80. كمترين نشانه برادران با صفا از دانشمند بزرگى پرسيدم : ((نشانه اخلاق برادران باصفا چيست ؟ )) در پاسخ گفت : ((كمترين نشانه برادران باصفا آن است كه : مراد خاطر ياران را بر مصالح خود مقدم دارد، كه فرزانگان گفته اند: برادرى كه تنها در بند خويش است و از تو غافل مى باشد، او را برادر نخوان بلكه او بيگانه است .))همراه اگر شتاب كند در سفر تو بيست ! دل در كسى نبند كه دل بسته تو نيست (224) چو نبود خويش را ديانت و تقوا قطع رحم بهتر از مودت قربى ياد دارم در مورد اين شعر، شخصى مدعى من شد و به من اعتراض كرد و گفت : خداوند در قرآن از قطع رحم نهى كرده و به دوستى خويشان امر فرموده است (225) و آنچه را كه تو در اين شعر گفته اى ، برخلاف قرآن است ، گفتم : ((اشتباه مى كنى ، بلكه موافق با قرآن است مگر نشنيده اى كه خداوند در قرآن مى فرمايد:...و ان جاهداك لتشرك بى ما ليس لك به علم فلا تطعهما: ((اگر پدر و مادر (مشرك باشند و )تلاش كنند كه براى من همتايى قرار دهى كه به آن علم ندارى ، از آنها پيروى نكن . ))(عنكبوت / 7 )(بنابراين قطع رحم و ترك اطاعت از آنها در بعضى از موارد رواست . )هزار خويش كه بيگانه از خدا باشد فداى يكتن بيگانه كاشنا باشد
81. زن زشت رو و همسر نابينا دانشمندى دخترى داشت كه بسيار بدقيافه بود، به سن ازدواج رسيده بود، با اينكه جهيزيه فراوان داشت ، كسى مايل نبود با او ازدواج كند.زشت باشد ديبقى (226) و ديبا(227) كه بود بر عروس نازيبا ناچار او را به عقد ازدواج نا بينايى در آورند، در آن عصر حكيمى از سر انديب (جزيره سيلان ) هند آمده بود و بر اثر مهارت در درمان ، چشم نابينا را بينا مى كرد، به آن دانشمند گفتند: ((چرا دامادت را نزد آن حكيم نمى برى تا با درمان چشمانش ، ديدگان را بينا كند؟ ))دانشمند پاسخ داد: ((مى ترسم او بينا شود و دخترم را طلاق دهد، زنى كه زشت رو است ، شوهر نابينا براى او بهتر از بينا است ! ))
82. سيرت زيبا بهتر از صورت زيبا پادشاهى با ديده تحقيرآميز به پارسايان مى نگريست ، يكى از پارسايان از روى تيز فهمى ، دريافت كه پادشاه نسبت به پارسايان ، بى اعتنا است ، به او گفت : ((اى شاه ! ما در اين دنيا از نظر لشگر از تو كمتريم ولى از نظر عيش زندگى از تو شادتر مى باشيم ، و در مورد مرگ با تو برابريم و در روز حساب قيامت از تو بهتريم ، بنابراين چرا بر ما فخر مى فروشى ؟ ))اگر كشور گشاى كامران است و گرد رويش ، حاجتمند نان است در آن ساعت كه خواهند اين و آن مرد نخواهند از جهان بيش از كفن برد چو رخت از مملكت بربست خواهى گدايى بهتر است از پادشاهى پارسا در ظاهر لباس پاره پوشيده و سرش را تراشيده ، ولى در باطن ، دلش زنده است و هواى نفسش مرده است .نه آنكه بر در دعوى نشيند از خلقى وگر خلاف كنندش به جنگ برخيزد اگر ز كوه غلطد آسيا سنگى نه عارف است كه از راه سنگ برخيزد(228) شيوه پارسايان ، ذكر و شكر، خدمت و طاعت ايثار و قناعت ، توحيد و توكل ، تسليم و تحمل است . هر كس كه داراى اين صفات است ، در حقيقت پارسا است گرچه لباس پاره پوشيده باشد، ولى آن كس كه هرزه گرد، بى نماز، هواپرست و هوسباز است و همواره اسير شهوت بوده و در خواب غفلت بسر مى برد و بى بندوبار است ، چنين كسى رند (دغلباز) است گرچه در ميان لباس فاخر باشد.(229)اى درونت برهنه از تقوا كز برون جامه ريا دارى پرده هفت رنگى در مگذار تو كه در خانه بوريا دارى (230)
83. اعتراض به همنشينى گياه با گل و پاسخ گياه چند دسته گل تازه را ديدم كه بر روى خرمنى از گياه ، بسته شده بود، گفتم : چرا گياه ناچيز همنشين گلها شده است ؟گياه از سخن من رنجيد و گريه كرد و گفت خاموش باش و خرده مگير، كه انسان كريم و بزرگوار، حق همسايگى و همخوانگى را از ياد نمى برد و از همنشينى تهدستان روى نمى گرداند ؛ اگر جمال ندارم مگر نه اين است كه گياه باغ خدا هستم .گر نيست جمال و رنگ و بويم آخر نه گياه باغ اويم من بنده حضرت كريمم پرورده نعمت قديمم گر بى هنرم و گر هنرمند لطف است اميدم از خداوند با آنكه بضاعتى ندارم سرمايه طاعتى ندارم او چاره كار بنده داند چون هيچ وسيلتش نماند (231) رسم است كه مالكان تحرير (232) آزاد كنند بنده پير اى بار خداى عالم آراى بر بنده پير خود ببخشاى سعدى ره كعبه رضا گير اى مرد خدا در خدا گير بدبخت كسى كه سر بتابد زين در، كه درى دگر بيابد
84. برترى سخاوت بر شجاعت از حكيمى پرسيدند: سخاوت بهتر از شجاعت است يا شجاعت بهتر از سخاوت ؟ حكيم در پاسخ گفت : ((سخاوت به شجاعت نيز ندارد.))نماند حاتم طائى وليك تا به ابد بماند نام بلندش به نيكويى مشهور زكات مال به در كن كه فضله رز (233) را چو باغبان بزند بيشتر دهد انگور نبشته (234) است بر گور بهرام گور كه دست كرم به ز بازوى زور باب سوم : در فضيلت قناعت
85. نعمت بزرگ قناعت سائلى از اهالى مغرب (قسمتهاى آفرقاى شمالى ) در شهر حلب (واقع در سوريه ) بازرگانان عرب آمد و گفت : ((اگر شما انصاف مى داشتيد، و ما قناعت ، رسم سؤ ال و گدايى از جهان برداشته مى شد.))اى قناعت ! توانگرم گردان كه وراى تو هيچ نعمت نيست گنج صبر، اختيار لقمان است هر كه را صبر نيست ، حكمت نيست (235)
86. پارساى با عزت شنيدم پارساى فقيرى از شدت فقر، در رنج دشوار بود، و پى در پى لباسش را پاره پاره مى دوخت ، و براى آرامش دل مى گفت :به نان قناعت كنيم و جامه دلق (236) كه بار محنت خود به ، كه بار منت خلق شخصى به او گفت : ((چرا در اينجا نشسته اى ، مگر نمى دانى كه در شهر رادمرد بزرگوار و بخشنده اى هست كه همت براى خدمت به آزادگان بسته ، و جوياى خشنودى دردمندان است . برخيز و نزد او برو و ماجراى وضع خود را براى او بيان كن ، كه اگر او از وضع تو آگاه شود، با كمال احترام و رعايت عزت تو، به تو نان و لباس نو خواهد داد و تو را خرسند خواهد كرد.))پارسا گفت : ((خاموش باش ! كه در پستى ، مردن به ، كه حاجت نزد كسى بردن ))همه رقعه دوختن به و الزام كنج صبر كز بهر جامه ، رقعه بر خواجگان نبشت حقا كه با عقوبت دوزخ برابر است رفتن به پايمردى همسايه در بهشت (237)
87. سلامتى مردم مدينه و دكتر بى مشترى عصر پيامبر صلى الله عليه و آله بود، يكى از شاهان غير عرب ، پزشك حاذقى را به محضر رسول خدا در مدينه فرستاد (تا به درمان بيماران آن ديار بپردازد ) آن پزشك يك سال در آنجا ماند، ولى (بخاطر نبودن بيمار) كسى براى درمان بيمارى خود نزد او نرفت ، و درخواست معالجه از او نكرد.پزشك نزد پيامبر صلى الله عليه و آله آمد و گله كرد كه من براى درمان ياران به اينجا آمده ام ، ولى در اين مدت ، كسى به من توجه نكرد، تا خدمتى را كه بر عهده من است انجام دهم .پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود: ((اين مردم (مسلمان )در زندگى شيوه اى دارند كه تا اشتها به غذا بر آنها غالب نشود، غذا نمى خورند، و وقتى كه مشغول غذا خوردن شدند تا اشتها دارند و هنوز سير نشده اند، دست از غذا بر مى دارند.)) (از اين بو همواره سلامت و تندرست هستند و نياز به مراجعه به طبيب ندارند.)پزشك گفت : راز مطلب را يافتم ، همين شيوه موجب تنگدستى آنها شده است ، خاضعانه به پيامبر صلى الله عليه و آله احترام كرد، و از محضرش رفت .سخن آنگه كند حكيم آغاز يا سر انگشت سوى لقمه دراز كه ز ناگفتنش خلل زايد يا ز ناخوردنش به جان آيد لاجرم حكمتش بود گفتار خوردش تندرستى آرد بار(238)
88.نيرو گيرنده از غذا باش نه حمال آن ((اردشير بابكان )) (مؤ سس سلسله پادشاهان ساسانى ، كه از سال 224 تا 241 ميلادى پادشاه نمود) از طبيبان عرب پرسيد: ((روزى بايد چه اندازه غذا خورد؟ ))طبيب عرب : به اندازه صد درهم (معادل وزن 48 جو)كافى است .اردشير: اين اندازه ، چه نيرويى به انسان مى دهد؟طبيب عرب : اين مقدار غذا، براى استوارى و حركت و حمل تو كافى است ، ولى اگر بيش از اين بخورى تو بايد حمال آن باشى !خوردن براى زيستن و ذكر كردن است تو معتقد كه (239) زيستن از بهر خوردن است
89. مرگ قوى و زنده ماندن ضعيف ، چرا؟ دو پارسا از اهالى خراسان ، با هم به سفر رفتند، يكى از آنها ضعيف بود و هر دو شب ، يكبار غذا مى خورد، ديگرى قوى بود و روزى سه بار غذا مى خورد، از قضاى روزگار در كنار شهرى به اتهام اينكه جاسوسى دشمن هستند، دستگير شدند، و هر دو را در خانه اى زندانى نمودند، و در آن زندان را با گل گرفتند و بستند، بعد از دو هفته معلوم شد كه جاسوس نيستند و بى گناهند. در را گشودند، ديدند قوى مرده ، ولى ضعيف زنده مانده است ، مردم در اين مورد تعجب نمودند كه چرا قوى مرده است ؟!طبيب فرزانه اى به آنها گفت : اگر ضعيف مى مرد باعث تعجب بود، زيرا مرگ قوى از اين رو بود كه پرخور بود، و در اين چهارده روز، طاقت بى غذايى نياورد و مرد، ولى آن ضعيف كم خور بود، مطابق عادت خود صبر كرد و سلامت ماند.چو كم خوردن طبيعت شد (240) كسى را چو سختى پيشش آيد سهل گيرد وگر تن پرور است اندر فراخى چو تنگى بيند از سختى بميرد