انجمن لوتی: عکس سکسی جدید، فیلم سکسی جدید، داستان سکسی
خاطرات و داستان های ادبی
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین »

خرمگس


مرد

 
پس از آنکه دامنش را جمع کرد و اتاق را ترک گفت جيمز در را به دقت بست و به طرف صندليش که
در کنارميز بود برگشت.آرتورمانند قبل کاملا بی حرکت وساکت نشسته بود.حال که جوليا ديگر نمی
شنيد جيمز با لحنی ملايمتر گفت:آرتور از اين که اين راز از پرده بيرون افتاد بسيار متأسفم.بهتر اين بود
که اکنون به آن پی نمی بردی.به هرحال کاراز کار گذشته است و من چون می بينم تا اين اندازه بر خود
تسلط داری بسيار خوشحال هستم.جوليا اندکی... اندکی به هيجان آمده است.خانمها اغلب... به هر حال
.نسبت به تو نمی خواهم زياد سختگير باشم
ازسخن بازايستاد تا اثری راکه اين کلمات دوستانه به جای نهاده بودبررسی کند،ولی آرتورهيچ حرکت
نمی کرد.جيمز پس از لحظه ای از سر گرفت:پسرعزيزم،البته اين ماجرا کاملا اسف
انگيزاست.تنهاکاری هم که مامی توانيم بکنيم اين است که جلوزبان خودرا دراين مورد بگيريم. پدرت آن
اندازه گذشت داشت که مادرت را پس از اعتراف به سقوطش طلاق ندهد.او فقط خواست تا مردی که
مادرت را فريب داده بود بلافاصله ازکشورخارج شود.آن مرد نيز چنانکه می دانی به عنوان يک مبلغ
مذهبی به چين رفت.من پس از بازگشتش به سهم خود با هر گونه ارتباط ميان تو واومخالفت کردم.ولی
پدرت درست درآخرين لحظات رضايت داد که او تدريس تو را برعهده گيرد بدين شرط که هيچ گونه
کوششی برای ديدارمادرت نکند.وحقا بايد اعتراف کنم معتقدم هردوی آنان اين شرط را صادقانه تا به
...آخررعايت کردند.اين کار بسيار رقت انگيز بود،اما
آرتور سر برداشت.همه احساس حيات از سيمايش رخت بر بسته بود و شبيه يک ماسک مومی شده
بود.با درنگ عجيب و لکنت باری بر روی کلمات به نرمی گفت:به... نظرشما همه اينها ... مضحک
نيست؟
جيمز صندليش را از ميز کنار کشيد و در حالی که حيرت بسيار راه بر خشمش بسته بود،روی آن نشست
.و باز خيره شد
مضحک؟مضحک؟آرتور،مگر ديوانه شده ای؟ -
آرتور ناگهان سرش را به عقب انداخت و خنده جنون آميزی سر داد.صاحب کشتی باوقار ازجا برخاست
.و گفت:آرتور از سبکی رفتارت در حيرتم
پاسخی شنيده نشد،اما قهقهه های خنده بود که از پی هم به گوش می رسيد و چنان بلند و پر سر وصدا
بود که حتی جيمز را دچاراين ترديد ساخت که مبادااين خنده ها انگيزه ديگری جزسبکی رفتار داشته
.باشد
زير لب گفت:درست مثل يک زن هيستيريک.و با بالا انداختن شانه هايش به شکلی تحقيرآميز برگشت تا
.عجولانه در اتاق بالا،پايين رود
.آرتورحقا که از جوليا هم بدتری،خنده ات را قطع کن!من نمی توانم همه شب را اينجا منتظر بمانم -
57
شايد اوانتظار داشت که صليب هم از روی پايه اش فرود آيد.کار آرتور از سرزنش و نصيحت گذشته
بود.بنابراين فقط خنديد،خنديد و بازهم خنديد.جيمز عاقبت از قدم زدن باز ايستاد و گفت: امشب ظاهرا بيش از آن تهييج شده ای که بر سر عقل باشی.اگر به همين طريق ادامه دهی با تو قادر به گفتگو نخواهم
بود.فردا صبح پس از صبحانه نزد من بيا.حالا نيز بهتر است به بستر بروی،شب به خير.در را به هم زد
وخارج شد و درحالی که با سروصدا گام بر می داشت زير لب گفت:حالا نوبت اعمال هيستيريک در
!طبقه پايين است.گمان می کنم آنجا گريه هم در کار باشد
خنده عصبی روی لبهای آرتور فرو مرد.چکش را از روی ميز ربود و خود را روی صليب انداخت.بر
اثر صدای شکستگی ناگهان به خود آمده،روبروی پايه خالی ايستاده بود،چکش را هنوز به دست داشت و
.قطعات صليب شکسته اطراف پايش روی کف اتاق پراکنده گشته بود
.چکش را به زمين پرت کرد و گفت:به همين سادگی!سپس برگشت و ادامه داد:چه آدم ابلهی هستم
پشت ميز نشست،سخت به نفس نفس افتاد و پيشانيش را روی دو دست قرارداد.بلافاصله از جا برخاست
به دستشويی رفت و يک کوزه آب سرد روی سر و صورتش ريخت.با آرامش کامل بازگشت،نشست و به
.فکر فرو رفت
به خاطراين مردم بود... به خاطر اين موجودات دروغگو و غلام صفت... و اين خدايان بيروح و
گنگ... که او همه اين شکنجه های شرم و خشم و يأس را متحمل گشته بود.به راستی طنابی ساخته بود
تا خود را به دار بياويزد زيرا کشيشی دروغگو بود.انگار هيچ يک از آنان دروغ نمی گفتند!باری همه
اينها پايان يافته بود:اکنون عاقلتر بود.فقط نياز بدان داشت که از اين مردم پست کناره گيرد و زندگی را
.باز از نو آغاز کند
بارانداز مملو از کشتی های بالابر بود.مسافرت مخفيانه با يکی از کشتيها و رفتن به کانادا،
استراليا،دماغه کلنی ويا هرجای ديگر بسيارآسان خواهد بود.خودکشورمهم نبود،فقط می بايست دور دور
باشد.و اما درباره زندگی،ازآنجا ديدن می کرد اگرموافق ميلش نبود کشور ديگری را مورد آزمايش قرار
.می داد
کيفش را بيرون آورد.فقط سی و سی پالوئی 1 داشت،اما ساعتش گرانبها بود.اين می توانست اندکی
کمکش نمايدولی اهميتی نداشت،بايدبه طريقی خودرابه دربرد.آنان به جستجويش خواهند پرداخت،همه
آنان.درباراندازقطعا تحقيقاتی خواهند کرد.نه،بايد به اشتباهشان اندازد، معتقدشان سازد که او را مرده
بپندارند.آن وقت کاملا آزاد خواهد بود،کاملا آزاد.از تجسم اينکه برتن ها به جستجوی جسدش خواهند
پرداخت،پيش خود آهسته خنديد.اين ماجرا چقدر مسخره بود! صفحه کاغذی برداشت و اولين کلماتی را
که به خاطرش رسيد يادداشت کرد: همان گونه که به خدا اعتقاد داشتم به شما نيز معتقد بودم.خدا
.مصنوعی از گل است که آن را می توانم خرد کنم، شما نيز با دروغی مرا فريب داديد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
نامه را تاکرد و آدرس مونتانلی رابرآن نگاشت.کاغذ ديگری برداشت و روی آن نوشت: جسدم را در
.حوضچه های تعمير بندر دارسنا جستجو کنيد
سپس کلاهش را برسرگذارد و ازاتاق خارج شد.هنگامی که ازبرابرتصويرمادرش می گذشت، سر بر
.داشت،نيشخندی زد و شانه هايش را بالا انداخت.او هم به وی دروغ گفته بود
طول کريدور را آهسته پيمود،کشودر را کشيد وبه طرف پلکان مرمرتاريک وعريض که صدا درآن
منعکس می شد رفت.درحين پايين آمدن به نظرش رسيد که پله ها چون مغاکی تاريک در زير پايش دهن
می گشايند.حياط را طی کرد.از ترس بيدار شدن جان باتيستا که در طبقه پايين خفته بود با احتياط قدم بر
می داشت.در انبار چوب که در قسمت عقب خانه بود پنجره مشبک و کوچکی قرار داشت که به سمت
کانال بازمی شد و بيش ازچهارده پا از زمين فاصله نداشت. به خاطر آورد که يک طرف شبکه زنگ
.زده و شکسته است.با فشاری اندک می توانست راه عبوری کافی برای خروج خود از آن باز کند
شبکه محکم بود،دستش سخت خراشيده و آستين کتش پاره شد اما اهميتی نداشت.نگاهی به بالا و پايين
.خيابان انداخت،کسی ديده نمی شد
کانال نيز چون شياری بدمنظر،خاموش و تاريک ميان دو ديوار لزج و راست آرميده بود.شايد آن دنيايی
که نيازموده بود چون مغاکی تيره رخ می نمود،اما مشکل می توانست بيروحتر و پستترازاين گوشه ای
باشد که درپشت سر می گذاشت.در آنجا چيزی وجود نداشت که به خاطر آن افسوس بخورد،چيزی وجود
نداشت که باز بر آن بنگرد.آنجا دنيای کوچک مبتذل و بيروحی آکنده از دروغهای رياکارانه و فريبهای
زشت بود،گودالهای متعفنی داشت که حتی تا آن اندازه که کسی را بتواند در خود غرق کند عميق نبود.در
امتداد کرانه کانال به راه افتاد و در ميدان کوچک نزديک قصرمديسی سردرآورد.اينجا بودکه جما
باسيمای شاداب وآغوش باز به سويش دويده بود.اين همان رشته پلکان کوچک سنگی و مرطوبی بود که
به جسر منتهی می گرديد.دژ هم آنجا درطول آن باريکه آب کثيف اخم کرده بود.آرتورتاکنون متوجه نشده
.بود که دژچقدردر خود فرورفته و بدمنظر است
پس ازطی خيابانهای کم عرض به حوضچه تعمير دارسنا رسيد.آنجا کلاه از سر برگرفت و آن را درآب
انداخت.مسلما هنگامی که به جستجوی جسدش می پردازند کلاه راخواهند يافت.سپس نگران از اينکه بعد
چه بايد بکند در کرانه آب به قدم زدن پرداخت.بايد راهی برای پنهان شدن در يک کشتی می يافت،ولی
انجام آن مشکل می نمود.تنها شانس او اين بود که به موج شکن عظيم و قديمی مديسی برسد وازآنجا به
انتهای ديگر آن برود.در آن محل ميخانه محقری وجود داشت،شايد می توانست دريانوردی را آنجا بيابد
که رشوه بگيرد.اما دروازه های بارانداز بسته بود،چگونه می توانست از آنجا وازمقابل کارمندان گمرک
بگذرد؟اندوخته اش رشوه گزافی را که آنان برای عبور شبانه و بدون گذرنامه اش طلب می کردند تکافو
نمی نمود.هنگامی که از برابر مجسمه برنزی چهاربرده مراکشی 2 می گذشت چهره مردی ازدرون يک
.خانه قديمی که در سمت مقابل حوضچه واقع بود ظاهر گشت و به پل نزديک گرديد
59
آرتور بيدرنگ به سايه عميق پشت مجسمه ها خزيد،در روی زمين قوز کرد و دزدانه به دقت اطراف
پايه را پاييد.يک شب گرم وپرستاره بهاری بود.آب برديواره های سنگی حوضچه لبپر می زد و به
صورت گردابهای آرام همچون خنده ای آهسته بر گرد پله ها چرخ می زد.در آن نزديکيهازنجيری صدا
کرد و آرام به نوسان افتاد.جرثقيل آهنی عظيمی و بلندی،غمناک در تاريکی سر برآورد.پيکر بردگان به
زنجير بسته و درتلاش بر متن پهنه کم نور آسمان پرستاره و حلقه های ابر مرواريد نشان در حالت
.جدالی پرحرارت و بی ثمر عليه سرنوشت شوم سياه می نمود
آن مرد درحالی که يک آواز کوچه باغی انگليسی را به صدای بلند می خواند،تلوتلوخوران در طول
کرانه آب پيش می آمد،ظاهرا ملوانی بود که از ميخوارگی در يک ميخانه بازمی گشت. هيچکس آنجا
نبود.هنگامی که نزديکترشد آرتور ازجابرخاست و قدم به ميان خيابان نهاد.ملوان با دشنامی آوازش را
.قطع کرد و متوقف گرديد
آرتور به زبان ايتاليايی گفت:می خواهم با تو صحبت کنم منظورم را می فهمی؟
مرد سرش را تکان داد و گفت:از اين زبون سر درنمی يارم.و بعد به زبان فرانسه ناخوشايندی متوسل
شد و با ترشرويی پرسيد:چی می خوای؟چرا نمی ذاری برم؟
.فقط يک دقيقه از زير نور کنار بيا!می خواهم با تو صحبت کنم -
خب!نورو دوس نداری؟از زير نور کنار بيام!چاقو پيشت داری؟ -
.نه،نه،مگر نمی فهمی که از تو فقط کمک می خواهم؟مزدت را خواهم داد -
...هان؟چی؟شيک و پيکم که هستی -
ملوان اين عبارت را به انگليسی گفت،در همين موقع به طرف سايه حرکت کرد و به نرده های پايه
مجسمه ها تکيه داد.باز به زبان فرانسه وحشتناکی متوسل شد و گفت:خب،از من چی می خوای؟
...می خواهم از اينجا خارج شوم -
آهان!جيم بشی!می خوای قايمت کنم؟به نظرم کار ماری صورت دادی.چاقو به کسی زدی، هان؟درس -
مث اين خارجيها!خب کجا دلت می خواد بری؟پاسگاه که گمون نمی کنم؟
خنده مستانه ای سرداد و چشمک زد:جزو کدام کشتی هستی؟
کارلوتا،لگهورن به بوينوس آيرس.از اين طرف روغن می زنيم و از اون طرفم چرم. اوناهاش،و به -
!سمت موج شکن اشاره کرد:اون کشتی لکنته کثيف
بوينوس آيرس،خوب!مرا می توانی در کشتی پنهان کنی؟ -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
چقدر می تونی بدی؟ -
.زياد نه،چند پائولويی بيشتر ندارم -
.نه،زير پنجاه نمی تونم،آنقدم ارزون...اونم يه آدم شيکی مث تو -
منظورت از شيک بودن چيست؟اگر از لباسهايم خوشت آمد می توانی لباسهايت را با من عوض -
.کنی،بيش از اين پولی که دارم نمی توانم بدهم
.يه ساعت اونجا می بينم.ردش کن بياد -
« ج، پ » آرتور ساعت طلای زنانه ای را بيرون کشيد که با ظرافت منقوش و ميناکاری شده و حروف
در پشت آن حک گشته بود.ساعت از آن مادرش بود ولی اکنون اين مسأله چه اهميتی داشت.ملوان پس
!از نگاه سريعی به ساعت گفت:آه،حتما دزديه!بذار ببينم
آرتور دستش را عقب کشيد وگفت:نه،موقعی ساعت را به توخواهم داد که روی کشتی باشم، نه قبل از
.آن
خب،اونقدم که قيافت نشون ميده احمق نيستی!شرط می بندم که اين اولين دردسرت باشه، نيس؟ -
.اين مربوط به خود من است.آه!نگهبان دارد می آيد -
هر دو خود را در پشت مجسمه ها جمع کردند و تا هنگامی که نگهبان گذشت منتظر ماندند. سپس ملوان
از جا برخاست به آرتور گفت که او را دنبال کند و در حالی که احمقانه با خود می خنديد به راه
.افتاد.آرتور خاموش او را تعقيب کرد
ملوان اورا به ميدان کوچک وبی شکل نزديک قصرمديسی بازگرداند،در گوشه تاريکی ايستاد وبه قصد
.نجوايی محتاطانه من من کنان گفت:همين جا بمون.اگر جلوتر بيای سربازا می بيننت
می خوای چيکار کنی؟ -
.برم برات لباس گير بيارم.نميخوام با اون آستين خونی تو کشتی ببرمت -
آرتورنگاهی به آستين خودکه به وسيله ميله های پنجره پاره شده بود انداخت.خون کمی ازدست خراشيده
شده اش روی آن ريخته بود.ملوان قطعا او را يک جنايتکارمی دانست.حالا ديگرمهم نبودمردم چه فکر
می کنند.ملوان پس از مدتی پيروزمندانه با بسته لباسی که در زير بغل داشت بازگشت.آهسته گفت:عوض
.کن،زودم باش.باهاس برگردم.جهود پيره منو نيم ساعت به چک و چونه زدن واداشت
61
آرتوردرحالی که ازاولين تماس با يک لباس مستعمل دچارنفرتی غريزی شده بود ازاو اطاعت کرد.گرچه
اين لباس پارچه زبروخشنی داشت ولی خوشبختانه نسبتا تميز بود.وقتی که با لباس جديدش قدم به
روشنايی نهادملوان باوقاری مستانه نگاهی به اوانداخت وبا قيافه ای جدی سری به تحسين و تأييد تکان
.داد:روبرا شدی.از اين ور،سر و صدام نکن
آرتور در حالی که لباسهای سابقش را حمل می کرد به دنبال او از کانالهای تودرتو و مارپيچ و کوچه
پس کوچه های باريک و تاريک گذشت.اين محله قرون وسطايی فقيرنشين بود که اهالی لگهورن آن را
ونيز جديدمی ناميدند.درهرگوشه،قصرقديمی عبوس با دونهربدبو در دو طرفش قد برافراشته بود،و از
اين که می کوشيد وقار باستانيش را حفظ کندو در عين حال می دانست که اين تلاش بی ثمرخواهد
بود،سيمای مأيوسی داشت.آرتورمی دانست که بعضی از اين کوچه ها کنام مشهور دزدان،سربرها و
قاچاقچيان،و بقيه فقط مأوای مردم بينوا و تهيدست است. ملوان در کنار يکی از پلهای کوچک ايستاد و
پس از آنکه نظری به اطراف انداخت تا مطمئن گردد که کسی آنان رانديده است ازيک رشته پلکان
سنگی پايين آمد وقدم به صفه باريکی نهاد. زير پل،قايق زهواردررفته و کثيفی وجود داشت.ملوان پس
ازآنکه با تندی به آرتور دستور داد به داخل قايق بپرد و دراز بکشد خود نيز در قايق نشست و به طرف
دهانه بندر پارو زد.آرتور بی حرکت روی تخته قايق درازکشيد،در زيرلباسهايی که ملوان روی او
.انداخت پنهان شد و از زير آن دزدانه به خيابانها و خانه های آشنا نگاه کرد
پس ازلحظه ای از زيرپلی گذشتند وبه آن قسمت کانال که تشکيل جسری برای دژمی داد داخل گرديدند.
ديوار های عظيم که در پايه عريض بودند و هرچه به طرف برجهای عبوس بالا می رفتند باريکتر می
شدند،از آب سر به در آورده بودند.چند ساعت پيش اين ديوارها در نظر وی مستحکم و تهديدآميز می
نمودند!اما اکنون... همچنان که در کف قايق دراز کشيده بود به آرامی خنديد. ملوان آهسته گفت:سر و
صدا نکن،سرتم ببراون زير!به گمرک رسيديم.آرتور لباسها را روی سرخودکشيد.چند متر جلوتر،قايق
مقابل يک دسته تير به هم بسته که در سطح کانال قرار گرفته و راه آبی باريک ميان گمرک و ديوار دژ
را سد کرده بود،متوقف گرديد.کارمند خواب آلودی دهن دره کنان بيرون آمد و فانوس به دست روی
.ديواره کنار آب خم شد:لطفا پروانه عبور
ملوان ورقه هويتش را به او داد،آرتور در حالی که نزديک بود زير لباسها خفه شود،نفس را حبس
کردوگوش فراداد.کارمند گمرک قرقرکنان گفت:برای برگشتن به کشتی ات اين وقت شب چه موقع
مناسبی است!فکر می کنم دنبال خوشگذرانی رفته بودی.در قايق چه داری؟
لباسهای کهنه ارزون گير آوردم.و جليقه را برای بازرسی بالا نگهداشت.کارمند فانوسش را پايين -
.آورد،خم شد و به چشمهای خود فشار آورد تا بتواند آن را ببيند
.به نظرم چيزی نباشد می توانی بروی -
چوب مانع را بلند کرد و قايق آهسته به ميان آب متلاطم و تاريک داخل شد.پس از طی مسافتی کوتاه
آرتور نشست ولباسها را کنارزد.ملوان زمزمه کنان گفت:ايناهاش.و پس ازاينکه مدتی در سکوت پارو
.زد،ادامه داد:به پشتم بچسب و زبونتو نيگردار
با دست و پا ازبدنه عظيم وسياهی بالامی رفت وزير لب به بی دست وپايی افرادی که در روی زمين
زندگی می کردند دشنام می داد.حال آنکه چابکی طبيعی آرتور به اواجازه داد تا ازبيشتر اشخاصی که
امکان داشت دراين موقعيت قرار بگيرند بی دست وپايی کمتری نشان دهد.پس از آنکه سالم به عرشه
رسيدند،محتاطانه ازميان انبوه بادبانها و ماشين آلات تيره خزيدند،بالاخره به دريچه ای رسيدند و ملوان
آن را به آرامی بلند کرد.ملوان آهسته گفت:برو پايين،يه دقه ديگه بر می گردم.انبار کشتی نه تنها تاريک
ومرطوب بود بلکه بوی تعفن غيرقابل تحملی نيز از آن به مشام می رسيد.آرتورابتدا،در حالی که نزديک
بود از بوی چرم خام و روغن فاسد خفه شود به طور غريزی خود را پس کشيد.سپس سلول مجازات را
به ياد آورد. از نردبام پايين رفت و شانه هايش را بالا انداخت.به نظر می رسيد که زندگی در همه جا
يکسان است،زندگی،زشت،نفرت انگيز،کنام مردم پست وپراز اسرارشرم آور و زوايای تاريک است. با
.اين وجود زندگی زندگی است و او بايد هرچه بيشتر از آن بهره بگيرد
ملوان پس از چند دقيقه بازگشت و چيزی با خود داشت که آرتور به سبب تاريکی نتوانست آن را به
.وضوح ببيند
.خب،پول وساعتو کارشوبکن،يالا!آرتور از تاريکی استفاده کرد و توانست چند سکه نزد خود نگاه دارد -
.بايد چيزی برايم بياوری،نزديک است از گرسنگی بميرم -
.آوردم بفرما -
ملوان يک کوزه آب،قدری بيسکويت سفت ويک تکه گوشت خوک نمکزده به دستش دادوگفت:
خب،گوشاتو واکن،فردا وختی که کارمندای گمرک برابازرسی اومدن باهاس اينجا تواين بشکه خالی قايم
بشی.مث يه موش بايد از جات جم نخوری تا به وسط دريا برسيم.خبر می کنم که کی بيرون بيای.وای به
!حالت اگه ناخدا تو رو ببينه ديگه کار تمومه!مشروب سالمه؟ شب به خير
دريچه بسته شد.آرتورمشروب گرانبها را درجای امنی قرارداد وبه بشکه ای داخل شدتا گوشت خوک و
بيسکويتش را بخورد.سپس خود را روی کف کثيف جمع کرد و برای اولين بار پس از کودکی بدون دعا
.آماده خفتن شد
موشهادرتاريکی به سرعت ازکنارش می دويدند،اما نه سروصدای دائمی آنها،نه نوسان کشتی، نه بوی
تهوع آور روغن و نه تجسم دريازدگی فردا هيچکدام نتوانستتند او را بيدار نگهدارند. ديگر بيش از آن
بتهای شکسته وآبرو باخته ای که همين ديروز خدايان مورد پرستش وی بودند به اين چيزها توجه
.نداشت
63
.سکه نقره ايتاليايی در آن زمان - 1
.اين مجسمه به يادبود مديسی نصب شده است - 2
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
(بخش دوم(پس از سيزده سال
1
شبی درماه ژوئيه 1846 ،چند آشنا در خانه پروفسورفابريزی واقع در فلورانس ملاقات کردند تا طرح
کارهای سياسی آينده را بريزند.برخی آنان اعضای حزب مازينی 1 بودند و چيزی جز يک جمهوری
دموکراتيک و ايتاليايی متحد قانعشان نمی ساخت.ديگران،هواخواهان سلطنت مشروطه، ليبرالهايی از
گونه های مختلف بودند.با اين وجود همه در يک مورد توافق داشتند و آن نارضايی ازاداره
سانسورتوسکان بود.بدين سبب پروفسوروجيه المله،به اميد آنکه نمايندگان احزاب مختلف بتوانند دست کم
.روی اين مسأله ساعتی بدون مشاجره به بحث بپردازندانعقاداين جلسه را اعلام داشته بودند
اکنون تنهادوهفته ازعفوهمگانی که پاپ پی نهم درروزجلوس خودبه مجرمين سياسی درايالات پاپ نشين
اعطا نموده بود می گذشت.اما هنوز آن شور آزادی خواهی که اين عفو همگانی بر انگيخته بود در
سراسر ايتاليا وجود داشت.در توسکانی به نظر می رسيد که اين حادثه حيرت انگيزحتی درحکومت هم
تأثير کرده است.فابريزی و چند تن از رهبران فلورانس دريافته بودند که برای اصلاح قوانين مطبوعات
.بايستی با کوششی مجدانه ازاين فرصت مساعد استفاده کنند
نخستين بار که اين موضوع به گوش لگا درام نويس رسيده بود،گفته بود:بی شک تا زمانی که نتوانيم
قانون مطبوعات را تغيير دهيم انتشارروزنامه امکان پذير نخواهد بود و ما نبايد اولين شماره را انتشار
دهيم.ولی شايد اکنون قادر باشيم چند نشريه را از سانسور بگذرانيم و هرچه زودتر اين کار را آغاز کنيم
.زودتر می توانيم اين قانون را تغيير دهيم
لگا اکنون درکتابخانه فابريزی نظرخود رادرباره نقشی که نويسندگان ليبرال بايددرحال حاضر برعهده
گيرند توضيح می داد.يکی از حاضرين،وکيل مشاور سپيدمويی که لحن نسبتا کشداری داشت داخل در
صحبت شد:شکی نيست که ما بايد به طريقی از اين فرصت استفاده کنيم.ديگر چنين شرايط مناسبی برای
طرح کردن اصلاحات جدی نخواهيم داشت.ولی در اين که نشريات بتوانند مثمرثمر واقع شوندمرددم.اين
64
نشريات فقط به جای آنکه حکومت را درکنارما قراردهد، يقين همان چيزی که ما درطلبش هستيم،آن را
خشمگين و وحشتزده خواهد ساخت.اگر زمانی مقامات شروع به آن کنند که ما را آشوبگرانی خطرناک
.بدانند ديگر فرصت تحصيل ياريشان را از دست داده ايم
پس به نظر شما چه بايد کرد؟ -
.دادخواست -
به گراندوک؟ -
.آری،برای بسط آزادی مطبوعات -
مرد سيه چرده و به ظاهر هوشمندی که در کنار پنجره نشسته بود خندان سربرگرداند و گفت: ازدادن
دادخواست سودفراوانی خواهيم برد!من فکر می کردم عاقبت کار رنزی 2 برای کسانی که رهسپار آن
.طريقتند به اندازه کافی آموزنده خواهد بود
آقای عزيز،من نيزمانند شما ازاينکه موفق نگشتيم مانع استرداد رنزی شويم بسيار متأثرم. اما به -
راستی... من ميل ندارم احساسات کسی را آزرده سازم،ام جزاين انديشه که شکست ما درآن موردبه
طورعمده به سبب ناشکيبايی وتندروی بعضی ازاعضا ما بود گريزی ندارم.من مسلما بايد شک کنم
...که
مرد سيه چرده سخن او را به تندی قطع کرد:همان طور که پيمونی ها 3 هميشه شک می کنند. من نمی
دانم تندروی و ناشکيبايی در کجا خفته است،مگر اينکه شما آنها را در اين سلسله دادخواستهای ملايمی
که ما فرستاده ايم يافته باشيد.اين کارشايد درتوسکانی و يا پيمون تندروی باشد ولی ما نبايد آن را به
.خصوص در ناپل تندروی بناميم
.مرد پيمونی اظهار داشت:خوشبختانه تندروی ناپلی خاص اهالی ناپل است
پروفسوردرصحبت داخل شد:خوب،خوب،آقايان کافی است!رسوم ناپلی ها درطريق خودبسيار مناسب
است.درمورد رسوم اهالی پيمون نيز همين طور.ولی اکنون در توسکانی هستيم و رسم مردم توسکان اين
است که به موضوع زود توجه نمايند.گراسينی له دادخواست رأی می دهد و گالی عليه آن.دکتر ريکاردو
شما چه فکر می کنيد؟
من در دادخواست ضرری نمی بينم.واگر گراسينی يکی ازآنها را تنظيم کند با شادی کامل آن را امضا -
خواهم کرد.اما گمان نمی کنم که دادخواست به تنهايی بتواند کاری از پيش ببرد. چرا نتوانيم از هر دو
.استفاده کنيم،هم دادخواست و هم نشريه
.گراسينی گفت:فقط به اين دليل که ممکن است اين نشريات حکومت را وادار سازد که توجهی بدان ننمايد
65
مرد ناپلی از جا برخاست و به سوی ميز آمد:در هر صورت حکومت اين کار را نخواهد کرد. آقايان شما
در اشتباهيد.سازش با حکومت هيچ سودی نخواهد داشت.آنچه ما بايد انجام دهيم اين است که مردم را به
.قيام برانگيزانيم
گفتن از عمل کردن سهلتر است.چگونه می خواهيد شروع کنيد؟ -
.فرض کنيد اين سوال ازگالی شده باشد!مسلما از کوبيدن بر فرق سانسور شروع خواهد کرد -
گالی با لحنی محکم گفت:در واقع اين کار را نخواهيم کرد،شما هميشه گمان می کنيد که اگر مردی از
.اهالی جنوب باشد به هيچ دليلی جز اسلحه سرد معتقد نيست
.خوب پس پيشنهاد شما چيست؟ساکت!آقايان توجه کنيد!گالی پيشنهادی دارد -
همه جمع که به دسته های کوچک دويا سه نفری تقسيم شده و مشغول بحثی جداگانه بودند برای استماع
در اطراف ميز حلقه زدند.گالی دستش را به عنوان يک اعتراض دوستانه بلند کرد: نه آقايان،اين پيشنهاد
نيست فقط اظهار نظری است.به نظرم می رسد که در همه اين شادمانيها به خاطر پاپ جديد خطر بزرگ
واقعی نهفته است.انگار مردم بر اين نظرند که چون پاپ مشی جديدی را در پيش گرفته و عفو همگانی
داده است ما فقط بايد- همه ما،همه ايتاليا- خود را به آغوش او اندازيم تا به ارض موعود هدايتمان
.کند.من در ستودن رفتار پاپ از کسی عقب نمی مانم،عفو همگانی يک عمل بسيار عالی بود
...گراسينی با تحقير شروع کرد:من اطمينان دارم که حضرت اقدس احساس رضايت خواهند فرمود
ريکاردو به نوبه خود سخن او را قطع کرد:خوب گراسينی بگذار اين مرد صحبت کند!بسيار عجيب است
که شما دو نفر هميشه مانند سگ و گربه به يکديگر می پريد و هنوز هم نتوانسته ايد جلو خود را
!بگيريد.گالی ادامه بده
مردناپلی ادامه داد:آنچه می خواستم بگويم اين بود که پدر مقدس بدون ترديد با عالی ترين نيات عمل می
کند اما تاچه اندازه خواهد توانست دراجرای اصلاحاتش موفق شودمطلبی است ديگر. البته وضع اکنون
به اندازه کافی آرام است،همه مرتجعين در سراسر ايتاليا برای يک يا دو ماه تا زمانی که هيجان
عفوهمگانی فرو نشيند ساکت خواهند نشست.اما محتملا اجازه نخواهند داد که بودن جنگ قدرت از
دستشان گرفته شود و عقيده خود من اين است که قبل از آنکه زمستان به نيمه برسد همه
ژزوئيتها 4،گرگوريانها 5،سان فديستها 6 و بقيه گروهها بر ضد ما دست به توطئه و تحريک خواهند شد و
.هرکسی را که بتوانند رشوه دهند مسموم خواهند کرد
.احتمال بسيار دارد -
بسيار خوب،بنابراين آيا مابايد به انتظار بنشينيم وصبورانه دادخواست بفرستيم تا لامبروچينی و دار و -
دسته اش گراندوک را وادار سازند که ما را يک جا در قيد حکومت ژزوئيتها بگذارد و شايد هم چند
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
سوار اتريشی را برای تحت نظر درآوردن ما مأمور گشت در خيابانها کند و يا بايد بر آنان پيشدستی کنيم
و از آشفتگی موقتی شان برای وارد آوردن نخستين ضربه استفاده کنيم؟
اول به ما بگوييد چه نوع ضربه ای را پيشنهاد می کنيد؟ -
.می خواستم پيشنهاد کنم که دست به کار يک تبليغ و تهييج منظم بر ضد ژزوئيتها بشويم -
در حقيقت يک اعلان جنگ به وسيله نشريه؟ -
آری تحريکاتشان را برملا سازيم،رازهايشان را کشف کنيم و مردم را فراخوانيم تا بر ضد آنان هدف -
.مشترکی را به وجود آورند
.ولی اينجا ژزوئيتهايی وجود ندارند که تحريکاتشان را برملا سازيم -
وجود ندارند؟سه ماه صبر کن و ببين که چه تعداد از آنان اينجا خواهند بود.و آن وقت برای جلوگيری -
.از ايشان بسيار دير خواهد بود
ولی اگر کسی به راستی بخواهد شهر را بر ضد ژزوئيتها برانگيزاند بايد آشکارا صحبت کند و در آن -
صورت چگونه از چنگ سانسور می گريزی؟
.از آن نمی گريزم به آن اعتنايی نخواهم کرد -
نشريات را بدون نام چاپ می کنی؟بسيارخوب است اماحقيقت اين است که همه ما آنقدرازاين مطبوعات -
...مخفی ديده ايم تا بدانيم که
منظورم اين نبود.من نشريات راعلنا چاپ می کنم،نام وآدرسمان راهم در پای آن می نويسم، و می -
.گذارم که اگر جرأت دارند ما را تحت تعقيب قرار دهند
گراسينی فريادزد:اين طرح کاملا جنون آميزی است.مفهومش فقط اين است که انسان از روی بی قيدی
.محض خود را در کام شير بياندازد
گالی با تندی سخنش را قطع کرد: وحشتی نداشته باش ما از تو نخواهيم خواست که به خاطر نشريات ما
.به زندان بروی
ريکاردوگفت:گالی زبانت را نگهدار،مسأله ترسيدن مطرح نيست.ما نيزبه اندازه تو برای رفتن به زندان
درصورتی که نفعی ازآن حاصل شودآماده ايم،اما به خاطر هيچ به سوی خطر شتافتن بسيار کودکانه
.است.من به نوبه خود نسبت به آن يک پيشنهاد اصلاحی دارم
خوب پيشنهادت چيست؟ -
67
به نظرمن ما بايد برای پيکاربا ژزوئيتها بدون آنکه تصادمی با اداره سانسور پيش بيايد دقيقا تدبيری -
.بيانديشيم
من نمی فهمم که تو چگونه می خواهی ترتيب آن را بدهی؟ -
...من فکر می کنم انسان می تواند چيزی را که می خواهد بگويد در چنان لفافی بپيچد که -
که اداره سانسور متوجه آن نشود؟و تازه انتظار داری که هر زحمتکش وصنعتگر بيچاره ای در پرتو -
.نادانی و جهالتی که در او هست مفهوم آن را دريابد!اين به نظر عملی نمی رسد
پروفسور به مردی که در کنارش نشسته بود و شانه های عريض و ريش حنايی پرپشتی داشت رو کرد و
پرسيد:مارتينی،نظر تو چيست؟
من تا به دست آوردن حقايق بيشتری که بتوانم به آن اتکا کنم نظرم را ابراز نخواهم داشت. مسأله اين -
.است که تجربيات را به کار بريم و ببينيم چه نتايجی از آنها عايد خواهد شد
خوب ساکوتی تو؟ -
.من مايلم به آنچه سينيورا 7 بولا می خواهند بگويند گوش کنم.نظريات ايشان هميشه با ارزش است -
همه به جانب تنهازن آن جمع که خاموش روی نيمکت نشسته و چانه اش را بر يک دست نهاده بود وبه
اين بحث گوش می داد رو کردند.او چشمهای بسيار سياه و انديشناکی داشت.ولی اکنون که آنها را بلند
.کرد برقی از شيطنت واقعی در آنها به چشم می خورد
.متأسفانه با نظر همه شما مخالفم -
.ريکاردو گفت:هميشه مخالفيد،و بدتر از همه اينکه هميشه هم حق با شماست
به نظر من،اين کاملا درست است که ما بايد به طريقی با ژزوئيتها پيکار کنيم و اگر با يک سلاح -
نتوانيم به سلاح ديگری متوسل شويم.ولی به مبارزه طلبيدن صرف،سلاحی است ضعيف و گريختن از آن
.سلاحی است کند،اما درباره دادن دادخواست،اين سرگرمی کودکانه است
گراسينی با قيافه ای جدی مداخله کرد و گفت:سينيورا قطعا روشهايی از قبيل... آدمکشی پيشنهاد نمی
کنيد؟
مارتينی دست به سبيلهای بلندش کشيد وگالی آشکارا به استهزاء خنديد.حتی زن جوان موقرنيز نتوانست
ازتبسم خودداری کند.زن گفت:باورکنيد اگرمن آنقدربيرحم بودم که به اين گونه چيزها بيانديشم،تا اين
اندازه کودک نبودم که آن را به زبان بياورم.ولی مهلکترين سلاحی که من می شناسم هجو کردن
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
است.اگرشما يک بارموفق شويد که ژزوئيتها رامسخره کنيد ومردم را وادار سازيد تا به آنان و
.ادعاهايشان بخندند،بدون خونريزی آنان را شکست داده ايد
فابريزی گفت:در اين مورد به نظر من حق با شماست،اما نمی دانم چگونه می خواهيد اين کار را انجام
.دهيد
مارتينی پرسيد:چرا قادر به انجام آن نباشيم؟يک نشريه هجايی بيش از يک نشريه جدی شانس فائق آمدن
برمشکل سانسور را دارد.اگرهم قراراست که درلفافه باشدبرای يک خواننده متوسط احتمال استنباط
.مفهومی دو پهلو از يک شوخی آشکار و احمقانه بيش از يک رساله علمی و اقتصادی است
سينيورا پس نظرتان اين است که يانشريه های هجايی چاپ کنيم ويا برای اداره يک روزنامه فکاهی -
.تلاش نماييم؟من اطمينان دارم که اداره سانسور شق دوم را هيچگاه اجازه نمی دهد
هيچ يک از آنها دقيقا مورد نظر من نيست.من معتقدم اگر يک سری نشريه کوچک هجايی، به شعرويا -
به نثر،با بهايی نازل فروخته می شد ويا به رايگان درخيابانها پخش می گرديد، سود بسياری داشت.اگر
.می توانستيم نقاش زبردستی را بيابيم که روح مطلب را درک می کرد،آنها را مصور می ساختيم
اين يک نظر اساسی است.فقط به شرط آنکه می توانست آن را انجام دهد.ولی اگر اصولا بنا باشد که -
اين کار به مورد اجرا گذاشته شود بايد به نحو احسن انجان گيرد.ما به هجو نويس برجسته ای نياز
داريم.خوب،از کجا می خواهيم او را پيدا کنيم؟
لگا افزود: می بينيد که اغلب ما جدی نويس هستيم و عليرغم همه احترامی که برای اين جمع قائلم
متأسفانه بايد بگويم که سعی عموم درهجونويس شدن منظره تلاش خيلی را که می خواهند تارانتلا 8
.برقصند مجسم می کند
من هرگزپيشنهاد نکردم که همه مابه سوی کاری که مناسب آن نيستيم بشتابيم.نظرمن اين بود که بايد -
يک هجو نويس واقعا با ذوقی پيدا کنيم،مسلما در گوشه ای از ايتاليا چنين شخصی پيدا می شود.همچنين
پيشنهاد می کنم که اعتبارلازم تهيه گردد.البته بايداطلاعاتی درباره آن شخص داشته باشيم و اطمينان
.حاصل کنيم که روی مطالب مورد موافقت ما کار خواهد کرد
اما ازکجامی خواهيد او را پيدا کنيد؟من می توانم همه آن هجونويسهايی را که بهره ای ازهنر واقعی -
دارند با انگشتان يک دست بشمارم،تازه بر هيچ يک از آنها نمی توان دست يافت. گيوستی نمی
پذيرد،حقيقتا مشغله اش زياد است.يک يا دو مرد مناسب نيز در لمباردی هست ولی تنها به لهجه ميلانی
...چيز می نويسند
گراسينی گفت:ازاين گذشته به طرق شايسته تری می توان درمردم توسکان نفوذ کرد.اگر قرار براين بود
که ما مسأله خطير تمدن وآزادی مذهب را به هيچ گيريم،اطمينان دارم که حداقل نياز به يک دهای
69
سياسی احساس می شد.فلورامس نه مانند لندن صرفا عرصه کارخانه ها و کسب ثروت،و نه همچون
....پاريس مکمن تجملات بی معنی است.فلورانس شهری است که تاريخ با عظمتی دارد
زن لبخند زنان سخن وی را قطع کرد:آتن نيزچنين بود اما به نسبت عظمتش تااندازه ای کندرو بود و
...احتياج يه يک گدفلای 9 داشت تا بيدارش کند
!ريکاردو دستش را روی ميز زد و گفت:عجب ما هرگز به فکر خرمگس نبوديم!همين مرد
اين مرد کيست؟ -
خرمگس،فليس ريوارز.او را به خاطر نداريد؟يکی از افراد دسته موراتوری که سه سال پيش از -
.کوهستانهای آپنين سرازير شدند
.توآن دسته را می شناختی،اين طورنيست؟مسافرتت رابه پاريس درمعيت آنان به خاطر دارم -
آری،برای مشايعت ريوارز که عازم مارتی بود تا لگهورن رفتم.مايل نبود درتوسکانی توقف کند.می -
گفت پس ازشکست قيام ديگرکاری در آنجا جز خنديدن باقی نمانده است، بنابراين بهتر است که به پاريس
بروم.وی بيشک با سينيورا گراسينی در مورد اين که توسکانی جای مناسبی برای خنديدن نيست موافق
.بود
اگراکنون که فرصت انجام کاری در ايتاليا وجود دارد از او دعوت کنيم تقريبا اطمينان دارم که -
.بازخواهد گشت
اسمش چه بود؟ -
ريوارز.فکر می کنم اهل برزيل باشد.به هر حال اطلاع دارم که در آنجا زندگی می کرد.او -
تيزهوشترين کسی است که من تاکنون ديده ام.خدا می داند،در آن هفته ای که در لگهورن بوديم هيچ
وسيله ای برای سرگرمی نداشتيم.تنها ديدن لامبرتينی بيچاره کافی بود تا قلب انسان را در هم شکند اما
آنگاه که ريوارز در اتاق بود انسان نمی توانست از خنده خودداری کند، مهملاتی بود که پی در پی می
گفت.زخم شمشير هولناکی نيز روی گونه اش داشت،من بخيه زدن آن را به خاطر دارم.مخلوق عجيبی
.است ولی من معتقدم که او ومهملاتش مانع از پای در آمدن کامل بعضی از آن جوانان بيچاره بود
او همان است که در روزنامه های فرانسه به نام - Le taon مقالات سياسی می نويسد؟ 10
آری،اکثرا مقالات کوتاه وپاورقيهای فکاهی.در کوهستانهای آپنين به خاطر زبان تندش او را خرمگس -
.می نامند،او نيز از اين لقب برای امضای مقالاتش استفاده کرد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
گراسينی با شيوه آرام وموقرخود واردگفتگو شد:من اطلاعاتی درباره اين آقا دارم امانمی توانم بگويم که
شنيده هايم اعتبار بيشتری برای وی کسب می کند.شک نيست که در او يک ذکاوت سطحی وچشمگير
وجود دارد.ولی به نظرمن دراستعدادش مبالغه شده است.شايدهم فاقد شهرت نباشد امامعتقدم که شهرت
وی درپاريس و وين کاملا عاری ازنقص نيست.به نظرمی رسد که او آقايی است با... با ماجراهای
بسيار و گذشته ای نامعلوم.گفته می شود که هيئت دوپره بر اثر نوعدوستی وی را ازنقطه ای درصحاری
سوزان آمريکای جنوبی درحالی که با خفت وتوحش غيرقابل تصوری می زيسته برداشته است.من
معتقدم که اوهرگز به شکل قانع کننده ای درباره اين که چگونه به اين وضع گرفتار شده اظهاری نکرده
است.و اما قيام درکوهستانهای آپنين من می ترسم اين مسأله که اشخاصی باخصوصيات گونگون درآن
کاربدفرجام شرکت داشته اند در پرده نمانده باشد.مشهور است مردانی که در بلونيا اعدام شده اند اصولا جنايتکاران عادی بوده اند.خصوصيات عده زيادی را هم که گريخته اند مشکل بتوان توصيف کرد.بدون
…ترديد تعدادی از شرکت کنندگان دارای صفات برجسته ای بوده اند
ريکاردو سخن او را با لحنی خشمگين قطع کرد و گفت:برخی از آنان دوستان صميمی بعضی
افرادحاضر دراين اتاق بودند!گراسينی بسيارخوب است که انسان سختگير و مشکل پسند باشد، ولی اين
.جنايتکاران عادی در راه ايمانشان جان دادند،کاری ارزنده تر ازآنچه من وشما تاکنون انجام داده ايم
گالی افزود:دفعه آينده هنگامی که مردم شايعات مبتذل پاريس را برايتان نقل می کنند از جانب من می
توانيد به آنان بگوييد که نسبت به هيئت دوپره در اشتباهند.من مادتل معاون دوپره را شخصا می شناسم
وهمه ماجرا را از او شنيده ام.اينکه آنان ريوارز را در فلاکت و سرگردانی يافته بودند حقيقت دارد.او در
جنگ به خاطر جمهوری آرژانتين اسير شد و سپس گريخت.با قيافه های مبدل در اطراف کشور
سرگردان بود و می کوشيد تا به بوئنوس آيرس بازگردد.اما داستان پذيرفتن از راه نوع دوستی جعل
محض است.مترجم هيئت بيمار و ناگزير به مراجعت شده بود.هيچ يک ازفرانسويان نمی توانستند به
زبانهای محلی تکلم کنند،بنابراين اين پست رابه وی پيشنهاد کردند واو سه سال متمادی درمعيت آنان به
اکتشاف شعب فرعی آمازون پرداخت. مادتل اعتقاد داشت که اگر وجود ريوارز نبود ايشان هرگز قادر
.به انجام مأموريت نمی شدند
فابريزی گفت:هرچه می خواهد باشد،اما مردی که بتواند دو سرباز قديمی چون مادتل و دوپره را شديدا تحت تأثير قرار دهد و چنان که به نظر می رسد در اين کار موفق هم شده است بايد واجد صفات قابل
توجهی باشد.سينيورا شما چه فکر می کنيد؟
دراين باره چيزی نمی دانم.هنگامی که آوارگان ازتوسکانی می گذشتند من در انگلستان بودم. اما به -
نظرمن اگر آن افرادی که در طول يک مأموريت سه ساله در سرزمينهای ناشناخته با او همراه بوده اند
و همچنين رفقايی که با وی در يک قيام شرکت جسته اند درباره اش نظر خوبی دارند اين خود توصيه
.ای کافی برای خنثی ساختن بسياری از شايعات خيابانی است
71
ريکاردو گفت:هيچ گونه شبهه ای در مورد نظر رفقايش نسبت به او وجود ندارد.ازموراتوری
وزامبکاری تا خشنترين کوه نشينان همه فدايی اوبودند.وانگهی اودوست نزديک ارسينی است. ازطرف
ديگر درست است که در پاريس پيرامون وی داستانهای بی سر وته بسياری که چندان هم مناسب نيست
.شايع است،اما اگر کسی بخواهد برای خود دشمن نتراشد بايد هجو سياسی ننويسد
لگا به عنوان معترضه گفت:هر چند کاملا مطمئن نيستم اما فکرمی کنم هنگامی که آوارگان اينجا بودند
او را ديده باشم.آدم گوژپشت،لنگ و يا از اين قبيل نبود؟
پروفسور کشوميزتحريرش را گشوده و مشغول جستجو در توده ای نامه بود:فکر می کنم ورقه
مشخصاتش راکه توسط پليس تنظيم شده است همين جاها داشته باشم.به خاطرداريد هنگامی که آنان
گريختند و در معابر کوهستانی پنهان شدند،مشخصات ظاهريشان به همه جا فرستاده شد.و کاردينال- اسم
.آن رذل چيست؟- سينيولا نيز جايزه ای برای سرشان وعده داد
ضمنا داستان جالبی درباره ريوارز و آن ورقه مشخصات برسرزبانها بود.او لباس کهنه يک سرباز را -
برتن می کند وبه عنوان يک تفنگچی زخمی که در حين انجام وظيفه زخم برداشته و در جستجوی دسته
خود است در کشور به راه می افتد.عملا دسته گشتی سينيولا را وادار می سازد که او را سوار کنند و
يک روز تمام در يکی از ارابه های آنان به سر می برد. از جريان اسارت خودبه دست
شورشيان،اعزامش به مخفيگاههای کوهستانی وشکنجه های وحشتناکی که ازآنان ديده بود،داستانهای
دلخراشی برايشان تعريف می کند.گشتيها ورقه مشخصات را به وی نشان می دهند و او رهگونه اراجيفی
را که درباره ديوی به نام خرمگس به ذهنش خطور می نمايدبرايشان نقل می کند.سپس شبانه هنگامی که
به خواب فرو می روند سطلی پر از آب روی باروتهايشان می ريزد و با جيبهای مملو از آذوقه و فشنگ
…پا به فرار می گذارد
فابريزی حرف خود را قطع کرد و گفت:نامه را پيدا کردم.فليس ريوارز،مشهور به:خرمگس. سن: در
حدود 30 ؛محل تولد و اصل و نسب: مجهول،محتملا آمريکای جنوبی؛حرفه: روزنامه
ياه؛سيه چرده؛چشم:آبی؛پيشانی:باز و چهار گوش؛بينی،دهان، نگار؛قد:کوتاه؛مو:مشکی؛ريش:
چانه…بله، وهمچنين علائم مخصوص: پای راست لنگ،بازوی چپ کج،دست چپ فاقد دو انگشت،زخم
شمشير تازه ای در صورت،مبتلا به لکنت زبان.بعد نيز توجهی داده شده است: تيرانداز بسيار
.ماهر،هنگام دستگيری بايد دقت شود
.بسيار عجيب است که با اين ليست مخوف تعيين هويت وانسته است آن دسته گشتی را فريب دهد -
البته تنها بی پروايی محض بود که سبب موفقيتش گرديد.اگر تصادفا به وی ظنين می شدند ديگر -
ازدست رفته بود.اما قيافه معصوم قابل اعتمادی که درمورد لزوم به خود می گيرد،او را در هر کاری
موفق می سازد.بسيار خوب،آقايان نظرتان نسبت به اين پيشنهاد چيست؟ ظاهرا تعدادی از جمع حاضر
ريوارز را به خوبی می شناسند.به او اطلاع بدهيم که از همکاريش در اينجا خشنود خواهيم شد؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
فابريزی گفت:به نظر من قبلا بايد او را درجريان بگذاريم فقط به خاطر اينکه بدانيم آيا تمايلی به بررسی
.اين طرح دارد يا نه
شمامی توانيد مطمئن باشيد که هرگاه مسأله پيکاربا ژزوئيتها درکار باشد تمايل خواهد داشت. او -
.بيرحمترين فرد ضدمذهبی است که تاکنون در واقع روی اين مسأله تا حدی تعصب دارد
ريکاردو،پس به او خواهی نوشت؟ -
البته،بگذارببينم حالادرکجاست؟به گمانم درسويس باشد.اوبيقرارترين موجودات است،همواره کوچ می -
…کند.اما مسأله نشريه
همه در بحث طولانی و مهيجی فرو رفتند.سرانجام هنگامی که متفرق می شدند،مارتينی به نزد جوان
.خاموش رفت و گفت:جما،تو را تا خانه مشايعت خواهم کرد
.متشکرم،می خواستم راجع به کاری با تو صحبت کنم -
مارتينی آهسته پرسيد:در آدرسها اشکالی پيش آمده است؟
چيزمهمی نيست،ولی فکرمی کنم موقع آن است که درآنها تغييراتی داده شود.اين هفته دونامه در پست -
متوقف شده است.هر دوی آنها کاملا بی اهميت بود.شايد هم اتفاقی بوده است،ولی ما به هيچ وجه نمی
توانيم تن به خطر بدهيم.اگر پليس زمانی به يکی از آدرسهای ما مظنون شود بلافاصله بايد آنها را تغيير
.داد
.فردا به نزدت خواهم آمد.امشب قصد ندارم با تو صحبت کنم،خسته به نظر می رسی -
.نه خسته نيستم -
.پس باز ناراحت شده ای -
.نه علت خاصی ندارد -
1805 )انقلابی مشهور ايتاليايی که پايه گذار و رهبر سازمانی به نام ايتاليای - 1 - ژوزف مازينی( 1872
.جوان بود
رهبرقيامی بر ضد پاپ واتريشيان درايالات پاپ نشين.در 1845 بازداشت وتوسط گراندوک توسکانی - 2
.تسليم واتيکان شد
73
.اهالی پيمون،يکی از شهرهای جنوب غربی ايتاليا - 3
يک فرقه کاتوليکی که در سال 1534 به وجود آمد.بيشتر اعضای آن از طبقه جوان بودند و برای دفاع - 4
.از منافع فعاليت می کردند
.يک تشکيلات کاتوليکی که با نظريات پاپ جديد مخالفت می ورزيدند - 5
.طرفداران قدرت سياسی پاپ که با کمک اتريشيان بر ضد جنبشهای ملی اقدام می کردند - 6
.در زبان ايتاليايی به معنی بانو يا خانم است - 7
.يک نوع رقص دونفری و بسيار تند ايتاليايی - 8
.در زبان انگليسی به معنای خرمگس است - 9
.در زبان فرانسه به معنای خرمگس است - 10
کتی،خانم خانه هستند؟ -
.بله آقا،لباس می پوشند.اگر هم اکنون به اتاق پذيرايی برويد تا چند لحظه ديگر پايين خواهند آمد -
کتی مهمان را با صميميت و خوشرويی يک دختر ديون شايری 1واقعی بهداخل خانه راهنمايی
کرد.مارتينی مورد علاقه خاص او بود.او مسلما زبان انگليسی را مانند يک بيگانه صحبت می کرد.اما
با اين وجود بيان کاملا محترمانه ای داشت،هرگز خم خانم را در موقعی که خسته بود مانند برخی از
مهمانان تا ساعت يک صبح و با صدای بسيار بلند به بحث سياسی نمی گرفت.مهمتر اينکه وقتی کودک
خانم مرد و شوهرش در بستر مرگ به سر می برد،برای کمک و تسلای وی به ديون شاير آمده بود.کتی
از آن پس اين مرد تنومند،بی دست و پا و کم حرف را درست مانند گربه سياه و تنبلی که اکنون روی
زانوی او نشسته بود،يکی از اعضای خانواده به حساب می آورد.هرگز پا روی دمش نمی گذاشت،دود
تنباکو توی چشمهايش فوت نمی کرد و يا به هيچ وجه خود را به عنوان يک موجود دوپای متجاوز به آن
تحميل نمی نمود. رفتارش به شرط آنکه زانوی گرم و نرمی برای خوابيدن و خرخرکردن می
يافت،درست مثل يک انسان بود.در سر ميز هم هرگز فراموش نمی کرد که تماشای ماهی خوردن انسانها
74
برای يک گربه جالب نيست.دوستی ميان آن دو ديرينه بود.يک روز،زمانی که پاشت شيرخواره بود و
خانمش از شدت بيماری نمی توانست در فکرش باشد،تحت توجه مارتينی درون يک سبد تغذيه شده و از
انگلستان آمده بود.از آن پس بر اثر تجربه ممتد معتقد شد که دوستی اين خرس انسان نما و بی دست و پا
.موسمی نيست
جما داخل اتاق شد و گفت:چقدر شما دو نفر آسوده خاطر به نظر می رسيد.انسان خيال می کند که شب را
.می خواهيد بمانيد
مارتينی گربه را با دقت از روی زانويش بلند کرد و گفت:به اميد اينکه قبل از حرکت يک فنجان چای به
من خواهی داد زودتر آمدم.احتمال دارد آنجا بسيار شلوغ باشد.گراسينی نيز شام دلچسبی به ما نخوهد
.داد،در خانه های مدرن هرگز اين کار را نمی کنند
جما خندان گفت:بس است ديگر!زبان گالی نيز به همين تندی است!گراسينی بيچاره آنقدر بايد کفاره
گناهان خود را بدهد که ديگر نمی تواند پاسخگوی خانه داری ناقص زنش هم باشد.و اما چای،يک دقيقه
.ديگر حاضر خواهد شد.کتی مقداری کيک به سبک ديون شاير مخصوص تو تهيه کرده است
کتی موجود مهربانی است،اين طور نيست پاشت؟ضمنا اين مطلب در مورد تو هم که آن لباس قشنگ -
.را پوشيده ای صادق است.می ترسيدم فراموش کنی
.به تو قول داده بودم که آن را بپوشم،گرچه برای چنين شب گرمی نسبتا ضخيم است -
در فيزول هوا بسيار خنکتر خواهد بود،هيچ لباس ديگری به خوبی کشميری سفيد به تو نمی آيد.چند -
.شاخه گل نيز برايت آورده ام تا به آن سنجاق کنی
از آن گلهای خوشه ای قشنگ است،علاقه زيادی به آنها دارم!ولی بهتر اين است که در آب گذاشته -
.شوند.من از گل زدن به لباس نفرت دارم
.اين هم يکی از تخيلات خرافاتی توست -
نه،اين طور نيست.فقط فکر می کنم که اگر در تمام طول شب به لباس مصاحب افسرده ای مانند من -
.سنجاق شوند،کسل خواهند شد
.متأسفانه همه ما امشب کل خواهيم شد.اين محفل به نحو تحمل ناپذيری کسل کننده خواهد بود -
چرا؟ -
.از يک نظر به خاطر اينکه گراسينی به هر کاری دست بزند مانند خودش کسل کننده خواهد بود -
.خوب کينه جو نباش.حال که به مهمانی آن مرد می رويم اين کار دور از انصاف است
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
مادونا هميشه حق با توست.بسيار خوب،از اين نظر کسل کننده خواهد بود که عده ای از اشخاص -
.برجسته نخواهند آمد
به چه علت؟ -
نمی دانم،يا به علت نبودن در شهر،يا بيماری و يا چيزی ديگر.به هر حال امشب به جز دو يا سه -
سفير،چند دانشمند آلمانی،گروه سياحان گوناگون هميشگی،شاهزادگان روسی،اعضای انجمن ادبی و چند
افسر فرانسوی،کس ديگری که بشناسم به آنجا نخواهد آمد،البته به استثنای هجونويس جديد که امشب شمع
.محفل خواهد بود
.هجو نويس جديد؟کدام،ريوارز؟ولی من گمان می کردم گراسينی با او شديدا مخالف است -
آری؟اما حال که اين مرد اينجاست و بيشک همه صحبتها درباره اوست،مسلما گراسينی می خواهد 0
خانه اش نخستين مکانی باشد که شير جديد در آن به معرض نمايش گذارده شود.تو می توانی مطمئن
باشی که ريوارز چيزی از مخالفت گراسينی نشنيده است.با اين وصف ممکن است آن را حدس زده
.باشد،او به اندازه کافی تيزهوش است
.همين ديروز آمد،اين هم چای.نه،بلند نشو،بگذار من قوری را بياورم -
مارتينی هرگز آنقدر که در اين اتاق کوچک احساس می کرد خوشبخت نبود.دوستی جما، ناآگاهی
خطيرش از عشقی که در وی برمی انگيخت و رفاقت صريح و بی آلايشش برای او پر فروغترين چيزی
بود که در زندگی بی فروغش وجود داشت.هرگاه هم که بيش از معمول احساس دلتنگی می کرد،پس از
فراغت از کارش به اينجا می آمد،غالبا خاموش در کنارش می نشست و او را همچنان که روی برودری
دوزی اش خم شده بود و يا چای می ريخت تماشا می کرد.جما هيچ گاه از ناراحتی های مارتين نمی
پرسيد و يا با چند کلمه نسبت به وی ابراز همدردی نمی نمود،اما او قويتر و آرامتر از هميشه بيرون می
رفت و همان گونه که معمولا به خود می گفت احساس می کرد که می تواند دو هفته ديگر را محترمانه
بگذراند.جما بدون آنکه خود بداند صاحب استعدادی نادر در تسکين دادن بود،در سال پيش هنگامی که به
دوستان عزيز مارتينی در کالابريا خيانت شد و مانند گرگها به گلوله بسته شدند،شايد تنها وفای پايدار جما
بود که توانست او را از يأس برهاند.گاهی اوقات صبحهای يکشنبه برای گفتگو درباره امور به آنجا می
آمد.اين عبارت در مورد کارهای عملی حزب مازينی که هردوی آنان اعضای فعال و وفادارش بودند به
کار برده می شد.جما در اين گونه مواقع کاملا به موجود ديگری تغيير می يافت،موجودی
زيرک،خونسرد،منطقی،بی اندازه دقيق و کاملا بی تعصب. کسانی که وی را فقط در حين کارهای
سياسيش ديده بودند او را يک مبارز آزموده،با انضباط،قابل اعتماد،شجاع و از هر حيث يک عضو با
ارزش حزب،منتهی فاقد چيزی در زندگی خصوصی می دانستند.گالی درباره اش گفته بود:او مبارز
مادرزادی است که با چندين نفر از ما برابری می کند و بس.مقابله با مادونا جمايی که مارتينی می
.شناخت بسيار مشکل بود
76
جما در حالی که از روی شانه به عقب می نگريست و کشو ميز دستی را می
گشود،پرسيد:خوب،هجونويس جديد شما چه قيافه ای دارد؟نگاه کن سزار،اين آب نباتها و آلبالوهای
.شکری 2 مال توست ضمنا تعجب می کنم که چرا مردان انقلابی تا اين اندازه به شيرينی علاقه دارند
مردان ديگر هم دارند منتها اعتراف به آن را دون شأن خود می دانند.از هجونويس جديد می -
پرسيدی؟از آن نوع مردانی است که مورد پرستش زنان معمولی قرار می گيرند،ولی تو از آن خوشت
نخواهد آمد.يک بذله گوی حرفه ای که زبان تندی دارد و با ظاهری بی اعتنا همراه رقاصه زيبايی که به
.او چسبيده است به دور جهان می گردد
واقعا منظورت اين است که رقاصه ای در کار است و يا فقط به سبب اوقات تلخی می خواهی زبان -
تندش را تقليد کنی؟
خدا گواه است نه!وجود رقاصه کاملا واقعيت دارد و در نظر کسانی که زيبايی شيطانی او را دوست -
دارند،تا اندازه ای هم زيباست اما من خوشم نمی آيد.طبق گفته ريکاردو او يک کولی مجارستانی و يا از
قبيل آنهاست که در تئاترهای ولايتی گالييا کار می کنند.ريوارز ظاهرا آدم گستاخی است،او را درست
.مانند عمه پيردخترش به مردم نشان می داد
.خوب،اگر او را از وطنش آورده است کار منصفانه ای می کند -
مادونای عزيز،تو می توانی مسائل را از اين جنبه بنگری ولی اجتماع چنين نمی کند.به نظر من بيشتر -
.مردم از معرفی شدن به زنی که می دانند معشوقه اوست رنجيده خاطر می شوند
جز اينکه خود او به آنان گفته باشد،مردم از کجا می توانند بدانند؟ -
به اندازه کافی روشن است،اگر او را ببينی خودت خواهی فهميد.اما گمان می کنم تا اين اندازه هم -
..گستاخ نباشد که او را به خانه گراسينی ها بياورد
او را نخواهند پذيرفت.سينيورا گراسينی زنی نيست که مرتکب اينگونه اعمال غير مرسوم شود.ولی من -
می خواستم درباره آقای ريوارز به عنوان يک هجونويس نه يک مرد اطلاعاتی کسب کنم.فابريزی به من
گفت که ريوارز نامه ای به او نوشته و آمادگی خود را برای ادامه پيکار بر ضد ژزوئيتها اعلام داشته
.است.اين هم آخرين مطلبی است که درباره او شنيده ام.اين هفته کار بسيار زياد بود
گمان نمی کنم بتوانم اطلاعات بيشتری به تو بدهم،درباره پول هم به نظر نمی رسد آن طور که ما بيم -
داشتيم اشکالی وجود داشته باشد.ظاهرا چنين می نمايد که او در رفاه است و ميل دارد به رايگان کار
.کند
پس ثروت شخصی دارد؟ -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
مرد

 
ظاهرا بايد اين طور باشد،گرچه عجيب به نظر می رسد،آن شب در خانه فابريزی شنيدی که هيئت -
دوپره در چه وضعی او را يافته بود.ولی اکنون در بعضی از معادن برزيل سهم دارد،همچنين در
پاريس،وين و لندن به عنوان يک نويسنده انتقادی موفقيت عظيمی به دست آورده است.به چندين زبان
تسلط دارد،در اينجا مانعی برای حفظ ارتباط مطبوعاتيش با خارج وجود ندارد.رسوا ساختن ژزوئيتها
.همه وقتش را نخواهد گرفت
.البته درست است سزار،موقع رفتن است.خوب گلها را به لباسم خواهم زد.فقط يک دقيقه منتظر باش -
به سرعت به طبقه بالا رفت و برگشت،گلها را به سينه لباسش زده و شال سياهی از تور اسپانيايی بر سر
.انداخته بود.مارتينی او را با تحسين هنرمندانه ای براندازکرد
- .مادونای من،تو مانند يک ملکه ای،ملکه بزرگ و خردمند سبا 3
جما خندان پاسخ داد:چه حرف غيرمنصفانه ای!حال آنکه می دانی من به شدت کوشيده ام تا خود را به
صورت يک بانوی اجتماعی درآورم!چه کسی می خواهد که يک زن مبارز قيافه ملکه سبا را داشته
.باشد؟اين طريقه گمراه ساختن جاسوسان نيست
هر اندازه هم تلاش کنی هرگز نمی توانی نقش يک زن اجتماعی نادان را ايفا کنی.خوب،اين مهم -
نيست،وانگهی تو بيش از آن زيبايی که جاسوسان با ديدن سيمايت بتوانند عقيده ات را دريابند.هرچند
.نتوانی مانند سينيورا گراسينی خنده های احمقانه ای سر دهی و در پس بادبزنت پنهان شوی
خوب،سزار دست از سر آن زن بيچاره بردار!قدری ديگر از اين آب نباتها بخور تا خلق خوش پيدا -
.کنی.آماده ای؟پس بهتر است حرکتکنيم
مارتينی حق داشت که می گفت محفل امشب بسيار شلوغ و کسل کننده خواهد بود.مردان اهل ادب سخنان
مودبانه و بی اهميتی می گفتند و کاملا ملول می نمودند.حال آنکه جمع سياحان از گونه های مختلف و
شاهزادگان روسی در اتاقها پرسه می زدند،درباره شخصيتهای مختلف از يکديگر جويا می شدند و سعی
.می کردند به گفتگوی خردمندانه ای بپردازند
گراسينی با رفتاری که همچون چکمه هايش آراسته بود،از مهمانان خود پذيرايی می کرد،ولی با ديدن
جما سيمايش شکفت.جما را واقعا دوست نمی داشت و به راستی قلبا از او در هراس بود،اما اين را می
دانست که بدون او سالن پذيراييش جلوه عظيمی را از دست می دهد.در حرفه اش مقام شامخی داشت و
اکنون که به ثروت و شهرت رسيده بود بزرگترين آرزويش اين بود که خود را مرکز اجتماع
آزاديخواهان و روشنفکران سازد.او به نحوی دردناک می دانست که اين زنک بی مقدار و خودآرا که در
جوانی مرتکب خطای به همسری برگزيدنش شده بود،با آن سخنان پوچ و زيبايی بيروح شايستگی آن را
نداشت که بانوی يک محفل ادبی باشد.هرگاه موفق می شد که جما را به آنجا بکشاند احساس می کرد که
78
آن شب موفقيت آميز خواهد بود.رفتار موقر و دلپسند جما مهمانان را از تکلف رها می ساخت و وجودش
.روح ابتذال را که به گمان گراسينی هميشه بر خانه بال گستر بود از آنجا می راند
سينيورا گراسينی پس از اينکه خوش آمد صميمانه ای به جما گفت با زمزمه ای بلند متعجبانه اظهار
داشت:امشب چه زيبا شده ای!و با نگاهی انتقادآميز و بدخواهانه به بررسی لباس کشميری سفيدش
پرداخت.او از مهمان خود به خاطر شخصيت نيرومند و وزينش،به خاطر صراحت صميمانه و
موقرش،به خاطر تعادل فکری پايدارش و حتی به خاطر حالت خاص سيمايش،يعنی همه آن چيزهايی که
مورد علاقه مارتينی بود نفرتی کينه توزانه داشت.هرگاه سينيورا گراسينی از زنی متنفر می شد،اين
نفرت را به صورت مهری بی پايان نشان می داد.جما به اين تعارفات و نوازشها به همان اندازه که
ارزش داشتند توجه نمود و ديگر فکرش را در اين باره مشوش نساخت.در نظر او آنچه داخل اجتماع
شدن نام داشت يکی از وظايف خسته کننده و نسبتا ناگواری بود که اگر يک مبارز می خواست توجه
جاسوسان را به خود جلب نکند وجدانا بايد آن را انجام می داد.او اين وظيفه را با کار پرزحمت
رمزنويسی در يک پايه قرار داده بود و از آنجا که می دانست شهرت داشتن به خوش پوشی چه تأمين
واقعی و پرارزشی در برابر سوءظن است ژورنالهای لباس را همچون کليدهای رمزش به دقت بررسی
می نمود.شهيران ملول و افسرده ادب از شنيدن نام جما شکفته شدند،او در ميان آنان محبوبيت بسياری
داشت.روزنامه نگاران راديکال نيز به خصوص بی درنگ به آن سوی اتاق طويل که وی ايستاده بود
.کشيده شدند
جما مبارزی آزموده تر از آن بود که به آنان اجازه دهد او را در انحصار گيرند.راديکالها هميشه در
دسترس بودند.هنگامی که در اطرافش حلقه زدند با ملايمت در پی کارشان فرستاد و با لبخندی متذکرشان
شد که با وجود اين همه جهانگرد نيازمند به راهنمايی،وقت خود را نبايد در تبليغ وی به هدر دهند.او
خود را وقف يک M.P. انگليسی کرد که حزب جمهوريخواه مشتاق تحصيل همدرديش بود،و چون می 4
دانست که او در امور مالی تخصص دارد ابتدا با جويا شدن عقيده اش درباره يک نکته فنی مربوط به
پول اتريش توجهش را جلب کرد و سپس ماهرانه صحبت را به وضع بودجه جمهوری لمباردوونتيا 5
کشاند.مرد انگليسی که انتظار داشت بر اثر گفتگوی بی اهميتی ملول گردد،ظاهرا از ترس آنکه مبادا به
چنگ يک فاضله افتاده باشد به ظن در او نگريست،اما پس از آنکه او را خوش منظر و خوش محضر
يافت کاملا تسليم گرديد و گويی که با مترنيخ روبروست در يک بحث جدی پيرامون امور مالی ايتاليا
غوطه ور گرديد.هنگامی که گراسينی يک مرد فرانسوی را که مايل است درباره تاريخ ايتاليای جوان از
سينيورا سوال بکند نزد آنان آورد M.P. با احساس مبهم از اين که شايد نارضايی مردم ايتاليا عميقتر از
.آن است که او پنداشته بود،از جا برخاست
جما اواخر شب بی آنکه کسی متوجه گردد به مهتابی زير پنجره های اتاق پذيرايی رفت تا چند لحظه در
ميان گلهای درشت کامليا و خرزهره تنها بنشيند.هوای خفه و آمد و شد جمعيت در اتاقها نزديک بود که
او را دچار سردرد کند.در انتهای ديگر مهتابی رديفی از نخلها و سرخس استوايی که در گلدانهای
بزرگی قرار داشت ديده می شد.اين گلدانها در ورای انبوهی از گلهای سوسن و گياهان گلدار ديگر پنهان
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
     
  
صفحه  صفحه 2 از 10:  « پیشین  1  2  3  4  5  6  7  8  9  10  پسین » 
خاطرات و داستان های ادبی

خرمگس


این تاپیک بسته شده. شما نمیتوانید چیزی در اینجا ارسال نمائید.

 

 
DMCA/Report Abuse (گزارش)  |  News  |  Rules  |  How To  |  FAQ  |  Moderator List  |  Sexy Pictures Archive  |  Adult Forums  |  Advertise on Looti
↑ بالا
Copyright © 2009-2024 Looti.net. Looti Forums is not responsible for the content of external sites

RTA