخته است...در اینترنت جستجویی نمودم و سرانجام آن کلام سحر آمیز را یافتم...: "فاحشه".
ایشان در واکنش به احتمال دعوت از آنجلینا جولی به ایران برای بازی در یک فیلم او را "فاحشه" خوانده بود.
اعتراف میکنم در آن لحظه از کشف خود شوکه شدم چرا که اصلا انتظار نداشتم که آن پیر طریقت و مرشد حقیقت، انقدر بی چاک دهن باشد...اما شاید حکمتی در این کلام نهفته باشد...شاید صراحت، صداقت و حتی وقاحتی که در این کلام وجود داشته واقعا مثل تلنگری خانم انجلینا جولی را از خواب غفلت بیدار کرده باشد...کسی چه میداند...چیزی که مشخص بود این بود که خانم آنجلینا جولی بعد از اینکه جناب سلحشور ایشان را "فاحشه بین المللی" خطاب کردند، به شهادت آقای جهانگیر الماسی که با دقت ایشان را رصد می نمایند دیگر در هیچ فیلمی لخت نشده و همواره پوشش کامل داشته اند.
بعد از فهمیدن این ماجرا یک نگرانی بزرگ برای من به وجود آمد...از آنجا که دلسوزان نظام مقدس جمهوری اسلامی سی و چند سال است دارند شیوه های مختلف را بر روی زنان آزمایش میکنند و تا به حال "یا روسری یا توسری" و " زن در حجاب فلان است" و "خواهرم کدام بهتر است؟" جواب نداده است و روز به روز حجاب زنان دارد به سمت پشت سرشان عقب نشینی میکند، یک نگرانی وجود دارد که حکومت تیر آخر را در چله ی کمان گذاشته و تکخال خود را که آنجلینا جولی را نیز سر به راه کرده است، به عنوان رئیس اداره امر به معروف و نهی از منکر روانه ی میدان مبارزه با بدحجابی نماید. که در این صورت احتمالا شاهد صحنه های زیر در سطح شهر خواهیم بود:
صحنه اول - گشت ارشاد:
- ببخشید خانوم..با شما هستم...بله...خود شما...تشریف میارین اینجا؟
- بله...بفرمائید... سوار ون بشم؟
- نه...نیازی نیست...دیگه ما کسی رو نمیگیریم...
- وای چه خوب...روسریمو درست کنم؟ لاکمو پاک کنم؟
- نه دخترم...نیازی نیست...ما کسی رو مجبور نمیکنیم کاری بر خلاف میلش انجام بده...
- باورم نمیشه...یعنی دارم خواب میبینم؟ میخواین فقط نصیحت و ارشادم کنین؟
- ای بابا...ما کی باشیم که بخوایم کسی رو نصیحت کنیم؟
- پس چرا صدا کردین منو؟
- فقط خواستم بهتون بگم خیلی روسپی تشریف دارین.
- بله؟ چی گفتین؟؟؟
- روسپی...روسپی...یعنی چطور بگم...فاحشه...وقتتون رو نمیگیرم...میتونین تشریف ببرین. روز خوش!
صحنه دوم – بیلبورد نصب شده در سطح شهر:
زن بدون حجاب همچون روسپی ای ست در روسپی خانه. (ورژن آپدیت شده ی زن در حجاب همچون گوهریست در صدف)
صحنه سوم – مینی سریال اخلاقی ارزشی (کارگردان: ایرج ملکی)
- سلام زینب جان
- سلام سارا
- میدونی زینب... یه مدتیه حس میکنم دلخوری از دستم...چیزی شده؟
- نه...یعنی آره...راستش مدتی هست نسبت به حجابت کم توجه شدی...خیلی وقتها کمی از موهات از زیر چادر بیرون میفته...حس میکنم ج**ه شدی...!
- آه...زینب...چه خوب که با صداقت و صراحت حرفت رو بهم زدی...بله...حق با تو هست و من اشتباه کردم... به تو قول میدم از همین امروز حجابم رو بیشتر از پیش رعایت کنم. قربون دوستم هم میرم....ماچ
- مرسی سارا...منم مخلص دوست باحجابم میرم... موچ.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,325
Posted: 23 Jun 2015 12:37
توسل به زور و اقناع همزمان: شیوه ای جدید برای مقابله با ماهواره
چند روز پیش سردار نقدی فرموده بودند که مبارزه با ماهواره با زور نمیشود و باید با مردم صحبت کرد و آنها را قانع نمود که تجهیزات ماهواره ای خود را کنار بگذارند. در حالی که همه انگشت به دهان مانده بودند که سردار نقدی را چه به این حرفها، چند روز بعد روابط عمومی بسیج سازندگی این اظهارات را تکذیب کرد و گفت منظور سردار نقدی این بوده که بسیجیان در حین اینکه دارند ماهواره ها را با زور جمع میکنند خیلی خوب است که همزمان با استفاده کنندگان نیز صحبت کنند و آنها را قانع نمایند که استفاده از تجهیزات ماهواره ای به ضرر خودشان است و کار نادرستی ست...یعنی زور و منطق را توامان بر روی مردم پیاده کنند...سوای این مساله که منظور سردار نقدی واقعا چه بوده است، نکته ی اساسی اینجاست که با کدام روش منطقی میشود مردم را قانع کرد که جمع کردن ماهواره ها با زور به نفع خودشان است به شکلی که دیگر مردم به صرافت نصب دوباره تجهیزات دریافت برنامه های ماهواره ای نیفتند...
1- منطق ارعاب یا اقناع با روش به مرگ گرفتن و به تب راضی شدن:
- سلام...
- سلام و درد...بیچاره ت میکنم....گزارش شده که ماهواره داری...در پشت بوم رو باز کن تا قفل بر نیاوردم.
- آخه شما کی هستین؟ مجوز دارین؟ والا ما اصلا ماهواره نداریم!
- ما سربازهای گمنام پایگاه بسیج محل هستیم... نباید هم بشناسی وقتی سال به سال مسجد نمیای دو رکعت نماز بخونی...مرتد!
- مرتد چیه برادر؟ سوء تفاهم شده...من شیعه اثنی عشری هستم...
- شیعه اثنی عشری هستی و پای تلفن با زن نامحرم عمل شبه زنا میکنی؟
- یا قمر بنی هاشم...! تلفنهای من مگه شنود هم میشه؟؟
- نه...پس فکر کردی ما دست رو دست میذاریم که یه جاسوس موساد بغل گوش ما هرکاری میخواد بکنه!
- جاسوس موساد!!؟ برادر این کلید پشت بوم خدمت شما...الان میرم رسیور رو هم میارم خدمتتون...جون داداش بیخیال ما شو...من زن و بچه دارم.
2- منطق زوری یا اقناع به عنف:
- کیه؟
- در رو باز کنین؟
- شما کی هستین؟
(صدای شکستن در)
- شما حق ندارین بدون اجازه وارد خونه ی ...
(صدای الکتریسیته ی متراکم ساتع شده از نوک شوکر و برخورد آن به بدن صاحبخانه)
- یاسر، عمار، ابوذر شما سه تا برین پشت بوم...قفل بر رو هم ببرین...تا من ببینم میتونم این برادرمون رو اقناعش کنم یا نه...خب چی داشتی میگفتی؟ ما حق نداریم چی؟ چرا حرف نمیزنی؟ یه دو تا کشیده بهت بزنم از این موش مردگی در میای...الو...هوی...چته پس؟ حالا مگه کلا چند ولت بهت شوک دادم...؟ ملت رو صندلی الکتریکی هم میشینن انقدر ادا در نمیارن...زبونت رو بکن تو مرد گنده...ببین...گوش کن ببین چی بهت میگم... ماهواره ابزار دشمنه برای مقابله با اسلام...میفهمی؟ الو...اگه میفهمی سرت رو تکون بده فقط....میفهمی چی میگم؟؟ آهان...خب خدا رو شکر که فهمیدی...دیگه ماهواره نمیذاری...باشه؟ باشه؟؟ دیگه ماهواره چی؟؟ بگو...
- ن ن ن م می می میذا...ذا...
- ای جونت بالا بیاد...خیلی خوبه...من برم بالا کمک بچه ها...تو هم همینجا یک ربع بشین هروقت تونستی راه بری برو رسیورت رو هم بیار بذار همینجا روی پله برگشتن ببریم...خدا خیرت بده.
3- منطق فریب یا اقناع با گول مالیدن بر سر صاحبین ماهواره:
- سلام...درو بی زحمت باز کنید.
- شما؟
- مامور آب.
- کنتور آب همون بیرون جلوی در هست...زیر پاتون.
- ببخشید...مامور برقم...حواسم نبود.
- آهان...بله بفرمائید...باز شد؟
- بله...باز شد...لطف میکنین در پشت بوم رو هم باز کنین؟
- پشت بوم برای چی؟
- راستش از پائین به نظرم رسید از سر تیر کابل غیر مجاز کشیده شده به پشت بوم...البته شایدم اشتباه میکنم...میخوام مطمئن بشم.
- بله بله...حتما...الان خدمت میرسم.
(چند دقیقه بعد...روی پشت بام)
- جناب سروان حالا شما که دارین همه رو جمع میکنین... ولی در کل حرکت، حرکت قشنگی نبود...یعنی یه کار میکنین که از فردا مامور گاز و برق و آب هم که میاد ما باور نکنیم و بگیم اول از زیر در دستش رو بیاره تو و نشون بده بعد در رو باز کنیم...این باعث میشه پلیس اعتماد اجتماعی رو که مهمترین سرمایه ش هست از دست بده.
- چقدر زیبا...کاملا مشخصه که انسان با شخصیت و تحصیلکرده ای هستید..دیش شما کدوم هست؟
- خدا خیرتون بده جناب سروان...اون بزرگه...بغل اون کولره که اون ته هست...بتونیم جبران کنیم محبتتون رو.
- گردون هم که هست...دیش گردون شش میلیون جریمه ش هست...غلط نکنم حبس هم داره...رجبی بیا صورتجلسه کن این دیش رو با صاحابش فردا بفرستیم دادسرا.
- جناب سروان...تو رو حضرت عباس...نکن اینجوری...اصلا اینم قاطی بقیه دیش ها بزن اوراقش کن...دادسرا واسه چی؟
- یعنی اگه نفرستمت دادسرا دیگه قول میدی از تجهیزات ماهواره ای استفاده نکنی؟
- قول میدم...ای مرده شور این ماهواره رو ببرن اصلا...بذار الان برم خودم دیشم رو بیارم از این بالا بندازم پائین...
- لازم نیست...رجبی این بنده خدا کامل اقناع شده... این دیش گردون رو با بچه ها کمک کن ببرین پائین...ببین ایندفعه ندید میگیرم...فقط این رسیور و کنترلش رو هم بیار بده رجبی.
- دستتون درد نکنه جناب سروان...بتونیم جبران کنیم محبتتون رو.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 12930
#1,326
Posted: 23 Jun 2015 16:23
وقایع نگاری لحظه به لحظه ی عبور از مرز / بخش اول / هجرت اصغر
امروز 31 ام خردادماه است که روز "هجرت اصغر" نام دارد...در این روز pixy(!) برای اولین بار با پای پیاده کوهها را در نوردید و از مرز عبور نمود اما چند ساعت بعد بر اثر یک نقص فنی در سیستم جهت یابی دوباره به خاک وطن بازگشت.
به همین مناسبت برای اولین بار وقایع نگاری این روز تاریخی در قالب سندی برای اطلاع عموم منتشر میگردد.
لازم به ذکر است که وقایع نگاری "هجرت اکبر" (اول تیرماه) که در نهایت منجر به خروج موفقیت آمیز و غرور آفرین ایشان از ایران گردید، متعاقبا منتشر خواهد شد.
زمان: 1393/03/31
مکان: یکی از روستاهای مرزی
ساعت 20:30 : ترسیم نقشه ی مسیر با نوک چوب توسط قاچاقبر بر روی زمین خاکی کف آغل و مشخص کردن کوهها و عوارض طبیعی سطح زمین با استفاده از یک لنگه دمپایی.
ساعت 20:45 : اعلام قاچاقبر که از این ور دمپایی تا اون ور دمپایی ده دقیقه بیشتر راه نیست و آخرین توصیه ها و رهنمودهای ایشان مبنی بر اینکه "زَرَنگ باش" و حرکت به سمت نقطه ی صفر مرزی.
ساعت 21:10 : رسیدن به دیدرس اتاقک دیده بانی مرزبانی.
ساعت 21:10: اعلام قاچاقبر که دیگر جلوتر نمیتواند بیاید و نشان دادن ادامه ی راه با انگشت و تاکید بر این مساله که برادرش در آن سوی مرز در کنار جویباری با اسب در انتظار من است و برای علامت دادن به من از صدای جیرجیرک کوهی استفاده میکند.
ساعت 21:11 : طی نمودن ادامه ی مسیر به تنهایی در شیب 45 درجه به حالت پامرغی برای مخفی ماندن از دید مرزبانان.
ساعت 21:13 : خالی کردن بدن پونزده متر جلوتر و نشستن همانجا روی زمین.
ساعت 21:14 : رساندن قاچاقبر خودش را به من که پس چرا خبرت نشستی؟ و پاسخ من مبنی بر اینکه دیگر نمیتوانم ادامه دهم و متعاقب آن فحاشی ناجور قاچاقبر با صدای آرام در گوش من!
ساعت 21:15 : سعی و تقلای فراوان برای بالارفتن از دمپایی و جا به جایی حدود بیست متر
ساعت 21:16 : خالی کردن دوباره ی بدن و خوابیدن بر روی زمین و تماشای ستارگان.
ساعت 21:17: پرتاب سنگ و فحاشی قاچاقبر که پاشو اون ک*ن گنده رو هم بکش الان هم خودتو به گ* میدی هم ما رو...!
ساعت 21:18: حرکت دوباره به سمت جلو برای خارج شدن از تیر رس سنگهای پرتاب شده توسط قاچاقبر!
ساعت 22:10: رسیدن به نقطه ی بالایی دمپایی بعد از حدود سی بار خالی کردن بدن با حالتی زار و نزار و سرازیر شدن از آن بالا به سمت نقطه ای که قرار بود برادر قاچاقبر فحاش و سنگپران در انتظار من باشد.
ساعت 22:12 : عبور از نقطه ی صفر مرزی!
ساعت 22:30 : سرازیر شدن از دره و رسیدن به جویبار و گوش تیز کردن برای شنیدن صدای علامت مخصوص یا همان صدای جیرجیرک کوهی.
ساعت 22:30 : اواز خوانی همزمان صدها جیرجیرک کوهی در دل کوه.
ساعت 22:45: تلاش برای تشخیص اینکه کدام جیرجیرک فالش میخواند و حرکت به سمت آن برای پیدا کردن قاچاقبر دوم.
ساعت 23:50 : بروز نشانه هایی از توهم و سلام علیک کردن و خسته نباشید گفتن به جیرجیرکهای کوهی و قسم دادن ایشان که جون مادرت تو قاچاقبر من نیستی؟
ساعت 24:30 : بیخیال جیرجیرک شدن و تصمیم به پیدا کردن مسیر و رساندن خود هرطور شده به روستایی در خاک ترکیه.
ساعت 01:30 : سوسو زدن چراغهای یک آبادی در دل کوه و حرکت به سمت آن.
ساعت 03:00 : نزدیک شدن به آن روستا بعد از کش و قوسهای فراوان با لبان خشک شده و پاهایی تاول زده.
ساعت 03:05 : حمله کردن یک گله سگ هرکدام به قاعده ی یک گوساله (هم از نظر جثه و هم فهم و شعور!) در نزدیکی ده به سمت من
ساعت 03:05 : استفاده از ترفند نازی نازی چه سگهای خوشگلی و چی میخواین خوشگلا و من خودم تو ایران همیشه به سگها غذا میدادم و فعال حقوق حیوانات بودم و اینا...
ساعت 03:06 : محاصره شدن توسط سگهای دیوانه ی زبان نفهم و پارگی پاچه شلوار و با این حال ادامه دادن مسیر.
ساعت 03:20 : رسیدن به اولین خانه ی ده و برخورد با پیرمرد روستانشین عثمانی که از صدای سگها بیرون آمده بود.
ساعت 03:22 : سعی در برقراری ارتباط با زبان ایما و اشاره و درخواست آب و غذا.
ساعت 03:22 : صحبت کردن پیرمرد به زبان فارسی که این ساعت شب اینجا چی گوی خوری...؟
ساعت 03:23 : برقراری دیالوگ با پیرمرد روستانشین و ابراز خوشبختی از ملاقات یک فارسی زبان در ترکیه و تلاش برای برقراری گفتگوی تمدنها با ایشان.
ساعت 03:23 : فرمایش پیرمرد که اینجا ایرانه و تو هم گ* اضافی نخور و راحتو بکش و برو هرجا که میخواهی اما اینجا وای نس!
ساعت 03:23 : برآمدن آه از نهادم و لعنت فرستادن و فحاشی به خودم و جد آبادم و قاچاقبرم و پیرمرد روستانشین و جیرجیرکهای کوهی و سگهای نکبتی.
ساعت 03:30 : چرخیدن توی روستا همراه با یک گله سگ به دنبالم و بیدار کردن کل اهالی آبادی.
ساعت 03:35 : برخورد با یک پدر و پسر اهل ادب و با فرهنگ که بالاخره کمی آب و غذا به من دادند و کشف قطعی این نکته ی ناامید کننده و البته بسیار غیر منتظره که درست در همان روستایی هستم که شب گذشته از آن خارج شده بودم.
ساعت 03:55 : ملاقات با قاچاقبرم با کمک و راهنمایی آن مرد با فرهنگ و فحاشی متقابل من و قاچاقبر به یکدیگر.
ساعت 04:00 : بوسیدن روی قاچاقبر و قول دادن ایشان مبنی بر اینکه فردا شب من را دوباره راهی میکند.
ساعت 04:00 : اعلام قاطعانه ی اینکه دیگر هرگز هرگز هرگز مسیر دمپایی پاره ی تو را دوباره طی نخواهم کرد.
ساعت 04:00 : ماچ کردن قاچاقبر صورت من را که داداش خیالت نباشه...فردا شب با اسب راهی ت میکنم.
ساعت 04:20 : برگشتن به همان آغلی که شب گذشته حرکتم را از آنجا شروع کرده بودم و گذاشتن کپه ی مرگم در انتظار فردا شب.
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 2890
#1,327
Posted: 23 Jun 2015 21:40
امان از دست ما ایرانی ها!
ما ایرانی ها وقتی میخوایم از کسی تعریف کنیم :
عجب نقاشیه نکبت...
چه دست فرمونی داره توله سگ...
چقدر خوب میخونه بد مصب...
چه گیتاری میزنه ناکس...
استاده کامپیوتره لامصب...
موی کوتاه به طرف میاد :چه عوضی شدی...
عجب گلی زد بی وجدان...
بی شرف خیلی کارش درسته...
دوستت دارم وحشتناک...!
اما وقتی میخوایم فحش بدیم:
برو شازده...
چی میگی مهندس...
آخه آدم حسابی...
دکتر برو دکتر...
چطوری آی کیو؟
به به! استاد معظم!
کجایی با مرام؟
باز گلواژه صادر فرمودی؟
... الله ...
با هر چه عشق نام تو را می توان نوشت
با هر چه رود نام تو را می توان سرود
بیم از حصار نیست که هر قفل کهنه را
با دست های روشن تو می توان گشود
ارسالها: 12930
#1,328
Posted: 6 Jul 2015 00:52
وقایع نگاری لحظه به لحظه ی عبور از مرز / بخش دوم / هجرت اکبر
زمان: 1393/04/01
مکان: یکی از روستاهای مرزی
ساعت 21:30 : آموزش تئوریک اسب سواری توسط قاچاقبر که تنها شامل دو نکته بود: "1- زَرَنگ باش. 2 - سفت بچسب."
ساعت 21:35: خروج از آغل و حرکت به سمت محلی که باید سوار اسب میشدیم.
ساعت 21:45: مشاهده ی هشت فروند قاطر با شانزده بشکه ی بزرگ گازوئیل در پشتشان.
ساعت 21:46 : فحش و فحش کاری بین قاچاقبر من و ساربان کاروان گازوئیل به زبان کردی احتمالا بر سر اضافه وزن مختصری که بنده داشتم.
ساعت 21:47 : چندین بار تلاش نا موفق برای بالا کشیدن خود و نشستن بر پشت یکی از قاطرها.
ساعت 21:47 : فرو رفتن دستی در جوف دو لنگ من و انداختنم بر پشت یکی از قاطرها و متعاقب آن سقوط من از سمت دیگر بر روی زمین.
ساعت 21:48 : قرار دادن من با سلام و صلوات با کمک چند قاچاقبر بر پشت یکی از قاطرها و آخرین توصیه های ایمنی مبنی بر سفت نشستن!
ساعت 21:48 : طرح دو پرسش اساسی از سوی بنده مبنی بر اینکه آیا باز بودن پاها با زاویه 180 درجه در پشت قاطر به علت وجود بشکه های بزرگ گازوئیل روش صحیح نشستن است؟ و دوم اینکه اصولا در چنین وضعیتی که دست من به چیزی بند نیست من چه چیزی را باید سفت بچسبم که نیفتم؟
ساعت 21:48 : برخاستن بانگ هی هی هی و هین هین در جواب من و متعاقب ان حرکت کاروان و بلافاصله سقوط من از بالای قاطر بر روی زمین.
ساعت 21:50 : فحش و فحش کاری دوباره بین گازوئیل سالار و قاچاقبر من و در نهایت تصمیم بر اینکه یک فرصت دیگر به من بدهند.
ساعت 21:51 : نشستن بر روی گردن قاطر و آویزان کردن پاها از دو سمت و گرفتن گوشهای حیوان به جای دستگیره.
ساعت 21:51 : شنیدن صدای "قرچ" از بین مهره های گردن قاطر و البته بی توجهی به ان.
ساعت 21:52 : حرکت کاروان و متعاقب آن احساس ناراحتی زیاد در زیر نشیمنگاه و کشاله های ران به خاطر فرو رفتن نظرقربانی ها و سیخ و سه پایه های آویزان از گردن قاطر به بدن.
ساعت 21:55 : افزایش شدت درد و ظهار ناراحتی به قاچاقبر و شنیدن این نکته ی بسیار امیدوار کننده که ده دقیقه بیشتر راه نیست.
ساعت 22:00 : سقوط اول در طول مسیر از سمت راست بر اثر یک تغییر مسیر ناگهانی.
ساعت 22:12 : سقوط دوم در طول مسیر از جلو و افتادن به زیر پای قاطر بر اثر یک ترمز شدید.
ساعت 22:24 : سقوط سوم در طول مسیراز عقب به خاطر تیک آف کشیدن در حین بالا رفتن از شیب شصت درجه!.
ساعت 22:50 : نزدیک شدن به پست دیده بانی مرزی و توقف کاروان قاچاق شراگیم زند و البته گازوئیل به ترکیه.
ساعت 22:51 : برگزاری آخرین جلسه توجیهی که داداش پشت این پیچ یه دره ست که توی دید پاسگاهه و باید یورتمه بریم توی دره و دیگه اگه افتادی پیشاپیش خدا رحمتت کنه..!
ساعت 22:51 : فشردن بیشتر گوشهای قاطر در مشت و اعلام اینکه خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه.
ساعت 22:53 : وارد شدن به نقطه ی دید پاسگاه مرزی و متعاقب آن شنیدن صدای داد و فریاد و فحشهای ناشایست از پاسگاه مرزی.
ساعت 22:53 : حلول روح سرخپوستان آپاچی در بدن قاچاقبران و تحریک قاطرها با اصوات سرخپوستی به یورتمه رفتن.
ساعت 22:53 : وارد شدن اولین قاطر به دره و متعاقب ان وارد شدن قاطر حامل شراگیم زند به دره.
ساعت 22:53 : پائین رفتن کله ی قاطر و سقوط سرنوشت ساز از روی سر قاطر و افتادن پیکر مبارک ایشان به زیر پای قاطرها.
ساعت 22:53 : غلت زدن بر روی زمین به منظور دور شدن از مسیر حرکت قاطرها و به فنا رفتن لپ تاپ در کوله پشتی!
ساعت 22:53 : به یاد آوردن خاطرات دوران کودکی و ایام مدرسه و غلام پشکل و سایر خاطرات ایام طفولیت.
ساعت 22:54: نجات معجزه آسا از زیر پای قاطران و متعاقب آن بلند شدن و دویدن به دنبال کاروان با شعار ای کاروان جان مادرت اهسته ران و ادامه ی فحاشی ها از پاسگاه مرزی.
ساعت 23:30: بعد از نیم ساعت دویدن در کوهها و دنبال کردن مسیر پشکل ها رسیدن به کاروان قاچاق که درنقطه ی امنی در خاک ترکیه توقف کرده بود.
ساعت 23:35: سوار شدن دوباره بر یکی از قاطرها و ادامه دادن مسیر ده دقیقه ای.
ساعت 24:20: نمایان شدن چراغهای روستایی در داخل خاک ترکیه و پیاده شدن از روی قاطر به علت درد بی اندازه ی پاها و ادامه ی مسیر به صورت پیاده و به حالت پا پرانتزی.
ساعت 24:50: رسیدن به روستا و استقرار در کلبه ای روستایی.
ساعت 24:55 : آوردن نان و ماست توسط یک دختر روستا نشین کرد با گیسوان بلند و چشمان درشت سبز و اصن یه وضعی.
ساعت 24:55 : نشان دادن حلقه ی ازدواج خود به ایشان برای اینکه حساب کار دستش بیاید و یک وقت خدایی نکرده شبی نصفه شبی خیال خامی به سرش نزند.
ساعت 00:30 : آوردن لحاف و تشک برای بنده و پهن کردن آن بر روی زمین توسط آن دختر کرد و شب به خیر گفتن ایشان با لهجه ی شیرین کردی.
ساعت 00:35 : لعنت فرستادن بر شیطان و گذاشتن کپه ی مرگ!
ساعت 03:30 : پریدن از خواب به علت احساس حضور کسی در زیر لحاف و بی حرکت ماندن و فکر کردن به بازیهای سرنوشت.
ساعت 03:35 : دل به دریا زدن و باز کردن چشم و زدن لبخندی عتاب آمیز خطاب به ایشان که بهتر است هرکس سر جای خودش بخوابد.
ساعت 03:35 : دیدن یک نره غول با ریشهای افشان و ابروهای پیوسته در جوار خود...!
ساعت 03:35 : نیم خیز شدن و مشاهده ی تعداد زیادی مسافر قاچاقی که در هر گوشه و کنار اتاق به خواب رفته بودند و فهمیدن این نکته که به غیر از من اشخاص دیگری هم آن شب از مرز به صورت قاچاقی رد شده اند.
ساعت 03:45 : شروع تلاشهای ناموفق برای خوابیدن دوباره به امید اینکه زودتر صبح شده و این وضعیت ناخوشایند تمام شود.
ساعت 07:30 : باز شدن در اتاق و به گوش رسیدن نعره ای که مشابهش را فقط در دوران سربازی و مراسم خشم شب شنیده بودم که یالا پاشین برین سوار ون بشین.
ساعت 07:32 : سوار شدن بر ون و حرکت به سوی شهر مرزی وان.
(پایان)
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟
ارسالها: 23327
#1,329
Posted: 11 Jul 2015 06:56
ﻣﯿﮕﻤﺎ؛
ﺣﺎﻻ ﺑﻌﺪ ﺍﯾﻦ ﺗﻮﺍﻓﻖ ﮔﺮﻭﻩ ۵+۱ ﭼﯽ ﻣﯿﺸﻪ؟ !
ﺍﺻﻼ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺑﺪﻭﻥ ﺗﺤﺮﯾﻢ ﭼﻪ ﺟﻮﺭﯾﻪ؟ !
ﮐﺴﯽ ﺑﻠﺪﻩ؟؟ !!!!
ﺁﺑﺮﻭﻣﻮﻥ ﻧﺮﻩ ﺑﺨﻨﺪﻥ ﺑﻬﻤﻮﻥ
***
ﻣﯿﮕﻦ ﺍﺯ ﻓﺮﺩﺍ ﺩﻳﮕﻪ ﺑﻨﺰﻳﻦ ﻣﻴﺸﻪ ﻟﻴﺘﺮﻯ ۵۰۰ ﺭﻳﺎﻝ، ﺍﻭﻧﻢ
ﻋﻤﺮﺍ ﺍﮔﻪ ﻇﺮﻳﻒ ﺑﺬﺍﺭﻩ ﺣﺴﺎﺏ ﮐﻨﯽ
***
ﺧﺒﺮ ﻓﻮﺭﯼ
ﺷﺮﮐﺖ ﺟﯽ ﺍﻝ ﺍﯾﮑﺲ ﮐﺸﻮﺭ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﻟﯿﺴﺖ ﺗﺤﺮﯾﻢ
ﻫﺎﯼ ﺧﻮﺩ ﺧﺎﺭﺝ ﮐﺮﺩ !
ﺍﮐﻨﻮﻥ ﺁﻣﺮﯾﮑﺎﯾﯽ ﻫﺎ ﻫﻢ ﻣﯽ ﺗﻮﺍﻧﻨﺪ ﮔﻮﺷﯽ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ
ﺭﺍﺣﺖ ﺍﺯ ﺟﯿﺐ ﺩﺭﺁﻭﺭﻧﺪ
***
شعار این هفته نماز جمعه تهران:
دلاور هسته ای/ ماساژ بدم خسته ای؟
***
من الان توOrange county هستم . جوونای آمریکایی ریختن تو خیابون سر از پا نمیشناسن میگن اگه تحریما شکسته بشه گوشی GLX و پراید تو آمریکا نمایندگی میزنه.
***
شانس نداریم که، حالا که داره رابطمون با آمريكا خوب ميشه؛
اقتصادشون تعطيل میشه!
هيچی دیگه...!!!
از فردا بايد خرج مردم مظلوم آمريكا رو هم بديم! حالا ببین،
اى تُف به اين شانس!
***
دیشب بعد توافق رفتم خرید،کلی جنس خریدم گفتم چقدر میشه؟
فروشنده گفت دو ریال!
هیچی دیگه پول خرد نداشتم صد تومنی دادم،گفتم بقیه پول انعام!
بنده خدا فروشنده سکته کرد!
|||||||||||||||||||||||||||||||||||||:
***
ﺍﻣﺮﻭﺯ ۱۰۰۰ﺩﺍﺩﻡ ﺑﻪ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ ﻣﯿﮕﻢ ﯾﻪ ﺑﺮﺑﺮﯼ ﺑﺪﻩ ﻣﯿﮕﻪ :ﺍﻭﻣﺪﯼ ﻧﻮﻧﻮﺍﯾﯽ ﺭﻭ
ﺑﺨﺮﯼ ! ؟ مگه خبر نداری تحریمها را برداشتند
***
دمت گرم ظريف...
توي كوچه ما دارن داد ميزنن دمپايي كهنه بيار پرايد ببر...
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 23327
#1,330
Posted: 23 Jul 2015 08:02
امیر تتلو: «تتليتيام، هوادارام، عشقن عشق، كوشين؟!؟ بياين ببينم، هر كى نگه بغ بغو، بغ بغوووو!»
همانطور که در عکس میبینید «امیر تتلو» به تازگی در صفحه اینستاگرام خود (با نزدیک به ۱.۵ میلیون مخاطب) نوشته است: «تتليتيام، هوادارام، عشقن عشق، كوشين؟!؟ بياين ببينم، هر كى نگه بغ بغو، بغ بغوووو!»
در پاسخ به این فراخوان، بیش از ۳۷هزار نفر یادداشت را «لایک» زدهاند و بیش از ۳۰۰۰ نفر نوای «بغ بغو» سر دادهاند!
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7