ارسالها: 1131
#92
Posted: 12 Dec 2014 17:07
sinarv1: چی میخوری اینا رو مینویسی؟
خوردنی نیست....
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#94
Posted: 12 Dec 2014 17:15
sinarv1: چی میکشی؟
کش، طی، نقاشی...
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1135
#95
Posted: 17 Dec 2014 01:09
ellipseses: خویشتن متهم پنداری
مرسی ارسلان جان بابت شعر
خنده های زندگی را روزگار ازما گرفت
ای خوشا روزی که ماهم روزگاری داشتیم
ارسالها: 1131
#96
Posted: 26 Dec 2014 02:14
اندر احوال مردی که هرگز شلیک نکرد
روزی شیخ نشسته بودی و یاران گردش گرفته همی بودندی. از قضا مازیار جنس واقعی نیز در آن جمع بودی. مازیار به شیخ اشارت کردی که ای شیخ ما را حلوایی بگو که از شربتش خاطر ما را آسودگی آید!
شیخ این حکایت نقل کردی که یاران را خوش آیدی شاید؛
گویند روزی شخصی نزد بزرگی آمد و گفت: ای شیخ از چه بدین حد دانا گشتی؟
شیخ فرمودی که طاقت این راز نداری.
مراجع قانع گشتی و سر از طاعت نتافتی که مرید بودی همه عمر!
و این مثل بدان مایه آوردم که بداند و نگوید... والله اعلم
فی المجلس مازی و چند تن از جامه دریدگان سر به صحرا نهادی و تا یک ماه بعد رجعت ننمودی که این مثل در آن بلاد حکمت گشتی، که گر حکایت خواهی باید که خفتی بر کاهی!
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#97
Posted: 26 Dec 2014 03:07
صفحه کلیدی که نخوابید!
صفحه کلید چو ببیند تو را ز دور
با دست خود برود در پناه گور
لغات و کلمات تنها یک جاست که پامال حوادث می شوند، آن هم آن دوران که کلید کلمات زیر قطرات انگشتان ایرانی باشند! در نوشتن سعادت یافته و در گفتن فراخی شتافته... یک گوید و دو و نیم شنود که یک دهان دارد و دو گوش! دو تا چشم بینا هم روش!
گویند بدانسان حکایت گفته بود که نوادگان را به زحمت خواندن افکنده بود! حکایاتی نغز، همه پر مغز... بادام نما و لطیفه و غنا! ز تنگی چشم و چشمی تنگ و زبری پشم نوشتی تا درمان و درد و مقعد یار، فقط یک بار، بدون صفحه کلید نبینیش که گر ببینیش، باید گویی ندیدیش!!!
.
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 175
#98
Posted: 18 Jul 2015 19:17
ellipseses
خسته نباشید برادر
دشمنی که صادقانه کینه ورزی میکند ترجیح میدهم به دوستی که مخفیانه تحقیرم میکند