ارسالها: 3596
#196
Posted: 18 Jun 2017 21:40
دوست دارم عشقم بهم بگه حالا که یک ساعت و بیست دقیقه مونده به ۲۹ خرداد روز تولدش با هام آشتی می کنه .. بهم بگه که بریم بیرون دور بزنیم و طلسم عدد سه رو بشکنیم و چهارمین دیدار رو در روز تولدش جشن بگیریم .. یک ساعت و بیست دقیقه دیگه .. ولی من چه جوری خودمو برسونم پیشش ... ؟ با هلی کوپتر برم ؟ حالا عیبی نداره فوقش دو ساعت دیر تر برسم ..
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود
ارسالها: 3596
#198
Posted: 19 Jun 2017 18:14
با ماشین زمان برگردم به یکشنبه 13 دی ماه 94 نزدیکای ظهرش ..یکی رو یه جور دیگه ای نگاش کنم . توی چشای سرخ شده اش خیره شم .. ببینم می تونم بفهمم اون مرواریدهایی که توچشای قشنگش پنهون شده اصله یا فرع ..ولی مسئله ای نبود مروارید های من همه اصل بودن ..نمی دونم اون روز باید دیگه چیکار می کردم ..میگن تا سه نشه بازی نشه .. اون روز سه شدبه عدد ۳ رسیدیم ولی نمی دونم چرا دیگه بازی نشد .. شاید بازی تموم نشده باشه ..چی می شد به اون روز بر می گشتم ..ولی خب من که نمی دونستم بعدش چی میشه .. آدما باید همون لحظه فکر کنن همون لحظه تصمیم بگیرن .. زندگی یک قماره ..گاه راه بردن رو می دونی ولی تنهایی نمی تونی برنده باشی ..گاه یه کارتی رو نمی کشی شاید همون کارت شانس تو باشه ..و شاید من کارتی باشم که از دستهای قشنگ یکی به گرد باد زمانه سپرده شدم .. کجایی ماشین زمان که من اسیر طوفان زمانه ام .. ایرانی
در رفتن جان ازبدن , گویندهرنوعی سخن
من خود به چشم خویشتن , دیدم که جانم می رود