ارسالها: 7673
#41
Posted: 25 Sep 2012 10:55
یک بار بعد از کلاس بچه ها رفته بودن از معلم سوال بپرسن...منم دستمو کرده بودم تو جیبم و داشتم مسخره بازی در میاوردم.وقتی اومدمرد شم به طور کاملا اتفاقی دستم خیلی ملایم خورد به باسن معلممون که اتفاقا معلم دینی بود حالا شما فکر کنید اون چه فکری پیش خودش کرده بود!! وقتی برگشت بدون یک کلمه حرف 3 عدد تو گوشی محکم و ناقابل به من زد که هنوز صداش تو گوشم مونده...البته هفته بعدش اومد معذرت خواهی کرد!!
یه مورد دیگه هم یادمه به ما میگفتن وقتی قرآن جلوتون بازه نباید بلند شید از سر جاتون...از طرفی معلم که میومد سر کلاس باید همه بلند میشدیم.من و یکی از دوستام برای مسخره بازی سر کلاس دینی عمدا قرآن رو باز کردیم و معلم که اومد تو کلاس همه بلند شدن جز ما دوتا ...معلم گیر داد چرا شما بلند نشدین گفتیم قرآن جلومون باز بود...البته نامردی نکرد و جفتمونو از کلاس پرت کرد بیرون
یه بار همه یادمه ما رو به زور میبردن نماز جماعت مدرسه...موقع نمازما که از احکام اسلامی بی خبر بودیم مهر رو گذاشته بودیم روی کتاب درسیمون و نماز میخوندیم بعد یه دفعه ناظم متوجه شد و فکر کرد کارمون عمدیه...نامرد وسط نماز اومد کتابو برداشت و محکم کوبید تو صورتمون....
خلاصه شما حساب کنید ما با همچین علمایی طرف بودیم و همچین جاییرشد کردیم.
از چی بگم از حالم خودم از فردام بگم دست بردار
منو توو این حاله خودم بذارو برو دست بردار
از تو نه از خودم پرم تو این حال خوبم ترکم کن
دنیا خارم کرد دنیا قانعم کردم دنیا درکم کن
ارسالها: 2557
#42
Posted: 3 Oct 2012 09:39
موقع ٤شنبه سورى من و ى سرى بچه ها توى مدرسه مشروب خورديم موقع ظهر وقت برگشت ب خونه ترقه بازى رو شروع كرديم
اينقدر مست بوديم حواس نداشتيم چيكار ميكرديم
يهو يكى از بچه ها در در باك ماشين يكى از معلم ها رو باز كرد و ميخواست ترقه اى رو تو باك ماشين بندازه
يهو مدير سر رسيد
تا ميخورد كتكش زد
نا گفته نمونه قبل اين صحنه من خودم چند تا ترقه تو ماشين دبير انداختم
از فردا صبح تا يك هفته مدير ما رو مدرسه راه نداد
خاطره باسه پسر داييم بود
روزگار غریبی ست نازنین ...
ویرایش شده توسط: rezassi7
ارسالها: 502
#44
Posted: 1 Jan 2014 00:35
سوم دبيرستان سر كلاس زبان نشستيم معلم زبانمون هم يه كس مشنك همه تو كلاسش ميخوابيدن...يكي از بجه ها دست بلند كرده ميكه عاغا ما بريم بيرون اين معلم ما هم داره ميبينه هيشكي كوش نميده اجازه نداد.5 مين ديكه باز اين دستشو بلند كرد و كفت عاغا تركيديم و بازم نذاشت.بركشت به ما كفت صبر اله سيكرم سنين آزوي اينجاشو فقط تركا بفهمن خخخ.خلاصه كه توي كلاس نايلون فريزر نون بنير يكي از بجه هارو كرفت كابشنو انداخت رو شيكمش ما هم همه خوابيده بوديم ناقافل صداي شرشر اومد.جشمتون روز بد نبينه مارو ميكي داشتيم كريه ميكرديم.بعد يه ديقه دوستم از زير كابشن يه نايلون فريز آب زرد دراورده مارو ميكي داريم صندلي رو كاز ميكيريم .حالا نيم ساعت مونده به زنك بوي شاش كلاسو برداشته دوستم ميكه بجه ها كندش درمياد ها جيكار كنم?با هزار بدبختي دست به دست نايلونو رسونديم بنجره يكي از بجه هاي كنار بنجره انداخت بايين...حالا اين آخرش نيس بعد 5 مين يه مرده اومده مدرسه داد و هوار ميكنه از كلاس هاي اين مدرسه رو ماشين ما شاشيدن...معلم هم تك تك كلاسارو داره ميكشه بيرون ما هم از سر و صداي مرده فهميديم اوضاع از جه قراره.كلاس مارو ميكي دارن كوشت خودشونو ميخورن از خنده
زندگی نفش کش میخواد
هر مشکلی طرفت میاد
تورو میکشه به سمت خودش
پاره نمیشی فقط کش میاد
.
زندگیت یه جزیره بود
قدم زدن در مسیر تو
که با لبخند بم بگی همه ی اینا وظیفه بود؟
یزدیتو...!!