انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5

Memories Of School | خاطرات مدرسه


مرد

 
یک بار بعد از کلاس بچه ها رفته بودن از معلم سوال بپرسن...منم دستمو کرده بودم تو جیبم و داشتم مسخره بازی در میاوردم.وقتی اومدمرد شم به طور کاملا اتفاقی دستم خیلی ملایم خورد به باسن معلممون که اتفاقا معلم دینی بود حالا شما فکر کنید اون چه فکری پیش خودش کرده بود!! وقتی برگشت بدون یک کلمه حرف 3 عدد تو گوشی محکم و ناقابل به من زد که هنوز صداش تو گوشم مونده...البته هفته بعدش اومد معذرت خواهی کرد!!
یه مورد دیگه هم یادمه به ما میگفتن وقتی قرآن جلوتون بازه نباید بلند شید از سر جاتون...از طرفی معلم که میومد سر کلاس باید همه بلند میشدیم.من و یکی از دوستام برای مسخره بازی سر کلاس دینی عمدا قرآن رو باز کردیم و معلم که اومد تو کلاس همه بلند شدن جز ما دوتا ...معلم گیر داد چرا شما بلند نشدین گفتیم قرآن جلومون باز بود...البته نامردی نکرد و جفتمونو از کلاس پرت کرد بیرون
یه بار همه یادمه ما رو به زور میبردن نماز جماعت مدرسه...موقع نمازما که از احکام اسلامی بی خبر بودیم مهر رو گذاشته بودیم روی کتاب درسیمون و نماز میخوندیم بعد یه دفعه ناظم متوجه شد و فکر کرد کارمون عمدیه...نامرد وسط نماز اومد کتابو برداشت و محکم کوبید تو صورتمون....
خلاصه شما حساب کنید ما با همچین علمایی طرف بودیم و همچین جاییرشد کردیم.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
     
  
مرد

 
موقع ٤شنبه سورى من و ى سرى بچه ها توى مدرسه مشروب خورديم موقع ظهر وقت برگشت ب خونه ترقه بازى رو شروع كرديم
اينقدر مست بوديم حواس نداشتيم چيكار ميكرديم
يهو يكى از بچه ها در در باك ماشين يكى از معلم ها رو باز كرد و ميخواست ترقه اى رو تو باك ماشين بندازه
يهو مدير سر رسيد
تا ميخورد كتكش زد
نا گفته نمونه قبل اين صحنه من خودم چند تا ترقه تو ماشين دبير انداختم
از فردا صبح تا يك هفته مدير ما رو مدرسه راه نداد
خاطره باسه پسر داييم بود

روزگار غریبی ست نازنین ...
     
  ویرایش شده توسط: rezassi7   
مرد

 
داستان آغاز عشق با گوز

کار از کار گذشته بود ...
سمیه وسط کلاس مدنی ۳ بدون اختیار گوزیده بود.
از اول کلاس تو دلش بادی جمع شده بود و نمی دونست چطور باید خالیش کنه.
اما حالا خالی شده بود ...
عده ای تو بهت مطلق بودن و عده ای از خنده، روی زمین کلاس ولو شده بودن!
سمیه با صورتی که مثل لبو شده بود، ناخن هاش رو به دسته چوبی صندلی فشار می داد ...
دلش می خواست زمین دهن باز کنه و درسته ببلعتش ...
استاد نمی دونست چی بگه. از طرفی می خواست توضیح بده که این یه امر طبیعی هستش و ممکنه برای هر کسی پیش بیاد و از طرفی تصور می کرد شاید با زدن این حرف سمیه بیشتر کوچیک بشه.
کلاس تقریباً داشت ساکت می شد که یکی از پسر ها با زیرکی خاصی گفت : انصافاً ناز نفست ...!!!
کلاس دوباره منفجر شد ...!
اینبار همه می خندیدن!
استاد از کلاس بیرون رفت ؛ نمی تونست فضای اون کلاس رو تحمل کنه ...
سمیه بغضش ترکید و سرشو گذاشت روی دسته صندلی و شروع کرد گریه کردن ...
توان بیرون رفتن از کلاس رو هم نداشت ...
حتا دوستای صمیمی سمیه هم نمی تونستن بهش دلداری بدن چون اونها هم کنترل خودشون رو از دست داده بودن و می خندیدن ...
آخه صدای گوز سمیه صدای بدی داشت؛ هم بلند بود و هم صدای اعتراض داشت ...!!!
ناگهان صدای عرفان همه رو ساکت کرد ...
عرفان از جاش بلند شد.
از همه بچه ها خواست که با دقت بهش نگاه کنن ...
حتا سمیه هم سرش رو بلند کرد و به عرفان خیره شد.
عرفان دستهاش رو به صندلی فشار داد و شروع کرد زور زدن!!!
دندونای بالاش رو به لب پایین فشار می داد ...!
چند لحظه ای نگذشت که عرفان با صدای بلند گوزید و بعد رفت جلوی تخته و شروع کرد بندری رقصیدن ...!
حالا همه چیز عوض شده بود ...
کسی دیگه به سمیه نمی خندید.
همه بچه های کلاس به عرفان می خندیدند.
سمیه هم همراه بچه ها می خندید، اما نه به اداهای عرفان ...!
دلیل خنده سمیه این بود که آغاز عاشق شدنش با یه گوز بوده ... فقط با یه گوز ...!
     
  
مرد

 
سوم دبيرستان سر كلاس زبان نشستيم معلم زبانمون هم يه كس مشنك همه تو كلاسش ميخوابيدن...يكي از بجه ها دست بلند كرده ميكه عاغا ما بريم بيرون اين معلم ما هم داره ميبينه هيشكي كوش نميده اجازه نداد.5 مين ديكه باز اين دستشو بلند كرد و كفت عاغا تركيديم و بازم نذاشت.بركشت به ما كفت صبر اله سيكرم سنين آزوي اينجاشو فقط تركا بفهمن خخخ.خلاصه كه توي كلاس نايلون فريزر نون بنير يكي از بجه هارو كرفت كابشنو انداخت رو شيكمش ما هم همه خوابيده بوديم ناقافل صداي شرشر اومد.جشمتون روز بد نبينه مارو ميكي داشتيم كريه ميكرديم.بعد يه ديقه دوستم از زير كابشن يه نايلون فريز آب زرد دراورده مارو ميكي داريم صندلي رو كاز ميكيريم .حالا نيم ساعت مونده به زنك بوي شاش كلاسو برداشته دوستم ميكه بجه ها كندش درمياد ها جيكار كنم?با هزار بدبختي دست به دست نايلونو رسونديم بنجره يكي از بجه هاي كنار بنجره انداخت بايين...حالا اين آخرش نيس بعد 5 مين يه مرده اومده مدرسه داد و هوار ميكنه از كلاس هاي اين مدرسه رو ماشين ما شاشيدن...معلم هم تك تك كلاسارو داره ميكشه بيرون ما هم از سر و صداي مرده فهميديم اوضاع از جه قراره.كلاس مارو ميكي دارن كوشت خودشونو ميخورن از خنده
زندگی نفش کش میخواد
هر مشکلی طرفت میاد
تورو میکشه به سمت خودش
پاره نمیشی فقط کش میاد

.
زندگیت یه جزیره بود
قدم زدن در مسیر تو
که با لبخند بم بگی همه ی اینا وظیفه بود؟
یزدیتو...!!
     
  
مرد

 
من دانشگاه نرفتم ولی چندتا خاطره از مدرسه میگم
یک روز من تو مدرسه بودم که ماه رمضان بود و همه بچه ها روزه بودن ما یک معلم داشتیم که حامله بود و همش سر کلاس اجیل میخورد وقتی که ما پرسیدیم خانوم شما روزه نمیگیرید گفت نه من مشکل معده دارم دکتر گفته روزه نگیرم
مام که حس فضولیمون گل کرده بود چند روزی در تلاش بودیم ببینیم این چیکار میکنه بعداز کلی تلاش فهمیدم که خانوم حامله ست و به ما نمیگه منم که همیشه یکی از بچه های خوب مدرسه بودم (یعنی یه کمی شلوغ بود یکمی در حدی که هیچ وقت مامانم نیومد مدرسه ولی همیشه بابام تو مدرسه بود )خلاصه خیلی اروم بودم ... با چندتا از دوستام قرار گذاشتیم رفتیم یه موش مصنوعی خریدیم ووقتی خانومم اومد سر کلاس بعداز سلام کردن نشست رو صندلی منم موش رو کوک کردم فرستادم زیر میز وقتی خانوم این موش خوشگل مارو دیدم از ترس داد زد و بعدشم غش کرد مارو میگی داشتیم از خنده میترکیدیم البته یکمم ترسیده بودیم ولی خوب تقصیر خودشه میخواست خالی نبنده بعد چندتا از دوستام رفتن پایین مدیر رو صدا کردن اومد یکم اب قند دادن وبردنش از کلاس بیرون حالش که کمی بهتر شد بهمون گفت شماها همتون از مدرسه اخراجین به مدت یک هفته هم اخراج شدیم از مدرسه ولی خیلی باحال بود چون بعداز اون دیگه بهمون دروغ نگفت البته بعداز اون قضیه خودشم نیومد مدرسه ولی بعداز اینکه بچش به دنیا اومد . اومد مدرسه
امیدوارم خوشتون بیاد خیلی بچه گانه بود ولی دوست داشتم اینو اینجا بگم
 Signature
     
  ویرایش شده توسط: pari92   
صفحه  صفحه 5 از 5:  « پیشین  1  2  3  4  5 
خاطرات و داستان های ادبی

Memories Of School | خاطرات مدرسه

رنگ ها List Insert YouTube video   

 ?

برای دسترسی به این قسمت میبایست عضو انجمن شوید. درصورتیکه هم اکنون عضو انجمن هستید با استفاده از نام کاربری و کلمه عبور وارد انجمن شوید. در صورتیکه عضو نیستید با استفاده از این قسمت عضو شوید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA