انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 32 از 72:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  71  72  پسین »

داستان هاي كوچولو


مرد

 
۳ ـ ساعت





زن به ساعت نگاه كرد:چي شده اين وقت روز تماس گرفتي؟



دلم برات تنگ شده بود.



منم منتظرت بودم!!
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
بوسه



دست به سينه به چارچوب‌ پنچره تكيه داده بود

و مناظر زيبا را از نظر مي گذراند.

آن دور ها درختي را ديد كه سال ها قبل زير سايه ي

آن نشسته و

اولين بوسه ي عشق را از لب معشوق

چشيده بود.

و بقيه بوسه ها كه همه از روي هوس بود!!!
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
سارا



سارا؟ سارا؟ كجايي؟

زن، نزد مرد رفت.كنارش نشست.

دست توي موهاي او برد:مي دوني چند ساله كه

ديگه منو به اين اسم صدا نزدي؟!!

مرد بعد از مدت ها دست زن را در دست

گرفت:متاسفم.هر كاري كردم اسمت يادم نيومد.

مكث كرد و با تعجب پرسيد:مگه تو اسم ديگه ايي هم داشتي؟!!

زن، دست مرد را به سينه فشار داد.آن را بوسيد و با صداي

بغض آلودي گفت:ديگه مهم نيست.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
تازگی!!!





زن به نقطه ایی خیره شد:خیلی دلم می خواد منو تو آغوشت

بگیری.نوازشم کنی و بگی که دوستم داری.

آهی کشید:درست مثل وقتی که جوون بودم.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
کمی آنسو تر





پیرزن نزدیک مترسک رفت. شاخه گلی در جیب بالایی

کت او گذاشت.عقب ایستاد و به او خیره شد.

جلو رفت.یقه و بعد کلاه او را مرتب کرد:حالا شد.

دختر جوان پرده را انداخت و شاخه ی گل را به سینه فشرد.

پیرمرد وارد خانه شد

و در را محکم پشت سرش بست.

کمی آنسوتر کلاغ روی بوته ی ذرت نشست و

مشغول خوردن شد.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
رویا



عزیزم داری به چی فکر می کنی؟

زن به خودش آمد:هیچی.همین طوری.

نه، بگو، داشتی به یه چیزی فکر می کردی!

خیلی دلت می خواد بدونی؟

مرد سر به نشانه تایید تکان داد.

زن آهی کشید:خوب،راستش،

داشتم به مرد رویاهام فکر می کردم.مردی

که می خواست منو خوشبخت کنه.ولی،

تو همه چیز رو خراب کردی.

تمام رویاهای منو به هم زدی.می فهمی

مرد با عصبانیت پرسید:اون کیه؟

زن به چشم او خیره شد

و با صدای بغض آلودی گفت:خود تو.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
باد شمال شرقی



دختر جوان از تپه بالا رفت.

خودش را به او رساند.کنارش نشست.

نفس تازه کرد و گفت:سلام.امروز اومدم فقط یه چیز به ام بگی.

به دور و بر نگاه کرد و ادامه داد:کافیه به ام بگی دوستم داری،یه بار

اون وقت ببین برات چه کارا که نمی کنم.

پیرمرد از خانه بیرون آمد.دود پیپ را بیرون داد و دختر را صدا زد.

دختر از جا بلند شد. لبه ی دامن را بالا گرفت.

سر جلو برد و گونه ی او را بوسید:لازم نیست همین الان بگی.

با سرعت از سرازیری جاده پایین رفت.همراه پیرمرد وارد خانه شد.

کلاغ روی دست مترسک نشست و غار غار کرد.

باد شمال غربی شروع به وزیدن کرد.

و گردن مترسک ناگاه به سمت خانه ی دختر شکسته شد.

کلاغ در جا پرید و دوباره سر جایش نشست.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
آدم برفی ۱



دخترک فقیر دکمه ها را از جیب در آورد.

آن ها را روی تن آدم برفی فرو کرد.

عقب ایستاد و به آن نگاه کرد.

لبخند زد:حالا تو ام برای خودت یه دست لباس گرم داری.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
آدم برفی ۲





پسرک به اطراف نگاه کرد.

جلو رفت:فکر کنم خیلی وقت باشه که تو ام یه سیب درسته نخورده باشی

و هویج را از تو صورت آدم برفی برداشت.

به آن گاز کوچکی زد

و با سرعت از آن جا دور شد.

هنوز چند لحظه ایی از رفتن پسرک نگذشته بود

که یکی از ذغال ها از جای چشم آدم برفی در آمد

و روی زمین افتاد.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
مرد

 
((آدرس))



دختر دست روی شانه ی زن گذاشت.

زن که کمی ترسیده بود،رو به او کرد:بفرمایید؟

دختر کاغذی از کیف در آورد. با حرکات دست از او خواست تا

آدرس را به او نشان دهد و آن را نزدیک دست زن برد.

زن کاغذ را گرفت:این چیه؟

شانه بالا انداخت و ادامه داد:اگه ممکنه برام بخونیدش.آخه من نابینا هستم.
تنهایی بد است ،
اما بد تر از آن اینست
که بخواهی تنهاییت را با آدم های مجازی پر کنی
آدم هایی که بود و نبودشان
به روشن یا خاموش بودن یک چراغ بستگی دارد
     
  
صفحه  صفحه 32 از 72:  « پیشین  1  ...  31  32  33  ...  71  72  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

داستان هاي كوچولو


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA