ارسالها: 1329
#41
Posted: 17 Jun 2012 17:17
يه درس داشتيم انديشه اسلامي يه بنده خدايي استادش هس اسمش"پرستو پرویزی"یه روز يكي از بچه ها ازم پرسيد اسم استاد انديشه چيه بهش گفتم:
پرویز پرستویی پسره هم(حواسش نبود) تا استاده رو ميبينه از بيس متري مي دوه دنبالش ميگه خانوم پرستويي خانوم پرستويي
كل بچه ها:
استاد:
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1095
#42
Posted: 17 Jun 2012 17:18
دور میدون جمهوری ایستاده بودم میگفتم جمهوری جمهوری یه مسافر کش ایستاد گفت ۵۰۰ میشه منم گفتم کرایه همشگیه سوارم کرد یه دور ،دور میدون زد گفت جمهوری ۵۰۰ بده بیاد ....و من تازه یادم افتاد که باید میگفتم بهارستان
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1329
#43
Posted: 26 Jun 2012 09:08
تولد دوست دخترم بود حدود هفت هش ما پيش الان خيلي وقته طرف اين جور بازيا نرفتم و واسش کادو و یه کارت پستال خریده بودم..
اول نشستم چرک نویس کردم اون چیزایی رو که میخواستم بنویسم بعدنوشتم تو کارت پستاله و کاغذ چرکنویس رو پاره پاره کردم قشنگ 30 40 تیکه شده بود و نمیدونم چجوری شد یادم رفت کاغذ باطله ها رو بریزم سطل آشغال و موند رو میزم !!
رفتیم تولد و برگشتم دیدم مامانم نشسته داره تلویزیون میبینه ...
من : سلام مامان گشنمه از شام چیزیمونده !؟؟
مامانم : دیگه از من شام نخواه برو همون ستاره شب های تارت واست شام درست کنه... حالا اون نقطه روشن زندگیت بوده آره ؟!
من 22 سال خون دل خوردم تو نره خرو بزرگ کردم نقطه تاریک بودم؟
حتما بابات هم سیاه چالست دیگه!!!؟؟
من : مادر من اینا چیه میگی !!
مامانم : برو رو میزت رو ببین میفهمی ، بعدشم نــره غــول خیر سرت دانشجويي اونجایی که نوشتی"تو هجم تو خالی قلب من رو پر کردی" حجم با این ح جیمی هست نه با ه دو چشم...!
خاک تو سرت !!
رفتم تو اتاقم دیدیم نشسته همه کاغذارو با چسب نواری چسبونده به هم کل نامرو خونده !!
.
.
.
.
یعنی من عاشق این تعصب مادرانم
دهن من یکی رو سرویس کرده
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#44
Posted: 27 Jun 2012 05:04
اين قضيه واسه ديروزه از زبون رفيقم
.
.
.
امروز تو دانشگاه تو آسانسور تنها بودم، داشتم به درس و نمره هاو بدبختیام فک میکردم، بعد دوتا دختره هم اومدن سوار شدن، یکیشون ازون یکی پرسید:
امتحانتو چیکار کردی؟
اون یکیم حواسش نبود یه لحظه برگشت گفت:
ریدم
بعد یدفه دوزاریش افتاد بیچاره خجالت کشید
آقا منم نامردی نکردم مث اسب زدم زیر خنده، دختره قرمز شده بود، اونیکی هم يه همچين حالتي داشت
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#45
Posted: 27 Jun 2012 05:40
جاتون خالی رفته بودم کافی شاپ ..
چند تا دختر و پسر هم امدن , تلفن یکی از دختر ها زنگ خورد از همه خواست که ساکت باشن , ظاهرا دوست پسرش بود , اینم نمی خواست بگه که کجاست ... داشت میپیچوند طرفو , ازش پرسیده بود کجایی ؟؟؟دختره هم داشت میگفت خیابون شریعتی که یه دفعه صاحب کافی شاپ که بنده خدا فکر کرد اینها غریبن و اینجا رو بلد نیستن داد زد خانم شریعتی نه !! بگو بیاد خیابون خرم کافی شاپ تخته سیاه ...
بیچاره دختره مجبور شد سریع اونجا روترک کنه با دوستاش پسره هم 15 دقیقه بعدش اومد اونجا امار بگیره..منم دلم برای پسره سوخت کل امارشونو دادم ...
.
.
.
.
.
هنو وجدان درد دارم
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 1329
#46
Posted: 29 Jun 2012 06:14
هشتا دانشجو بوديم كرج يه خوابگاه اجاره كرديم دوتا اتاق بيشتر نداشت چهار نفر يه اتاق چهار نفرم يه اتاق
ما چهار نفر اهل عشق و حال و چهارنفر اونيكي اتاق يك از يكي شاسگول تر و بسيجي تر
اقا اينا پنج پنج صبح بلند ميشدم نماز صبح ميخوندم بعد با صداي بلند الله هم كل ولي...
اقا ما بلند ميشديم خيال ميكرديم عزرائيل نشونمون كرد يه ماه دو ماه هر روز كارشون همين بود يه روز چهار نفري تصميم گرفتيم زود تر بيدار شيم رو ... اينا بزاريم چهارتا ازين چس مصنوعي ها گرفتيم شب شد خوابيديم الرام گوشي زنگ زد همه بيدار شديم رفتن وضو گرفتن اومدن شروع كردن نماز خوندن وسط نماز چس مصنوعي ها رو ورداشتيم رفتيم پشت در در بسته پايينش اندازه نيم سانت جا داشت مصنوعي ها رو فشار داديم باد كردن برا اين كه نتركن با كاتر پاره كرديم گذاشتيم زير در اقا اينا هي سلفه هي سلفه يكشون يدفعه وسط نماز گفت بوي باد شكم مياد بريم تجديد وضو كنيم اقا رفتيم توو اتاق گذاشتيم نماز رو بخونن دعا هم خوندن رفتيم پشت در سه تا رو فشار داديم انداختيم توو بوم ترگيدن از اونا : ياحسين
ما
بو گرفت اتاق رو اونا اهو اهو اومدن سمت در درو چهار نفري از پشت نگه داشتيم يعني به التماس افتاده بودن يكيشون اسم داشت فقط ميگفت يا حضرت عباس يا حضرت عباس تازه به عقلشون رسيد پنجره رو باز كنن ديدن ديدن فايده نداره در كمال تعجب نشستن چهار نفري دعاي رفع حاجت خوندن يعني ما دال اورده بوديم اينا ديگه كين ما از پشت در داشتيم بيهوش ميشديم!
بيخيال شديم اومديم خوابيديم
صب شد اونا هنوز از اتاق بيرون نيومده بودن!
در رو باز كرديم ديديم حفاظ پنجره رو كندن از اونور رفتن بيرون
ما:
بعدش:
همه لات بازیات واسه مامانه بوده خون ریزیاتم که عادت ماهانه بوده
...
ارسالها: 511
#47
Posted: 30 Jun 2012 11:07
با سلام دوباره به دوستان عزیز من یه مطلبی از جای خوندم حیفم اومد اونو براتون نگم بخونید خیلی خنده داره اصلا ضرر نمیکنید
بدشانسي
سلام . كيه؟
سلام دختر خوشگلم منم بابايي! ماماني خونه است؟ گوشي رو بده بهش!
نميشه!
چرا؟
چون با عمو حسن رفتن تو اطاق خواب طبقه بالا در رو هم رو خودشون بستن!
بابايي ما كه عمو حسن نداريم!
چرا داريم. الآن پيش مامانه.
ببين عزيزم. اينكاري كه ميگم بكن. برو بزن به در و بگو بابا اومده خونه!
چشم بابا
(چند دقيقه بعد)
بابا جون گفتم.
خوب چي شد؟
هيچي. همينكه گفتم يهو صداي جيغ مامانم اومد بعد با عجله از اطاق اومد بيرون همينطور كه از
پله ها ميدويد هول شد پاش سر خورد با كله اومد پايين. نميدونم چرا تكون نميخوره ديگه !!؟
خوب عمو حسن چي؟
عمو حسن از پنجره پريد توي استخر. ولي پريروز آب استخر رو خودت خالي كرده بودي يك
صداي بامزه اي داد نگو! هنوز همونتو خوابيده!
استخر؟ كدوم استخر؟ ببينم مگه شماره ****۰۹۱۷ نيست؟
نه!!!!!!!
الاغ با اون خریتش از خیلی ها بهتره
ارسالها: 1131
#48
Posted: 30 Jun 2012 12:07
دو سال پیش که از همسر اولم (دختر عمم) جدا شدم، چند ماهی رابطم به کل با خونواده عمم هم قطع شد .
تا اینکه بعد از اون چند ماه، دوباره مشغول رفت و آمد شدیم . من تنها میرفتم خونه اونها و اونها گله ای میریختن خونه من .
بگذریم بریم سر اصل ماجرا ؛ شب اولی که من خونشون دعوت شدم، یه دست کت و شلوار مشکی داشتم که هیچوقت نمی پوشیدم، اون شب اونو پوشیدم و موهام رو آلاگارسونی کردم تا دل دختر عمم بسوزه که چه چیزی رو از دست داده .
از قضا عمه دیگه من هم اون شب خونه عمه دیگریم دعوت داشتن . وقتی بعد شام رفتم نشستم پیش بقیه تا مثل همیشه، مشغول نقل پراکنی بشم، دختر عمه کوچیکم برگشت و بدون تعارف جلوی زن سابقم گفت: فلانی، خودمونیم تو از خودت درازی، شلوار پارچه ای هم میپوشی، دراز تر بشی؟
انگار که تو مغزم سیگارت ترکیده باشه از جام بلند شدم که برم تو حیاط خونه عمم، یهو پام گیر کرد به پایه مبل و شتک شدم رو زمین.
البته دختر عمم بیراه نگفت، آخه منی که قدم درازه، واسه چی باید شلوار پارچه ای بپوشم؟!
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 1131
#49
Posted: 30 Jun 2012 12:15
چند ماه پیش تجدید فراش کردم و با خانمم تصمیم گرفتیم بریم ماه عسل "اصفهان" .
عجب مسافرت باحالی بود، فقط یه جا خیلی بد ضایع شدم ؛
تو بازار دور میدون نقش جهان مشغول خریدن یه سری خرت و پرت و سوغاتی برای اقوام و غیره بودیم، که رسیدیم به یه کافه بستنی . خانمم گفت برو واسه من یه آب پرتقال بگیر که تشنمه، خودمم قصد کردم شیر موز بخورم . تو اون چند قدم تا کافه بستنی، گفتم جلوی خانمم افه بیام که خیلی تفاهم داریم و واسه خودمم آب پرتقال بگیرم .
القصه که وارد کافه بستنی شدم و هنوز تو افکارم بودم که قاطی کردم و به فروشنده گفتم : بی زحمت، دوتا آب موز بدید .
بعد یه لبخند هم زدم . طرف که فهمید سوتی دادم ولی نفهمید منظور دقیق من چه نوشیدنیه، دو تا شیر موز گذاشت رو پیشخون و من مثل گاو بر و بر نگاش میکردم .
طرف با ابرو بالا انداختن گفت که بردارش . منم با تعجب پرسیدم : مگه من شیر موز خواستم؟!
حتی اگر نباشی، می آفرینمت!
چونان که التهاب بیابان،
سراب را...
ارسالها: 52
#50
Posted: 5 Jul 2012 10:24
تو کلاس ورقه هارو دادن معلم گفت نمره های بيشتر از ١٨ دستشونو ببرن بالا ناخود آگاه دستمو بردم بالا معلم پرسيد نمرت چنده گفتم ١٧!!
در عجبم از مردمی که خود زير شلاق ظلم و ستم زندگی ميكنند و بر حسينی میگریند كه آزادانه زيست....
(دکتر علی شريعتی)