ارسالها: 6216
#260
Posted: 2 Mar 2012 09:23
یکی بود یکی نبود
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدا هیچ کس نبود ، زیر گنبد کبود پیرزنی نشسته
بود ، خره خراطی می کرد ، شتره نمد مالی می کرد ، موشه بزازی می کرد ،
فیله آمد آب بخوره افتاد دندونش شکست .
حتما وقتی بچه بودید بارها این قصه رو شنیدید ، البته این قصه نیست و پیش
گفتار قصه های کودکانه ما بود اما امروز من می خوام این پیش گفتار عوض کنم
، می خوام این پیش قصه دوران کودکی رو امروزی بگم .
یکی بود یکی نبود ، غیر از خدای بزرگ هیچ کس به فکر مردم بدبخت نبود ، زیر
گنبد پر از دود شهر بی در پیکر ما پیر زنی تنها چشم به در تو خانه
سالمندها نشسته بود ، خره بیکار شده بود ، شتره درمانده و شرمنده خانواده
شده بود ، موشه ورشکسته گوشه زندان نشسته بود ، فیله اومد حرف بزنه ، او
رو زدند هم دندون هم سر و از همه مهمتر قلبش شکست .
رفتیم بالا ماست بود اومدیم پایین دوغ بود طفل چشم به در بخواب که قصه مامان پر از آه ، غصه و غم بود .
" تـــو " تکـرار نـمی شوی این
مــــنمـ ....
که وابســـته تر مـی شــوم....