ارسالها: 6561
#51
Posted: 18 Jan 2014 01:22
mereng
من تا حالا اونجا پست ندادم نباید میذاشتی
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 6561
#53
Posted: 18 Jan 2014 01:27
mereng: جرات داری گزارش بده خخخخخ مرجانو سیاه بخت میکنم
گزارش نمیدم
"حیف نمیشه به عقب برگردیم به شبای پرسه و در به دری
کافه چی دکمه ی برگشتو بزن به روزای خوب کافه لوتی "
ارسالها: 62
#55
Posted: 18 Jun 2015 02:53
این موهان همه جا هست به وقتش یه داستان براش مینویسم
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه ندارد
ارسالها: 62
#57
Posted: 18 Jun 2015 19:15
mohan25: راضی به زحمت نیستم خسته میشی
نترس داستان بدی ازت نمینویسم
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه ندارد
ارسالها: 62
#59
Posted: 19 Jun 2015 06:28
اینم یه داستان کوتاه برای عوض شدن حال و هوای ظهر جمعه !
سه تا رفیق بودن موهان بود مازیار بود اون یکی هم موهانا بود از بس تو لوتی چرخیده بودن گشنشون شده بود که موهان بهشون میگه من یه نقشه دارم اگه خوب بازی کنید پول رستوران رونمیدیم و نشست براشون توضیحداد و باهم رفتن تو رستوران
هر کدومشون یه جایی میشینن و یه دل سیر غذا میخورن ...
خلاصه موهان میره پای صندوق و میگه : ممنون غذای خوبی بود این بقیه پول مارو بدین بریم!! ...
صندوقدار : کدوم بقیه آقا ؟ شما که پولی پرداخت نکردی ؟!؟!؟!
موهان میگه یعنی چی آقا خودت گفتی الان خرد ندارم بعد از صرف غذا بهتون میدم !!!
خلاصه از اون اصرار از این انکار که موهانا پا میشه که از موهان دفاع کنه و رو به صندوقدار میگه : آقا راست میگن دیگه ، منم شاهدم وقتی من میزمو حساب کردم ایشون هم حضور داشتن و یادمه که بهش گفتین بقیه پولتونو بعدا میدم ...
صندوقداره از کوره درمیره و میگه : شما چی میگی آقا ؟؟؟ شما هم حساب نکردی !!!!!
بحث داشت بالا میگرفت که دیدن مازیار نشسته وسط سالن و هی میزنه توی سرش ؛ ملت جمع شدن دورش و گفتن چی شده ؟
گفت : با این اوضاع حتما میخواد بگه منم پول ندادم
خلاصه این سه نفر بعد از این کولی بازیشون ی پس کتک مفصل خوردن و از رستوران پرت شدن بیرون
اینم از داستان موهان
اسب نفس بریده را طاقت تازیانه ندارد