ارسالها: 1329
#11
Posted: 15 Mar 2012 16:18
با دوستم داشتم ایکس باکس بازی می کردم.
یه نفر اومده میگه: آقا اسم این آتاریه چیه؟
دوستم گفته: ایکس باکس 360
پرسیده حالا چند هست؟
دوستم بهش قیمت داده، یارو یهو گفت:اووووه، چه گرونه!
صد و هشتادشو ندارین؟
رفیقم به شوخی گفت: فعلا نه، ولی فردا یه زنگ می زنم به ماکروسافت که برامون بسازن و بفرستن.
یهو یارو برگشت و گفت:تا شنبه که میرسه؟
من یهو وسط بازی ترکیدم از خنده D-:
یارو میگه مگه حرف خنده داری زدم؟
الکی گفتم: نه، اینجای بازی باید بخندیم.
یارو میگه:واقعا؟؟ ماشالله چه تکنولوژی داره !!!
اخر سر اينقدر خنديدم اون گيم به چنگ رفت!
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#12
Posted: 15 Mar 2012 16:23
تو آزمایشگاه فیزیک الکتریسیته دانشگاه بودیم ... استاد در مورد اسیلوسکوپ توضیح داد و بعد هم گفت هر گروه شروع کنه به کار کردن...
گروه بغلی ما هم 3 تا دختر بودن خیلی از خود راضی...
یکیشون می خواست از استاد سوال بپرسه اسم دستگاه یادش رفته بود... ازم پرسید اسم این دستگاه چی بود ؟ منم مخصوصا گفتم : اسکولوسکوب!
اونم بدون اینکه یه لحظه فکر کنه با صدای بلند برگشت به استاد گفت : اسگولوسکوب ما خرابه...
یه لحظه سکوت شد و بعدش انفجار خنده...
دختره تا آخرین روز دانشگاه سایه منو با تیر میزد!
سز همون قضيه با زيدم بهم زدم!
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#13
Posted: 15 Mar 2012 16:47
از کوه برگشتیم و با بچه ها ایلی رفتیم توو یه مغازه خشکبار فروشی . بعد یهو جی اف دوستم یه آلو خشک رو بداشت و خورد و روو به فروشنده گفت : وااااای آقا آلــــو های شما خیلی خوشمزه ست . اوون دفعه هم که خورده بودم عالی بودن ...
یعنی با گفتن این جمله مغازه که از خنده ترکید و انگشت من توو چش یکی دیگه رفته بود ، 2 نفر کف زمین پهن بودن و مغازه دار قرمز کرده بود اساسی .
اين بد شانسي زيد رفيقم بود!
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 511
#14
Posted: 15 Mar 2012 17:12
قسمت۴
خلاصه ما یه ماشین گرفتیم اینجا رو اصلاح میکنم تا برسیم به هتلی که از قبل مشخص کرده بودیم توی ماشین یارو یه نگاه بما ۳ نفر کرد ویه نگاه خاصی هم به من منم که فهمیده بودم چی میخواد بگه گفتم چیه آدم ندیدی؟اینو که گفتم خوش خنده ها بازم زدن زیر خنده یارو که مات ومبهوت شده بود پرسید بابا من که هنوز چیزی نگفتم که یکی ازبچه ها شروع کرد به تعریف کردن که من گفتم هیش تو دیگه چقد دهن لقی اینجا هم میخوای منو سکه یه پولم کنی آقا هیچی راه بیفت بابا را بیفت گفت باشه وآخر نتونست تحمل کنه وحرفش زد آقا شما از بچه های جنوبین از اهواز یا اون ورا؟گفتم چرا ؟گفت چون لباسات به تنت خیلی گشاده اینو که گفت بچه ها باز زدن زیر خنده خلاصه توهمین حول وهواشی صحبت که بودیم ناگهان یه تصادف کردیم البته چیزی نشد ولی جلو بندی یارو کلا اومد پایین ومرخص شد
من که این صحنه رو دیدم خودم خندم گرفت وقهقه زدم وگفتم بیا اینم از شانس ما خلاصه کلی الاف شدیم تا پلیس بیاد وما هم پیاده شدیم وسه نفری به راه افتادیم تا یه ماشین دیگه بگیریم هر کسی رد میشد یه تیکه به ما مینداخت یکی میگفت غیب نزنه یکی میگفت لباسات بهت خیلی میاد... منم هی حرص میخوردم وهیچی نمیگفتم وخلاصه یه ماشین پیدا کردیم وبااون رفتیم به هتل خیلی دیر شده بود ساعت حول وحوش ۲ بعدالظهر میشد گشنه تشنه,به رئیس هتل گفتیم اتاق میخوایم گفت بله بله شماید آشنای فلانی پس چرا انقدر دیراومدین فکر کردم نمیاین مساف زیاد بود اطاق دادم اجاره من گفتم چی یعنی میخواین بگین اطاق ندارین؟گفت شرمنده تموم شد نداریم باز اونجا داد زدم ایییییییییی خدااااااااااااااااااا
خلاصه را افتادیم ورفتیم یه جای دیگه هرجا میرفتیم میگفتن نداریم نداریم آخر یه مسافر خونه فکسنی درب وداغون پیدا کردیم ومجبور شدیم شرایطشون قبول کیم تا خواستم دست توجیبم کنم دیدم ای بابا کیف پولم کیف پولم نیست ای خدااااااااااااا تواون لباسام توقطار جا گذاشته بودم البته پول نقد زیادی نبود کارت بانک بود
خلاصه با همکاری دوستان رفتیم بازار اولین کاری که کردم یه صدقه انداختم وبعد لباس برای خودم خریدم واز شر اون لباسا هم خلاص شدم وباور نمیکنید بعد از اون صدقه دادن دیگه تواون مسافرت برای من مشکلی پیش نیومد ومسافرت با خوبی وخوشی وخاطرات خنده دار برای من به اتمام رسید
الاغ با اون خریتش از خیلی ها بهتره
ارسالها: 1329
#15
Posted: 16 Mar 2012 14:11
یه بار رفته بودیم عروسی...
موقعی که عروس و داماد واسه خوش آمد گویی رسیدن سر میز ما ...چشم تون روز بد نبینه...
من به جای تبریک،گفتم التماس دعا...
حالا شما خودتون عکس العمل اطرافیان ومنو تصور کنین...ملتی که صدای منو شنیدن مردن ازخنده...
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 484
#16
Posted: 16 Mar 2012 14:25
يه بار يه مهمون داشتيم كه خيلي خرش تو فاميل ميرفت و واقعا همه براش خم ميشدن .حدود 18 سالم بود بابام هم نبود خلاصه مرد خونه ما بوديم بلاخره اينو زنش عزم رفتن كردن
منو مادرم هم درگير تعارفات مسخره ايراني بوديم
كه يه باره اقاي ايكس گفت خودمون راه خروج رو بلديم.
تا به خودم اومدم ديدم با زبون داشتم تعارفشون ميكردم با دستم درو زودتر جلوشون باز كردم وايسادم كنارش يه جوري وانمود ميكردم يعني زودتر برين.
زنش هم يه جور نيكا ميكرد انگار ما بقل دم سگ همسايه خانباجي شون را گاز گرفتيم
.
حالا سرزنشهاي مادرو ديكه نميكم.
اجازه خدا
تو باید جای من باشی
ببینی در تو چی دیدم
ارسالها: 511
#17
Posted: 16 Mar 2012 14:47
اتفا قا یه بار همه مهمونها اومده بودن خونمون تلوزیونم برای خودش روشن بود وصداشم بلند
که یکدفعه رفت توبرنامه های آخوندی من که شاکی شده بودم وحواسمم نبود جلوی مهمونها داد زدم ای بابا خاموشش کنین این ... مذهبارو بعد از اون از شانس من همه ساکت شدن و منم از خجالت سرخ سرخ شدم وبحث عوض کردم
الاغ با اون خریتش از خیلی ها بهتره
ارسالها: 1329
#18
Posted: 16 Mar 2012 14:50
عید چند سال پیش هم دختر عمه ام توی کوچه همسایه شون رو که خیلی هم بی ریخت بوده میبینه و میاد بگه عید شما میمون و مبارک میگه :سلام عیدت مبارک میمون!!!
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#19
Posted: 17 Mar 2012 07:06
به جی افم زنگ زدم و داشتم باهاش حرف میزدم، اونم داشت با هندزفیری باهام حرف میزد که اگه کسی اومد تو اتاقش وانمود کنه داره آهنگ گوش میده.
بعد یهو مامانش صداشو شنید که داره حرف میزنه و یهو اومد تو و گوشیشو گرفت.
منم به جای اینکه قطع کنم شروع کردم "حسین تهی" خوندم که یعنی داشت آهنگ گوش میداد.
مادرش مونده بود بخنده یا فحشم بده
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#20
Posted: 17 Mar 2012 08:03
یه بار یکی از دوستام تصمیم گرفته بود برای دوست دخترش که تقریبا حالت نامزدشو داشت تولد سورپرایز بگیره . خلاصه کلی از دوستاش و دوستای دوست دخترشو دعوت کردیم خونه دوستم . مامانش ایناهم بودن . قرار شد اینا داشتن نزدیک می شدن دوستم اس ام اس بده . ما همه چراغ ها رو خاموش کنیم .اینا که اومدن مثلا دوست دختره یهو همه رو ببینه سورپرایز شه . نزدیک که شدن دوستم اس ام اس داد . ما هم همه چراغ ها رو خاموش کردیم دوربینم روشن کردیم منتظر ورود حضرات . حالاهمه مهمونها از جمله مامان بابا و خواهر برادر دوستم تو تاریکی نشستن . در باز شد و اومدن تو راهرو . یهو دوست دخترش گفت چرا چراغ ها خاموشه ؟ کسی نیست ؟ توکه گفتی مامانم اینا هستن ؟ بابک من اجازه نمیدم ها . اون دوبار هم گفتی هیچ کاری نمی کنم . همین یه دفعه. همین یه دفعه . دوست هم از هولش داشت دنبال کلید چراغ می گشت . خلاصه من دیدم داره خیلی ضایع میشهاز هولم چراغها رو زود روشن کردم و گفتم صلواااااااات . بدبخت دوست دختره وا رفته بود . همه اینا تو فیلمش هست
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...