ارسالها: 14491
#27
Posted: 11 Apr 2014 19:46
بازاندیشی زن در رمان زویا پیرزاد؛ زنان فراموششده
«چراغها را من خاموش ميكنم» نوشته زويا پيرزاد است كه براي اولين بار در سال 80 به چاپ رسيده و در همين سال برنده جايزه گلشيري براي بهترين رمان بوده است. داستان كتاب چراغها را من خاموش ميكنم به زندگي روزمره چند خانواده از ارامنه كه در دهه 40 در فضاي شركت نفت آبادان كار و زندگي ميكنند اختصاص دارد. جريان داستان با پرداختن به رابطه اعضاي اين خانوادهها رقم ميخورد و راوي آن زني به نام كلاريس است. كلاريس در مسير داستان به تدريج با زندگي روزمره خود فاصله گرفته و با تعارضات مختلفي مواجه ميشود كه شخصيت معمول او را به چالش ميكشند. اين تعارضات دروني در نهايت به آرامشي منتهي مي شود كه حاصل شكلگيري شخصيت تازهاي در اوست.
كتاب چراغها را من خاموش ميكنم داستان فراز و فرودهاي فكري و بازانديشي يك زن پيرامون هويت معمول و روزمره خويش است. كلاريس، يعني شخصيت اصلي، زني است كه به خوبي تمام وظايف سنتي زن از قبيل خانهداري، همسري و مادري را برآورده ساخته و با كجخلقيهاي مادر و خواهرش كنار ميآيد. اين فضاي آرام با سكونت يك خانواده جديد در همسايگي آنها به هم ميخورد. حضور اين خانواده احساس سازگاري و پذيرش نسبت به شرايط موجود را در كلاريس به هم ميريزد، و فضايي خلق ميكند كه عادت ديرينه زن براي نفي خويش به نفع ديگران را زير سوال ميبرد. اميل مرد همسايه كه از منظري فراتر از يك زن خانهدار با كلاريس مواجه ميشود، ميل به بازبيني خود و احساس محبت پر از ترديدي را در دل كلاريس خلق ميكند كه اگرچه سوءتفاهم بودن آن در نهايت روشن ميشود اما به موجب آن باور جديدي از خود در وي شكل ميگيرد. حضور ديگر زنهاي داستان كه او ميتواند خود را در آينه تفاوتها و شباهتهايش با آنها دريابد، و مرداني كه او ميتواند نوع متفاوتي از روابط زن و مرد را در رابطه با آنها به خاطر بياورد، همگي او را به سمت شناخت جديدي از خود و روابطش با اطرافيان سوق ميدهد. پس از طي كردن يك دوره ترديد، فراز و فرود و كشمكش دروني او دوباره به سطحي از آرامش دست مييابد كه حاصل بازتعريف خود و فهم ديگران به خصوص همسرش از اين بازتعريف است.
كلاريس، شخصيت اصلي و راوي داستان نمونه كاملي از يك زن صبور، فداكار و البته كاردان ايراني است. در جايجاي داستان شاهد توصيف سليقه خاص زنانه وي و دغدغههاي او براي فراهم كردن يك فضاي فيزيكي پاكيزه و مرتب و آرام در خانه است. او همچنين يك آشپز خوب، خياط خوب، و حتي باغبان خوب است. در اوايل داستان به نظر ميرسد كه وي با پرداختن به اين دست امور و پرداختن به مسائل فرزندانش احساس رضايت دروني كاملي از زندگي دارد و به واسطه كاردانيش ميتواند همه چيز را به راحتي اداره كند. او همچنين خونسرديها و بيتفاوتيهاي معمول همسرش را به راحتي نديده گرفته و با خوشبيني آنها را به شكل خوبي تفسير ميكند. كلاريس در رابطه با ساير افرادي كه با او سروكار دارند نيز عمدتاً ميكوشد افكار و عقايد شخصياش را كتمان كند تا بتواند تنشها و ناراحتيها را به حداقل برساند. تا جائيكه ديگران به اين نقش او عادت كرده و مواجهه با صورت ديگري از او را تاب نميآورند.
" به پدر قول دادم كه در جواب هرچه آليس گفت بگويم حق با توست و هرچه كرد تاييد كنم" (همان: ص25).
فرو رفتن او در اين نقشها تا به حدي است كه فرديت و علائق فردي وي در حاشيه قرار ميگيرند و او تنها به وجهي از خود ميپردازد كه در رابطه با ديگران قرار ميگيرد، در نتيجه او مجال زيادي براي پرداختن به امور ديگري كه برايش مطلوب است نمييابد، مثل ترجمه داستانهاي انگليسي و يا شركت در فعاليتهاي انجمنهاي زنان كه به آنها علاقهمند است. اين وضعيت در اواخر داستان و در اثر تحولات فكري او دچار تغييراتي ميشود.
شخصيت زن اين كتاب در نقشهاي مختلفي ظاهر ميشود كه مهمترين آنها نقش همسري و مادري است. او در رابطه با خواهر، مادر، دوستان و همسايهها نقشهاي ديگري را پذيرا ميشود كه اهميت كمتري دارند.
كلاريس در نقش همسر به بهترين وجه معرف يك همسر كارآمد و همراه است. او با رضايت خاطر مديريت امور داخلي خانه را بر عهده گرفته و در امور كلي زندگي نظير انتخاب شهر و محل زندگي و هچنين نوع اتومبيل با عقايد و تصميمات همسرش همراهي ميكند. همسر او اگرچه به ظاهر مرد مستبد و زورگويي نيست، اما در عمل مرد سرد و كم حرفي است كه همه امور خانه را به زنش واگذار كرده و زمان زيادي را براي گفتوگو و همراهي با او صرف نميكند. اگرچه در ابتداي داستان كلاريس اين روند را كاملاً طبيعي يافته و در صدد عيبجويي از وي نيست، اما به تدريج و با مواجه شدن با اميل مرد همسايه او متوجه كاستيهايي ميشودكه در رابطه با همسرش پنهان ماندهاند.
اميل مرد بااحساسي است كه با دقت به حرفهاي كلاريس گوش ميدهد و به او مجال ميدهد خيالش را جايي فراتر از امور روزمره زندگي به پرواز دربياورد. كلاريس كه تجربه داشتن چنين مخاطبي را نداشته به طور ضمني برخورد اميل را به نوعيعلاقهمندي تعبير ميكند، اگرچه هيچگاه اخلاقيات و موانع درونياش اجازه نميدهند كه آگاهانه و واضح به اين موضوع بيانديشد. پس از مدتي كه ميفهمد اميل مرد متعادلي نيست و قصد ازدواج با زني نظير خود را دارد، از تصور اشتباه خود برميآشفد. اما در همين زمان متوجه ميشود كه اميل تنها بهانهاي بوده كه او متوجه نيازها و ابعادي از خود شود كه قبلاً به آنها بيتوجه بوده، و به خودش و تواناييهايش كه چيزي فراتر از يك زن خانهدار معمولي است آگاه شود. در اين مدت همسرش آرتوش كه تا حدي متوجه خستگي و آشفتگي ذهني او شده سعي ميكند توجه و دقت بيشتري را معطوف او كند.
هويت او در نقش مادر نيز در طول داستان دستخوش تغييراتي ميشود. وي كه تمام وظايفي كه از خودش به عنوان مادر انتظار دارد در نقش مراقبت و خدمترساني به پسر نوجوان و دو دختر كوچكش ميبيند، در طول داستان با مسائلي مواجه ميشود كه اين نقش قادر به كنترل و حل آن نيست. زماني كه او خيلي ديرتر از ديگران متوجه ميشود كه پسرش به اميلي دختر اميل علاقهمند شده است، كاملاً غافلگير ميشود، زيرا اين موضوع براي وي كه خود را به عنوان يك مادر حمايتكننده و مراقب تعريفكرده امري تازه و پيچيده است. اگرچه تا آخر داستان روشن نيست كه كلاريس چه بازتعريفي از نقش مادري خود ارائه ميكند، اما ضرورت فهم جديدي از هويت مادري از سوي وي آشكار است.
زني موفق كه بهترين شكل نقش خود را به عنوان يك زن خانهدار ايفا ميكند، و دغدغه نوپديد او در مواجهه با نيازهاي فردي و اجتماعياش كه تاكنون به آنها بيتوجه بوده است، بنيان داستان كتاب چراغها را من خاموش ميكنم را شكل ميدهد. كلاريس بدون شك زني است كه ميتوان او را در نقش همسر، مادر، عضوي از خانواده و يك دوست ستود. تعارضهاي هويتي او زماني آغاز ميگردد كه متوجه ميشود در راه برآورده كردن اين انتظارات و تعاريف "خود" را كاملاً فراموش كرده است، و ديگران نيز عادت كردهاند او را در نقش يك همراه تمام عيار ببينند و هيچگونه مخالفت يا بيتوجهي از سوي او را انتظار نداشته باشند. مواجهه او با اميل باعث ميشود كه او نيازهاي سركوب شده خودش را به ياد بياورد، نياز به شنيده شدن و سخن گفتن، نياز به اهميت داشتن و ديده شدن و نياز به محبت. كنده شدن از نقش عادت شده وي چندان آسان نيست. در طول داستان بارها و بارها شاهد گفتوگوي دو وَر ذهن او هستيم كه در جدال با نيازهاي نوپديد وي را محكوم كرده و يا به او حق ميدهند.
"عصباني بودم... چرا كسي به فكر من نبود؟ چرا كسي از من نميپرسيد تو چي ميخواهي؟ وَر مهربان ذهنم پرسيد: تو چي ميخواهي؟ جواب دادم: ميخواهم چند ساعت در روز تنها باشم، ميخواهم با كسي از چيزي كه دوست دارم حرف بزنم. وَر ايرادگير مچ گرفت: تنها باشي يا با كسي حرف بزني؟" (پيرزاد، 1380: ص177)
حاصل اين جدال دروني احساس تنهايي و كلافگي است كه از نگاه ديگران نيز دور نمانده است. او به تدريج درمييابد كه بايد براي ميل خود به داشتن وقت تنهايي و يا پرداختن به امور فردي مثل ترجمه داستان، و يا امور اجتماعي مطلوبش ارزش بيشتري قائل شود. همراهيهاي كوچك همسر وي در آخر داستان نيز از تلاش او براي درك و همدلي با نيازهاي كلاريس حكايت دارند.
زن داستان «چراغها را من خاموش ميكنم» بسان زنان ديگر آثار نويسنده و قهرمانان آثاري با مضامين مشابه، زني است كه نقشهاي سنتي و پذيرفته شده زن ايراني را بر عهده گرفته و عمده توجه خود را به برآوردن انتظارات چنين نقشي معطوف ميدارد. اين دست زنان همگام با تصوير پذيرفته شده زن در جامعه سنتي عمدتاً هويت خود را در ارتباط با وظايفي كه در خانواده دارند تعريف كرده و منزلت خود را متناسب با منزلت خانواده و به خصوص پدر و همسر ميسنجند (برنارد، 1384: 154).
در نزد اين زنان دستيابي به هويتي متمايز از اين هويت جمعي امري است كه به تدريج و از دل كتمانها و دودليهاي پنهاني زاده ميشود. شخصيت اين زنان نيز تحت تاثير نقشهايي كه بر عهده دارند، صفات متناسب با همسر، مادر و زن ايده ال سنتي را يادآور ميشود. صفاتي چون مهرباني، همراهي، صبوري و كارداني ويژگيهايي هستند كه اگرچه در ميان اين زنان به يك اندازه تقسيم نشدهاند، اما در هر حال تصوير مشابهي از زن همراه و فداكار ايراني را بازمينمايانند. مواجه شدن با دغدغههايي كه اين تصوير معمول را به چالش ميكشد، حاصل زيستن در عصري است كه براي زنان و براي كليه انسانها ايدههاي متفاوت و چندگانهاي براي پيريزي هويت و شخصيت خود ارائه شده است، ايدههايي كه ميتواند تصوير معمول آنها را مورد پرسش قرار داده و آنان را به بازانديشي پيرامون خويشتن فراخواند (گيدنز، 1378: 265). حاصل اين بازانديشي در نزد زن رمان چراغها را من خاموش ميكنم و ديگر شخصيتهاي رمانهاي مشابه، همانند نيست، همانگونه كه تجربه زنان در دنياي واقعي چنين است. بيشتر زنان بازانديش به سان كلاريس ترجيح ميدهند زندگي واكاوي شده خود را با پايبندي به چارچوبهاي پيشين با كمي تغيير و تعديل دنبال كنند و در واقع اركان زندگي خود را از نو به گونهاي ساماندهي كنند كه عناصر متعددي از شيوه زيست زندگي سنتي و نو را در خود داشته باشد. آنچه آنان از زندگي خويش تدوين ميكنند روايتي شخصي است كه در عين چندگانگي ذاتي وحدتي آرامشبخش كه ملهم از روح زنانه است بدان جان ميبخشد.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#28
Posted: 11 Apr 2014 19:49
نگاهی بر کیفیت افزایش کمی زنان داستاننویس
در دهههای اخیر افزایش خیره کننده زنان داستاننویس بسیاری را شگفتزده کرده است. جریانی که قدمتی کمتر از 70 سال دارد و تنها در 2 دهه اخیر روند افزایش آن پرشتاب بوده است. در واقع شروع داستان نویسی زنانه را میتوان همزمان با انتشار مجموعه داستان کوتاه سیمین دانشور به نام "آتش خاموش" در سال 1326در نظر گرفت. و در مورد گسترش حضور کمی زنان داستاننویس در ادبیات ایران کافی است به این آمار اشاره شود که اگر در فاصله دهه 1310 تا 1340 در برابر هر 18نویسنده مرد با یک نویسنده زن رو به رو بودهایم، در دهه 70 و 80 در برابر هر یک و نیم نویسنده مرد با یک نویسنده زن رو به رو بودهایم. این آمار به خوبی نشانگرگسترش کمی شگفتانگیز زنان نویسنده که ناشی از تحولات ساخت اجتماعی در ایران است، میباشد. در واقع در رابطه با این حضور کمی زنان ما با دو مسئله اصلی رو به رو هستیم. اول اینکه اساساً حضور فینفسه نویسندگان زن در عرصه ادبیات چه معنا و مفهومی داشته و نشانگر چه تغییراتی میتواند باشد؟ و دوم اینکه آیا تمام این داستاننویسان به صرف جنسیت خود دارای دغدغههای یکسانی در عرصه ادبیات هستند و لزوماً به بازنمایی هویت و مسائل زن ایرانی میپردازند؟
رویکردهای سهگانه نسبت به گسترش کمی داستاننویسان زن
این سؤالات با واکنشهای مختلفی از سوی تحلیلگران و پژوهشگران رو به رو شده است که به طور کلی میتوان تمام آن نظرات را در 3 دستهبندی مجزا مشخص کرد. دسته اول صرفِ قلم به دست گرفتن زنان را معادل رهایی زنان قلمداد کردهاند و اشاره کردهاند زنان از طریق نوشتن صدای خاص و نادیده گرفته شده خود را در جامعه طنینافکن میکنند. برای مثال دکتر فرزانه میلانی نویسنده، شاعر و استاد ادبیات فارسی و مطالعات زنان دانشگاه ویرجینیای آمریکا معتقد است؛ آثار نویسندگان زن را نباید تنها از منظر ادبیات نگریست، بلکه آنها را بایست به مثابه محصول کنشی اجتماعی دید که از حوزه صرف ادبیات بسی فراتر میرود." زنان در سالهای اخیر توانستهاند در قلمروهای فرهنگیای که به صورت مرسوم در اختیار مردان بوده، فضایی از آن خود خلق کنند و قابل توجهترین تحول در ادبیات داستانی زنان رخ داده است. برای نخستین بار زنان در نثر صدایی نیرومندتر از شعر یافتهاند. نوشتن قصه و داستانگویی در واقع یک ضرورت تاریخی برای زنان است. "
گروه دیگری "آثار" نویسندگان زن را بیشتر مورد توجه قرار دادهاند و معتقد به تقابل این آثار با ایدئولوژی متعارف مردسالار میباشند. دکتر نیره توکلی جامعه شناس و استاد دانشگاه در این زمینه اینچنین عنوان میکند: " من معتقدم ادبیات همواره جنسیت محور و جنسیت آگاه بوده. اما آنچه در این ادبیات مفقود یا اندک است، حساسیت به تبعیض جنسیتی است. در بخش اعظم تاریخ طولانی و حجیم نثر و نظم فارسی اگر نگاه بکنیم، میبینیم قلم به دست مردان است. دیدگاه مرد محورانه بوده است. ولی آنچه من در اینجا به آن توجه کردهام این است که هر گاه زنان وارد عرصه ادبیات شدهاند، کوشیدهاند صدایشان را منعکس کنند. " او ریشه این صدای زنانه را تا مشروطیت پی میگیرد و به زنان نویسندهای همچون بیبیخانم استرآبادی اشاره میکند که سردمدار اعتراض علیه ارزشها و تبعیضها بودهاند.
اما در کنار چنین نگاههایی که قلم به دست گرفتن زنان را انقلابی در عرصه اجتماعی و ادبی تلقی کردهاند، برخی پژوهشگران به نقش ادبیات نوشته شده توسط زنان در بازتولید فرهنگ غالب اشاره داشتهاند. دکتر تژا میر فخرایی استاد علوم ارتباطات و روزنامه نگاری و دکتر علی اکبر فرهنگی استاد علوم ارتباطات انسانی در رابطه با این رویکرد سوم، پژوهشی با عنوان بررسی تصویر زن در رمانهای عامهپسند داشتهاند و در این زمینه اینطور نتیجهگیری می کنند: "آثار نویسندگان زن، جهان زنانهای را بازنمایی میکند که تنها در چهارچوب فرهنگ غالب یک جامعه مردسالار معنا دارد. نقش اصلی را عمدتاً زنان به عهده دارد اما قهرمانان مونث رمانهای مورد بررسی در محور حوادثی قرار دارند که مردان ایجاد میکنند و در نهایت نیز خود آن را حل میکنند. فرجام زنان داستان نتیجه بازی سرنوشتی است که عمدتاً به دست مردان رقم میخورد."
همچنین میرفخرایی و فرهنگی به این نکته اشاره میکنند که دلیل اصلی بازنمایی زن در چهارچوب فرهنگ غالب جامعه در این آثار را میتوان به خواستگاه اجتماعی و نیازهای "خوانندگان و مخاطبان" این آثار که لزوما زنان روشنفکر نیستند، مربوط دانست. مؤلفان این آثار برای حل تضادها و معضلات داستانی سوختن و ساختن و یا در انتظار معجزهای ماندن را به عنوان بهترین راه حال ممکن برای زنی (خواننده) تجویز میکنند که خود اسیر مناسبات مردسالارانه است. اعطای نقش اصلی به زنان به معنای مقابله با برداشتهای غالب جامعه از نقش زن در جامعه و خانواده نمیباشد، بلکه تنها منعکس کننده همین نقش در زمینهای از ارزشها و هنجارهای غالب فرهنگی است.
اما در کنار این 3 نوع رویکرد که به معنا و مفهوم و نتایج گسترش کمی زنان داستان نویس در ادبیات امروز جامعه ایران میپردازند، باید به دو نکته دیگر نیز اشاره داشت. اول اشاره به لزوم توجه به یکدست ندیدن پایگاه اجتماعی - فرهنگی و جنس دغدغههای این زنان نویسنده و تکثر عقاید و خواستگاههای آنان است و دوم بررسی محتوای داستانها و آثار آنها است که خود به لحاظ گونه شناسی مخاطب در سه دسته آثار عامهپسند، متعالی و بینابینی قرار میگیرد.
نکته اول اشاره به این امر دارد که داستان نویسان زن دارای دغدغههای یکسانی در رابطه با بازنمایی لزوماً هویت زنان، مسائل و جایگاه آنان نداشته و دارای طیفی از دغدغههای متفاوت از مسائل زنان و روابط زن و مرد در خانواده تا روابط اجتماعی و سیاسی حاکم بر جامعه بوده و هستند. علاوه بر آن در هر کدام از این زمینهها نیز به شیوهای یکسان و از یک منظر به بازنمایی دغدغههای خود نپرداختهاند، بلکه دارای تفاوتهای قابل تأملی در رویکردشان نسبت به یک مسائل اجتماعی_ سیاسی و یا روابط میان زن و مرد بودهاند. نگاهی به خواستگاه اجتماعی و فرهنگی آنان و دغدغههای متفاوتی که در آثارشان از آن صحبت میکند، همگی نشان دهنده آن است که حتی نمیتوان واژه روشنفکری را با یک مفهوم یکدست و یکنواخت در مورد آنها (به عنوان نویسنده) به کار برد. بلکه لازم است تکثر اندیشههای آنان و تفاوتهای میانشان در زمینه داستان نویسی مورد توجه قرار داد. در همین راستا در ادامه نگاهی گذرا خواهیم داشت به پیشینه زندگی و شغلی و دغدغههای اساسی چند تن از مشهورترین این نویسندگان با توجه به آثارشان. ضمن آنکه باید اذعان داشت این 7 نویسنده (زویا پیرزاد، راضیه تجار، گلی ترقی، سیمین دانشور، فریبا کلهر، فریده گلبو و فریبا وفی) تنها بخش کوچکی از داستان نویسان زن ایرانی را شامل میشوند و تنها به دلیل اقبالی که آثارشان از طرف مخاطبان با آن مواجه شده و در عین حال بحثهای اجتماعی و فرهنگی که پیرامون برخی از آثارشان ایجاد شده است، به عنوان شاخص در اینجا معرفی میگردند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#29
Posted: 11 Apr 2014 19:51
ادامه ....
زویا پیرزاد
زویا پیرزاد نویسنده و داستاننویس معاصر در سال 1331 درآباداناز مادری ارمنی تبار و پدری روس تبار به دنیا آمد، در همان جا به مدرسه رفت و در تهران ازدواج کرد و دو پسر دارد.
او در سال 1380 با رمان "چراغها را من خاموش میکنم" جوایز مهمی همچون بهترین رمان سال پکا، بهترین رمان سال بنیاد هوشنگ گلشیری، کتاب سال وزارت ارشاد جمهوری اسلامی و لوح تقدیر جایزه ادبی یلدا را بدست آورد و با مجموعه داستان کوتاه "طعم گس خرمالو" یکی از برندگان جشنواره بیست سال ادبیات داستانی در سال 1376 و جایزه "کوریه انترناسیونال" در سال 2009 شد. وی از معدود نویسندگان ایرانی است که تمام آثارش به فرانسوی ترجمه شدهاست.
از دیگر آثار وی رمان "عادت میکنیم" و داستانهای کوتاه "یک روز مانده به عید پاک" و "مثل همه عصرها" است. زویا پیرزاد کتابهایی نیز ترجمه کردهاست، از جمله "آلیس در سرزمین عجایب" اثر لوییس کارول و کتاب "آوای جهیدن غوک" که مجموعهای است از هایکوهای شاعران آسیایی. وی در حال حاضر همراه با خانواده اش ساکن کشور آلمان است.
راضیه تجار
تجار در 5 آذر 1326 در تهران متولد شد. وي فارغالتحصيل رشته روانشناسي است. وی از فعالان عرصه نويسندگي است و همچنين تاكنون مسئوليتهاي ادبي ـ هنري زيادي را بر عهده داشتهاند. حضور در شوراي بررسي داستان و كارگاه قصه و رمان حوزه هنري، ارشاد، بنياد شهيد، بنياد جانبازان، مدرس داستاننويسي (دانشگاه صدا و سيما)، مسئوليت جلسات نقد و بررسي داستان در حوزه هنري به مدت 16 سال، همكاري با روزنامه جامجم، مجله زن روز، مجله سروش، عضو شوراي هنر، تدريس در خانه داستان فرهنگسراي انقلاب، هلال احمر و سردبيري ادبيات داستاني و دبيري انجمن قلم ايران از بدو تأسيس از جمله فعاليتهاي ايشان در عرصه فرهنگي ـ هنري است. گفتني است رمانهاي "كوچه اقاقيا"، "نرگسها" و "هفت بند" از اين نويسنده بهعنوان رمان برتر يك دهه در آموزش و پرورش انتخاب شدند. همچنين ايشان بهعنوان نويسنده زن برگزيده ادبيات هشت سال دفاع مقدس از سوي حوزه هنري برگزيده شدند.
آثار وی شامل کتابهایی چون: نرگسها، زن شيشهاي، هفتبند، بندهاي روشنايي، سفر به ريشهها، شعله و شب، كوچه اقاقيا، جاي خالي آفتابگردانها، آرام شببخير، گمان مبر شعله بميرد، از خاك تا افلاك و ستاره من هستند.
گلی ترقی
گلی ترقی در 17 مهر 1318 در تهران به دنیا آمد. پدرش لطفالله ترقی مدیر مجله ترقی بود. در خیابان خوشبختی بهدنیا آمد و در شمیران به مدرسه و سپس دبیرستان انوشیروان دادگر رفت. پس از به پایان رساندن سیکل اول دبیرستان به آمریکا رفت. 6 سال در آمریکا زندگی کرد و در رشتهٔ فلسفه فارغالتحصیل شد و از آنجا که زندگی در آمریکا را دوست نداشت، به ایران بازگشت. پس از بازگشت به داستاننویسی روی آورد. او 9 سال در دانشکده هنرهای زیبای دانشگاه تهران به تدریس در رشته شناخت اساطیر و نمادهای آغازین پرداخت و سپس به فرانسه رفت. وی هنگامی که در ایران بود با هژیر داریوش، سینماگر و منتقد ازدواج کرد. و سپس از یکدیگر جدا شدند. آنها دارای 2 فرزند هستند.
اولین مجموعه داستانش به نام "من هم چهگوارا هستم" در سال 1348 توسط انتشارات مروارید منتشر شد.وی پس از انقلاب به فرانسه رفت و در آنجا هم به نوشتن ادامه داد. یکی از داستانهایش به نام بزرگ بانوی روح من به فرانسه ترجمه شد. در 1985 این داستان به عنوان بهترین قصهٔ سال در فرانسه برگزیده شد.
سیمین دانشور
دانشور در سال 1300 خورشیدی در شیراز زاده شد. او فرزند محمدعلی دانشور (پزشک) و قمرالسلطنه حکمت (مدیر هنرستان دخترانه و نقاش) بود. تحصیلات ابتدایی و دبیرستان را در مدرسه انگلیسی مهر آئین انجام داد و در امتحان نهایی دیپلم شاگرد اول کل کشور شد. سپس برای ادامه تحصیل در رشته ادبیات فارسی به دانشکده ادبیات دانشگاه تهران رفت. دانشور، پس از مرگ پدرش در 1320 خورشیدی، آغاز به مقالهنویسی برای رادیو تهران و روزنامه ایران کرد. او از نام مستعار شیرازی بینام استفاده میکرد.
در 1327 مجموعه داستان کوتاه آتش خاموش را منتشر کرد، که نخستین مجموعه داستانی است که به قلم زنی ایرانی چاپ شدهاست. تشویق کننده دانشور در داستاننویسی فاطمه سیاح، استاد راهنمای وی، و صادق هدایت بودند. او در همین سال، در حالی که در اتوبوس از تهران راهی شیراز بود با جلال آل احمد نویسنده و روشنفکر ایرانی آشنا شد و دو سال بعد با او ازدواج کرد. در 1328 با مدرک دکتری ادبیات فارسی از دانشگاه تهران فارغالتحصیل شد. دانشور همچنین با دریافت بورس تحصیلی به دانشگاه استنفورد آمریکا رفت و در آنجا دو سال در رشتهٔ زیبایی شناسی تحصیل کرد. وی در این دانشگاه نزد والاس استنگر داستاننویسی و نزد فیل پریک نمایشنامهنویسی آموخت. در این مدت دو داستان کوتاه که دانشور به زبان انگلیسی نوشته بود ، در ایالات متحده چاپ شد.
پس از برگشتن به ایران، دکتر دانشور در هنرستان هنرهای زیبا به تدریس پرداخت؛ تا این که در سال 1338 استاد دانشگاه تهران در رشتهٔ باستان شناسی و تاریخ هنر شد.وی اندکی پیش از مرگ آلاحمد ، رمان سووشون را منتشر کرد، که از جملهٔ پرفروشترین رمانهای معاصر است. در 1358 از دانشگاه تهران بازنشسته شد. وی نخستین زن ایرانی است که به صورتی حرفهای در زبان فارسی داستان نوشت. مهمترین اثر او رمان سووشون است که به 17 زبان ترجمه شده و درباره رخدادهای زمان رضاشاه است. این بانوی پیشکسوت داستاننویس پس از یک دوره بیماری، در سال 86 کار نوشتن را دوباره از سر گرفت و داستانی با نام" برو به شاه بگو" نگاشت، که درباره حضرت علی (ع) و مظلومیتهای ایشان است. از سیمین دانشور همواره به عنوان یک جریان پیشرو و خالق آثار کمنظیر در ادبیات داستانی ایران نام میبرند. سیمین دانشور در هجدهم اسفندماه سال 1390 در خانهاش در تهران درگذشت.
فریبا کلهر
وی متولد 4 شهریور 1340 در تهران است و دارای یک فرزند میباشد. کلهر رمان نویس و نویسنده ادبیات کودک و نوجوان است و در حال حاضر گاهی در تهران و گاهی در تورنتوی کانادا سکونت دارد.وی فعالیت خود را از دهه 60 با حضور در مجلههای رشد، در حیطه ادبیات داستانی کودک و نوجوان آغاز کرده و تالیفات زیادی نیز در این حیطه از خود برجای گذاشتهاست. او حدود سیزده سال، از بدو تاسیس سروش کودکان تا سالهای ۱۳۸۲ سمت سردبیری ماهنامه سروش کودکان را برعهده داشت و با ویژه نامه کودکان روزنامه همشهری همکاری میکرد. کلهر از سال ۹۰ با انتشار رمانهای "عاشقانه"، "پایان یک مرد"، "شروع یک زن" و "شوهر عزیز من" فعالیت حرفهای خود را به عنوان یک رماننویس بزرگسال نیز آغاز کرد.
فریده گلبو
فریده گلبو متولد 1319، داستاننویس و پژوهشگر ایرانی است. او همسر پرویز کردوانی ، جغرافی دان و پدر کویرشناسی ایران است. آنها دارای 2 فرزند هستند.همچنین وی مدرس و روزنامهنگار بوده است و دارای رمانهایی همچون: جاده کور، حکایت روزگار، دو غریب، بعد از عشق، جادو، کنتس سلما، میراث تاجماه، توران و تندیستن، آوای مقدس و دختر خیاط، چهار شب سرنوشتساز میباشد. گلبو همچنین دارای آثار ایرانشناسی مانند نگاهی به ماسوله و نگاهی به ابیانه است.
فریبا وفی
فریبا وفی در بهمن سال ۱۳۴۱ در تبریز به دنیا آمد. از نوجوانی به داستاننویسی علاقهمند بود و چند داستان کوتاهاش در گاهنامههای ادبی، آدینه، دنیای سخن، چیستا و مجله زنان منتشر شد. اولین داستان جدی خود را با نام "راحت شدی پدر" در سال ۱۳۶۷ در مجله آدینه چاپ کرد. به گفته خود وی، هنوز جرئت نکرده بود نام کامل خود را در پای داستانش بنویسد. وفی این داستان را "خودجوشترین" داستانش میداند.فریبا وفی استادان تأثیرگذار بر کارش را شامل احمد پوری، رحیم رئیس نیا، زندهیاد واعظ، غلامحسین فرنود، کاظم فیروزمند و آقای میرصادقی برمیشمارد. نخستین مجموعهٔ داستان های کوتاه او به نام "در عمق صحنه" منتشر شد و دومین مجموعه، با نام "حتی وقتی میخندیم" چاپ شد.
نخستین رمان او "پرنده من" در سال ۱۳۸۱ منتشر شد که مورد استقبال منتقدین قرار گرفت. این کتاب برنده جایزه بهترین رمان سال ۱۳۸۱، سومین دوره جایزه هوشنگ گلشیری و دومین دوره جایزه ادبی یلدا شدهاست و از سوی بنیاد جایزه ادبی مهرگان و جایزه ادبی اصفهان مورد تقدیر واقع گشتهاست. رمان سوم او "رویای تبت" که در سال ۱۳۸۴ منتشر شد و چندین جایزه از جمله جایزه بهترین رمان هوشنگ گلشیری و مهرگان ادب را دریافت کرد و تا دو سال بعد به چاپ چهارم رسید. وفی هماکنون با همسر و دختر و پسرش در تهران زندگی میکند. از فریبا وفی همچنین رمان "ماه کامل میشود" و مجموعه داستان "همهٔ افق" منتشر شدهاست. "در راه ویلا" عنوان کتاب دیگری از وفی است که سومین مجموعه داستان او محسوب می شود.
سخن پایانی
چنانچه در ابتدای بحث عنوان شد، این نویسندگان لزوما دارای سویههای مشترک معنایی و محتوایی با یکدیگر نبوده و صرفاً به دلیل شاخص بودن در حوزه داستان نویسی و ادبیات در طی این 70 سال به عنوان نمونه مورد بررسی قرار گرفتند. به همین دلیل نگاه تاریخی نسبت به این روند نداشته و صرفاً نشان دادن تنوع خواستگاههای اجتماعی و اقتصادی نویسندگان همراه با تفاوت در دغدغهها و اشکال بازنمایی آنها هدف اصلی این یادداشت بوده است.
علاوه بر این نکتهی دیگری که در بخش ابتدایی بحث اشارهای به آن شد، بحث تفاوت میان آثار داستان نویسان زن به لحاظ گونهشناسی محتوایی بود که در سه دسته عامه پسند، متعالی و بینابینی قرار میگیرند. حسن میر عابدینی منتقد و پژوهشگر ادبی معتقد است: گرچه معیار مشخصی برای این دسته بندی وجود ندارد ، اما میتوان ملاک های عینیتری تعریف کرد تا منتسب کردن هر اثر به یکی از این سه گروه، توجیه پذیر و خارج از سلیقه شخصی محقق صورت پذیرد. با ترسیم طیفی که یک سر آن اقبال عامه (نشانگر عامهپسند بودن اثر) و سر دیگر آن توجه روشنفکران و منتقدان ادبی (نشانگر تعلق آن به ادبیات متعالی) باشد. میتوان آثار بینابینی را آثاری دانست که هم تا حدی از اقبال عامه برخوردارند و هم تا حدی از اقبال روشنفکران.
بدین ترتیب آثاری چون "چراغها را من خاموش میکنم" اثر زویا پیرزاد و " پرنده من" اثر فریبا وفی جزو آثار بینابینی محسوب شده و "سووشون" اثر زنده یاد سیمین دانشور در دسته آثار متعالی قرار میگیرد. همچنین آثاری چون "شوهر عزیز من" اثر فریبا کلهر در گروه آثار عامهپسند جای میگیرند.
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟
ارسالها: 14491
#30
Posted: 15 Apr 2014 19:14
ناهید طباطبایی
بیو گرافی
بیوگرافی
ناهید طباطبایی در سال 1337 در تهران به دنیا آمد و فارغالتحصیل رشتهی ادبیات دراماتیک و نمایشنامهنویسی از مجتمع دانشگاهی هنر است.
او که از نوجوانی آغاز به نوشتن کرده، اولین بار داستان "گمشده" را در مجلهی سخن به چاپ رساند و پس از آن مجموعه داستان خود به نام "بانو و جوانی خویش" را در سال 1371 منتشر کرد. از آن پس آثار دیگری از او به چاپ رسیده که از آنها یاد خواهد شد. او همچنین به ترجمهی آثاری از زبانهای انگلیسی و فرانسه پرداخته است و با مجلههایی مانند بخارا، سمرقند، عصر پنجشنبه، نشان، زنان و ... همکاری کرده و میکند.
ناهید طباطبایی چندی نیز به نوشتن داستانهای یادداشت گونه، تحت عنوان" از خودم تا همه" در روزنامهی اعتماد پرداخت.
او همچنین مدیریت نشر دید را به عهده دارد که کتابهایی در زمینههای مختلف هنری منتشر میکند.
داستانهای ناهید طباطبایی به زبانهای ایتالیایی، آلمانی، دانمارکی، انگلیسی، ترکی، عربی، بلغاری و ... ترجمه شدهاند و به همین مناسبت برای شرکت در کنفرانسهایی به کشورهای اروپایی دعوت شده است.
همچنین رمان "چهل سالگی" او برای ساخت فیلمی به همین نام، مورد اقتباس و مورد توجه منتقدان قرار گرفته است.
هم اکنون داستان "جامه دران" مراحل تولید برای فیلم سینمایی را میگذراند. فیلنامهی این داستان توسط خود او و با همکاری کارگردان فیلم نوشته شده است.
اثار طباطبایی
بانو و جوانی خویش، مجموعه داستان، چاپ سوم، نشر چشمه، 1389.
(برندهی دیپلم افتخار بیست سال ادبیات بعد از انقلاب )
حضور آبی مینا، مجموعه داستان، چاپ سوم، نشر چشمه، 1389.
جامه دران، مجموعه داستان، چاپ سوم، نشر خجسته، 1388.
(ترجمه شده به زبان ایتالیایی، توسط دکتر آنا وانزان، نشر شیر سبز، 2004)
چهل سالگی، داستان بلند، چاپ دهم، نشر چشمه، 1390.
(مبنای اقتباس فیلم چهل سالگی – ترجمه شده به زبان ایتالیایی توسط نشر پل 33)
خنکای سپیده دم سفر، داستان بلند، چاپ سوم، نشر خجسته، 1388.
آبی و صورتی، رمان، چاپ دوم، نشر علم، 1388.
برف و نرگس، مجموعه داستان، چاپ سوم، چشمه، 1389.
ستارهی سینما، مجموعه داستان، چاپ اول، 1388.
رکسانا نیستم اگر...، مجموعه داستان، چاپ دوم، چشمه، 1389.
ناهید طباطبایی همچنین آثار زیر را ترجمه کرده است:
هشت داستان از نویسندگان زن انگلستان ( قرن نوزدهم).
گزین گویههای ویرجینیا وولف.
نمایشنامههای داستان باغ وحش و رؤیای آمریکایی اثر ادوارد آلبی.
راه و رسم دنیا (سفرنامهی نیکلا بوویه).
در ضمن داستان کوتاههای بسیاری از او در آنتولوژیهای مختلف ترجمه شده است. برای شناخت بیشتر میتوانید به سایت آنا وانزان (مترجم ایتالیایی) و لودمیلا ایوانونا (مترجم بلغاری) مراجعه کنید.
داوریهای ناهید طباطبایی به شرح زیر میباشد:
داوری چهار دوره از جوایز ادبی صادق هدایت
داوری جشنوارهی ادبی اصفهان
داوری جشنوارهی ادبی گلشیری
داوری دومین جشنواره ملی فیلم کوتاه حسنات، 11 الی 14 اسفند 1391 ، اصفهان
داوری چهارمین جایزه داستانهای ده کلمهای، دی ماه 1391
داوری دومین جشنواره ملی سفرنگاری ناصرخسرو، 5 بهمن 1391
آشفته سریم !
شانهی دوست کجاست ؟