ارسالها: 1436
#185
Posted: 24 Dec 2020 11:55
info_alireza:
سلام مجدد به همه دوستان خوب تاپیک
مطمئنن خیلی ها توی خونه متوجه ، چشمک زدن مامان بابا و دستمالی کردن یواشکی بابا رو مبل یا توی اشپزخونه ، حرف های ریز و کوتاه سکسی و ...
خب کسایی که پدر مادر جوان تری دارن بیشتر اتفاق میوفته و ما مثل حسگر سریع حرکات یواشکی رو حس میکنیم ... حالا اینجا خیلی ها میترسن و خیلی ها هم موتور کنجکاویشون روشن میشه ...
من یه خاطره ای یادم هست ... توی خونه ویلایی شهرستان زندگی میکردیم ... خونه قدیمی ولی باصفا
خب کانال کولر از بالا آشپزخونه دریچه داشت رو به پذیرایی ، و به دریچه هم میومد تو اتاق من . اتاق مامان بابا هم روبروی در اتاق من بود و کانال کولر اونجا نکشیده بودن
تابستون با اوج گرما ...خونه هم دیوار های قطوری داشت و آفتاب به خونه میزد و حسابی هوا دم میکرد . مامان بابا تابستونا توی هال میخوابیدن ، وسایل اتاقشون توی اتاق من جا نمیشد و به خاطر همین اتاق بزرگه رو برداشتن .
شب داشتم مشق مینوشتم روی زمین دراز کشیده بودم ...اونا هم روی مبل نشسته بودن ... از زیر دستم یه لحظه دیدم بابام دست زد به کس مامانم ... منم چون قبلا خیلی چیزا دیده بودم ، اب دهنم خشک شد و قلبم داشت محکم میزد ... دیگه حواسم به مشق نرفت ... چند دقیقه گذشت و دوباره دست زد و مامانم دستشو رد کرد ،صورتاشو نمیدیدم ، نمیشد دستم رو بلند کنم ... گذشت و منم هی نیم نگاه مینداختم ...یادم نمیاد چقدر گذشت ... مامانم دامن پاش بود ...دوباره بابام دستشو برد ولی دست نزد بلکه دستشو از بالا کرد تو دامن و کسشو میمالید ... مامانم دیگه دستشو نیاورد ... مالیدنش یک دقیقه ای شد فکر کنم ... من دستم رو ارنج بود دیگه داشتم غش میکردم ...خشک خشک شده بودم ...بلند شدم و دیگه ندیدم چی شد... من رفتم بخوابم ولی خواب نه ، بلکه دیدبانی با ذره بین قوی ...خخخ ... اونا هم جاشون انداختن و برقارو خاموش کردن ...
من پشت در اتاقم گوش وایسادم که ببینم چه خبره...خیلی طولانی شد منم سرپا ...خسته شدم اومدم دراز کشیدم ناامید شدم ... یهو صدای در دستشویی اومد ... در اتاق باز کردم ببینم چه خبره ... از در اتاق من که میای بیرون بغل اشپزخونه ...جلوش اوپن ...اونا پشت اوپن میخوابیدن ... خلاصه مامانم از دستشویی اومد بیرون ..با شرت و سوتین ...که سوتین و شرتش سرپا دراورد رفت تو جاشون ...منم میترسیدم برم جلو ...یه ذره گذشت منم استرس شدید گرفتم ... تا ورودی اشپزخونه رفتم ...صداشون میومد ...صدای ماچ اولش بود...من دوباره برگشتم عقب ، دوباره اومدم جلو ... خودم صدای تاپ تاپ قلبمو میشنیدم...نزدیکتر شدم صدای تلمبه اروم میومد ...مامانم یواش اه اه میکرد ...صدای تلمبه بیشتر شد ...مامانم به بابام میگفت اروم اروم...فکر کنم 10 تلمبه محکم زد ...مامانم دیگه با صدای معمولی گفت بسه دیگه ...اوخ اوخ ...نفس تند تند بابام میومد ...منم سریع برگشتم تو اتاق ...مامانم لخت رفت اتاقشون ...برق روشن کرد من از سوراخ در میدیدم...یه دستمال کاغذی زیر کسش گرفته بود ...شورت وحوله برداشت موقع اومدن بیرون موهاش بهم ریخته و رنگش پریده بود .
ممنون که میخونید
خواهشا بیاید و تابو هارو بشکنید و خاطراتتون رو بگید ...مرسی
درورد دست عزیز بعد مدتی اومدی و صفا دادی با قلم قشنگ و حشری کننده دمت گرم
اره بیایین تابو هارو بشکنیم و راحت دور همی هر چی دیدمو شنیدیم رو بگیم
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم