ارسالها: 1796
#32
Posted: 18 Jan 2014 02:14
اقا تو پادگانمون ی پسره عرب هست اسمش خالده اقا با این که عربه خیلی بچه باحالیه و زیاد باهم شوخی داریم . خلاصه یه شب پشت دیوار قایم شدم میخواستم بترسونمش یهو نمیدونم چی شد تصمیمم عوض شد تا رسید سریع از پشت دیوار اومدم بیرون با سیکن مشتم زدم پیشونیش رفت تو . خلاصه یه داد و هواری راه انداخت که نگو بعدش با ۱۰۰ تا شنا همچی حل شد . فرداش دیدم اوه اوه کلش اندازه توپ ۷ سنگ باد کرده انقدر دلم سوخت واسش رفتم روبوسی و عذر خواهی کردم و از دلش دراوردم .
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
ارسالها: 1796
#33
Posted: 9 Mar 2014 23:38
تقریبا یه هفته پیش تو پادگان رفیقم داشت وضو میگرفت دم آبخوری از پشت با تمام قدرت با نوک پوتین زدم استخون کونش قرچ صدا داد فک کنم ترک برداشت
همین
اندوه بزرگی ست انبوه انتظار
ویرایش شده توسط: Evil_Dead
ارسالها: 23330
#34
Posted: 16 Oct 2015 17:17
سال سوم دبیرستان یه معلم زمین شناسی داشتیم کلا شوت میزد (یعنی واقعا شوت میزد) این معلم ما هم کلا عاشق لواشک بودش! همیشه هم ساعت اخر باهاش کلاس داشتم و ساعت قبلشم ورزش داشتیم.وقتی هم که ساعت ورزش بازی میکردیم کلا خود به خود عرق هم میکردیم دیگه یه رفیقی داشتم این دهن سرویس میرفت براش لواشک میگرفت و کلا اون نایلونی که به لواشک چسبیده بودُ باز میکرد میزد به زیر بغلش که عرق کرده بود (یعنی حال بهم زن بود کارش دهن سرویس) بعدش اون نایلونی که حالت چسبندگی هم داشت رو برمیردون سر جاش همراه با اسانس عرق زیر بغل! بعدش ساعت اخر به معلم زمین شناسی تعارف میکرد.عاقا ما هم تا اخر کلاس می پوکیدیم از خنده.اون معلم شوت ما هم میگفت فلانی دستت درد نکنه چقد خوشمزه هستش تو میان ترم هواتو دارم
این کاربر به دلیل توهین به مدیریت بن شد.
ویرایش شده توسط: sepanta_7
ارسالها: 374
#38
Posted: 9 Sep 2018 03:43
هیچی خرکی ترازشب حنابندان نیست
دوستان دادمادهمه جمع بودیم،رسم بوددوماد بایدانگولک میشد،دومادهم بدانگولک مثل خرکه بهش سوک میزدن،هی میپریدبالا باانگولک های دوستان،چندتا ازبروبچ شدن بادیگاردش که دیگه کسی انگولکش نکنه،تا دم خونشون کاری بهش نداشتم،همیکنه داشت ازدروازه خونشون میرفت تو،زناهم اومده بودن جلوش هلهله کنون ازتوحیاط یه دفه دستم تابیخ کردم توکونش،جلوهمه نیم متری پریدهوا،یادش بخیر
حقیقت ،خدا هست...واقعیت،خدای نبوده ونیست ونخواهد بود