انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 31 از 67:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  66  67  پسین »

داستانهای کوتاه


مرد

 
نگاه خیام به ارزش شادی

روزی کسی به خیام خردمند ، که دوران کهنسالی را پشت سر می گذاشت گفت : شما به یاد دارید دقیقا پدر بزرگ من ، چه زمانی درگذشت ؟!
خیام پرسید : این پرسش برای چیست ؟
آن جوان گفت : من تاریخ درگذشت همه خویشانم را بدست آورده ام و می خواهم روز وفات آنها بروم گورستان و برایشان دعا کنم و خیرات دهم و...
خیام خندید و گفت : آدم بدبختی هستی ! خداوند تو را فرستاده تا شادی بیافرینی و دست زندگان و مستمندان را بگیری تا نمیرند تو به دنبال مردگانت هستی ؟!... بعد پشتش را به او کرد و گفت مرا با مرده پرستان کاری نیست و از او دور شد .
اندیشمند کشورمان ارد بزرگ می گوید : (کاویدن در غم ها ما را به خوشبختی نمی رساند) .
و هم او در جایی دیگر می گوید : (آنکه ترانه زاری کشت می کند ، تباهیدن زندگی اش را برداشت می کند) .
امیدوارم همه ما ارزش زندگی را بدانیم و برای شادی هم بکوشیم .



داستان کوتاه : آوازه نام رودکی

گفته می شود رودکی در نوجوانی رقیبی در پای درس استاد ابوالعنک بختیاری داشت او همچون رودکی خوب می نواخت و صدای گرمی داشت . و شعر هم می سرود
سالها بعد رقیب رودکی مطرب دوره گرد ناشناسی بود و رودکی در دربار نصربن احمد سامانی .

یکی از دوستان قدیمی آن دو از رودکی علت این امر را جویا شد رودکی گفت آن دوست دل در هوای عشوه زنان و پستوی خانه داشت من در هوای ایران و تاریخ آن . و اینچنین است که متفکری همچون حکیم ارد بزرگ می گوید : (( هنرمندی که آرمانی بزرگ در سر ندارد جز پلشتی چیزی نمی آفریند )) .

احترامی که رودکی به تاریخ و فرهنگ کشور خویش می گذاشت نام او را ماندگار نمود .
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
صد در صد زن ها خوبن !

نسرین جان مهمونم بود ازش پرسیدم : وقتی شوهرت با عصبانیت از خانه بیرون می ره چه کار می کنی ؟ پاسخ داد : در رو پشت سرش می بندم !
گفتم با خودت نمی گی کجا میره ؟ چه می کنه ؟ با کی هستش !!!
نسرین مبهوت نگاهم می کرد گفت خوب نه ... چرا باید فکر بد بکنم شوهرم خوبه
به نسرین گفتم خیلی پرتی هااا
گفت چطور ؟
گفتم : تو مردها رو خوب نمیشناسی ، مردها فکر می کنند وقتی از خنه میرن بیرون اجازه دارن هر کاری بکنند اما بیچاره زن که همیشه باید توسط اون ها اسکورت بشه بدون اجازه اون ها نه بخنده نه حرف بزنه اونها از صفت "جوان " برای زنهای زیر ۱۸ سال و مردهای زیر ۸۰ سال استفاده می کنند !!!

اگر زنی رنگ شاد بپوشه رژ لب بزنه ، و کلاه عجیب و غریبی سرش بگذاره ، شوهرش با اکراه او را با خودش به کوچه و خیابان می بره .
ولی اگر کلاه کوچکی بر سرش بگذاره و کت و دامن خیاط دوز تنش کنه شوهرش با کمال میل او را بیرون می بره و تمام مدت به زنی که لباس رنگ شاد پوشیده و کلاه عجیب و غریب سرش گذاشته و رژ لب زده ، خیره می شه !!! "

تنها ۹۹ درصد مردها هستند که باعث بدنامی ۱ درصد باقی مانده می شن !

زنها نقاط مشترک زیادی با شوهراشون دارند ، زنها عاشق همسر خودشون هستند و مردها هم عاشق خودشان هستند !!!

وقتی شوهرم می گه : می خوام همه ی ورق هامو رو کنم بی اختیار به آستینش نگاه می کنم !!!

اکثر مردها سه گروه رو دوست دارند ولی هیچ وقت آنها را درک نمی کنند : افراد مونث ، دخترها و زنها !!!

تو خیلی مردهای باهوش رو می شناسی که با زنهای کودن ازدواج کرده اند ، ولی هرگز زن باهوشی رو پیدا نمی کنی که با مرد کودنی ازدواج کرده باشه !

زن بودن کار بسیار شاقیه ، چون معمولا مستلزم سر و کله زدن با مردهاست !!!

نسرین یه نگاهی به سرتا پام کرد و گفت جالبه

اما من با تو هم عقیده نیستم این حرفها رو کجا خوندی؟! تو که همیشه از نجابت و خوبی شوهرت برای همه تعریف می کنی

خندیدم و گفتم شوهر من یه چیز دیگه اس!!

گفت شوهر همه یه چیز دیگه اس!!

و خندید و ادامه داد حکیم ارد بزرگ میگه : همسران باید یکدیگر را ستایش کنند و فرزندان هم آنان را و آموزگاران ... ستایشگری برای همه هست .

گفتم : مردهای خوب هم زیاد هستند هااا

نسرین جان هم خندید و گفت : مثل زنهای خوب که 100 درصدشون خوبن

و خندیدیم
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : ایجاد امنیت وظیفه فرمانرواست
لشکر پادشاه قدرتمند سلوکی دمتریوس را افسران مهرداد یکم در ماد شکست داده و "دمتریوس" فرامانروای آنان را نزد مهرداد یکم پادشاه اشکانی به دشت اترک (شیروان ، بجنورد و گرگان امروزی) فرستادند . مهرداد با آمدن دمتریوس جشنی برگزار نمود و دختر خویش را به توصیه ریش سفیدان پارت به او داد . که این کار در آینده چنان نتیجه مثبتی برای ایران داشت که کسی تصور نمی کرد و آن انهدام کامل سلسله سلوکی بود . مدتی بعد در هنگامه جشن و سرور سالروز زاده شدن مهرداد فرمانروای ایران یکی از تاجران سرشناس بارها از او به بزرگی یاد کرد و گفت امنیت امروز ایران به دست با کفایت شما بوده است و چنین و چنان ، می گویند مهرداد که از آغاز مجلس خموش بود و به سخن رایزنان و بزرگان گوش می داد به سخن آمده و گفت : آرامش مردم کار من است و اگر از این کار برنیایم شایسته این تخت و تاج نیستم . حکیم ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : نگهبانی از داشته های یک کشور برای فرمانروا یک قانون است و انجام آن خودستایی ندارد .

مهرداد یکم جنگاوری به تمام معنا بود او در طی زندگی تا هنگام مرگ در سال 138 پیش از میلاد همواره در حال پاکسازی مناطق مختلف سرزمین باستانی ایران از شر خونخواران باقی مانده سلوکی و اقوام بدوی بود.



داستان کوتاه : فریادرس

بلاش چهارم پادشاه اشکانی قصد شکار داشت به نزدیکان خویش گفت برای شکار آماده شوند چند تن از فرماندهان سراسیمه نزدیکش شدند و از پادشاه ایران خواستند که از کاخ خارج نگردد بلاش پرسید مگر چه شده است فرماندهان گفتند در نزدیکی جنگل ، مزارع گندم روستاییان دچار آتش سوزی شده و بیم آن می رود که آتش به جنگل سرایت کند . بلاش گفت شما چه کرده اید ؟ فرماندهان سر به زیر آورده و گفتند با آتش نتوان جنگیدن !
بلاش دستور داد همه فرماندهان و سربازان به کمک روستائیان بروند خود او نیز همراه آنها شد .
حکیم ارد بزرگ اندیشمند نامدار ایرانی می گوید : فریادرس ! پاکزاد است ، او گوشش پیشتر تیز شده و آماده کمک رسانی ست .

پس از دو روز آتش فرو نشست جنگل بزرگی از آتش در امان ماند . بلاش پادشاه ایران ، آخرین سرباز ! ایرانی بود که از میان خاکسترها به سوی کاخ فرمانروایی باز می گشت . مردم روستا هنوز چشمشان را از پادشاه ایران بر نداشته بودند که کیسه های گندم توسط سربازان در میان آنها پخش می شد .
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : کمک خواندنی شاه سلطان حسین به سیل زدگان

در دودمان صفوی خبر رسید فلان روستای نزدیک اصفهان سیل آمده است و کوهی ریزش نموده مردم ده روز است گرسنه اند چند روزی که گذشت شاه سلطان حسین مشغول خوردن غذا بود یاد آن روستا افتاد یکی از نزدیکان خود را با پنج محافظ فرستاد تا میزان خسارات آن روستا را وارسی کنند و نیازهای آنها را گزارش دهند تا نسخه ایی برای حل مشکل آن روستا پیچیده شود . چون به آن روستا رسیدند دیدند قشری از گِل و لای روستا را در بر گرفته و خانه ایی با سقف دیده نمی شود مردم رنجور بر زمین خود را می کشیدند و بوی مردار به مشام می رسید . از اسب پیاده شده و کمی در روستا گشتند فقر و بیچاره گی در حدی بود که کمک رسانی به آنها را بسیار سخت می کرد اشراف زاده گفت برگردیم و بگویم هیچ چیزی اینجا درست نیست و هر چه زودتر غذا و کمک بفرستند .
چون بازگشتند دیدند جماعتی در جایی که اسبها را بسته بودند جمع شده و چون آنها را دیدند می دویدند . خوب که نگاه کردند دیدند هر یک تکه گوشتی در دست گرفته و از آنها دور می شوند . مردم از گرسنگی اسبها را پاره پاره کرده و از استخوانها نیز نگذشته بودند . هوا نزدیک تاریکی بود در گوشه ایی نشستند تا فردا از همان راهی که آمده بودند باز گردند . شاه سلطان حسین آنشب خواب بدی دید و همان نیمه شب 200 سوار با زره کامل فرستاد به دنبال خویشاوند خویش ، چون سواران به روستا رسیدند صبح شده بود اشراف زاده نزدیک آنها شد و گفت آیا غذا و خوراکی به همراه خود آورده اید فرمانده سواران گفت خیر ، آمده ایم تا شما را سلامت برگردانیم .
اشراف زاده که شب تا به صبح ناله های آدمهای رو به مرگ را شنیده بود به سربازان گفت از اسبها پیاده شوید و با من بیایید سربازان پیاده شده و از همان جا عازم اصفهان شدند این در حالی بود که صدای اسبهایی که در حال پاره پاره شدن بودند از پشت سر شنیده می شد . حکیم ارد بزرگ اندیشمند کشورمان می گوید : برای آدمهای گرسنه ، هیچ نسخه ایی ، جای خوراک آنها را نمی گیرد .

می گویند شاه سلطان حسین پس از دیدن اشراف زاده با سواران پیاده و شنیدن مرگ و میر روستا دستور داد پرچم های سیاه همه جا نسب شود و آنقدر مشغول سوگواری بود که اگر باز هم صحبتهای آن اشراف زاده نبود مردم آن روستا را فراموش می ساخت .
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : فریاد تجلی دگرگونی است

آترین خردمند و اندیشمند ایرانی با شاگردش مهرساد از کنار ساختمان بزرگ و مجللی می گذشتند شاگرد به استاد گفت مدتهاست فریادهای پیگیری از این ساختمان به گوش می رسد و از استاد پرسید چه احساسی دارید ؟
استاد گفت فریاد تجلی دگرگونی است .
شاگرد گفت یعنی این فریادها خاموش شدنیست ؟
آترین دانا گفت : آری و دیگر شاید هیچگاه فریادی از این خانه به گوش نرسد .
حکیم ارد بزرگ فیلسوف معاصر می گوید : فریاد سیمای آغازین هر شورش و رستاخیزیست ، پژواک آن آینده را می سازد .
گفته می شود آن خانه سال ها در سکوت بود .
در بازدید سیناتروس پادشاه کشورمان از "شهر گور" همان خانه میهمانسرای فرمانروای ایران بود .
در آنزمان مهرساد که برای خود استادی شده بود را به آن خانه فرا خواندند تا با پادشاه ایران هم صحبت شود ، در تمام زمان میهمانی مهرساد به یاد سخن استاد خویش آترین بود . "فریاد تجلی دگرگونی است"


*شهر گور یا شهر فیروزآباد، در 100 کیلومتری جنوب شیراز می باشد



داستان کوتاه : فرگون زیبا و برترین گنج زندگی

آروشا همسر یکی از مهتران دربار سلجوقی به فرگون (زیباترین زن زمانه خویش) همسر ملک شاه گفت : اگر گوش بر هر دیواری بگذاری ، از اهالی آن خانه خواهی شنید فرگون زیبا بزرگترین گنج گیتی را در اختیار دارد کلید دار خزانه ایران در واقع اوست و خندید . فرگون دستی بر موهای کودک زیبایش کشید و گفت گنج من همین کودک است . فرزند من بزرگترین داشته من است و همین برای من بس است آروشا تا خواست به حرفهای قبلی خود ادامه دهد دید فرگون بانوی نجیب و پاک نژاد ایرانی در حال دور شدن است . حکیم ارد بزرگ فیلسوف کشورمان که خود از تبار فرزندان ملک شاه و فرگون زیبا است می گوید : "مادر و پدر ، زندگیشان را با فروتنی به فرزند می بخشند" .

در واقع بانوی زیبای ایران "فرگون" به زن ایرانی می آموزد بزرگترین گنج گیتی در آغوش اوست و او باید نگهبان بدن ، روان و اندیشه او باشد .
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : گستاخی رومیان

اردوان یکم در آذر ماه سال 126 پیش از میلاد دستور آزادی سه هزار اسیر رومی را داد . آنها با لباس مبدل برای ایجاد هرج و مرج و جاسوسی از مرزها گذشته و خود را به شهرهای ایران رسانیده بودند . بعضی از این اسیران بیش از 10 سال در زندان بودند آنها براحتی به زبان پهلوی (زبان آنروز ایرانیان) سخن می گفتند روزی که اسرا از پایتخت ایران خارج می شدند یکی از آنها مغرورانه به نوجوانی ایرانی که به آنها نگاه می کرد گفت خورشید ما را از شرق به غرب کشاند و ما آزاد شدیم . نوجوان هم خندید و گفت آخر خورشیدها در مشت پادشاهان ایران هست ! و آنها شما را پیاپی به غرب می بخشند !
دانای ایرانی حکیم ارد بزرگ می گوید : در کاخ های ویران شده نامداران سرزمینمان ایران می توان هزاران هزار چشمه جاری دید ...می توان فریادهای دادگستر آنها را شنید ... و تنهایی را از یاد برد .
این پرسش در ذهن ایجاد می شود آیا آن اسرا پیام مهر ایرانیان را حس کردند ؟!
خیر
پس از سال ها توطئه ، پنجاه سال بعد از این حادثه دهها هزار رومی وارد ارمنستان و آذربادگان ایران شدند .

مهر و سخاوت ایرانیان به شرق و غرب ، شمال و جنوب چه بازده ایی داشت ؟ جز پررویی ، گستاخی و زیاده خواهی ؟...
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : سرباز ایران ابومسلم خراسانی

ابو جعفر منصور دومین خلیفه عباسی آنگاه که دید محبوبیت ابومسلم بمراتب از او که خلیفه است در بین تبار ایرانیان بیشتر است تصمیم به قتل او گرفت برای اینکار به حیله های بسیاری متوسل شد تا ابومسلم را برای اجرای نقشه شوم خویش به دستگاه خلافت بکشد .
روزی که منصور پلید همچون خفاشی خونخوار قهرمان ایرانیان ، ابومسلم خراسانی را با سربازان سیاه دل خویش دور از دسترس ایرانیان و بخصوص خراسانیان به قتل رساند نبض ایران ایستاده بود .
آنگاه که پیکر شهید سرخ ایران را از دستگاه خلیفه به بیرون کشیدند منصور دید بر روی زمین گردنبندی از پوست آهو افتاده آن را باز کرد و در آن بر پوسته یی نازک به زبان پهلوی خطوطی دید دانشمندان دربار منصور متن را ترجمه کردند :
« سرباز ایران ابومسلم خراسانی »
فیلسوف و متفکر کشورمان حکیم ارد بزرگ می گوید : ابومسلم خراسانی نماد برافراشته آزادگی ایرانیان است او بندهای دشمنان ایران را پاره کرد و خون گرمی شد در رگهای سرد کشورمان ، خونی که تا ابد در دل این کشور خواهد جوشید و هر زنجیری را پاره خواهد نمود .

ایرانیان از همان روز تصمیم به نابودی دودمان جور و ستم عباسیان را گرفتند کسانی همچون سنباد اسحاق ترک مقنع و بابک خرم دین پرچم انتقام خون ابومسلم را بر دست داشتند و در نهایت به تدبیر مرد جاودانه ایران خواجه نصیرالدین توسی سلسله عباسیان با خواری و خفت تمام به پایان رسید
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : ایرانم ایرانم یارانم...
آنگاه که شمشیر پلید و اهریمنی خائنین پشت فرمانروای بزرگ تاریخ ایران را شکافت و شیرمرد کشورمان نادرشاه افشار را به زانو انداخت ، نادر با دست خون آلود خویش مشتی خاک به دست گرفت و گفت خاک ایران نادرها دارد ... فیلسوف خردمند کشورمان حکیم ارد بزرگ می گوید : کجا دلبری زیباتر از "ایران" سراغ دارید ؟ معشوقی که هزاران هزار پیکر عاشق در زیر پایش ، تن به خاک کشیده اند .

آنگاه که نانجیبان خواستند سر نادرشاه افشار منجی ایران در هنگامه تاراج کشور را از تن جدا کنند او با صدای نحیف می گفت ایرانم ایرانم یارانم...


داستان کوتاه : وونن پادشاه ایران و اسب سپید

روزی اسب سپیدی را تقدیم پادشاه ایران "وونن" یکم پادشاه اشکانی نمودند و گفتند این اسب توسط بهترین سوارکاران آموزش دیده ، بدنی ورزیده دارد و بسیار باهوش است . یکی از مشاوران دربار گفت اسب سفید برای پادشاه ایران خوب نخواهد بود . وونن پرسید چرا ؟ و آن رایزن پیر گفت چون اسب سپید مرکب ارواح است . پادشاه ایران خندید و سوار بر اسب شد .
دانای ایرانی حکیم ارد بزرگ می گوید : سخن بدون پشتوانه ، یعنی گزاف گویی .

گفته می شود اسب سپید چندین بار جان پادشاه ایران را نجات بخشید و درنهایت آن اسب توسط یکی از جاسوسان رومی مسموم شد ...
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : آخرین زمستان سرد عمر حکیم توس ، فردوسی

آخرین زمستان سرد عمر حکیم توس فردوسی ،
مردی از دور دست ها ، پس از گذشت از برف و بوران شدید ، خود را به خانه حکیم می رساند
می گوید ای خردمند به من بگو چطور آتشی در وجود توست که سروده هایت مرا از فرسنگها دور تر در چنین حالتی به سوی تو کشانید .
حکیم فردوسی با روی گشاده و پر مهر می گوید : "عشق"
و مرد جوان بار دیگر پرسید : که این عشق چیست ؟
و حکیم گفت :
ازین راز جان تو آگاه نیست
بدین پرده اندر ترا راه نیست

همه تا در آز رفته فراز
به کس بر نشد این در راز باز

برفتن مگر بهتر آیدش جای
چو آرام یابد به دیگر سرای

دم مرگ چون آتش هولناک
ندارد ز برنا و فرتوت باک

درین جای رفتن نه جای درنگ
بر اسپ فنا گر کشد مرگ تنگ

چنان دان که دادست و بیداد نیست
چو داد آمدش جای فریاد نیست

سی سال گذشت ، بار دیگر آن مرد آمد و اینبار با فرزند خویش ،
به دیار حکیم توس ، بر مزار حکیم نشست و از ته دل ناله ایی بر آورد و به فرزند گفت آن روزی که میهمان خانه این خردمند بودم فهمیدم آن خانه همچون پیکانی بر ابرها سوار است و من باید پیاده شوم فردوسی نمرد او پیش تاخت و ما در این روزگار محدود اسیر و محکوم بر فناییم . امروز همین مزار هم دلگرمی و نوای عشق او را در بر دارد . حکیم ارد بزرگ می گوید : ویرانه کاخ های برآزندگان هم ، هزاران گهواره امید بر بستر خویش دارد .

گفته می شود بعد ها فرزند آن مرد به تعداد سالهای عمر حکیم توس شاهنامه را باز نویسی کرد . و در پایان همه آن ها به رنگ سرخ نوشت : "عشق"
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
مرد

 
داستان کوتاه : ارزش اساطیر ایران زمین

گفت فلانی این همه داستان از اساطیر ایران نوشته ایی ! واقعا چرا ؟! آیا اساطیر ما زنده می شوند و آیا اساطیر ایران ، در حال حاضر می توانند معنایی فیزیکی و حقیقی داشته باشند و ما را از هزار درد بی درمان نجات دهند ؟! و در آخر هم خیلی محکم گفت : به نظر من شما بیخود به گذشته پر افتخار ایران می پردازید ...
کمی نگاهش کردم دو جمله از حکیم ارد بزرگ به ذهنم آمد اما قبل از مطرح کردن جملات به آن دوست گفتم : به امید و قابلیت آن باور داری ؟
گفت : بله ، صد در صد
گفتم : حکیم ارد بزرگ می گوید : اسطوره ها زاینده اند ! آنان برای فرزندان سرزمین خویش همواره امید به ارمغان می آورند .
و بعد دوباره به آن دوست گفتم : قبول داری که جوانان نا امید بدنبال پر کردن خلاء درونیشان هستند ؟
و او گفت : بله
و جمله دوم حکیم ارد بزرگ را گفتم : سرزمینی که اسطوره های خویش را فراموش کند به اسطورهای کشورهای دیگر دلخوش می کند فرزندان چنین دودمانی بی پناه و آسیب پذیرند .

آن دوست اینگار یک چیز تازه یافته بود و به آرامی گفت پس برای همین بروسلی ، جومونگ ، آرنولد ، مارلون براندو و... می شوند همه چیز جوانان ما ...
* رنگین کمان پاداش کسی است که تا آخرین قطره زیر باران می ماند *
     
  
صفحه  صفحه 31 از 67:  « پیشین  1  ...  30  31  32  ...  66  67  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

داستانهای کوتاه


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA