ارسالها: 866
#831
Posted: 21 Nov 2013 22:26
بابام عامل خیلی از مریضی ها رو کشف کرده
میخوام بهش بگم بابا پاستور !
میگم سرم درد میکنه....
میگم سرما خوردم......
میگم چشمم نمره اش رفته بالاتر.....
میگم...........
آغا من هر مرضی رو که گفتم
بابام گفت کمتر بشین پای اون کامپیوتر خوب میشی
بخدا اینی که گفتم جوک نبود واقعی بود
مدیونید اگه بگید بابای شما از این حرفا بهتون نمیزنه
ویرایش شده توسط: gay_tehran
ارسالها: 2801
#834
Posted: 22 Nov 2013 01:39
ﺁﯾﺎ ﻣﯿﺪﺍﻧﯿﺪ ﭼﻨﺪ ﻧﻮﻉ ﻋﻨﮑﻮﺑﺖ ﺩﺍﺭﯾﻢ؟؟؟
:1 ﯾﮏ ﻧﻮﻉ ﻋﻨﮑﻮﺑﺖ ﻫﺎﯾﯽ ﻫﺴﺘﻨﺪ ﮐﻪ ﺗﺎﺭ ﻣﯿﺰﻧﻨﺪ،
:2 ﺑﻘﯿﻪ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻦ ﺗﺎﺭ ﺑﺰﻧﻦ ﭘﯿﺎﻧﻮ ﻣﯿﺰﻧﻦ
ﯾﻪ ﺳﺮﯼ ﻫﻢ ﮐﻼ ﺳﺎﺯ ﺑﻠﺪ ﻧﯿﺴﺘﻦ ؛ ﺩﺳﺖ ﻣﯿﺰﻧﻦ
هر بیلیاقتی رُ تو قلبتــــون جا ندید!!
جای آفتـــابه تو بــوفه نیست . . .
ارسالها: 973
#836
Posted: 22 Nov 2013 11:46
دختره بسیجی بوده، میره بالای پُشت بوم رَخت پَهن کنه،
یه دفه پاش لیز میخوره از او بالا با کلّه میاد پایین و
میوفته رو یه نیسان پُر از بادمجون که داشته رد میشده!
دست میزنه به بادمجونا و فِک میکنه اومده بهشت،
با هیجان میگه: براذرا لُدفن یکی یکی بیان...!!
==========================
مهم نیست خط تلفن اِت اعتباریه یا دائمی؛
.
.
.
.
.
.
.
اون دُنیا اولین سؤالی که نَکیر و مُنکَر ازت میپرسن اینه که :
به چند تا انسان نیازمند شارژ فرستادی :|
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon
ارسالها: 973
#837
Posted: 22 Nov 2013 11:49
پدری برای امتحان فرزندش نزد حکیمی رفت،
حکیم گفت: یک قرآن، یک سکه و یک بطری عرق روی میز بگذار؛
اگر پسر قرآن را برداشت؛ زاهد میشود !
اگر سکه را برداشت؛ بازرگان میشود !
و اگر بطری عرق را برداشت؛ عیاش و رند میشود !
پدر این کار بکرد و منتظر ماند تا فرزند به خانه بیاید؛
وقتی پسر به خانه آمد؛ قرآن را زیر بغلش گذاشت و سکه را در جیب و بطری عرق را سر کشید... پدر سراسیمه نزد حکیم رفت و ما وقع را تعریف کرد و گفت:ای حکیم ،فرزند من چه خواد شد؟
حکیم در حالی که از خنده تنبان گاز میگرفت و کف کوچه پخش شده بود گفت: به جان خودم آخوند میشود !!!
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon
ارسالها: 973
#838
Posted: 22 Nov 2013 11:51
وااااااای اینو

image url
Not a internet bully
tried not to be fake'o
I'm just Simon