ارسالها: 3080
#21
Posted: 30 Mar 2014 02:09
mahsadvm: اییییییییییش این ی لفظ هست چقدر من همه چیو برات توضیح بدم اه
خب بیوگرافی رو من نمیدونم چجوری داستان بگم دربارش؟
mahsadvm: خب بگید چی از این بهتر
من فردا صبح میگم الان سرعت ندارم
ما هم حرف های زیادی داشتیم... اما برای نگفتن!
ارسالها: 1131
#22
Posted: 30 Mar 2014 02:12
شاه سرشو می خارونه و بهترین راه حل ها برای پیچوندن دادگاه رو تو ذهنش مرور می کنه!!!
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 6216
#23
Posted: 30 Mar 2014 02:17
sa200222: مامانش کشیدش کنار گفت ذلیل شده نگفتم عکسشو نشون کسی نده؟ خب شد سوژه درست کردی الان بصورت انلاین و مستقیم تو کل محل مخابرم میکنند... خاک به سرم شد اگه داداشات بفهمند عکس این پسره رو داری که قیمه قیمه اش میکنند...
محبوبه هم که کلا اعصاب نداره با صدای بلند گفت... چیه حسودیتون میشه؟
اکرم خانوم شما برو یه نگاه به عروست بندازه که چشمهاش قیچ هست... یا شما مریم خانوم جون که دخترتون اگه ازدواج کرده بود بچه اش هم سن من بود.. اصلا به شما ها چه مربوطه...
دعوا بالا گرفت تا...
تا بعضی از خاله زنک هایی فامیل که بدجوری سوخته بودن ساکت شدن و اخم هاشون رفت تو هم ... محبوبه اما با خیال راحت به این و اون هر چی دلش م یخواست می گفت
خلاصه حالا این وسط شاه که دراز کشیده بوده روی تختش یهو هوای محبوبه رو می کنه و با خوشحالی بهش زنگ میزنه ...
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ارسالها: 6216
#27
Posted: 30 Mar 2014 02:53
sa200222: دختره با حسرت اب دهنشو قورت داد و گفت مگه کیه؟ و نیشش باز شد... محبوبه چشم غره رفت بهش و اومد تو راهرو و با صدای ارومتری گفت هیچی بعدا برات میگم.. شاه که دید ارومتره مثلا اومد عشوه شتری بیاد گفت کی عزیزم؟ دلم برات تنگ شده.. میشه همو ببینیم؟ تا محبوبه اومد داغ کنه دید مامانش جلوش وایساده و با ایما اشاره میگه خب قبوا کن برید بیرون دور بزنید...
خلاصه محبوبه با اکراه قبول کرد و قرار گذاشتند... وقتی قطع کرد به مامانش گفت شنیدی میگن همه راضی از چسب رازی؟ و رفت تا اماده بشه....
شاه می خواست تمام تلاششو بکنه تا دل محبوبه رو بدست بیاره رفت حموم ۳ ساعت تو حموم دیگه سر انگشتاش چروک شده بود حمام بخار گرفته بود مثل ... روی آینه می نوشت محبوبه و اینا بعد شیهه می کشید...
ماشین باباشو گرفت رفت کارواش بعدم آرایشگاه یک کیلو ژل روی سرش خالی کرد
خیلی ذوق کرده بود تو خونه راه می رفت قر میداد اومد به مامانش گفت به نظرت رسمی بپوشم یا اسپرت؟
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....
ویرایش شده توسط: mahsadvm