ارسالها: 3080
#211
Posted: 19 Oct 2012 22:52
photo hosting
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 3502
#212
Posted: 20 Oct 2012 22:34
دوتا مردشور بودن هر جنازهای میاوردن شکمشو وا میکردن غذا هاشو میخوردن
یه روز شکم یکیو واز میکنن توش ماکارونی بود، مرده شوره به رفیقش میگه من نمیخوام تو بخور
رفیقش میگه چرا توکه ماکارونی خیلی دوس داشتی!!؟
میگه نمیخوام دیگه، رفیقشم همشو میخوره.
بعد که تموم میشه میگه میدونی چرا نخوردم ؟ رفیقش میگه چرا؟ میگه چون توش مو بود
اونم حالش به هم میخوره همهرو بالا میاره
بعد اون یکی شروع میکنه به خوردن، رفیقش میگه نخور کثافت مگه نمیگی توش مو بود چندش
رفیقش میگه : دروغ گفتم ! خواستم ماکارونی گرم بشه بعد بخورم !
#جاوید_شاه👑
مرگ بر ۳ فاسد : ملا چپی مجاهد(+پسمانده های ۵۷؛نایاک؛مصومه قمی؛حامد مجاهدیون؛مهتدی کهنه تروریست تجزیه طلب و شرکا)
ارسالها: 2801
#213
Posted: 20 Oct 2012 22:45
این مطلب رُ برا غذا نخوردن یه سری بچه سوسول تو سفر هامون استفاده کردیم، عجیب جواب داد
هر بیلیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
ارسالها: 3080
#217
Posted: 21 Oct 2012 12:19
اتومبیل مردی که به تنهایی سفر می کرد در نزدیکی صومعه ای خراب شد.مرد به سمت صومعه
حرکت کرد و به رئیس صومعه گفت : «ماشین من خراب شده. آیا می توانم شب را اینجا بمانم؟ »
رئیس صومعه بلافاصله او را به صومعه دعوت کرد. شب به او شام دادند و حتی ماشین او را تعمیر
کردند. شب هنگام وقتی مرد می خواست بخوابد صدای عجیبی شنید. صدای که تا قبل از آن هرگز
نشنیده بود …
صبح فردا از راهبان صومعه پرسید که صدای دیشب چه بوده اما آنها به وی گفتند :« ما نمی توانیم این
را به تو بگوییم . چون تو یک راهب نیستی» مرد با نا امیدی از آنها تشکر کرد و آنجا را ترک کرد.
چند سال بعد ماشین همان مرد بازهم در مقابل همان صومعه خراب شد . راهبان صومعه بازهم وی را
به صومعه دعوت کردند ، از وی پذیرایی کردند و ماشینش را تعمیر کردند. آن شب بازهم او آن صدای
مبهوت کننده عجیب را که چند سال قبل شنیده بود ، شنید..
صبح فردا پرسید که آن صدا چیست اما راهبان بازهم گفتند: :« ما نمی توانیم این را به تو بگوییم . چون
تو یک راهب نیستی»این بار مرد گفت «بسیار خوب ، بسیار خوب ، من حاضرم حتی زندگی ام را برای
دانستن فدا کنم.. اگر تنها راهی که من می توانم پاسخ این سوال را بدانم این است که راهب باشم ،
من حاضرم .بگوئید چگونه می توانم راهب بشوم؟»
راهبان پاسخ دادند « تو باید به تمام نقاط کره زمین سفر کنی و به ما بگویی چه تعدادی برگ گیاه روی
زمین وجود دارد و همینطور باید تعداد دقیق سنگ های روی زمین را به ما بگویی. وقتی توانستی
پاسخ این دو سوال را بدهی تو یک راهب خواهی شد.»
مرد تصمیمش را گرفته بود. او رفت و ۴۵ سال بعد برگشت و در صومعه را زد.مرد گفت :« من به تمام
نقاط کرده زمین سفر کردم و عمر خودم را وقف کاری که از> من> خواسته بودید کردم .. تعداد برگ
های گیاه دنیا ۳۷۱,۱۴۵,۲۳۶, ۲۸۴,۲۳۲ عدد است و ۲۳۱,۲۸۱,۲۱۹, ۹۹۹,۱۲۹,۳۸۲ سنگ روی زمین
وجود دارد» راهبان پاسخ دادند :« تبریک می گوییم . پاسخ های تو کاملا صحیح است
. اکنون تو یک راهب هستی . ما اکنون می توانیم منبع آن صدا را به تو نشان بدهیم.»
رئیس راهب های صومعه مرد را به سمت یک در چوبی راهنمایی کرد و به مرد گفت : «صدا از پشت
آن در بود» مرد دستگیره در را چرخاند ولی در قفل بود . مرد گفت :« ممکن است کلید این در را به من
بدهید؟» راهب ها کلید را به او دادند و او در را باز کرد. پشت در چوبی یک در سنگی بود . مرد
درخواست کرد تا کلید در سنگی را هم به او بدهند.
راهب ها کلید را به او دادند و او در سنگی را هم باز کرد. پشت در سنگی هم دری از یاقوت سرخ قرار
داشت. او بازهم درخواست کلید کرد .پشت آن در نیز در دیگری از جنس یاقوت کبود قرار داشت…. و
همینطور پشت هر دری در دیگر از جنس زمرد سبز ، نقره ، یاقوت زرد و لعل بنفش قرار داشت. در
نهایت رئیس راهب ها گفت:« این کلید آخرین در است » مرد که از در های بی پایان خلاص شده بود
قدری تسلی یافت.. او قفل در را باز کرد. دستگیره را چرخاند و در را باز کرد . وقتی پشت در را دید و
متوجه شد که منبع صدا چه بوده است متحیر شد. چیزی که او دید واقعا شگفت انگیز و باور نکردنی
بود.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
اما من نمی توانم بگویم او چه چیزی پشت در دید ، چون شما راهب نیستید !!!!
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 2557
#220
Posted: 22 Oct 2012 17:00
یه سال ساعت دوازده شب داشت برف میومد و ما هم خوشحال که فردا تعطیله که یهو قط شد بارون اومد برفا آب شد ، بارونم بند اومد کم مونده بود نصفه شبی خورشید شروع کنه به تابیدن ...
* * * * * * * * * * * * * * * * *
ﺟﺪﻳﺪﺍ ﭘﺴﺮﺍ ﺍﺑﺮﻭ ﺑﺮﻣﻴﺪﺍﺭﻥ
ﻣﻮﻫﺎﺷﻮﻧﻮ ﻫﺎﻱ ﻻﻳﺖ ﻭ ﻟﻮﻻﻳﺖ ﻣﻴﻜﻨﻦ
ﻧﺎﺧﻦ ﺑﻠﻨﺪ ﻣﻴﻜﻨﻦ
ﺑﺎ ﻋﺸﻮﻩ ﺣﺮﻑ ﻣﻴﺰﻧﻦ
ﻛﻢ ﻛﻢ ﻣﻴﺘﺮﺳﻴﻢ ﭘﺎﺭک ﺩﻭﺑﻞ ﺭﻭ ﻓﺮﺍﻣﻮﺵ ﻛﻨﻦ !
* * * * * * * * * * * * * * * * *یه زمانی نمیدونستم دلار چیه ، سکه چیه ... بزرگترین دغدغه ی زندگیم این بود که آدامس میخرم عکسش تکراری نباشه !
* * * * * * * * * * * * * * * * *
* * * * * * * * * * * * * * * * *
آقا من چند سال پیش رمز موفقیتمو عوض کردم ، الان هر کاری میکنم یادم نمیاد ...
متاسفانه ۳ بار اشتباه زدم بلاک شد !
* * * * * * * * * * * * * * * * *
بچه که بودم عاشق اون لحظه ای بودم که مهمونا میرفتن ...
بعد با سرعت باد میومدم میوه ها و شیرینی های تو بشقابشونو میخوردم !
** * * * * * * * * * * * * * * *
به بعضی از عزیزان هم باید گفت: بعد از اینکه بازیتون با احساسات من تموم شد بزارینش سر جاش لطفا ...
** * * * * * * * * * * * * * * *
یه بار بغضم ترکید چهارتا زخمی و دهها کشته داد ...
بعلهه ... یه همچین آدم خون به جگر شده ای هستم من !
* * * * * * * * * * * * * * * * *
یکی نیست به بعضیا بگه انقدر به اون تیپ و قیافت نناز ؛ ما به اون آدامس ۵۰ تومنیا هم میگیم شیـــــــــک ...
** * * * * * * * * * * * * * * *
ای کثیف تر از هپلی
تنها تو حموم نپری
لیف های حموم دزدن
چرک تو رو میدزدن
* * * * * * * * * * * * * * * * *
انگار پشه ها امسال با سرد شدن هوا کاپشن پوشیدن ، نمیرن !!!!!
* * * * * * * * * * * * * * * **درسته دخترا از پسرا خوشگلترن ولی پیرمردا واقعا از پیرزنا خوشگلترن !
بعله ، ما آینده نگریم ...
روزگار غریبی ست نازنین ...