ارسالها: 24568
#162
Posted: 4 Apr 2013 12:42
اسممون و گذاشتن :ملیکا
خاله و دخترخاله ها بهم می گن : mel mel
دایی تا بهم میرسه میگه: مَلَکا ذکر تو گویم که تو پاکیو خدایی...
پسردایی کوچیکه ام بلد نبود بگه ملیگا میگفت: پیتیلا
بهنوش میگه: پیتیکا
عطیه میگه:ملی
استاد زبانمون آقای چمنی می گفت :میــلــیــکا
بعضی از فامیل های بابام میگن: مَـــلیکا
بعضی از دوستان عنایت دارن میگن : مِـــلیک
دخترخاله کوشولوم میگفت: میخا
حالا شده: میکا
بعد عمه ام امشب اس داده: چطوری پولیکا؟؟؟؟؟!!!! !!
اینجور اسم با مسما و انعطاف پذیری دارم من
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 24568
#163
Posted: 4 Apr 2013 12:54
*******************
مرغ عشقه داریم!صدای ترمز دستی میده
*******************
ﺑـــﻪ ﺑﻌﻀــﯽﻫـــﺎ اوﻧﻘﺪﺭ ﺑﻬــــــــﺎ ﻣﯿـــﺪﯼ ﮐـﻪ
ﯾـﻪ ﺭﻭﺯ ﺧــﻮﺩت هم ﺩﯾﮕـﻪ ﻧﻤﯿﺘـــــﻮﻧـﯽ ﺑﺨــــﺮﯾـــﺶ !
*******************
یه آدمایی رو توی زندگیمون راه دادیم که مادراشونم به زور تو خونه راشون می دادن !
*******************
امروز سر جلسه امتحان ...
از ۵ تا سوال استاد، زیر ۲ تاش کامنت گذاشتم و ۳ تای دیگه را هم فقط لایک کردم
*******************
یه رفیق دارم وقتی تو سانتافهاش به دخترا تیکه میندازه ۸۰% با لبخند جوابشو میدن..
یه بار اومد تو پراید من و تیکه انداخت به چند تا دختر خانم ...
و تازه اونجا بود که فهمید کچله
*******************
ﯾﻪ ﺯﻣﺎﻧﯽ ﻣﺮﺩﻭﻧﮕﯽ ﺑﻪ ﺟﯿﺐ ﻧﺒﻮﺩ ؛ ﺑﻪ ﻣﺮﺍﻡ ﻭ ﻣﻌﺮﻓﺖ ﺑﻮﺩ !
*******************
یادش بخیر یه زمانی تلویزیون تبلیغ سس و رب رو میکرد و بعد میگفتن :
هزاااااااااااار سکه تمام بهار آزادی دو هزااااااااار نیم سکه...
الان دستمال توالت هم نمیتونن جایزه بدن !
*******************
یکی دیگه از دستاوردهای نسل ما این بوده که
ترمز دستی پیکان رو از کنار در راننده به بین صندلی راننده و شاگرد انتقال دادن !
*******************
بعضی از آدما " خـــــــــــــــــــوب نمی بینن "
اما بدتر از اون اینه که :
" بعضی دیگه ، خوبـــــــــــــــــــــــی رو نمی بینن " !
*******************
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 6561
#170
Posted: 28 Jul 2013 13:02
مايكل، راننده اتوبوس شهري، مثل هميشه اول صبح اتوبوسش را روشن كرد و در مسير هميشگي شروع به كار كرد. در چند ايستگاه اول همه چيز مثل معمول بود و تعدادي مسافر پياده مي شدند و چند نفر هم سوار مي شدند. در ايستگاه بعدي، يك مرد با هيكل بزرگ، قيافه اي خشن و رفتاري عجيب سوار شد..
او در حالي كه به مايكل زل زده بود گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!» و رفت و نشست.
مايكل كه تقريباً ريز جثه بود و اساساً آدم ملايمي بود چيزي نگفت اما راضي هم نبود. روز بعد هم دوباره همين اتفاق افتاد و مرد هيكلي سوار شد و با گفتن همان جمله، رفت و روي صندلي نشست و روز بعد و روز بعد...
اين اتفاق كه به كابوسي براي مايكل تبديل شده بود خيلي او را آزار مي داد. بعد از مدتي مايكل ديگر نمي تواست اين موضوع را تحمل كند و بايد با او برخورد مي كرد. اما چطوري از پس آن هيكل بر مي آمد؟ بنابراين در چند كلاس بدنسازي، كاراته و جودو و ... ثبت نام كرد. در پايان تابستان، مايكل به اندازه كافي آماده شده بود و اعتماد به نفس لازم را هم پيدا كرده بود.
بنابراين روز بعدي كه مرد هيكلي سوار اتوبوس شد و گفت: «تام هيكل پولي نمي ده!»
مايكل ايستاد، به او زل زد و فرياد زد: «براي چي؟»
مرد هيكلي با چهره اي متعجب و ترسان گفت: «تام هيكل كارت استفاده رايگان داره.»
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "