بخش ۵۷ جان در حمایت یک دم است و دنیا وجودی میان دو عدم. دین به دنیا فروشان خرند یوسف بفروشند تا چه خرند؟ الم اعهد الیکم یا بنی آدم ان لاتعبدوا الشیطان بخش ۵۸ شیطان با مخلصان بر نمیآید و سلطان با مفلسانوامش مده آنکه بی نمازستگر چه دهنش زفاقه بازستکو فرض خدا نمیگزارداز قرض تو نیز غم ندارد بخش ۵۹ شیطان با مخلصان بر نمیآید و سلطان با مفلسانوامش مده آنکه بی نمازست --- گر چه دهنش زفاقه بازستکو فرض خدا نمیگزارد --- از قرض تو نیز غم ندارد فردا گوید تربی از اینجا برکن بخش ۶۰ آنکه در راحت و تنعم زیستاو چه داند که حال گرسنه چیستای که بر مرکب تازنده سواری هشدارکه خر خارکش مسکین در آب و گلست
بخش ۶۱ درویش ضعیف حال را در خشکی تنگ سال مپرس که چونی الا بشرط آن که مرهم ریشش بنهی و معلومی پیشش.خری که بینی و باری به گل درافتادهبه دل بر او شفقت کن ولی مرو به سرشکنون که رفتی و پرسیدیش که چون افتادمیان ببند و چو مردان بگیر دمب خرش بخش ۶۲ دو چیز محال عقل است خوردن بیش از رزق مقسوم و مردن پیش از وقت معلوم.قضا دگر نشود ور هزار ناله و آهبه کفر یا به شکایت بر آید از دهنی بخش ۶۳ ای طالب روزی بنشین که بخوری و ای مطلوب اجل مرو که جان نبریجهد رزق ارکنی وگر نکنیبرساند خدای عزوجلور روی در دهان شیر و پلنگنخورندت مگر به روز اجل بخش ۶۴ به نانهاده دست نرسد و نهاده هرکجا هست برسدشنیدهای که سکندر برفت تا ظلماتبه چند محنت و خورد آنکه خورد آب حیاب
بخش ۶۵ صیاد بی روزی ماهی در دجله نگیرد و ماهی بی اجل در خشک نمیردمسکین حریص در همه عالم همیروداو در قفای رزق و اجل در قفای او بخش ۶۶ شدت نیکان روی در فرج دارد و دولت بدان سر در نشیبخبرش ده که هیچ دولت و جاهبه سرای دگر نخواهد یافت بخش ۶۷ حسود از نعمت حق بخیل است و بنده بی گناه را دشمن میدارد.مردکی خشک مغز را دیدمرفته در پوستین صاحب جاهالا تا نخواهی بلا بر حسودکه آن بخت برگشته خود در بلاست بخش ۶۸ تلمیذ بی ارادت عاشق بی زرست و رونده بی معرفت مرغ بی پر و عالم بی عمل درخت بی بر و زاهد بی علم خانه بی در. مراد از نزول قرآن تحصیل سیرت خوبست نه ترتیل سورت مکتوب. عامی متعبد پیاده رفته است و عالم متهاون سوار خفته. عاصی که دست بر دارد به از عابد که در سر دارد. یکی را گفتند عالم بی عمل به چه ماند؟ گفت به زنبور بی عسل.زنبور درشت بی مروت راگویباری چو عسل نمیدهی نیش مزن
بخش ۶۹ مرد بی مروت زن است و عابد با طمع رهزن.ای بناموس کرده جامه سپیدبهر پندار خلق ونامه سیاه بخش ۷۰ دو کس را حسرت از دل نرود و پای تغابن از گل بر نیاید تاجر کشتی شکسته و وارث با قلندران نشسته.یا مروبا یار ازرق پیرهنیا بکش بر خان و مان انگشت نیلدوستی با پیلبانان یا مکنیا طلب کن خانه ای درخورد پیل بخش ۷۱ خلعت سلطان اگر چه عزیز است جامه خلقان خود به عزت تر و خوان بزرگان اگر چه لذیذست خرده انبان خود به لذت ترسرکه از دسترنج خویش و ترهبهتر از نان دهخدا و بره بخش ۷۲ امید عافیت آنگه بود موافق عقلکه نبض را به طبیعت شناس بنمایی
بخش ۷۳ هر آنچه دانی که هر آینه معلوم تو گردد به پرسیدن آن تعجیل مکن که هیبت سلطنت را زیان دارد.چو لقمان دید کاندر دست داوودهمی آهن به معجز موم گرددنپرسیدش چه میسازی که دانستکه بی پرسیدنش معلوم گردد بخش ۷۴ حکایت بر مزاج مستمع گویاگر خواهی که دارد با تو میلی بخش ۷۵ هر که با بدان نشیند اگر نیز طبیعت ایشان درو اثر نکند به طریقت ایشان متهم گردد و گر به خراباتی رود به نماز کردن منسوب شود به خمر خوردن.طلب کردم ز دانایی یکی پندمرا فرمود با نادان مپیوند بخش ۷۶ حلم شتر چنان که معلومست اگر طفلی مهارش گیرد و صد فرسنگ برد گردن از متابعتش نپیچد اما اگر درهای هولناک پیش آید که موجب هلاک باشد و طفل آنجا به نادانی خواهد شدن زمام از کفش در گسلاند و بیش مطاوعت نکند که هنگام درشتی ملاطفت مذموم است و گویند دشمن به ملاطفت دوست نگردد بلکه طمع زیادت کند.سخن به لطف و کرم با درشت خوی مگویکه زنگ خورده نگردد به نرم سوهان پاک
بخش ۷۷ ندهد مرد هوشمند جوابمگر آنگه کزو سؤال کنند بخش ۷۸ ریشی درون جامه داشتم و شیخ از آن هر روز بپرسیدی که چونست و نپرسیدی کجاست دانستم از آن احتراز میکند که ذکر همه عضوی روا نباشد و خردمندان گفتهاند هر که سخن نسنجد از جوابش برنجد.تا نیک ندانی که سخن عین صواب استباید که به گفتن دهن از هم نگشاییگر راست سخن گویی و در بند بمانیبه زانکه دروغت دهد از بند رهایی بخش ۷۹ وگر نامور شد به قول دروغدگر راست باور ندارند ازو بخش ۸۰ سگی را لقمهای هرگز فراموشنگردد ور زنی صد نوبتش سنگ
بخش ۸۱ از نفس پرور هنروری نیاید و بی هنر سروری را نشایدچو گاو ار همی بایدت فربهیچو خرتن به جور کسان در دهی بخش ۸۲ گه اندر نعمتی مغرور و غافلگه اندر تنگ دستی خسته و ریشچو در سرا و ضرّا حالت این استندانم کی به حق پردازی از خویش بخش ۸۳ ارادت بی چون یکی را از تخت شاهی فرو آرد و دیگری را در شکم ماهی نکو داردوقتیست خوش آن را که بود ذکر تو مونسور خود بود اندر شکم حوت چو یونس بخش ۸۴ گر به محشر خطاب قهر کندانبیا را چه جای معذرتست
بخش ۸۵ نیک بختان به حکایت و امثال پیشینیان پند گیرند زان پیشتر که پسینیان به واقعه او مثل زنند. دزدان دست کوته نکنند تا دستشان کوته کنند.پند گیر از مصائب دگرانتا نگیرند دیگران به تو پند بخش ۸۶ پندست خطاب مهتران آنگه بندچون پند دهند و نشنوی بند نهند بخش ۸۷ شب تاریک دوستان خدایمیبتابد چو روز رخشندهاز تو بکه نالم که دگر داور نیستوز دست تو هیچ دست بالاتر نیست بخش ۸۸ گدای نیک انجام به از پادشای بد فرجام
بخش ۸۹ زمین را ز آسمان نثار است و اسمان را از زمین غبار. کلُّ اِناءِ یَتَرشّحُ بما فیه بخش ۹۰ حق جل و علا میبیند و میپوشد و همسایه نمیبیند و میخروشدعوذ بالله اگر خلق غیب دان بودیکسی به حال خود از دست کس نیاسودیدو نان نخورند و گوش دارندگویند امید به که خورده بخش ۹۱ هر که بر زیر دستان نبخشاید به جور زبر دستان گرفتارآیدنه هر بازو که در وی قوتی هستبه مردی عاجزان را بشکند دستضعیفان را مکن بر دل گزندیکه درمانی به جور زورمندی بخش ۹۲ هزار باره چرا گاه خوشتر از میدانولیکن اسب ندارد به دست خویش عنان
بخش ۹۳ فریدون گفت نقاشان چین راکه پیرامون خرگاهش بدوزندبدان را نیک دار، اى مرد هشیارکه نیکان خود بزرگ و نیک روزند بخش ۹۴ بزرگی را پرسیدند با چندین فضیلت که دست راست راهست خاتم در انگشت چپ چرا میکنند گفت ندانی که اهل فضیلت همیشه محروم باشند. بخش ۹۵ نصیحت پادشاهان کردن کسی را مسلم بود که بیم سر ندارد یا امید زر.موحد چه در پای ریزی زرشچه شمشیر هندی نهی بر سرشامید و هراسش نباشد ز کسبر این است بنیاد توحید و بس بخش ۹۶ شاه از بهر دفع ستمکارانست و شحنه برای خونخواران و قاضی مصلحت جوی طراران هرگز دو خصم به حق راضی پیش قاضی نروند.خراج اگر نگزارد کسی به طیبت نفسبه قهر ازو بستانند و مزد سرهنگیقاضی چو بر شوت بخورد پنج خیارثابت کند از بهر تو ده خربزه زار