انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 6 از 30:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  29  30  پسین »

حكایات گلستان سعدی به قلم روان



 
50. من آنم كه خود مى دانم


يكى از بزرگان را در مجلسى ، بسيار ستودند و در وصف نيكيهاى او زياده روى كردند. او سر برداشت و گفت : ((من آنم كه خود مى دانم . )) (خودم را مى شناسم ، ديگران از عيوب من بى خبرند.)
شخصم (162) به چشم عالميان خوب منظر است

وز خبث باطنم (163) سر خجلت فتاده پيش

طاووس را به نقش و نگارى كه هست خلق

تحسين كنند و او خجل از پاى زشت خويش
hi dr!
     
  

 
51. دو حالت عارفان وارسته


يكى از عرفان و صالحان سرزمين لبنان (كوهى در شام نزديك جبل عامل ) كه در ميان عرب به مقامات عالى و داراى كرامات و كارهاى فوق العاده شهرت داشت به مسجد جامع دمشق آمد، كنار حوض كلاسه رفت تا وضو بگيرد، ناگاه پايش لغزيد و به داخل آب افتاد و با رنج بسيار از آب نجات يافت . مشغول نماز شد، پس از نماز يكى از اصحاب نزدش آمد و گفت : ((مشكلى دارم ، اگر اجازه هست بپرسم . ))
مرد صالح گفت : ((مشكلت چيست ؟ ))
او گفت : به ياد دارم كه شيخ (عارف بزرگ ) بر روى درياى روم راه رفت و قدمش تر نشد، ولى براى تو در حوض كوچك حالتى پيش آمد؟ نزديك بود به هلاكت برسى ؟ ))
مرد صالح پس از فكر و تامل بسيار به او گفت : آيا نشنيده اى كه خواجه عالم ، سرور جهان رسول خدا صلى الله عليه و آله فرمود:
لى مع الله وقت لا يسعنى فيه ملك مقرب ولا نبى مرسل :
مرا با خدا وقتى هست كه در آن وقت (آن چنان يگانگى وجود دارد كه ) فرشته ويژه و پيامبر مرسل در آن نگنجند.
ولى نگفت ((على الدوام )) (هميشه ) بلكه فرمود: ((وقتى از اوقات )) . آن حضرت در يك وقت چنين فرمود كه جبرئيل و ميكائيل به حالت او راه ندارند (164) ولى در وقت ديگر با همسران خود حفصه و زينب ، دمساز شده ، خوش مى گفت : و مى شنيد.
مشاهدة الابرار بين التجلى و الاستتار:
مشاهده و ديدار نيكان ، بين آشكارى و پوشيدگى است .
آرى ، انسانهاى ملكوتى گاه تجلى مى كنند و دل عارف را مى ربايند و گاه رخ مى پوشند و عارف را گرفتار فراق مى سازند.
ديدار مى نمايى و پرهيز مى كنى

بازار خويش و آتش ما تيز مى كنى (165)

چنانكه گويند: شخصى از حضرت يعقوب عليه السلام پرسيد: ((چطور شد كه تو در كنعان بوى خوش پيراهن يوسف را پيش از رسيدن به كنعان ، از مصر شنيدى ، ولى خود يوسف را در چاه بيابان كنعان نديدى ؟ ))
يعقوب در پاسخ گفت : ((حال ما مانند برق جهنده آسمان است كه گاهى پيدا و گاهى ناپيدا است . پاى طاير جان ما بر فراز گنبد برين جاى گيرد و همه چيز را بنگريم و گاهى پشت پاى خود را نمى بينيم . (166) اگر عارف هميشه در حال كشف و شهود بماند، هر دو جهان را ترك مى كند و بر فراز بيرون از هر دو جهان دست مى يابد.
يكى پرسيد: از آن گم كرده فرزند

كه اى روشن گهر پير خردمند

ز مصرش بوى پيراهن شنيدى

چرا در چاه كنعانش نديدى ؟

بگفت : احوال ما برق جهان است

چرا در چاه كنعانش نديدى ؟

گهى بر طارم اعلى نشينيم

گهى بر پشت پاى خود نبينيم

اگر درويش در حالى (167) بماندى

سر و دست از دو عالم بر فشاندى
hi dr!
     
  

 
52. اثر سخن بر دل پندپذير و آماده


در مسجد جمعه شهر بعلبك (از شهرهاى شام ) بودم .يك روز چند كلمه به عنوان پند و اندرز براى جماعتى كه در آنجا بودند، مى گفتم ، ولى آن جماعت را پژمرده دل و دل مرده و بى بصيرت يافتم كه آن چنان در امور مادى فرو رفته بودند كه در وجود آنها راهى به جهان معنويت نبود. ديدم كه سخنم در آنها بى فايده است و آتش سوز دلم ، هيزم تر آنها را نمى سوزاند. تربيت و پرورش آدم نماهاى حيوان صفت و آينه گردانى در كوى كورهاى بى بصيرت ، برايم ، دشوار شد، ولى همچنان به سخن ادامه مى دادم و در معنويت باز بود. سخن از اين آيه به ميان آمد كه خداوند مى فرمايد:
و نحن اقرب اليه من حبل الوريد:
و ما از رگ گردن ، به انسان نزديكتريم .
(ق / 16)
دوست نزديكتر از من به من است

وين عجبتر كه من از وى دورم

چه كنم با كه توان گفت كه دوست

در كنار من و من مهجورم (168)

من همچنان سرمست از باده گفتار بودم و ته مانده ساغرى در دست و قسمتهاى آخر سخن را با مجلسيان مى پيمودم ، كه ناگهان عابرى از كنار مجلس ما عبور مى كرد، ته مانده سخنم را شنيد و تحت تاءثير قرار گرفت ، به طورى كه نعره اى از دل بركشيد و آنچنان خروشيد كه ديگران را تحت تاءثير قرار داد. آنها با او همنوا شدند و به جوش و خروش افتادند.
((اى سبحان الله ! دوران باخبر، در حضور و نزديكان بى بصر، درو!)) (169)
فهم سخن چون نكند مستمع

قوت طبع از متكلم مجوى

فسحت ميدان ارادت بيار

تا بزند مرد سخنگوى گوى (170)
hi dr!
     
  

 
53. تلاش براى رسيدن به كعبه مقصود


شبى در بيابان مكه آن چنان بى خواب شدم كه ديگر نمى توانستم را بروم ، سر بر زمين نهادم تا بخوابم ، به ساربان گفتم دست از من بردار.
پاى مسكين پياده چند رود؟

كز تحمل (171) ستوده شد بختى (172)

تا شود جسم فربهى لاغر

لاغرى مرده باشد از سختى

ساربان گفت : ((اى برادر! حرم در پيش است و حرامى در پس . اگر رفتى ، بردى و گر خفتى مردى . )) (يعنى : برادرم ! كعبه در پيش روى است و رهزن در پشت سر، اگر به راه ادامه دادى به نتيجه مى رسى و اگر بخوابى بر اثر گزند رهزن نابكار مى ميرى .)
خوش است زير مغيلان (173) به راه باديه خفت

شب رحيل ، ولى ترك جان ببايد گفت

(كنايه از اينكه بايد ره پيمود و تلاش كرد، چرا كه انسان در غير اين صورت گرفتار خطر نابودى مى شود.)
hi dr!
     
  

 
54. شكر به خاطر گناه نكردن ، نه به خاطر مصيبت


مرد پارسايى را در كنار دريا ديدم ، گويى پلنگ به او حمله كرده بود، زخمى جانكاه در بدنش بود و هرچه مداوا مى نمود بهبود نمى يافت . مدتها به اين درد مبتلا بود و بر اثر آن رنجور شده بود. در عين حال شب و روز شكر خدا مى كرد، از او پرسيدند: ((خدا را به خاطر چه نعمتى شكر مى كنى ؟ )) در پاسخ گفت : ((شكر به خاطر آنكه خداوند مرا به مصيبتى گرفتار كرد، نه به معصيتى .))
اگر مرا زار به كشتن دهد آن يار عزيز

تا نگويى كه در آن دم ، غم جانم باشد

گويم از بنده مسكين چه گنه صادر شد

كو دل آزرده شد از من غم آنم باشد(174)
hi dr!
     
  

 
55. پرهيز از اظهار نياز در نزد دشمن


يكى از تهيدستان پاك نهاد بر اثر اضطرار و ناچارى ، گليمى را از خانه يكى از پاك مردان دزديد. قاضى دستور داد تا دست دزد را به خاطر دزدى قطع كنند.
صاحب گليم نزد قاضى آمد و گفت : ((من دزد را بخشيدم ، بنابراين حد دزدى را بر او جارى نكن . ))
قاضى گفت : شفاعت تو موجب آن نمى شود كه حد شرع مقدس را جارى نسازم .
صاحب گليم گفت : اموال من وقف فقيران است ، هر فقيرى كه از مال وقف به خودش بردارد از مال خودش برداشته ، پس قطع دست او لازم نيست .
قاضى از جارى نمودن حد دزدى منصرف شد، ولى دزد را مورد سرزنش ‍ قرار داد و به او گفت : ((آيا جهان بر تو تنگ آمده بود كه فقط از خانه چنين پاك مردى دزدى كنى ؟! (اگر ناچار بودى ، در جاى ديگر دزدى مى كردى ، نه در خانه اين مرد.)
دزد گفت : اى حاكم ! مگر نشنيده اى كه گويند: ((خانه دوستان بروب ولى حلقه در دشمنان مكوب . ))
چون به سختى در بمانى تن به عجز اندر مده

دشمنان را پوست بر كن ، دوستان را پوستين (175)

(اشاره به اينكه در برابر دشمن ، سر تسليم فرود نياور و دست نياز به سوى او دراز نكن ، بلكه هنگام ناچارى به سراغ دوست برو.)
hi dr!
     
  

 
56. پارساى خداشناس و باعزت


پادشاهى يكى از پارسايان را ديد و پرسيد: ((آيا هيچ از ما ياد مى كنى ؟ ))
پارسا پاسخ داد: ((آرى آن هنگام كه خدا را فراموش مى كنم .))
هر سو دود آن كس ز بر خويش براند

و آنرا كه بخواند به در كس نداواند(176)
hi dr!
     
  

 
57. علت بهشتى شدن شاه و دوزخى شدن پارسا



يكى از فرزانگان شايسته در عالم خواب پادشاهى را ديد كه در بهشت است و پارسايى را ديد كه در دوزخ است ، پرسيد: علت بهشتى شدن شاه ، و دوزخى شدن پارسا چيست ، با اينكه مردم بر خلاف اين اعتقاد داشتند؟!
ندايى (غيبى )به گوش او رسيد كه : ((اين پادشاه به خاطر دوستى با پارسايان به بهشت رفت و آن پارسا به خاطر تقرب به شاه ، به دوزخ رفت .
دلقت به چكار آيد و مسحى (177) و مرقع (178)

خود را ز عملهاى نكوهيده برى دار

حاجت به كلاه بركى (179) داشتنت نيست

درويش صفت باش و كلاه تترى (180)دار
hi dr!
     
  

 
58. مرگ توانگر شاداب ، و زندگى فقير نادار


كاروانى از كوفه به قصد مكه براى انجام مراسم حج ، حركت كردند. يك نفر پياده سر برهنه ، همراه ما از كوفه بيرون آمد. او پول و ثروتى نداشت . آسوده خاطر همچنان راه مى پيمود و مى گفت :
نه بر اشترى سوارم ، نه چو خر به زير بارم

نه خداوند رعيت ، نه غلام شهريارم

غم موجود و پريشانى معدوم ندارم

نفسى مى زنم آسوده و عمرى به سر آرم

توانگر شتر سوار به او گفت : ((اى تهيدست ! كجا مى روى ؟ برگرد كه در راه بر اثر نادارى ، به سختى مى ميرى .))
او سخن شتر سوار را نشنيد و همچنان به راه خود ادامه داد تا اينكه به ((نخله محمود )) (يكى از منزلگاهها و نخلستانهاى نزديك حجاز) رسيديم . در آنجا عمر همان توانگر شتر سوار به سر آمد و در گذشت . فقير پابرهنه كنار جنازه او آمد و گفت : ((ما به سختى نمرديم و تو بر بختى بمردى .))
شخصى همه شب بر سر بيمار گريست

چون روز آمد بمرد و بيمار بزيست

اى بسا اسب تيزرو كه بماند

خرك لنگ ، جان به منزل برد

بس كه در خاك تندرستان را

دفن كرديم و زخم خورده نمرد
hi dr!
     
  

 
59. عابد رياكار و مرگ نكبتبار او


پادشاهى عابدى را طلبيد. عابد (كه رياكار بود) با خود فكر كرد كه دوايى بخورد تا بدنش ضعيف و رنجور گردد تا نزد شاه قرب بيشترى بيابد. دارويى خورد. اتفاقا دارو زهر آگين بود و موجب شد كه عابد مرد.
آنكه چون پسته ديدمش همه مغز

پوست بر پوست بود همچو پياز(181)

پارسايان روى در مخلوق

پشت بر قبله مى كنند نماز

چون بنده خداى خويش خواند

بايد كه به جز خدا نداند
hi dr!
     
  
صفحه  صفحه 6 از 30:  « پیشین  1  ...  5  6  7  ...  29  30  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

حكایات گلستان سعدی به قلم روان


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA