ارسالها: 3593
#91
Posted: 6 Sep 2017 12:00
سپنتا داره ناهار می خوره
مازیار داره صبحانه می خوره
ایرانی می خواد بره نماز بخونه
لیمو داره به مشتری کله پاچه میده
چارلی داره به آینده فکر می کنه
عرفان داره موسیقی خفن که شبیه مارش و آهنگ جنگه گوش می کنه
بانو ساراایرانی هم رفته مسافرت
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3593
#93
Posted: 6 Sep 2017 15:30
عزفان جان داره خورخورخورخوره میشه
بانو آنانعمتی ما رو فراموش کرده و در حال ادامه تحصیله
نازی بانو رفته خیابون داره آفتاب می گیره تا از وزنش کم شه
بانو اندیشمند هم داره فکر می کنه چه جوری کاری کنه که عرفان دیگه غلط غلوط ننویسه
یه عده سیس بگیر هم در کمین نشستن ببینن کجا چه پستی می بینن تا از داخلش یه چیزی گیر بیارن زیرآب پیام گذارو بزنن
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3593
#95
Posted: 19 Sep 2017 04:52
لیمو شیرین خوابیده .... همه خوابیدن ..ملت به خواب نازه .. چشمای شاهه بیدار ... منم می خوام برم یه ترانه گوش بدم . این خرت و پرت هایی که خوردم یواش یواش داره خمارم می کنه که بخوابم ...
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3593
#97
Posted: 20 Sep 2017 21:33
این ریلکس مازیار خیلی راحته همیشه وقتی سر منو دور می بینه میاد لوتی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3593
#99
Posted: 11 Nov 2017 21:01
مازیارخان داره شکمشو ماساژمیده که شام اول بره پایین واسه شام دوم آماده شه
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود