ارسالها: 3663
#94
Posted: 27 Jan 2017 16:40
من چند وقت پیش رفتم مرغ فروشی که مرغ و رون و سینه بسته بندی شده مرغ بخرم .. ویترین زیاد بود ولی نمی دونم چرا هرچی می گشتم نمی تونستم رون و سینه رو پیدا کنم ... یه خانومی اومد جلوم ازم پرسید چی می خوام .. منم گفتم ببخشید رون و سینه تون کجاست ؟ یه جور خاصی نگام کرد و به دو تا از ویترین ها اشاره کرد و... چند قدم که دور شدم گفتم وای خاک عالم خدا کنه برداشت بد نکرده باشه ..من یه آدم خجالتی هستم ..من واقعا رون و سینه مرغو گفتم و خلاصه گویی کرده بودم .. چرا این جوری گفتم ؟..سرمو انداختم پایین و بعد از خرید تا چند دقیقه صورتم گل انداخته بود . ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3663
#95
Posted: 2 May 2017 21:23
امروز غروب داشتم توی پیاده رو یکی از خیابونای تقریبا شلوغ و بازار و مرکز شهر قدم می زدم .. چند تا دختر جوون و بزک دوزک کرده از کنارم رد شدند دیدم یکی صورتشو گرفته سمت من گفت سلام ..گفتم خدایا این کیه دیگه ..من که نمی شناسمش .. دوبرابرش سن دارم .. نکنه روی پیشونی ام خونده که دلشکسته هستم اومده هوامو داشته باشه .. گفتم بی ادبیه جواب ندم .. با لبخند سرمو مثل جتلمن ها تکونی داده و آوردم پایین و گفتم سلام خانوم .. یک متری که از من فاصله گرفتند دسته جمعی خندیدند .. آبروم رفت .. دختره هندزفری به گوش واسه یکی زنگ زده بود به طرف تلفنی اش گفت سلام ... خنده ام گرفته بود توی خیابون واسه خودم لبخند می زدم چند متر اولش که چند نفری متوجه سوتی ام شده بودند اونا هم می خندیدند .. خدا بگم اسمشو نبرو چیکارش کنه دوست و برادر شما : ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود