ارسالها: 444
#21
Posted: 23 Apr 2012 03:26
يه بار چند نفرزنگ تفريح مونديم توكلاس
داشتيم با يه پسره شوخي بد ميكرديم صداهم درمي آورديم كه يهو ناظم اومد تو
همه نشستيم سرجامون بدجور ضايع شديم
وايستاد يه نگاهي كرد بعد گفت شما آدم بشو نيستين،
شما رشته رياضي و بزرگاي مدرسه هستين بايد براي بقيه الگو باشين.
همه سرامون پايين بود
بعدش رفت
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟
ارسالها: 444
#22
Posted: 23 Apr 2012 03:50
اول دبستان يه خانم معلم داشتيم كه هميشه توي كيفش نخ و سوزن داشت
ميگفت هركسي كه فحش بده لباشو بهم ميدوزم
چند بار بچه هارو برد پاي تخته تا لباشونو بدوزه بچه ها گريه و التماس ميكردن و چند بار قبض روح ميشدن
آخرشم با گرفتن قول ولشون ميكرد.
چند بارم بچه هارو برد توي حياط كه لباشونو بدوزه اما آخرش مثلا با وساطت ناظم و گرفتن قول لباشون سالم ميموند.
ما بچه بوديم و خيلي ميترسيديم البته واسه من پيش نيومد چون از سرنوشت بقيه عبرت گرفتم.
بايد بگم كه اين كارا براي بچه هايي تو اين سن خطرناكه و ممكنه روي بچه ها اثرات منفي بذاره اما اون زمان كسي رسيدگي نميكرد.
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟
ارسالها: 227
#23
Posted: 23 Apr 2012 04:26
دوره دبیرستان دانش آموزی بود که بههنر پیشگی علاقه مند بود . روز های آخر شروع کرد به تقلید رفتار های معلم ها. از یکی از بچه ها خواستیم نگهبان باشه . و اون هم یکی یکی در مدت 15 دقیقه ادای همه ی معلم ها رو در می آورد. این وسط نگهبان مشغول تماشای تقلید کاری های این دانش آموز بود و متوجه آمدن معلم نشد.در باز شد. همه خوشکمون زدو معلم دمدر وایساده بود و نگاه می کرد . هنر پیشه هم تو وضعیت خنده داری انگار که یه تفنگ رو به طرفش نشونه رفتی با ترس نگاه می کرد و مونده بود که چی کار کنه معلم که همه چیز رو فهمیده بود گفتبه یه شرط با تو کاری ندارم. دوبارهادای همه ی معلم ها رو در بیار تا اجازه بدم بشینی
این كاربر به علت تخلف در قوانین انجمن بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 227
#24
Posted: 23 Apr 2012 04:31
زنگ تفریح آخر دور تا دور میز پینگ پنگ رو باروت ترقه ریخته بودم که ازیه طرف بزنیم آتیش بگیره ... در همینحین چون نزدیک عید بود هموای سر ظهر یکمی گرمتر عرق کرده بودم و مدام با دستام که از باروت سیاه بودن صورتمو پاک کرده بودم !! وقتی رسیدم به کلاس شبیه چریکا شده بودم !! طبق معمول بعد از معلم همرسیده بدم و جبر هم داشتیم .... معلممون پرسید کجا بودی؟ منم نمیخواستم بگم ترقه بازی میکردم !!گفتم نماز خونه !!!!!!!!
از جایی که ترقه ها تو کیفم بود کیفمو هم برده بودم .... گفت بیا یفتو باز کن اگه یه دونه کتاب درسی توش بود نره میان ترمتو 20 میدم .... آقا کیفمو باز کرد ، 2 تا کتاب غیر درسی توش بود یکیش تولدی دیگر !!!! بقیه کیف هم تا گردن پر از ترقه بود !! به طوری که در کیفو که باز کرد ترقه ها ریخت بیرون ....
خلاصه چون استاد باحالی بود چیزی نگفت و همه خندیدن اما جالب بود که من برای 3 زنگ حتی یه کتاب هم مدرسه نیاورده بودم !!!
این كاربر به علت تخلف در قوانین انجمن بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 444
#25
Posted: 23 Apr 2012 04:32
توي زمستون يه روز كه برف سنگيني اومده بود مارو تعطيل نكرده بودن تصميم گرفتيم خودمون تعطيل كنيم
بيرون مدرسه جمع شديم و داخل نرفتيم كم كم بچه هاي ديگه هم به ما ملحق شدن تعداد مون خيلي زياد بود اما همچنان مدرسه تعطيل نشد
ماكه حوصلمون سر رفته بود رفتيم سر كوچه
با برف هر ماشيني كه رد ميشد رو به گلوله ميبستيم
بعضيها مردم روهم ميزدن اما چون تعدادمون زياد بود و بچه بوديم كسي چيزي نميگفت ماشينها هم با سرعت رد ميشدن
تا اينكه يه اتوبوس اومد همه ريختيمو خيابونو بستيم و اتوبوس رو تيربارون كرديم نميتونست حركت كنه مسافر نداشت
اومد پايين يكم دنبالمون كرد راه كه باز شد سوار شد رفت
انگار مردم ازمون شكايت كرده بودن
كه از مدرسه اومدن جممون كردن
گفتن هركي نياد اخراج ميشه
ماهم مجبور شديم تسليم بشيم و مدرسه تعطيل نشد.
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟
ارسالها: 227
#26
Posted: 23 Apr 2012 04:42
ساعت حدود 10:20 بود با معلم ریاضی داشتیم صحبت از
مشكلات جامعه می كردیم.{فكر نكنیدمن اهل این صحبت ها
هستم .نه اصلا این جوری نیست}فقط بحث راه انداختیم تا
دست از سر روابط مثلثاتی برداره.اقابحث روبردیم جلو
یك دفعه معلم ما بحثو خانوادگی كرد .بساطی شد كه
نگو.شروع كرد از زنش.گوشی خریدن وخیلی مسایل دیگه
گفتن.وسط این صحبتابود كه یك دفعه یكی از دوستام
بلند شدوگفت:عمو فكر نون باش كه خربزه ابه.معلممون
ریخت بهم احساس بی خودی بودن تو كلاس كرد.از كلاس
رفت بیرون تا ساعت 10:50 با هزار زور وزحمت اومد سر
كلاس.با كلی ناز وعشوه از این جور حرف ها اومد سر كلاس.
برگشت گفت:من احساس خانوادگی نسبت به این كلاس داشتم
.یكی از بچه ها بلند شد بد تر كرد.گفت:اقامگه من باباتم
كه این حرفارو می زنی.معلم مام كه خونش به جوش اومده
بود چنان ماژیكو به سمت اون پرتاب كرد كه انگار {تبری}
{چاقویی}در دست دارد وبه سمت شكار پرتاب می كند.خلاصه
شانسی كه معلم ما اورد ماژیك از بقل چشم دوست من رد
شده بود و فقط چشش قرمز شده بود.فردا اون روزدوستم
با پدرش اومد مدرسه داد وجنجالی به پا كرد كه
نگو. كه فلانی چی كاره است كه به صورت پسر من
ماژیك پرت كرده شانس بیاره نبینمش.اقا داستانی
شد كه .....پدر كلاس ما.معلم ما .مدیر .ناظم ما در اورد.
این كاربر به علت تخلف در قوانین انجمن بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 444
#27
Posted: 23 Apr 2012 04:44
توكلاس يه پسره بود كه هميشه باخودش ورميرفت
يروز معلم گفت بره پاي تخته تا به سوالاش جواب بده
اونم كه حسابي بلند كرده بود مجبور شد بره
خيلي ضايع شد معلم هم گفت بره بشينه
در دستانت گرمای دست دیگری را احساس میکنم.راستش را بگوحقیقت چیست؟؟؟
ارسالها: 227
#28
Posted: 23 Apr 2012 05:15
يه بار سر كلاس آمار فحش گذاشتم هركى پنجتا شنا نره
يوهو كل ميزا خالى شد همه كف كلاس داشتن شنا ميرفتن نكته جالبش اين بود كه معلممونم داشت شنا ميرفت
این كاربر به علت تخلف در قوانین انجمن بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
ارسالها: 227
#29
Posted: 23 Apr 2012 05:20
بازيها دهه زجر بود
تيم مام تنها تيمى بود كه لباس يكدست داشت هممون لباس رئالو داشتيم
گزارشگر اول بازى گفت ديدار بين تيم رئال مادريد و سوم انسانيه
این كاربر به علت تخلف در قوانین انجمن بن شد
مدیریت انجمن پرنس و پرنسس
صفحه 3 از 5