ارسالها: 331
#562
Posted: 14 Apr 2023 22:00
سالها پیش خونه پدربزرگ دوستم بودیم با مادربزرگش یه مسافرت یک روزه رفته بودیم وقتی برگشتیم خونه خیلی خسته بودیم دوستم گفت من برم شام بگیرم منم رفتم داخل یکی از اتاقها استراحت کنم ولی پدربزرگ مادربزرگش فکر کردن منم باهشا رفتم، خلاصه دیدم سروصداشون بلند شده و این پیرمرد بیمار وفرتوت وحشی شده بود می خواست به زور سکس کنه خانمش هم که راضی نبود هر چقدر غر می زد که من خسته ام و ...این گوشش بدهکار نبود من که اولش تعجب کردم چون پدربزرگش آدم حسابی بود و بعدش چون دیگه دوست نداشتم بشنوم سعی کردم بخوابم ودیگه هم نفهمیدم تا کجا پیش رفتند..حالا این پیرمرد نمی تونست یه لیوان آب برا خودش بریزه اون وقت رفته بود سکس کنه
شاید امروز نه
اما سرانجام همه چیز درست خواهد شد
ارسالها: 1436
#564
Posted: 4 Jun 2023 17:03
دوستان تایپیک چه خلوت شده کسی سکس مامان یا باباش رو دیده بیاد تعریف کنه ممنون
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم
ویرایش شده توسط: eliyar2000
ارسالها: 7003
#566
Posted: 30 Jun 2023 02:53
هر چی که هستی هرگز بت اجازه نمیدم به بلوچ ها توهین کنی.
به هیچ کس اجازه نمیدم موضوع سکس رو قومیتی کنه.این مملکت همین یک بدبختی رو کم داره که موضوع سکس هم قومیتی و ابزار تحقیر و توهین همدیگه بشه.
افغان بودن یا نبودنت برامون سر سوزن اهمیت نداره.میتونی اینجا یا هرجای دیگه بنویسی.
ردت رو تو تالار همجنس بازها هم زدم.اونجا هم تمام وقت زیر نظرت دارم و اگر بخواهی شیطنت کنی پشیمون خواهی شد.
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...❤️🩹
ارسالها: 7003
#567
Posted: 30 Jun 2023 12:31
binamoos11
نتیجه تریبون دادن به یک افکونی دوزاری....
چرندیات حذف شد و خودت هم به زباله دانی انجمن هدایت شدی.
تو بیمارستانی کار میکردم که بخش روانپزشکی مهمی داشت و کنارش اورژانس خدمات اجتماعی مستقر بود.اونور هم اورژانس مسمومیت ها قرار داشت.
تو شغلم عجایب زیاد دیدم ولی چیز عجیبی که تو اون بیمارستان به کرات دیدم این بود که چقدر سکس و تجاوز به محارم در جامعه افکونی زیاد بود مخصوصا رابطه پدر و دختر و برادر و خواهر. اغلب با حاملگی، آسیب های شدید جسمی و روانی یا بعد از خودکشی مراجعه میکردند و ماجراها داشتند....
💔تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،دلت میگیره،دنبالم نیا بی عشق
تلخم،حقیقت داره این تنها شدن بی عشق
تلخم،همینه تا همیشه حال من بی عشق...❤️🩹
ویرایش شده توسط: Streetwalker
ارسالها: 1436
#569
Posted: 4 Jul 2023 12:53
ارسالی از دوستان راست و دروغش رو نمیدونم
ارسالی از دوستان
عروسی یکی از آشناها، بابام همه ش تو حیاط داشت سیگار می کشید. پسر عموی مامانم (میرزا) که یه مرد چاق پشمالوی سیبیل کلفته که از مامانم (الی) که اون موقع سی و خرده ای سالش بود هفت هشت سالی بزرگتر بود. مامانم روسری رنگی داشت با پیرهن کرمی و شلوار جذب کرمی که لای باسنش بود. من اون موقع بچه بودم. چیزایی که یادمه به هم گفتن این بود (البته هیچ مفهومی برام نداشت): میرزا: عمو جان با مادرت خیلی خاطره داریما. الهام بیا به یاد گذشته های دور امشب بریم باغ. الی: خفه شو نکبت. میرزا: گفتم باغ نگفتم تویله که. بعدم فقط خودم ... راستی ما فقط از پشت تو رو دیدیما (باور کنین این جمله اینجوری یادمه) بعد شوهر کردی راحت شدی پیش ما نیومدی الی: گفت خفه میشی یا شوهرمو صدا کنم؟ بعد هر دو سه دقیقه مامانم می گفت نکن. بعدم گفت برو جای دیگه وایسا. اونم نرفت ما رفتیم. بابامم چون قهره با خوانواده مامانم تو حیاط بود همه ش. بعد من یهو دیدم مامانم سر یکی از میز ها خم شده بود یهو از پشت انگشتشو کرد تو کون مامانم موقع رد شدن مامانم پرید هوا برگشت ببینه کی بوده. منم خیلی کنجکاو شدم ولی تو موقع خداحافظی که تو تاریکی دو دستی کون مامانمو گرفته بود فشار می داد مامانمم سعی می کرد اونو از خودش جدا کنه که به من گفت بابامو صدا کنم بعد پسر عموش رفت. یه بار دیگه دختر عمو ها پسر عمو ها جمع بودن، همون مرده دست مامانمو پیچونده بود مامانم گفت آاااااااای اونم گفت جوووون. بعد خاله م اخمش کرد یهو مامانمو ول کرد. یه بارم خونه خاله م قرار بود بریم خرید مامانم خونه بمونه، همه تو کوچه بودن من پریدم تو خونه خدافظی کنم دیدم از تو آشپزخونه سر و صدا میاد. میرزا دست مامانمو از پشت گرفته بود دولاش کرده بود. تعجب کردم روسری مامانم افتاده، شلوارشم پایینه. الی: میرزا تو رو جدت قسم من شوهر دارم. میرزا زد در کون مامانم گفت شل کن. منم فک کردم مامانمو زده پریدم زدم میرزا رو میرزا در رفت. مامانمم گفت داشته با عمو بازی می کرده، و من نباید به هیشکی چیزی بگم چون همه فک می کنن مامانم بچه ست. یه سال بعد دیدم میرزا و یکی از دوستاش مامانمو دارن می برن زیر زمین خونه پدربزرگم. دو نفری می کشیدنش، منم فک کردم حتما زو یا یه چیز دیگه بازی می کنن پیگیر نشدم. ولی دیگه از اون موقع ها با اونا قهریم
فـصــــــــل ســـرمـســـــــــــتی رســــــــید و مــــا همــــــان ســـــــرگشــــته ایـــم