ارسالها: 9253
#33
Posted: 22 Mar 2014 14:10
قتل
خوب شاید اگر کسی دیگه ای جای من بود نمی تونست این خاطره رو براتون بنویسه.
راستش اولش بگم من مهندس مکانیکم الانم که این متن رو تایپ میکنم 32 سالمه و تو یه شرکت خصوصی کار میکنم. هر از چند گاهی هم مجبور میشم برای سرویس قالبها تا دیر وقت ویا حتی صبح تو شرکت بمونم.
اون شب هم از شبهای گند کاریم بود. دو تا خط همزمان توقف داشتند یعنی دهنم سرویس.
منم از روی ناچاری زنگ زدم خونه و به مرجان(اسم زنم) گفتم که شب دیر میام تا هم دلواپس نشه هم زنگ بزنه داداشش بیاد که تنها نمونه.
تقریبا ساعت 12 شب بود که کارم تموم شد .تموم که نشد بلکه سمبل کردمش.
کارگرهای شیفتی مشغول شدن منم رفتم توی دفترم که همونجا تا صبح بخوابم. معمولا اگه دیر بشه تا صبح میمونم و فردا مرخصی میگیرم.
داشتم میرفتم دفترم که یکی از همکارا گفت منم میرسونی. راستش تو رو درواسی گیر کردم و گفتم تا یه جایی میرسونمت.
اخه معمولا تو صنعتی (منظورم شهر صنعتی)ماشین بد گیر میاد.
گفتم گور بابای 4 ساعت اضافه کاری.
کارت زدم و مجید رو تا فلکه غریب کش رسوندم(اونایی که قزوین اومدن میدونن کجا رو میگم)خوب میدونستم مرجان یا خونه باباشه یا ناصر داداشش رو اورده خونه.
منم سعی کردم اروم برم که بیدار نشن.تا اینجاش همه چی طبیعی بود در خونه رو که باز کردم رفتم سمت اتاق خوابم (من اگه خسته باشم نه دست میشورم و نه پا همین جوری میخوابم) که دیدم چراغ هنوز روشنه . چشمتون روز بد نبینه چیزی رو دیدم که هیچ کافری نبینه(اخه من ادعای مسلمونی دارم تا چه قدرش راست باشه)مرجان خانوم داشت تو بغل یه نره خر بالا و پایین میرفت.نمیدونم چیشد ولی با گلدون کوچیکی که کنار تخت بود محکم زدم تو سر غریبه.
هنوز صورت غریبه رو ندیده بودم . مرجان حساب کار اومده بود دستش.من حتی اجازه ندادم حرف بزنه یا حتی نپرسیدم چرا.
میدونست شوخی ندارم. منم کاملا اختیارم رو از دست داده بودم .چنان محکم گذاشتم زیر گوشش که نفسش در نمیاومد.یادم نیست ولی بقصد کشت زدمش. نشستم روی زمین و سرم رو بین دستام گرفتم. بعد از چند دقیقه به خودم اومدم. غریبه نمرده بود و داشت کمکم به هوش میاومد.چون هیکلش از من بزرگتر بود مطمئنم اگه درگیر میشدیم من بودم که زخمی میشدم ولی کار به اونجا نرسید.
تازه برگردوندمش. خاک بر سر من .خاک بر سر من که دوست خودم بود.کسی که خودم پاش رو به خونم باز کرده بودم(بهنام کسی بود که هرز گاهی میومد خونمون و با هم پاسور بازی و قلیان و از این کارا میکردیم) .هنوز روی زمین بود که رفتم اشپزخونه و یه کارد بزرگ اوردم میخواستم فرو کنم تو بدنش. مرجان هم ترسیده بود هم جرات نمیکرد حرفی بزنه. یه لحظه به خودم اومدم . مطمئن شدم با این کار هم ابروم میره اخه زن جنده تو قزوین بدترین فحشه . هم ممکنه به دردسر بیوفتم.خدا نکنه پاتون به دادگاه وا بشه حتی اسمتون رو هم نمیتونین ثابت کنید چه برسه به این مورد.
شاید هر ادم غیرت مندی غیر از من بود هردو شون رو میکشت و بی خیال همه چیز . ولی یه لحظه خودم رو نگه داشم. بهنام رو همون جور لخت پرت کرم بیرون و به مرجانم گفتم به هیچ کس چیزی نگه. خوب اگر نمیگفتم هم به کسی نمیگفت که کس میده ولی بیشتر میخواستم خیالش راحت بشه.
تا صبح نخوابیدم .چند روز سر کار نرفتم .راستش مرجان رو تو اتاق حبس کرده بودم. تا دیدم نمیشه.انگار داشتند منو می خوردن . همون چند روز اول مرجان ر و بردم و طلاق دادمش (بدبخت از ترسش طلاق توافقی رو با هر شرطی قبول کرد)ادمی که خیانت کنه لیاقت زنده بودن رو نداره.ولی مادر خانومم و پدر خانومم و برادراش و.... اونا چه تقصیری داشتند. داشتم خودم رو سرزنش میکردم چرا باید دلم براشون می سوخت میخاستند دختر جنده تربیت نکنن. با این احوال مرجان رو ول کردم .نمیدونم شاید به خاطر اینکه دوسش داشتم.
البته خونه یه چیزایی فهمیده بودن گاو نبودن که ببینند یه شبه من زنم رو طاق دادم ولی به تخمم.
من داشتم از خیانت یکی دیگه میسوختم .عذاب وجدان راحتم نمیزاشت تا اینکه تصمیمم رو گرفتم.یکی از دوستام حاضر شد برای من خودش رو به خطر بیاندازه .ببینید فرق دوست با دوست تا کجاست. یه ماشین مدل پایین رو بیمه کامل کردیم و دوستم که همیشه مدیونشم بهنام رو زیر گرفت. خیلی دنگ و فنگ داشت ولی باور کنید کسیکه به دوستش خیانت میکنه کسی که به ناموس دیگه خیانت میکنه لیاقت زنده بودن رو نداره.جنده فرق میکنه شاید اگه جنده خونه داشتیم قضیه جور دیگه ای میشد. نمیدونم با من موافقید یا نه.
ولی من بهنام رو کشتم .اون سگ کثیف رو .برای همین گفتم اگه کسی جای من بود این خاطره رو نمیتونست بنویسه چون هنوز رزندان بود.من الان زنگی میکنم سعی میکنم دوباره اعتماد کنم ولی اگه کس دیگه جای من بود چی؟؟؟؟؟؟
بودی تـــــــو تو بغلم
گردنت بود رو لبم
ارسالها: 12930
#34
Posted: 26 Apr 2014 08:54
یک داستان عاشقانه آمریکایی؛ ۷۰ سال زندگی مشترک
http://postimage.org/
تنها مرگ بود که توانست آن دو را پس از ۷۰ سال زندگی مشترک از یکدیگر جدا کند؛ آنهم تنها به فاصله ۱۵ ساعت از یکدیگر. داستان عشق هلن و کنت فلاملی، یک زوج آمریکایی، این روزها نقل رسانهها شده است.
بیش از هفتاد سال در کنار یکدیگر با عشق زندگی کردند و حتی در سن بالا نیز سر میز صبحانه دست در دست یکدیگر داشتند. وقتی هلن فلاملی درگذشت، کِنِت همسرش، زندگی بدون او را تنها ۱۵ ساعت بیشتر تاب نیاورد و او نیز چشم از جهان فروبست.
هلن و کنت فلاملی اهل شهر نشپورت، در ایالت اوهایوی آمریکا بودند که داستان زندگیشان این روزها در آمریکا نقل میشود. هلن در روز ۱۲ آوریل در سن ۹۲ سالگی درگذشت و همسرش کنت صبح روز بعد، در سن ۹۱ سالگی به همسرش پیوست.
لیندا کادی، دختر این زوج آمریکایی، میگوید: «ما میدانستیم که اگر یکی از آنها فوت کند، این اتفاق به سرعت برای دیگری هم خواهد افتاد.»
جداییناپذیر
هلن و کنت در دوران نوجوانی با یکدیگر آشنا شدند و از همان زمان جداییناپذیر بودند. لیندا که یکی از هشت فرزند این دو به شمار میرود، میگوید که عشق والدینش به یکدیگر تا پایان چنان زیاد بود که هر روز موقع صبحانه نیز دست در دست یکدیگر داشتند.
آنها چند سال پس از آشنایی در ۲۰ فوریه ۱۹۴۴ ازدواج کردند.
مراسم ازدواج در شهر نیوپورت در ایالت کنتاکی برگزار شد، زیرا بر اساس قوانین اوهایو، کنت برای ازدواج هنوز به سن قانونی نرسیده بود. طبق مدارک تولدش، او هنوز دو روز را کم داشت.
اما به گفته جیم، پسر آنها، "پدرم نمیتوانست برای ازدواج با مادرم صبر کند."
پیوند در خوشی و ناخوشی
کنت فلاملی ابتدا به عنوان مأمور کنترل قطار و مکانیک مشغول به کار شد، اما بعدها به نامهرسان اداره پست تغییر شغل داد. هلن خانهدار بود.
هر دوی آنها عضو فعال کلیسای محل بودند و هلن به خاطر کارتهای تبریکی شهرت داشت که به مناسبتهای مختلف برای دیگران ارسال میکرد.
پس از بازنشستگی کنت، آن دو شروع به سفر کردند و با اتوبوس تقریبا تمامی ۵۰ ایالت آمریکا را زیر پا گذاشتند.
دو سال و نیم پیش از مرگ، پزشکان مجبور به قطع پای کنت شدند. هلن تا جایی که سلامتی به او اجازه داد، مراقبت از شوهرش را بر عهده گرفت.
سرانجام وضعیت سلامت هلن وخیم شد و در نهایت چشم از جهان فروبست. تنها ۱۵ ساعت از مرگ هلن گذشته بود که کنت نیز دار فانی را وداع گفت. جیم میگوید: «پدرم آماده مرگ بود، فقط نمیخواست مادرم را تنها بگذارد.»
به راستی آیا این خداوند است که انسان را آفریده است یا عکس آن؟؟