90. خوردن و نوشيدن به اندازه يكى از حكيمان فرزانه ، همواره به پسرش نصيحت مى كرد كه : ((غذاى زياد نخور، زيرا سيرى موجب رنجورى است .))پسرش در جواب او مى گفت : اى پدر! گرسنگى گشته شدن (يا يك نوع مرگ ) است . مگر نشنيده اى كه لطيفه گوها گفته اند: ((با سيرى مردن بهتر از گرسنگى كشيدن است . ))حكيم گفت : اندازه نگهدار، كه خداوند مى فرمايد:كلوا واشربو و لا تسرفوا: (اعراف / 30 )بخوريد و بنوشيد، ولى اسراف و زياده روى نكنيد.نه چندان بخور كز دهانت برآيد نه چندان كه از ضعف ، جانت برآيد با آنكه در وجود، طعام است عيش نفس (241) رنج آورد طعام كه بيش از قدر (242) بود گر گلشكر خورى به تكلف ، زيان كند ور نان خشك دير خورى گلشكر بود(243) از رنجور و ناتوانى پرسيدند: دلت چه مى خواهد؟ در پاسخ گفت : ((آن را خواهم كه دلم چيزى را نخواهد.))معده چو كج گشت و شكم درد خاست سود ندارد همه اسباب راست (244)
91. ترك ذلت زير بار قرض رفتن در شهر ((واسط )) (بين كوفه و بصره ) چند نفر پارسا از بقالى نسيه برده بودند و مبلغى بدهكار او بودند. بقال پى در پى از آنها مى خواست كه بدهكارى خود را بپردازند، و با آنها برخورد خشن مى كرد و با سخنان دشت ، حق خود را مطالبه مى نمود، آنها از خشونتهاى بقال ناراحت بودند، ولى بر اثر تهيدستى چاره اى جز صبر و تحمل نداشتند. در اين ميان ، صاحبدلى گفت : ((وعده دادن نفس به غذا آسانتر از وعده دادن پول به بقال است )) (يعنى به شكم خود در مورد غذا وعده امروز و فردا بده ، و خود را بدهكار بقال ننما، كه وعده به شكم آسان است و وعده به بقال سخت مى باشد.)ترك احسان خواجه اوليتر كاحتمال جفاى بوابان به تمناى گوشت ، مردن به كه تقاضاى زشت قصابان (245)
92. دورى از دراز كردن دست سؤ ال به سوى فقير جوانمردى در جنگ با سپاه تاتار (در زمينى از تركمنستان ) به زخمى شديد مبتلا شد، شخصى به او گفت : ((فلان بازرگان ، نوشداروى شفابخش دارد، اگر از او اين دارو را بخواهى ، از دادن آن دارو، مضايقه نمى نمايد.))نظر به اينكه آن بازرگان بخل معروف بود بطورى كه :گر بجاى نانش اندر سفره بودى آفتاب تا قيامت روز روشن ، كس نديدى در جهان جوانمرد گفت : اگر من آن نوشدارو را از آن بازرگان بخواهم ، چند صورت دارد، يا مى دهد، يا نمى دهد، و اگر داد، يا در فروختن دارو منفعت كند و يا منفعت نكند، به هر حال (يا آنهمه احتمال )نوشداروى او كه بخيل است ، زهر كشنده خواهد بود:هرچه از دو نان به منت خواستى در تن افزودى و از جان كاستى (246) حكيمان فرزانه گفته اند: اگر آب حيات (زندگى جاودان ) را به بهاى آبرو و شرف بدهند، حكيم آن را نخرد، چرا كه بيمارى مرگ از زندگى ذليلانه ، خوشتر است .اگر حنظل (247) خورى از دست خوشخو به از شيرينى از دست ترشروى
93. نتيجه شوم ، دست سوال بسوى ثروتمند يكى از علما، عيالوار بود و از اين رو خرج بسيار داشت ، ولى درآمدش اندك بود، ماجرا را به يكى از بزرگان ثروتمند كه ارادت بسيار به آن عالم داشت ، بيان كرد، آن ثروتمند بزرگ ، چهره در هم كشيد، و از سؤ ال آن عالم خوشش نيامد.ز بخت روى (248) ترش كرده پيش يار عزيز مرو كه عيش بر او نيز تلخ گردانى به حاجتى كه روى تازه روى و خندان رو فرو نبندد كار گشاده پيشانى (249) آن ثروتمند بزرگ ، كمى بر جيره اى كه به عالم مى داد افزود، ولى از اخلاص او به آن عالم بسيار كاسته شد، پس از چند روز، وقتى كه عالم آن محبت قبلى را از آن ثروتمند نديد، گفت :نانم افزود آبرويم كاست بينوايى به از مذلت خواست
94. عطايش را به لقايش بخشيدم يكى از پارسايان بشدت نيازمند و تهيدست شد، شخصى به او گفت : ((فلان كس ثروت بى اندازه دارد، اگر او به نيازمندى تو آگاه شود، بى درنگ در رفع نيازمنديت بكوشد.))پارسا گفت : مرا نزد او ببر، آن شخص گفت : با كمال منت و خشنودى تو را نزد او مى برم . سپس دست پارسا را گرفت و با هم نزد آن ثروتمند رفتند، هنگامى كه پارسا به مجلس ثروتمند وارد گرديد، ديد او لب فروآويخته و چهره در هم كشيده و ترشروى نشسته است ، همانجا بازگشته و بى آنكه سخنى بگويد، آن مجلس را ترك نمود، شخصى از پارسا پرسيد: چه كردى ؟ )) پارسا گفت : ((عطايش را به لقايش بخشيدم )) (يعنى با ديدار چهره خشم آلود و درهم كشيده او، از بخشش او گذشتم ، و از عطاى او چشم پوشيدم .)مبر حاجت به نزد ترشروى كه از خوى بدش فرسوده گردى اگر گويى غم دل با كسى گوى كه از رويش به نقد آسوده گردى (250)
95. پرهيز از رفتن به نزد نامرد در شهر بندرى اسكندريه مصر، بر اثر خشكسالى شديد آن چنان آذوقه و خوراك كم شد كه گويى درهاى آسمان بسته شده ، و فرياد اهل زمين به آسمان پيوسته بود، پارسايان تهيدست در سخت ترين خطر قرار گرفتند.نماند جانورى از وحش و طير و ماهى و مور كه بر فلك نشد از بى مرادى افغانش عجب كه دو دل خلق جمع مى نشود كه ابر گردد و سيلاب ديده بارانش (251) در چنين سالى دور از جان دوستان ، يك نفر نامرد، كه سخن از وضع او بخصوص در محضر بزرگان ، بر خلاف ادب است ، و از سوى ديگر ناگفته گذاشتن آن نيز شايسته نيست ، كه گروهى آن را حمل بر خمودى گوينده مى كنند، از اين رو در مورد آن نامرد به دو شعر اكتفا مى كنيم كه همين اندك ، دليل بسيار، و كشت نمونه خروار است .اگر تتر بكشد اين مهنث را تترى را دگر نبايد كشت چند باشد چو جسر بغدادش آب در زير و آدمى در پشت (252) چنين شخصى كه به پاره اى از زندگى او آگاه شدى ، در اين سال قحطى ، ثروت بسيار داشت ، و به تهيدستان پول مى داد، و براى مسافران ، سفره غذا فراهم كرده و مى گسترانيد.در اين ميان گروهى از پارسايان كه بر اثر شدت تهيدستى و ناچارى به ستوه آمده بودند، تصميم گرفتند تا كنار سفره او بروند، در اين مورد براى مشورت نزد من آمدند، من با تصميم آنها موافقت نكردم و گفتم .نخورد شير نيم خورده سگ ور بمير به سختى اندر غار تن به بيچارگى و گرسنگى بنه و دست پيش سفله (253) مدار گر فريدون شود به نعمت و ملك بى هنر را به هيچ كس مشمار(254) پرنيان و نسيج ، بر نااهل لاجورد و طلاست بر ديوار(255)
96. بزرگ همت تر از حاتم از حاتم (سخاوتمند معروف و ماندگار تاريخ ) پرسيدند: ((آيا بزرگ همت تر از خود در جهان ديده اى ؟ يا شنيده اى ؟ ))جواب داد: روزى چهل شتر براى سران عرب قربان كردم ، آن روز براى حاجتى به صحرا رفتم ، خاركنى را در بيابان ديدم كه پشته هيزم را فراهم كرده تا آن را به شهر بياورد و بفروشد، به او گفتم : ((چرا به مهمانى عمومى حاتم نمى روى كه گروهى بسيار از مردم در كنار سفره او نشسته اند. )) در پاسخ گفت :هر كه نان از عمل خويش خورد منت حاتم طائى نبرد من اين خاركن را از نظر جوانمردى و همت از خودم برتر يافتم .
97. مور همان به كه نباشد پرش حضرت موسى عليه السلام را ديد كه از شدت تهيدستى ، برهنه روى ريگ بيابان خوابيده است ، چون نزديك آمد، او عرض كرد: ((اى موسى ! دعا كن تا خداوند متعال معاش اندكى به من بدهد كه از بى تابى ، جانم به لب رسيده است . )) موسى عليه السلام براى او دعا كرد و از آنجا (براى مناجات به طرف كوه طور)رفت .پس از چند روز، موسى عليه السلام از همان مسير باز مى گشت كه ديد همان فقير را دستگير كرده اند و جمعيتى بسيار در گردش اجتماع نموده اند، پرسيد: ((چه حادثه اى رخ داده است ؟ ))حاضران گفتند: اين مرد شراب خورده و عربده و جنگجويى نموده و شخصى را كشته است ، اكنون او را دستگير كرده اند تا به عنوان قصاص ، اعدام كنند، لطيفه گوها، مناسب اين حال گفته اند:گربه مسكين اگر پر داشتى تخم گنجشك از جهان برداشتى عاجز باشد كه دست قوت يابد برخيزد و دست عاجزان برتابد(256) خداوند در قرآن مى فرمايد:و لو بسط الله الرزق لعباده لبعوا فى الارض : و اگر خداوند رزق را براى بندگانش وسعت بخشد، در زمين طغيان و ستم مى كنند.موسى عليه السلام به حكم الهى اقرار كرد، و از جسارت خود استغفار و توبه نمود.بنده چو جاه آمد و سيم و زرش سيلى خواهد به ضرورت سرش (257) آن نشنيدى كه فلاطون چه گفت مور همان به كه نباشد پرش ؟ پدر عسل فراوان دارد، ولى عسل براى پسرش كه گرم مزاج است ، سازگار نيست .آن كس كه توانگرت نمى گرداند او مصلحت تو از تو بهتر داند
98. تشنه را در دهان ، چه در چه صدف عربى بيابانگرد را در بصره در نزد طافروشان ديدم مى گفت : روزى رد بيابانى راه را گم كردم ، و توشه و غذاى راه تمام شد و خود را در خطر هلاكت مى ديدم ، ناگاه در مسير راه كيسه اى پر از مرواريد يافتم ، اول تصور كردم كه گندم پخته است ، بسيار خوشحال شدم كه هرگز چنين خوشحالى به من دست نداده بود، ولى وقتى كه فهميدم گندم نيست بلكه مرواريد است بقدرى ناشاد شدم كه قبلا هيچگاه اين گونه ناراحت نشده بودم .در بيابان خشك و ريگ روان تشنه را در دهان ، چه در چه صدف (258) مرد بى توشه كاو فتاد از پاى بر كمربند او چه زر، چه خزف (259)
99.بيچارگى مسافر بى توشهدر بيابان وسيع و پهناورى ، مسافرى راه را گم كرد، نيرو و توشه راه از غذا و آبش تمام شد، چند درهم پول در هميانش بود و آن هميان را به كمر بسته بود، بسيار تلاش كرد تا راه پيدا كند، ولى به جايى نبرد و سرانجام با دشوارى به هلاكت رسيد.در اين هنگام گروهى مسافر به آنجا رسيدند و جنازه او را ديدند كه چند درهم پول در برابرش ريخته شده است ، و بر روى خاك چنين نوشته شده بود.گر همه زر جعفرى دارد مرد بى توشه برنگيرد كام در بيابان فقير سوخته را شلغم پخته به كه نقره خام (260) (به اين ترتيب ، ارزش اشيا بستگى به نياز آنها دارد.)