ارسالها: 1436
#321
Posted: 22 Mar 2021 20:08
FatemehTK:
مامان بابای من زرنگ بودن و هروقت میخواستن شیطونی کنن میرفتن تو اتاق و در رو قفل میکردن. هر وقت که صدای قفل در اتاقشون میومد میفهمیدم که دارن شیطونی میکنن. گاهی میرفتن گوشم رو به در اتاق میچسبوندم و صدای آه و اوهشون رو میشنیدم.
اره منم تجربش رو کردم مال من که گاهی تابلو میکنن قبل رفتن به اتاق خواب پچ پچ میکنن و چش ابرو میاان برا هم و میرن درو میبندن کمی که گذشت درو قفل میکنن و صدای ملچ ملوچ شلپ شلپ بعدش میاد
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 1436
#322
Posted: 22 Mar 2021 20:09
بستگی به حالت داره یه وقتایی اصلا بهش فکر نمکینی چیکار میکنن ولی وقتی حشری هستی گوش تیز میکنی و حال میکنی
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 1436
#323
Posted: 24 Mar 2021 10:35
یه شب دیر وقت بود و درس میخوندم که صدا اومد پاین و چراغ اشپز خونه هم روشن شد اتاق من بالا خونه هست و بهار خوابه از پله ها اومدم پایین کمی که بتونم ببینم کیه مامان لخت لخت تو آشپز خونه بود یخچال و باز کرد و چیزی برداشت و کشو هایی رو هم نگاه میکرد انگاری دنبال چیزی بود بابا ه پشت سرش اومد و هی میمالوندش و میگفت زود باش و مامانم میگفت صب کن نمیدونم چی برداشت که رفتن تو اتاقشون و درو هم اروم بستن و یه چراغ خواب روشن بود و سکس کردن
ارسالی از دوستان
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ویرایش شده توسط: eliyar2000
ارسالها: 1436
#324
Posted: 24 Mar 2021 12:24
من امین 26 مامانم فریبا50 بابام چند سال پیش فوت کرده مامانم یه دوست صمیمی داره اخر هفته رفته بود ویلاشون مارو هم بردن شب بود بعد شام رفتیم بخوابیم اتاق زیاد داشتن من تو اتاق بودم که خوابم نمیبرد شب ساعت 1 و 2 میشد که از پنجره بیرون رو میدیدم یه ویلاشون یه انباری مانند داره ته حیاط که چراغش یکی دوباری روشن و خاموش شد توجه منو جلب کرد اومدم پایین در اتاق مامان باز بود و تو تختش نبود رفتم سمت انباری از پنجره نگاه کردم دیدیم بله مامانم و شوهر دوستشه اونم 45 میشه سنش با نور ماهی که افتاده بود میشد داخل رو دید مامانم پتور و باز کرد و پهن کرد زمین و مرده هم میگفت هی لخت شو زود باش مامانم دونه دونه لباس هاشو رو در میارود و دراز کشید زمین مرده هم لخت شد و افتاد به جونش سینه هاشو گرفته بود دهنش و میخورد فشارش میاد سینه های مامانم خیلی بزرگ از سینه های زنشه با ولع میخورد و میک میزد مامانم تو حال خودش نبود چشاشو بسته بود و سرشو فشار میداد به سینه هاش بعد گفت برگرد مامانم برگشت و گفت قمبل کن و کیرشو با اب دهنش خیل کرد و کمی هم کوسشو خیل کرد و اروم کرد تو کوسش و مامانم ناله های ریزی میکرد و سرعتش رو بیشتر میکرد مکس میکرد بیشتر میکرد مکس میکرد مامانم ناله هاش بلند میشد چند دیقه ای کرد و کیرش و در اورد و ابشم ریخت تو کمرش و ولو شدن کنار هم رو زمین و منم اروم برگشتم تو جام که دیدم 2-3 دیقه دیگه اومدن بیرون
ارسالی از دوستان نظرتونم خواسته
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 1436
#326
Posted: 24 Mar 2021 13:48
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 1436
#328
Posted: 31 Mar 2021 16:07
navidbe:
قربون صدقه کیرش میرفت
ممنون مطممئن باش مامانت قدرشو میدونه ممنون که تعریف کردی
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ارسالها: 1436
#329
Posted: 31 Mar 2021 16:26
من 17سالم بود از مدرسه اومدم مدرسمون زود تعطیل شده بود اومد خونه دیدم کسی نیست یه صداهایی میاد یاشکی رفتم تودیدم در حموم از بغل خوب کیپ نشده بود مامانم قمبل کرده بابا داره میکنتش یواشکی واستادم نگاه کردم ممه های اویزون مامانم چه تکونی میخورد منم کیرمو در اوردم مالیدم از کوسش در اورد کیرشو مامانم کرد دهنش واسه بابام ساک زد چه ساکی میزد دوباره بابام مامانم و به پشت خوابید کرد تو کوسش هی زد گاهی هم ممه های مامانم و میخورد مامانم گفت بسه بچه نیاد ببینه بریز تمومش کن بابام هم ریخت تو کوسش منم ابم اومد و زدم بیرون و کمی بعدش اومد
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم