ارسالها: 3593
#81
Posted: 18 Feb 2018 15:45
علی آزاد که رابین هود لوتی بود از خواب بیدارشد ...
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 37
#82
Posted: 23 Feb 2018 04:21
خمیاز های عمیق کشید و داریوش یاور کماندار خویش که ساعتی قبل هشیار گشته بود را بر نشان سلام دستی بالا برد و خنده ای نمود و وی را گفت «داریوش انگشتری خویش به بیرون برده و سحر خویش آشکار کن».داریوش به بیرون برفت بر نگین دستی کشید و به ناگاه پری زیبایی از میان آسمان بر وی ظاهر شد و بگفت «در خدمتم امر بنمایید تا حاجت را بر شما روا کنم»...
نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
* استاد شهریار *
ویرایش شده توسط: Dariosh2000
ارسالها: 1101
#83
Posted: 23 Feb 2018 16:45
داریوش خشکش زده و نعمتی بس باد آورده را نسیب شده بود اما آن پری تبدیل به دیو نر زشت شد.سپس در را قفل کردندی و...
ویرایش شده توسط: Priestess
ارسالها: 3593
#84
Posted: 24 Feb 2018 08:39
ناگهان علی آزاد از راه رسید و گفت پس من کجای قصه هستم ... من که هدفم پاک است و می خواهم یک رابطه سالم با جنس مخالف و در نتیجه یک ازدواج سالم داشته باشم چه باید بکنم ؟!
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 374
#86
Posted: 24 Feb 2018 23:15
خبربه گوش شاهنشاه رسید که پسری از قبیله تو بنام علی ازاددر سرهوای ازدواج دارد وازمال دنیاهیچ ندارد،جزیک دل عاشق وسری پراز سودا،شاهنشاه دستورداد اورا به سمت حوزه علمیه روانه کنند تابفهمد دنیا دردست کیست علی ازاد بناچار وارد حوزه علمیه شد
حقیقت ،خدا هست...واقعیت،خدای نبوده ونیست ونخواهد بود
ارسالها: 119
#87
Posted: 24 Feb 2018 23:25
آزمون ورودی حوزه آغاز شد و علی بی آنکه بداند چرا راهی آزمون شد.در راه ناگهان چشمش به دوستی قدیمی افتاد،مردی میانسال کنار دیوار با گیتاری بر دوش که ترانه ای از ستار می خواند...
گیتاریست علی را صرف قهوه ای در کافی شاپ آنسوی خیابان دعوت کرد.و علی ماند و یک تصمیم بزرگ،رفتن به کافی شاپ یا آزمون حوزه ای که به اجبار راهی آن شده بود!
با محیط زیست مهربان باشیم
ارسالها: 3593
#88
Posted: 25 Feb 2018 03:53
علی آزاد به این فکر کرد که خیلی ها بوده اند که از موسیقیدانی و آهنگسازی به جاهایی رسیده اند به یاد علی تارزن افتاد که بعد ها علی تارزان شد که به یاری کوسه و احمد بن خمینی لعنت الله علیه بر مسند خلافت نشست .. با خود گفت مگر من چه چیزم از تارزان کمتر است ؟!...فقط نمی توانم فلوت بنوازم
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 37
#89
Posted: 26 Feb 2018 02:44
...حال وقت آن رسیده است که از داریوش طلب کمک کنم».به کمک کبوتر تلگرام نامه ای بر داریوش نوشت و سفره دل باز نمود.علی که تنش از ترس حوزه به لرزش افتاده بود به خلوتی برفت و آرام گرفت.در خواب چهره داریوش بر وی پدیدار گشت گفت: » ای دوست در ده بالا دخترکی طماع به شهرت پریتس را ملاقات کن،اینگو بگو که از سوی من میای بر او نیش خندی بزن و انگشت سوم خویش از دست راست به با بالاببر و از وی کامی بگیر ». آزا د سراسیمه بیدار شدو گفتار داریوش را جامه ی عمل بپوشاند:تا چشم بر چهر ه دخترک افتاد به بالا آورد و گفت« ...
نازنینا ما به عشق تو جوانی داده ایم
دیگر اکنون با جوانان ناز کن با ما چرا
* استاد شهریار *
ویرایش شده توسط: Dariosh2000
ارسالها: 3593
#90
Posted: 26 Feb 2018 15:44
علی ازاد گفت ای پریستس من شخص پاک نیتی هستم مرا خواب نما کرده اند .. و من تقصیری ندارم و قصد جسارت هم ندارم .. پریستش بزرگوار فرمود که باید به سراغ خوابگراراعظم لوتی برویم تا صحت خواب داریوش کبیر مشخص گردد .. علی آزاد به این فکر می کرد که تا حالا در لوتی خوابگزار اعظم نداشته ایم همه جور خالی بند داشته ایم دختر داشته ایم که پسر باشد پسر داشته ایم که دختر شود ولی هرچه اندیشید فکرش به جایی نرسید که چه کسی می تواند خواب داریوش کبیر یا بزرگ را تفسیر و تعبیر نماید ...
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود