ارسالها: 137
#11
Posted: 2 Apr 2011 17:49
دوستت دارم آخرین جمله اعدامیها[b][/b]
در این تحقیقات مشخص شد لغت دوست داشتن نزدیک به 630 بار از دهان این محکومین به اعدام خارج شده است.محققان متوجه شدند محکومین به اعدام به طور متوسط این لغت را سه برابر لغت "متاسفم" به کار میبرند که این نشان میدهد بسیاری از آنها هنوز هم معتقدند بیگناه هستند و به گناهکار بودن خود اعتراف نمیکنند.
تحقیقات دانشمندان نشان میدهد عشق و دوست داشتن متداولترین کلمه ای است که مجرمان محکوم به اعدام در آخرین لحظات زندگی خود به زبان میآورند.
مجله نیوزویک برای پی بردن به کلمات مورد علاقه محکومین به اعدام در آخرین لحظات زندگیشان ، آخرین جملات 446 محکوم به اعدام را در تگزاس مورد تحلیل و بررسی قرار داد.
در این تحقیقات مشخص شد لغت دوست داشتن نزدیک به 630 بار از دهان این محکومین به اعدام خارج شده است.محققان متوجه شدند محکومین به اعدام به طور متوسط این لغت را سه برابر لغت "متاسفم" به کار میبرند که این نشان میدهد بسیاری از آنها هنوز هم معتقدند بیگناه هستند و به گناهکار بودن خود اعتراف نمیکنند.
دومین لغتی که محکومین به اعدام در آخرین لحظات زندگی خود استفاده میکنند تشکر کردن است که نزدیک به 243 بار در آخرین لحظات زندگی 446 محکوم به اعدام شنیده شده است.
همچنین لغت "آماده ام" نیز نزدیک به 65 بار از زبان اعدامیها شنیده شد که با بیان این لغت آمادگی خود را برای رفتن به استقبال مرگ اعلام میکردند.
نکته جالب توجه این است که لغت "میترسم" فقط یک بار از دهان این 466 بار به اعدام شنیده شده است که این موضوع میتوان در نوع خود مورد توجه قرار گیرد.
اعتقادات مذهبی هم در میان افرادی که به اعدام محکوم می شوند بسیار پررنگ است و لغت خدا بسیار در میان آخرین صحبتهای آنها شنیده میشود.همچنین لغاتی مانند بهشت ، جهنم ، مسیح و مانند آن هم کلماتی هستند که معمولا محکومین به اعدام در آخرین لحظات زندگی خود به زبان میآورند.
همچنین از میان این محکومین به اعدام 20 نفر به لغت "پایان" و فقط 12 نفر به لغت "پشیمانی" در آخرین لحظات زندگی خود اشاره کردند
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#12
Posted: 2 Apr 2011 17:50
جالب: روايتهايي در مورد اقسام زنها
پيامبر (ص ) فرمود: (( زنى را به خاطر زيبايى اش تزويج نكنيد، زيرا شايد زيبايى او باعث هلاكت او شود، و به خاطر مالش تزويج نكنيد كه شايد باعث سركشى او گردد، بلكه زن را به خاطر دينش به همسرى بگيريد)) .
يكى از عربها مى گويد: با شش زن ازدواج نكن : زنى كه زياد مى نالد؛ زنى كه زياد منت مى گذارد؛ زنى كه به مرد ديگرى تمايل پيدا مى كند؛ زنى كه به هر چيزى خيره مى شود آن را مى خواهد؛ زنى كه زياد آرايش مى كند؛ و زنى كه به ديگران دهن كجى مى كند و پرحرف است .
الياس (ع ) فرمود: با چهار دسته از زنان ازدواج نكن ، مختلعه ، مباريه ، عاهره و ناشزه . اما مختلعه زنى است كه هر ساعت بى دليل طلاق مى خواهد؛ مباريه زنى است كه به ديگران فخر فروشى و به وسايل دنيايى افتخار مى كند؛ عاهره زن فاسقى است كه دوست و رفيق براى خود دارد؛ خداى تعالى فرموده است : (( و لا متخذات اخدان )) ؛ و ناشزه زنى است كه در رفتار و گفتار نسبت به همسرش برترى مى جويد كه از مصدر نشز به معنى زمين بلند گرفته شده است .
على (ع ) مى فرمود: (( بدترين خصلتهاى مرد، بهترين خصلتهاى زنان است و آنها عبارتند از: بخل ، كبر و ترس ، زيرا زن اگر بخيل باشد مال خود و همسرش را نگاه مى دارد و اگر متكبر باشد، حاضر نمى شود با كسى سخن نرم و شائبه دار بزند و اگر ترسو باشد از همه چيز بيمناك بوده و از خانه اش بيرون نمى رود و از رفتن .
به جايى كه در معرض تهمت باشد به خاطر ترس از شوهرش پرهيز مى كند.))
از ابوحمزه نقل كرده اند كه مى گويد: از جابر بن عبداللّه شنيدم كه مى گفت : خدمت پيامبر (ص ) بوديم ، فرمود: (( بهترين زنان شما، زنى است كه اولادآور، مهربان و پاكدامن ، در ميان فاميل محترم و در برابر همسرش افتاده و فروتن ، نزد شوهر بى حجاب و در برابر ديگران پوشيده باشد؛ زنى كه از همسرش حرف شنوايى دارد و مطيع فرمان اوست ؛ در هنگام خلوت با او در اختيار اوست و بمانند اظهار اشتياق مرد، او اظهار نمى كند. آيا شما را از بدترين زنانتان آگاه نسازم ، زنى كه در بين خانواده اش ذليل و در برابر شوهرش بزرگمنش ، نازا و كينه توز است ؛ زنى كه از كار زشت پرهيز ندارد؛ به هنگام نبودن شوهر بى حجاب و در حضور او در حجاب است ؛ به حرف شوهر گوش نمى دهد و فرمان او را نمى برد و هنگامى كه همسرش با او خلوت كند از خواسته او سر باز زند چنان كه مركب ناهموار از سوار شدن سرباز زند و هيچ عذرى را از شوهر پذيرا نباشد و هيچ گناهى را بر او نبخشد.))
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#13
Posted: 2 Apr 2011 17:51
روزي روزگاري درختي بودو درخت عاشق پسر کوچيکي بودو پسرک هر روز به سراغ درخت مي رفت و برگهاي درخت رو جمع مي کردو با اونا واسه خودش تاج مي ساخت واداي سلطان جنگل رو در مي آورد از تنه درخت بالا مي رفت و روي شاخه هاش تاب بازي مي کرد و از سيب هاي درخت مي خورد گاهي اوقات هم با هم قايم موشکبازي
مي کردندو وقتي که پسرک خسته مي شد زير سايه درخت مي خوابيد.
و اينطور بود که پسرک عاشق درخت بود...
خيلي زياد.
و درخت خو شحال بود اما زمان گذشت...
و پسر بزرگ تر شدو درخت بيشتر اوقات تنها بود و بعد يک روزپسر به سراغ درخت اومد درخت گفت:بيا پسر جان.بيا و از تنه من بالا برو و روي شاخه هام تاب بازي کن و از
سيب هاي من بخور و زير سايه من استراحت کن و خوشحال باش.
پسر گفت: من ديگه براي از درخت بالا رفتن و بازي کردن زيادي بزرگم. من ميخوام که بتونم چيزاي تازه بخرم و تفريح کنم.من به پول احتياج دارم.تو مي توني به من پول بدي؟؟درخت گفت:من فقط سيب دارم و برگ.اما بيا و سيب هاي منو بچين و اونها رو توي شهر بفروش.اينطوري ميتوني پول داشته باشي.اونوقت تو خوشحال ميشي.
پس پسر ازدرخت بالا رفت و سيب هاشو چيد و با خودش بردو درخت خوشحال بود...
...اماپسر براي مدتي طولاني به سراغ درخت نرفت.
و درخت غمگين بودو بعد يکروز...
پسر برگشت و درخت از شادي لرزيد و گفت:بيا پسر .بيا و از تنه من بالابرو و روي شاخه هام تاب بازي کن و خوشحال باش.
پسر جواب داد:من گرفتار تر از اون هستم که از تنه درختان بالا برم. من به يه خونه احتياج دارم تا گرم نگه ام داره.به علاوه من مي خوام که زن و فرزند داشته باشم پس به يک خونه احتياج دارم.
درخت گفت:من خونه اي ندارم که به تو بدم.جنگل خونه منه.اما تو مي توني که شاخه هاي منو ببري و باهاشون براي خودت خونه بسازي. اونوقت تو خوشحال خواهي بود.
و به اين ترتيب پسر تمام شاخه هاي در خت رو بريدو با خودش برد تا خونه بسازه.
و درخت خوشحال بود...
اما پسر براي مدتي خيلي طولاني به سراغ درخت نيامد.
وقتي که برگشت درخت اونقدر خوشحال شد که به سختي مي توانست حرفي بزنه. پس به آرومي زمزمه کرد:بيا پسر.بيا و بازي کن.
پسر گفت:من پير تر از اوني هستم که بخوام بازي کنم.من يه قايق مي خوام که منو ببره به جاهاي دور.دورتر از اينجا.تو مي توني به من يه قايق بدي؟؟درخت گفت:تنه من رو ببر و باهاش براي خودت قايق بساز.اونوقت تو ميتوني به دور دست سفر کني...و خوشحال باشي.
و به اين ترتيب پسر تنه درخت رو بريدو باهاش يه قايق ساخت و رفت به يه جاي دور.
ودرخت خوشحال بود... اما حقيقتش زيادم خوشحال نبود...
...بعد از مدتي خيلي خيلي طولاني پسر دوباره برگشت.
درخت گفت:منو ببخش پسر جان. من هيچ چيزي برام باقي نمونده که به تو
بدم.
سيب هایم چيده شده اند.
پسر گفت:من براي سيب خوردن دندوني ندارم.
درخت گفت:شاخه هاي من بريده شده اند.تو نمي توني روشون تاب بازي کني.
-من براي تاب بازي کردن زيادي پيرم
-تنه من بريده شده و تو نمي توني ازش بالا بري...
-من خسته تر از اوني هستم که از تنه درخت بالا برم.
درخت با غصه گفت:منو ببخش.اي کاش مي تونستم به تو چيزي بدم اما چيزي برام باقي نمانده.من فقط يه کنده پيرم.منوببخش...
- من ديگه به چيز زيادي احتياج ندارم.فقط يه جاي خلوت مي خوام که بشينم واستراحت کنم.من خيلي خسته هستم درخت در حالي که تنه خودش رو راست
مي کردگفت:خوب...يه کنده درخت پيربراي نشستن و استراحت کردن بد نيست.بيا پسر.بيا و بشين واستراحت کن.
و پسر روي کنده درخت نشست...
آن پسر آیا بی رحم و خود خواه بود ؟؟؟
نه . . .
ما همه شبیه او هستیم
و با والدین خود چنین رفتاری داریم ...
درخت همان والدین ماست
تا کوچکیم ...
دوست داریم با آنها بازی کنیم
...
تنهایشان می گذاریم بعد ...
و زمانی بسویشان برمی گردیم
که نیازمند هستیم
یا گرفتار
برای والدین خود وقت نمی گذاریم ...
به این نکته مهم توجه نمی کنیم که :
پدر و مادر ها همیشه به ما همه چیز می دهند
تا شاد مان کنند
و مشکلاتمان را حل ...
... و تنها چیزی که در عوض می خواهند اینکه ...
*** تنهایشان نگذاریم ***
به والدین خود عشق بورزید
فراموششان نکنید
برایشان زمان اختصاص دهید
همراهی شان کنید
شادی آنها
شما را شاد دیدن است
گرامی بداریدشان
و ترکشان نکنید
هر کس می تواند هر زمان و به هر تعداد
فرزند داشته باشد
ولی پدر و مادر را
فقط یکبار
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#14
Posted: 2 Apr 2011 17:52
يك شركت بزرگ قصد استخدام يك نفر را داشت. بدين منظور آزموني برگزار كرد كه يك پرسش داشت. پرسش اين بود:
شما در يك شب طوفاني در حال رانندگي هستيد. از جلوي يك ايستگاه اتوبوس ميگذريد. سه نفر داخل ايستگاه منتظر اتوبوس هستند. يك پيرزن كه در حال مرگ است. يك پزشك كه قبلاً جان شما را نجات داده است. يك خانم/آقا كه در روياهايتان خيال ازدواج با او را داريد. شما ميتوانيد تنها يكي از اين سه نفر را سوار كنيد. كدام را انتخاب خواهيد كرد؟ دليل خود را شرح دهيد.
پيش از اينكه ادامه حكايت را بخوانيد شما نيز كمي فكر كنيد.
قاعدتاً اين آزمون نميتواند نوعي تست شخصيت باشد زيرا هر پاسخي دليل خودش را دارد.
پيرزن در حال مرگ است، شما بايد ابتدا او را نجات دهيد. هر چند او خيلي پير است و به هر حال خواهد مرد.
شما بايد پزشك را سوار كنيد. زيرا قبلاً جان شما را نجات داده است و اين فرصتي است كه ميتوانيد جبران كنيد. اما شايد هم بتوانيد بعداً جبران كنيد.
شما بايد شخص مورد علاقهتان را سوار كنيد زيرا اگر اين فرصت را از دست دهيد ممكن است هرگز قادر نباشيد مثل او را پيدا كنيد.
از دويست نفري كه در اين آزمون شركت كردند، شخصي كه استخدام شد دليلي براي پاسخ خود نداد. او نوشته بود:
سوئيچ ماشين را به پزشك ميدهم تا پيرزن را به بيمارستان برساند و خودم به همراه همسر روياهايم منتظر اتوبوس ميمانيم.
همه ميپذيرند كه پاسخ فوق بهترين پاسخ است، اما هيچكس در ابتدا به اين پاسخ فكر نميكند. چرا؟ زيرا ما هرگز نميخواهيم داشتهها و مزيتهاي خود را (ماشين) از دست بدهيم. اگر قادر باشيم خودخواهيها، محدوديت ها و مزيتهاي خود را از خود دور كرده يا ببخشيم گاهي اوقات ميتوانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم.
تحليل فوق را ميتوانيم در يك چارچوب علميتر نيز شرح دهيم: در انواع رويكردهاي تفكر، يكي از انواع تفكر خلاق، تفكر جانبي است كه در مقابل تفكر عمودي يا سنتي قرار ميگيرد. در تفكر سنتي، فرد عمدتاً از منطق، در چارچوب مفروضات و محدوديتهاي محيطي خود، استفاده ميكند و قادر نميگردد از زواياي ديگر محيط و اوضاع اطراف خود را تحليل كند. تفكر جانبي سعي ميكند به افراد ياد دهد كه در تفكر و حل مسائل، سنت شكني كرده، مفروضات و محدوديت ها را كنار گذاشته، و از زواياي ديگري و با ابزاري به غير از منطق عددي و حسابي به مسائل نگاه كنند. در تحليل فوق اشاره شد اگر قادر باشيم مزيتهاي خود را ببخشيم ميتوانيم چيزهاي بهتري به دست بياوريم. شايد خيلي از پاسخدهندگان به اين پرسش، قلباً رضايت داشته باشند كه ماشين خود را ببخشند تا همسر روياهاي خود را به دست آورند. بنابراين چه چيزي باعث ميشود نتوانند آن پاسخ خاص را ارائه كنند. دليل آن اين است كه به صورت جانبي تفكر نميكنند. يعني محدوديت ها و مفروضات معمول را كنار نميگذارند. اكثريت شركتكنندگان خود را در اين چارچوب ميبينند كه بايد يك نفر را سوار كنند و از اين زاويه كه ميتوانند خود راننده نبوده و بيرون ماشين باشند، درباره پاسخ فكر نكردهاند.
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#15
Posted: 8 Apr 2011 14:20
فقر
ميخواهم بگويم ......
فقر همه جا سر ميكشد .......
فقر ، گرسنگي نيست ، عرياني هم نيست ......
فقر ، چيزي را " نداشتن " است ، ولي ، آن چيز پول نيست ..... طلا و غذا نيست .......
فقر ، همان گرد و خاكي است كه بر كتابهاي فروش نرفتهء يك كتابفروشي مي نشيند ......
فقر ، تيغه هاي برنده ماشين بازيافت است ، كه روزنامه هاي برگشتي را خرد ميكند ......
فقر ، كتيبهء سه هزار ساله اي است كه روي آن يادگاري نوشته اند .....
فقر ، پوست موزي است كه از پنجره يك اتومبيل به خيابان انداخته ميشود .....
فقر ، همه جا سر ميكشد ........
فقر ، شب را " بي غذا " سر كردن نيست ..
فقر ، روز را " بي انديشه" سر كردن است
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#16
Posted: 8 Apr 2011 14:21
یه روز احمدي نژاد راه افتاد هلک و هلک رفت آمریکا. وضعیت اونجا رو که دید، توی دلش، جوری که بقیه متوجه نشن اون از آمریکا خوشش اومده، گفت: عجب پیشرفتی! عجب کشوری، چه رفاهی، چه نظمی، چه سیستم اداری منظمی، چه تشکیلاتی...
بعد رفت پیش اوباما و ازش پرسید: بابا دمتون گرم! شما چکار کردین که اینقدر پیشرفت کردین؟ البته مرگ بر آمریکا!
اوباما گفت: ببین! کارهای ما مثل کارهای شما هرتی پرتی نیست. ما وقتی میخوایم وزیر انتخاب کنیم، از همشون تست هوش میگیریم، باهوشترین و به درد بخورترین اونها رو انتخاب میکنیم. نه هر ننه قمری را! الان برات تست میکنم حالشو ببری!
اوباما زنگ زد به هیلاری کلینتون گفت: هیلاری جان! عزیزم یه نوک پا بیا دفتر من، کارت دارم.
از اونجا که اوباما مثل احمدي نژاد نبود، هیلاری با آرامش و سر فرصت رفت پیش اوباما. نه اینکه هول کنه و آب دستشه بذاره زمین!
اوباما به هیلاری گفت: یه سوال ازت میپرسم، 30 ثانیه زمان داری که جواب بدی. «اون کیه که زادهی پدر و مادرته، اما برادر و خواهرت نیست؟»
احمدي نژاد خودش هم هنگ کرد و توی جواب موند که یهو هیلاری گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
احمدي نژاد کف کرد و سریع برگشت ايران و زنگ زد به « متكي» وزیر خارجه و گفت: آب دستته بذار زمین بیا اینجا کارت دارم!
وقتی متكي اومد کلی داد و هوار راه انداخت و حنجره پاره کرد که: خاک بر سرت. آخه این چه وضع مملکته. این چه وضع جهانه! مثلا تو وزیر امور خارجهای! خجالت بکش. یه سوال ازت میپرسم، سه روز فرصت داری جواب بدی. وگرنه میفرستمت جایی که عرب نی انداخت....
بعد پرسید: «اون کیه که زادهی پدر و مادرت هست، اما برادر و خواهرت نیست؟»
«متكي» عزا گرفت که عجب سوال خفنی. خلاصه رفت و هر چی فکر کرد چیزی به ذهنش نرسید. یهو یادش افتاد بره پیش «حجاريان» از نخبههای مزدور بدبخت استکباری کشورش که چند سال قبل بازنشستهاش کردن و از اون بپرسه. وقتی «حجاريان» رو دید گفت: ای بدبخت غربزده، بگو ببینم: «اون کیه که زادهی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟»
حجاريان سریع گفت: خوب معلومه، خودمم دیگه!
«متكي» کلی حال کرد و از ذوقش سریع رفت پیش احمدي نژاد و گفت: کجایی محمود من که جواب رو پیدا کردم..
احمدي نژاد گفت: خوب بگو ببینم: «اون چه کسیه که زادهی پدر و مادرت هست، اما خواهر و برادرت نیست؟»
وزیر خارجه گفت: خوب معلومه، اون «حجاريان» دیگه.
احمدي نژاد عصبانی شد و داد زد: نه احمق، نه گیج! اون هیلاری کلینتونه، هیلاری کلینتون
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#17
Posted: 8 Apr 2011 14:25
آيا ميدانستيد كه حس چشايي نوعي پروانه بزرگ ۱۳ هزار بار دقيق تر از انسان است ؟
آيا ميدانستيد كه لاما شتر بدون كوهاني است كه به هنگام عصبانيت بر صورت طرف مقابل تف مي اندازد ؟
آيا ميدانستيد كه قلب گنجشك ۱۰۰ بار در دقيقه مي تپد ؟
آيا ميدانستيد كه فيل تنها حيواني است كه مي تواند ايستادن روي سر و گردن را ياد بگيرد ؟
آيا ميدانستيد كه يك موش كور ۱۴ سانتي مي تواند در يك شب تونلي به طول 91.4 متر حفر كند ؟
آيا ميدانستيد كه مرغ ها براي تخمگزاري احتياجي به خروس ندارند و خروس فقط براي بارور كردن تخم است ؟
آيا ميدانستيد كه كرم هاي ابريشم در ۵۶ روز ۸۶ هزار برابر وزن خود غذا مي خورند ؟
آيا ميدانستيد كه داركوب ها قادرند ۲۰ بار در ثانيه به تنه درخت ضربه بزنند ؟
آيا ميدانستيد كه زمان گردش سياره عطارد بدور خود ۲ برابر زمان گردش آن بدور خورشيد ميباشد ؟
آيا ميدانستيد كه ۹۰٪ سم مارها از پروتئين تشكيل يافته است ؟
آيا ميدانستيد كه قلب ميگو ها در سر آنها قرار دارد ؟
آيا ميدانستيد كه گونه اي از خرگوش قادر است ۱۲ ساعت پس از تولد جفت گيري كند ؟
آيا ميدانستيد كه سطح شهر مكزيك سالانه ۲۵ سانتيمتر نشست ميكند ؟
آيا ميدانستيد كه بيشترين سرعت كه انسان دست يافته 40.000 كيلومتر با سفينه آپولو ۱۰ است ؟
آيا ميدانستيد كه چين بيشتر از هر كشوري همسايه دارد چون چين با ۱۳ كشور هم مرز است ؟
آيا ميدانستيد كه موريانه ها قادرند تا ۲ روز زير آب زنده بمانند ؟
آيا ميدانستيد كه كبد انسان در ۳۰۰ تا ۵۰۰ روز نو ميشود، يعني اينكه از سلولهاي جديدي برخوردار ميشود ؟
آيا ميدانستيد كه درازترين دم به سوسمار آبهاي شور تعلق دارد كه درازاي آن به ۳ متر ميرسد ؟
آيا ميدانستيد كه قدمت خالكوبي به بيش از ۵۰۰۰ سال ميرسد ؟
آيا ميدانستيد كه اغلب مارها داراي ۶ رديف دندان ميباشند ؟
آيا ميدانستيد كه شمپانزه ها قادرند مقابل آينه چهره خود را تشخيص دهند اما ميمونها نميتوانند ؟
آيا ميدانستيد كه قلب والها تنها ۹ بار در دقيقه مي تپد ؟
آيا ميدانستيد كه درازترين جانور يك نوع كرم خاكي است كه درازاي آن به بيش از ۵۵ متر ميرسد ؟
آيا ميدانستيد كه اولين كليساي ساخت بشر يعني كليساي پطرس مقدس در انطاكيه تركيه ميباشد ؟
آيا ميدانستيد كه رشد تعداد ماشينها در جهان ۳ برابر رشد جمعيت انسانهاست ؟
آيا ميدانستيد كه وزير دفاع اسراييل و رئيس حزب كارگر آن ايراني الاصل ميباشند ؟
آيا ميدانستيد كه ايران زمان شاه داراي ورزيده ترين خلبانان دنيا بود و تيم اكرو جتش حرف اول را در دنيا ميزد ؟
آيا ميدانستيد كه بيشترين آمار طلاق در جهان متعلق به ايران است ؟
آيا ميدانستيد كه اسم قاره ها با همان حرفي كه آغاز ميشود پايان ميابد ؟
آيا ميدانستيد كه شما نميتوانيد با حبس نفستان خود كشي كنيد ؟
آيا ميدانستيد كه خوكها به دليل فيزيك بدني قادر به ديدن آسمان نيستند ؟
آيا ميدانستيد كه فندك قبل از كبريت اختراع شد ؟
آيا ميدانستيد كه بيشتر سر دردهاي معمولي از كم نوشيدن آب است ؟
آيا ميدانستيد كه زكرياي رازي به غير از الكل كاشف گوگرد هم هست ؟
آيا ميدانستيد كه ركورد ضربه زدن به توپ پيگ پنگ در مدت زمان ۶۰ ثانيه ۱۷۳ ضربه است ؟
آيا ميدانستيد كه مهمترين عامل افزايش طول عمر داشتن تناسب اندام به همراه وزني مناسب است ؟
آيا ميدانستيد كه ۷۰ در صد جمعيت ايران زير ۳۰ سال سن دارند و ايران جوانترين جمعيت دنيا را دارد ؟
آيا ميدانستيد كه خوردن كاهو مانع ريزش و سفيد شدن موها ميگردد ؟
آيا ميدانستيد كه براي جلوگيري از جوانه زدن سيب زميني درون سبد آن بايد يك عدد سيب قرار دهيد ؟
آيا ميدانستيد كه آب دريا داراي طلاست و اين مقدار در حدود ۴ گرم در هر ميليون تن آب است ؟
آيا ميدانستيد كه يك نوع وزغ وجود دارد كه در بدن خود سم كافي براي كشتن ۲۲۰۰ انسان را دارد ؟
آيا ميدانستيد كه ۳۵۰ هزار نوع كفش دوزك در جهان وجود دارد ؟
آيا ميدانستيد كه وال براي شكار از صداي بسيار بلندي كه دارد استفاده ميكند و طعمه را فلج يا ميكشد ؟
آيا ميدانستيد كه سريعترين قطار دنيا سرعت ۵۸۱ كيلومتر دارد و اين نوع قطارها تنها در ژاپن وجود دارند ؟
آيا ميدانستيد كه چشم انسان حدود ۱۳۵ ميليون سلول بينايي دارد ؟
آيا ميدانستيد كه مراسم موميايي كردن در مصر باستان ۷۰ روز به طول ميانجاميد ؟
آيا ميدانستيد كه صدايي بلندتر از زمانيكه سفينه ايي به فضا پرتاب ميشود در جهان وجود ندارد ؟
آيا ميدانستيد كه در قديم ارزش نمك بيش از طلا بوده و از نمك براي نگهداري غذا استفاده ميشده است ؟
آيا ميدانستيد كه شكستگي استخوان ناشي از پوكي استخوان در زنان دو برابر مردان است ؟
آيا ميدانستيد كه توماس اديسون از تاريكي وحشت داشت ؟
آيا ميدانستيد كه چشم شتر مرغ از مغزش بزرگتر است ؟
آيا ميدانستيد كه الفباي مردم هاوايي ۱۲ حرف دارد ؟
آيا ميدانستيد كه مورچه ها نميخوابد ؟
آيا ميدانستيد كه اسكندر و ژوليوس سزار صرع داشتند ؟
آيا ميدانستيد كه آدامس توسط يك فرمانده جنگي اختراع شد ؟
آيا ميدانستيد كه كد كشور روسيه ۰۰۷ است ؟
آيا ميدانستيد كه ارتفاع برج ايفل در سرما و گرما بر اثر انقباض و انبساط ۱۶ ساتني متر تغيير ميكند ؟
آيا ميدانستيد كه عقرب ميتواند سه سال بدون غذا زندگي كند ؟
آيا ميدانستيد كه يك كوروكوديل نميتواند زبانش را بيرون در بياورد ؟
آيا ميدانستيد كه حلزون ميتواند ۳ سال بخوابد ؟
آيا ميدانستيد كه به طور ميانگين مردم از عنكبوت بيشتر ميترسند تا از مرگ! ؟
آيا ميدانستيد كه ملت آمريكا بطور ميانگين روزانه 73.000 متر مربع پيتزا ميخورند ؟
آيا ميدانستيد كه بچهها بدون كشكك زانو متولد ميشوند كه در سن ۲ تا ۶ سالگي ظاهر ميشوند ؟
آيا ميدانستيد كه پروانهها با پاهايشان ميچشند ؟
آيا ميدانستيد كه گربهها ميتوانند ۱۰۰ صدا با حنجره خود توليد كنند در حاليكه سگها كمتر از ۱۰ صدا ؟
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#18
Posted: 8 Apr 2011 14:31
[b]تست هوش از یک لر [/b]
فرق بلال و خيار چيست؟
بلال در فيلم «محمد رسول الله» بازي كرده ولي خيار در اون فيلم بازي نكرده
شباهت بلال و خيار چيست؟
هيچكدامشان در «تايتانيك» بازي نكردند
چرا روي آدرس اينترنت به جاي يك دبيليو، سه تا دبيليو ميگذارند؟
چون كار از محكمكاري عيب نميكنه
براي قطع جريان برق چه بايد كرد؟
بايد قبض آن را پرداخت نكرد
آخرين دنداني كه در دهان ديده ميشود چه نام دارد؟ دندان مصنوعي
چطور ميشود چهارنفر زير يك چتر بهايستند و خيس نشوند؟
وقتي هوا آفتابي باشد اين كار را انجام دهند
چرا لكلك موقع خواب يك پايش را بالا ميگيرد؟
چون اگر هر دو را بگيرد، ميافتد
چرا دو دوتا ميشود پنج تا؟
چون علم پيشرفت كرده
اختراعی که برای جبران اشتباهات بشر درست شده چيست؟
طلاق
چه طوري زير دريايی ترکها رو غرق ميکنن؟
يه غواص ميره در میزنه
خط وسط قرص براي چيه؟
براي اينكه اگه با آب نرفت پايين با پيچگوشتي بره
اگه يه نقطه آبي روي ديوار ديديد كه حركت ميكند چيست؟
مورچهاي است كه شلوار لي پوشيده
يك ترك را چگونه براي هميشه ميشود سر كار گذاشت؟
در دو روي يك كاغذ مينويسم: لطفاً بچرخانيد
چرا تركها با دو دستشان دست ميدهند؟
چون فرق دست راست و چپشونو بلد نيستند
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#19
Posted: 8 Apr 2011 15:07
نه
فردا نه
...چند ساعت بعد هم نه
...چند ثانيه ديگر هم نه...
...همين الان
براي مادرت يک کاري بکن
اگر زنده است دستش را
اگر به آسمان رفته است ... قبرش را ….
اگر پيشت نيست ... يادش را ….
اگر قهري...چهره اش را ….
اگر آشتي هستي پايش را...
ببوس...
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!
ارسالها: 137
#20
Posted: 8 Apr 2011 15:08
دروغهاي مادرم ...
"فرزندم برنج بخور، من گرسنه نيستم." و اين اوّلين دروغي بود که به من گفت.
زمان گذشت و قدري بزرگتر شدم. مادرم کارهاي منزل را تمام ميکرد و بعد براي صيد ماهي به نهر کوچکي که در کنار منزلمان بود ميرفت. مادرم دوست داشت من ماهي بخورم تا رشد و نموّ خوبي داشته باشم. يک دفعه توانست به فضل خداوند دو ماهي صيد کند. به سرعت به خانه بازگشت و غذا را آماده کرد و دو ماهي را جلوي من گذاشت. شروع به خوردن ماهي کردم و اوّلي را تدريجاً خوردم.
مادرم ذرّات گوشتي را که به استخوان و تيغ ماهي چسبيده بود جدا ميکرد و ميخورد؛ دلم شاد بود که او هم مشغول خوردن است. ماهي دوم را جلوي او گذاشتم تا ميل کند. امّا آن را فوراً به من برگرداند و گفت:
"بخور فرزندم؛ اين ماهي را هم بخور؛ مگر نميداني که من ماهي دوست ندارم؟" و اين دروغ دومي بود که مادرم به من گفت.
قدري بزرگتر شدم و ناچار بايد به مدرسه ميرفتم و آه در بساط نداشتيم که وسايل درس و مدرسه بخريم. مادرم به بازار رفت و با لباسفروشي به توافق رسيد که قدري لباس بگيرد و به در منازل مراجعه کرده به خانمها بفروشد و در ازاء آن مبلغي دستمزد بگيرد.
شبي از شبهاي زمستان، باران ميباريد. مادرم دير کرده بود و من در منزل منتظرش بودم. از منزل خارج شدم و در خيابانهاي مجاور به جستجو پرداختم و ديدم اجناس را روي دست دارد و به در منازل مراجعه ميکند. ندا در دادم که، "مادر بيا به منزل برگرديم؛ ديروقت است و هوا سرد. بقيه کارها را بگذار براي فردا صبح." لبخندي زد و گفت:
"پسرم، خسته نيستم." و اين دفعه سومي بود که مادرم به من دروغ گفت.
به روز آخر سال رسيديم و مدرسه به اتمام ميرسيد. اصرار کردم که مادرم با من بيايد. من وارد مدرسه شدم و او بيرون، زير آفتاب سوزان، منتظرم ايستاد. موقعي که زنگ خورد و امتحان به پايان رسيد، از مدرسه خارج شدم.
مرا در آغوش گرفت و بشارت توفيق از سوي خداوند تعالي داد. در دستش ليواني شربت ديدم که خريده بود من موقع خروج بنوشم. از بس تشنه بودم لاجرعه سر کشيدم تا سيراب شدم. مادرم مرا در بغل گرفته بود و "نوش جان، گواراي وجود" ميگفت. نگاهم به صورتش افتاد ديدم سخت عرق کرده؛ فوراً ليوان شربت را به سويش گرفتم و گفتم، "مادر بنوش." گفت:
"پسرم، تو بنوش، من تشنه نيستم." و اين چهارمين دروغي بود که مادرم به من گفت.
بعد از درگذشت پدرم، تأمين معاش به عهده مادرم بود؛ بيوهزني که تمامي مسئوليت منزل بر شانهء او قرار گرفت. ميبايستي تمامي نيازها را برآورده کند. زندگي سخت دشوار شد و ما اکثراً گرسنه بوديم. عموي من مرد خوبي بود و منزلش نزديک منزل ما. غذاي بخور و نميري برايمان ميفرستاد. وقتي مشاهده کرد که وضعيت ما روز به روز بدتر ميشود، به مادرم نصيحت کرد که با مردي ازدواج کند که بتواند به ما رسيدگي نمايد، چه که مادرم هنوز جوان بود. امّا مادرم زير بار ازدواج نرفت و گفت:
"من نيازي به محبّت کسي ندارم..." و اين پنجمين دروغ او بود.
درس من تمام شد و از مدرسه فارغالتّحصيل شدم. بر اين باور بودم که حالا وقت آن است که مادرم استراحت کند و مسئوليت منزل و تأمين معاش را به من واگذار نمايد. سلامتش هم به خطر افتاده بود و ديگر نميتوانست به در منازل مراجعه کند. پس صبح زود سبزيهاي مختلف ميخريد و فرشي در خيابان ميانداخت و ميفروخت. وقتي به او گفتم که اين کار را ترک کند که ديگر وظيفهء من بداند که تأمين معاش کنم. قبول نکرد و گفت:
"پسرم مالت را از بهر خويش نگه دار؛ من به اندازهء کافي درآمد دارم." و اين ششمين دروغي بود که به من گفت.
درسم را تمام کردم و وکيل شدم. ارتقاء رتبه يافتم. يک شرکت آلماني مرا به خدمت گرفت. وضعيتم بهتر شد و به معاونت رئيس رسيدم. احساس کردم خوشبختي به من روي کرده است. در رؤياهايم آغازي جديد را ميديدم و زندگي بديعي که سراسر خوشبختي بود. به سفرها ميرفتم. با مادرم تماس گرفتم و دعوتش کردم که بيايد و با من زندگي کند. امّا او که نميخواست مرا در تنگنا قرار دهد گفت:
"فرزندم، من به خوشگذراني و زندگي راحت عادت ندارم."
و اين هفتمين دروغي بود که مادرم به من گفت.
پایان رنگ آبی شب سیاه و تار است عشق به رنگ قرمز همیشه افتخار است
6 تا یادت نره!!!