ارسالها: 7125
#264
Posted: 16 Feb 2022 02:31
میدونید من و عاغامون جفتمون کم و بیش روابط آزادی رو تجربه کردیم.خوب راستش من بیشتر و اون کمتر.
یک نکته جالب این بود که روابطمون تقریبا همزمان بود.
البته اون از روابط من مطلع نبود بجز یکبار که گوشی من دستش بود و یکی برام اس ام اس داد.خدا رو شکر اس ام اسش فقط در این حد یود که کجایی و چرا گوشیت رو بر نمیداری؟
اما عاغامون یکم شک کرد و با طرف تماس گرفت.طرفم زنش برداشت ولی من روزگار عاغامون رو بخاطر اینکارش سیاه کردم،جوری که دیگه جرات نکرد به گوشی من دست بزنه...
اما برعکس من از تمام روابطش بطور کامل مطلع بودم.یعنی لحظه به لحظه اش رو میدونستم...
تا حالا با ۶ نفر بوده و با چهارتاشون سکس داشته.با یکیشون هم روابطه خیلی نزدیک عاطفی.امروز از اون براتون میگم.
این یک زن متاهل کوچولو موچولوی سی و سه چهار ساله بود با چشمای روشن و موهای خرمایی.یک پسر دبیرستانی و یک دختر دبستانی داشت.شوهرش دلال خونه بود.یک آدم غول پیکر و زشت.از این تیپا که اگر میفهمید جفتشون رو با بیل از وسط نصف میکرد.
خونه اینا نزدیک خونه ما بود.من در خونش هم رفتم!خودشم از نزدیک دیدم!شوهرشم تو خیابون دیدم!دختر و پسرش رو هم از نزدیک دیدم!
خلاصه فقط چت هاشون رو چک نمیکردم...
عاغای دلال مرد بداخلاقی بود.متاسفانه دست بزنم داشت.نتیجه این همه تندی و تلخی هم مشخص بود.خانم عشق و محبت و آرامش رو تو بیرون از خونه جستجو کرد...
نمیدونم چطور این دو تا هم رو پیدا کردند اما به هم وابسته شدند.مخصوصا خانمه عاغامون رو خیلی دوست داشت.جالبه مردی که من ازش متنفر بودم و حتی نگاهش ناراحتم میکرد به یک زن دیگه آرامش میداد.اینها بیشتر تو ماشین سکس میکردند.خانمه ماشینش رو گوشه خیابون میزاشت و با ماشین عاغامون میرفتند.گاهی هم برعکس.گاهی هم هتل میبردش...
یک نکته جالب هم این بود که جذب زنهایی شد که کاملا با من متفاوت بودند.من ورزشکار و قد بلندم و تیپ شرقی.این کوتاه بود و چشم روشن و مو خرمایی ! این الگو رو بعدا هم ادامه داد و مثلا با دختر توپولی ارتباط گرفت...
ته این داستان اینکه این رابطه یکسالی طول کشید و بعد عاغامون کات کرد در حالی که اون خانم نمیخواست کات کنه و خیلی ناراحت شد.فکر کنم شوهره شک کرده بود و عاغامون سر جون خودش و زنه ترسید...
شاید بگید تو که از جیک و بوک اینها خبر داشتی چرا هیچ کاری نکردی؟
خوب منکه دوستش نداشتم،تازه خودمم درگیر روابط آزادی بودم و یک چیز دیگه...
همزاد پنداری...
اول احساسم تعجب بود،بعد ناراحت شدم.بعد کنجکاو.
اما در آخر با زنه همزاد پنداری داشتم.وقتی چت هاش رو میخوندم.
یکبار نوشته بود؛ دیشب خیلی خسته بودم و خوابم برد.نصف شب برای سکس از خواب بیدارم کردگفتم چرا بیدارم کردی؟ که همچین خوابوند تو گوشم که خون دماغ شدم.رفتم تو دستشویی و در رو قفل کردم و تا صبح گریه کردم.هر چی هم در زد در رو باز نکردم...
💔تو زمستون داره چشمات...❤️🩹