ارسالها: 24568
#951
Posted: 19 Jun 2016 17:23
آخرین رقص
هزارپایی بود وقتی می رقصید جانوران جنگل گرد او جمع می شدند تا او را تحسین کنند ... همه ... به استثنای یکی که ابداً رقص هزارپا را دوست نداشت ...
یک لاک پشت حسود ...
او یک نامه به هزارپا نوشت ... ای هزارپای بی نظیر !!! من یکی از تحسین کنندگان بی قید و شرط رقص شماهستم و می خواهم بپرسم چگونه می رقصید ...
آیا اول پای ۲۲۸ را بلند می کنید و بعد پای شماره ۵۹ را !?! یا رقص را ابتدا با بلند کردن پای شماره ۴۹۹ آغاز می کنید ?!? در انتظار پاسخ هستم ... با احترام تمام ... لاک پشت ...
هزار پا پس از دریافت نامه در این اندیشه فرو رفت که بداند واقعا هنگام رقصیدن چه می کند ... و کدام یک از پاهای خود را قبل از همه بلند می کند !!؟ و بعد از آن کدام پا را !!؟
متاسفانه هزار پا بعد از دریافت این نامه دیگر هرگز موفق به رقصیدن نشد ...
سخنان بیهوده دیگران ازروی بدخواهی وحسادت ... می تواند بر نیروی تخیل ماغلبه کرده ومانع پیشرفت وبلند پروازی ما شود
بی تو
اینجا همه در حبس ابد تبعیدند
سالها، هجری و شمسی، همه بی خورشیدند
ویرایش شده توسط: andishmand
ارسالها: 1460
#960
Posted: 10 Nov 2016 22:55
یک اشتباه لپی
زن چنان سراسیمه بود و با چنان عجله ای وارد کلانتری محله شان شد
که سرباز مسلحی که دم درکلانتری نگهبانی می داد را اصلا ندید،فقط
در جواب او که پرسیده بود:"کجا داری میری خانم،با این همه عجله ؟"
گفته بود:"با رئیستان کار دارم."رسیده ونرسیده به اتاق افسر نگهبان، زن
با فریا د گفت:"جنا ب سروان من امروز شوهرم را کشته ام حالا هم با
پای خودم آمده ام خودم را به قا نون تسلیم کنم"افسر نگهبان بعد از
دعوت زن به آر امش ونشستن روی صندلی گفت:"حا لا آرام وشمرده
بگو چی شده است؟"زن لیوان آب روی میزرا برداشت ویکباره سرکشید
دهانش را با پشت دست پاک کرد وبااضطرابی شدید که صدایش را
خش دار ساخته بود گفت:"خیلی وقته تصمیم داشتم بکشمش ولی جور
نمی شد.تا دیر...(زن تک سرفه خشکی کرد ومثل این که عجله داشت
همه حرف هایش را بزند ادامه داد) تا دیروز که برای خرید نان رفته
بودم آقا مش رضا –عطار محله مان –مرا که دید اشاره کرد تا ..تا
(زن دوباره به سرفه افتاد اما این بار چند تا سرفه پر سر وصدا با
مقدار قابل توجهی خرده های نان وپنیر که میز جناب سروان را حسابی
آلوده کرد) افسر نگبان یک برگ ازورقه های بازجوئی با یک خودکار
نصفه نیمه به طرف زن دراز کرد وگفت :"هر چه را که تا حالا
گفته ای واگر مطب دیگری هم داری همه را توی این ورقه بنویس و
آخر سر هم زیر ورقه را امضا کن.زن روی صندلی نیمه خیز شد و
بادستهایی که آشکارا می لرزیدند ورق وخودکار را گرفت اما طوری
به صورت سروان خیره شده بود که انگار هیچ کدام از حرف های او
را نشنیده است .می خواست روی صندلی بنشیند که سرفه های خشک
وکشدار همراه با چند قطره خون امانش را برید .نرسیده به کف صندلی
یله شد وباصورت روی زمین افتاد.باریکه خونی که از کنار لبش راه
افتاده بود یواش یواش داشت به کاشی های کف اتاق می رسید.
یک ساعتی بیش تر از شروع ماجرا نگذ شته بود که دو مرد یکی
میانسال ودیگری نسبتا مسن با دو نفر ازسربازهای کلانتری وارد
اتاق افسرنگهبان شدند.داشتند جنازه زن را برای بردن به سردخانه
آماده می کردند.آنطرف اتاق دکتر پزشک قانونی داشت با سروان
صحبت می کرد.دکتر در حالی که داشت کیفش راجمع وجور می کرد
رو به سروان گفت:"تشخیص اولیه من مسمومیت با یک سم خیلی قوی
می با شد.جنازه را که داشتند از در بیرون می بردند،دکتر هم خداحافظی
کرد و رفت.د ر گوشه دیگر اتاق ستوان معاون کلانتری داشت از دو مرد بازجویی می کرد مردمسن گفت خیلی وقت است که این خانواده را
می شنا سدواضافه کرده بود که خانم این آقا چند بار به عطاری من آمده
وخواسته بود یک سم قوی برای از بین بردن موش هایی که به قول خودش خانه را در محاصره داشتند برایش تهیه کنم. من چند نمونه سم
به او داده بودم ولی اوهر بار گفته بوده که سم قوی تری می خواهد.
تا دیروز صبح که دیدمش جلو مغازه نانوایی ایستاده بود صدایش کردم
وبهش گفتم که مرگ موش خیلی قوی آورده ام بیا ید و ببرد.البته برایش
توضیح دادم که این سم خیلی قوی وخطرناک می باشد.من همچنین طرز
مصرف ان را هم برایش توضیح دادم.ک پودر را درون یک لیوان آب
بریزد وان قدر شکر به آن اضافه کند که دیگرشکر درمایع حل نشود.
بعد لیوان را ببرد و در مسیر رفت و آمد موشها بپاشد وخودش در
گوشه ای بنشیند وشاهد قتل عام موش ها باشد. البته تنها اشکالی که
وجود دارد این است که نیم ساعتی طول می کشد تا سم اثر کند.
سروان وستوان نگاهی به هم انداختند و هر کدام پشت میزی نشستند.
مرد میانسال سرش را پایین انداخته بود ومدام ته لیوانی که دستش
بود رانگاه می کرد سروان شنید که اوبا خودش می گوید:"لیوان او
که تهش یک ضربدر داشت."
مرد=زن
جداسازیهای جنسیتی توهین به انسانیت است