صفحه 8 از 40: « پیشین 1 ... 7 8 9 ... 39 40 پسین »

نوستالژی

slash00

کاربر

ارسالها: 1329

#71 Posted: 25 Aug 2013 08:53

یادش بخیر اون قدیما رجبُ و ...

همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...

ebraaaaahim

کاربر

ارسالها: 348

#72 Posted: 25 Aug 2013 09:11

slash00: یادش بخیر اون قدیما رجبُ و ...

shakaat

کاربر

ارسالها: 6350

#73 Posted: 30 Sep 2013 21:17

هعیییییییی یادش بخیر یه زمانی نوشابه خالی نمیدادن
حتما باید ساندویچ میخریدی تا بهت نوشابه هم بدن

shakaat

کاربر

ارسالها: 6350

#74 Posted: 30 Sep 2013 21:29

هعییییییییییی مگه تو همش چند سالته که میگی یادش بخیر

gay_tehran

کاربر

ارسالها: 866

#75 Posted: 30 Sep 2013 22:03

elisajojo: یادشششششششششششش بخیر دفتر کاهی و مداد سیاهی که واسه بوی خوششون دلمون میرفت و مداد قرمزی که از بس نوکشو با زبون خیس کرده بودیم کل زبونمون قرمز شده بود
راست میگی
یادش بخیر
یاد باد آن روزها یاد باد

paridarya461

کاربر

ارسالها: 2333

#76 Posted: 1 Oct 2013 10:05

یادش بخیر وقتی بهمون مشق میگفتن که از هرعدد یا هر حرف حروف الفبا یه صفحه بنویسیم اینقدر بزرگ بزرگ مینوشتیم که زود تموم شه که بریم بازی کنیم

Oriental_Girl

کاربر

ارسالها: 344

#77 Posted: 1 Oct 2013 10:46

یادش بخیر وقتی بمون مشق میگفتن که باید با ۲ حروف قرمز مشکی مینوشتیم اول قرمزاشو مینوشتیم بعدش حروف مشکی را بهش میچسبوندیم
یه بار سر همین قضیه تنیبه هم شدم

Man_Of_Iran

gay_tehran

کاربر

ارسالها: 866

#78 Posted: 1 Oct 2013 12:04

یادش بخیر با هیچی خوش بودیم
نه غمی بود نه غصه ای
بزرگترین دغدغه زندگیمون شکستن اسباب بازی ها مون بود

اسباب بازی ها رفتن کنار آتاری اومد
آتاری رفت کنار میکرو اومد
میکرو رفت کنار سگا اومد
سگا رفت کنار پلی استشن اومد
پلی استیشن رو گذاشتیم کنار دوچرخه و موتور سوار شدیم
دوچرخه و موتور هم تکراری شد رانندگی یاد گرفتیم به عشق اینکه شبا موقع برگشتن از مهمونی ۱۰ دقیقه پشت فرمون بشینیم
رانندگی هم کامل یاد گرفتیم
رفتیم سربازی فکر کردیم دیگه بزرگ شدیم
سربازی تموم شد اومدیم تو بازار کار فکر کردیم واسه خودمون آدمی شدیم

از یجایی به بعد میگم کاش همون آتاری و سگا و فرار کردن از خواب ظهر جمعه و تو کوچه دنبال توپ پلاستیکی دویدن و........... هنوز پا برجا بود
دیگه شده روز مره گی
دیگه شده تکرار
شده تکرار مکررات
همه عشقمون این بود شب که بابا میاد با دست پر بیاد یا یه چیزی برامون خریده باشه
الان بابا از سر کار میاد من خوابم . من میرم سر کار بابا خوابه
الان که دارم اینا رو مینویسم دستام دارن میلرزن . دلشوره گرفتم
خدا خودش کمک کنه

Oriental_Girl

کاربر

ارسالها: 344

#79 Posted: 1 Oct 2013 12:21

gay_tehran: اسباب بازی ها رفتن کنار آتاری اومد
آتاری رفت کنار میکرو اومد
میکرو رفت کنار سگا اومد
پلی استیشن دیگه بابام برام نگرفت با همون سگا بازی کردیم

gay_tehran: خدا خودش کمک کنه

ایشالا

Man_Of_Iran

paridarya461

کاربر

ارسالها: 2333

#80 Posted: 1 Oct 2013 14:32

یادش بخیر دفترهای قدیم رو از همون اول سال با خودکار قرمز کناره هاش رو با خطکش خط میکشیدیم

صفحه 8 از 40: « پیشین 1 ... 7 8 9 ... 39 40 پسین »

شوخی و سرگرمی /

نوستالژی

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

↑ بالا