ارسالها: 1095
#21
Posted: 23 Apr 2012 11:03
گشته بودند.همه اينها تشکيل پرده کاملی می داد و در پس اين پرده زاويه کوچکی بود که چشم انداز دل
انگيزی بر دره داشت.شاخه های يک درخت انار،غرق در شکوفه های ديررس در کنار فضای باريک
.ميان گياهان معلق بود
جما به اين زاويه پناه برد و اميدوار بود تا زمانی که بتواند خود را با سکوت و استراحتی کوتاه از آن
سردرد هراس انگيز در امان نگهدارد،کسی نخواهد دانست که وی به کجا رفته است.شب گرم بود و
آرامش دل انگيزی داشت،اما با خروج از اتاقهای دربسته و داغ احساس خنکی کرد و سرانداز توريش را
.بر سر کشيد
بلافاصله صدای گفتگو و گامهايی که در طول مهتابی نزديک می شد،او را از رويايی که در آن فرورفته
بود خارج ساخت.به سايه پناه برد تا از نظر پنهان بماند و بتواند پيش از آنکه ناگزير شود به خاطر
گفتگوی مجددی بر مغز خسته خود فشاری وارد آورد،باز برای چند لحظه بر سکوت گرانبها دست
بيابد.عليرغم ناراحتی شديد وی صدای گامها نزديک پرده قطع گرديد و به دنبال آن لحن تند و تيز
.سينيورا گراسينی در ميان سيل ياوه هايش لحظه ای خاموش شد
صدايی ديگر که به مردی تعلق داشت بسيار لطيف و خوش آهنگ بود اما کشش خاصی به آهنگ خوش
آن لطمه می زد.اين کشش شايد تظاهر محض و يا به احتمال قوی نيز نتيجه يک کوشش دائمی جهت
.غلبه بر لکنت زبان بود،ولی به هر صورت لطفی نداشت
صدا پرسيد:گفتيد انگليسی؟ولی اين نام بدون ترديد ايتاليايی خالص است.چه بود،بولا؟
آری،او بيوه جووانی بولای بينواست که در حدود چهارسال پيش در انگلستان مرد به خاطر -
نداريد؟آه،فراموش کردم که شما چنان زندگی آواره ای داريد.ما نمی توانيم از شما انتظار داشته باشيم که
!همه شهدای ناکام وطن ما را بشناسيد،آنان بسيارند
سينيورا گراسينی آه کشيد.هميشه به اين سبک با بيگانگان سخن می گفت،نقش يک وطن پرست سوگوار
به خاطر غمهای ايتاليا با روش شاگردان شبانه روزی و لب به زير انداختن کودکانه و زيبايش ترکيب
.موثری را به وجود می آورد
صدای ديگر تکرار کرد:در انگلستان مرد!در آن موقع يک پناهنده بود؟به نظرم اين نام را می شناسم،در
آغاز کار ايتاليای جوان با آن ارتباط نداشت؟
چرا،او در شمار جوانان نگونبختی بود که در سال 33 بازداشت شدند،آن ماجرای اسف انگيز را به -
خاطر داريد؟چند ماه آزاد گرديد،آنگاه دو يا سه سال بعد،هنگامی که حکم بازداشت ديگری برايش صادر
شد به انگلستان گريخت.پس از آن شنيدم که در آنجا ازدواج کرده است.روی هم رفته ماجرای بسيار
.شاعرانه ای بود،خود بولای بينوا نيز هميشه رفتاری شاعرانه داشت
80
گفتيد در انگلستان مرد؟ -
آری،بر اثر سل.آب و هوای وحشتناک انگلستان را نمی توانست تحمل کند.جما نيز تنها کودک خود را -
درست قبل از مرگ او از دست داد،کودک مبتلا به مخملک شد.بسيار غم انگيز است،اين طور
نيست؟همه ما به جمای عزيز علاقه منديم!طفلک کمی خشک است،می دانيد که انگليسيها هميشه خشک
.هستند،اما به نظر من ناراحتی هايش او را مغموم ساخته
جما از جا برخاست و شاخه های انار را به کنار زد.تشريح غمهای خصوصی او تنها به منظور گفتگويی
بی اهميت برايش غيرقابل تحمل بود،و آنگاه که قدم در روشنايی نهاد ناراحتی آشکاری در سيمايش ديده
.می شد
خانم ميزبان با خونسردی قابل تحسينی به تعجب گفت:اين هم خود او!جما،عزيزم،متحير بودم که به کجا
.رفته ای.آقای فليس ريوارز مايلند با تو آشنا شوند
جما نگاهی از روی کنجکاوی به او انداخت و با خود انديشيد:پس خرمگس اين است.ريوارز تعظيم نسبتا
مودبانه ای به او کرد اما چشمانش با چنان حالتی بر سيما و پيکر او خيره شد که به نظر جما گستاخانه
.و فضولانه رسيد
ريوارز نگاهی به پرده ضخيم انداخت و گفت:گوشه د- د – دل انگيزی را يافته اند،آن هم چه چشم انداز
!زيبايی
.آری گوشه زيبايی است،به اينجا آمدم تا اندکی هواخوری کنم -
خانم ميزبان چشم به ستارگان دوخت(مژگان زيبايی داشت و علاقه مند بود که آن را نشان دهد.) و
گفت:به نظر می رسد که خانه نشينی در اين شب دل انگيز تا اندازه ای ناسپاسی به خدای مهربان
است.سينيور 6 ببينيد!اگر فقط ايتاليای عزيز ما آزاد بود بهشت روی زمين نمی شد؟فکر کنيد ايتاليا بايد با
!چنين گلها و چنين آسمانی برده زرخريد باشد
!خرمگس با لحن کشدار نرم و سستش به نجوا گفت:و با چنين زنان وطن پرستی
جما لرزان مستقيما در او نگريست،مسلما گستاخيش بيش از آن آشکار بود که از نظر کسی پنهان
بماند.ولی او اشتهای سينيورا گراسينی را در مورد ستايشها به چيزی نگرفته بود.زن بينوا مژگانش را با
آهی فرود آورد:آه سينيور،اين کمترين کاری است که يک زن می تواند انجام دهد!شايد روزی بتوانم
استحقاق خود را به داشتن يک نام ايتاليايی ثابت کنم،چه کسی می داند؟حال ديگر بايد به وظايف ميزبانيم
بپردازم،سفير فرانسه از من خواسته است که دختر تحت سرپرستيش را به نجبا معرفی کنم بايد بياييد و
او را ببينيد،دختر بسيار جذابی است.جمای عزيز سينيور ريوارز را آورده بودم تا چشم انداز زيبايمان را
تماشا کند بايد ايشان را به تو بسپارم.می دانم که از ايشان پذيرايی کرده و به همه معرفيشان خواهی
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#22
Posted: 23 Apr 2012 11:04
نمود.آه!اينکه می آيد همان شاهزاده خوش مشرب روسی است،او را ملاقات کرده ايد؟می گويند بی اندازه
مورد علاقه امپراتور نيکلاست.فرمانده نظامی يکی از شهرهای لهستان است و نامی دارد که کسی قادر
.به تلفظ آن نيست
Quelle nuit magnifique! N'est-ce-pas mon Prince? 7
ضمن اينکه با ترزبانی برای مردی که گردنی ستبر،آرواره ای بزرگ و نيمتنه ای غرق در نشان داشت
پرگويی می کرد به سرعت دور شد.و نوحه شکوه آميزش به خاطر Notre Malheur Patrie که 8
کلماتی مانند Charmante و 9 Mon Prince .چاشنی آن می شد، در طوی مهتابی فرومرد 10
جما بی حرکت در کنار درخت انار ايستاد.او برای اين زنک احمق متأسف و از گستاخی بيروح
خرمگس ناراحت بود.خرمگس با قيافه ای که جما را خشمگين ساخت،پيکرهايی را که دور می شدند
تماشا می کرد به نظر می رسيد که مسخره کردن چنين مخلوقات قابل ترحمی دور از جوانمردی
است.خرمگس لبخندزنان رو به جما کرد و گفت:وطن پرستی ايتاليايی و وطن پرستی روسی،بازو به
بازو حرکت می کنند و از ملازمت يکديگر بسيار مسرورند،کدام يک را ترجيح می دهيد؟
.جما اندکی چهره درهم کشيد و پاسخی نداد
خرمگس ادامه داد:البته اين کاملا مربوط به سليقه شخصی است.ولی گمان می کنم از اين دو، نوع
متنوع روسی را بيشتر دوست داشته باشم،بسيار کامل است.اگر روسيه برای برتری خود به جای گلوله و
باروت ناگزير بود که بر گلها و آسمان تکيه کند به نظر شما تا چه مدت Mon Prince می توانست آن
دژلهستانی را حفظ کند؟
جما با سری پاسخ داد:به نظر من ما می توانيم عقايد شخصيمان را بدون مسخره کردن زنی که مهمانش
.هستيم برای خود حفظ کنيم
آری!من وظايف ميزبانی را در ايتاليا از ياد برده بودم،ايتاليايی ها مردم بسيار مهمان نوازی -
هستند.اطمينان دارم که اتريشيان نيز آنان را چنين يافته اند،نمی نشينيد؟
لنگ لنگان طول مهتابی را پيمود و يک صندلی برای او آورد،روبرويش ايستاد و به نرده تکيه
کرد.نوری که از يک پنجره می تابيد چهره اش را کاملا روشن می ساخت،جما نيز می توانست سيمای
او را با فراغت مورد مطالعه قرار دهد.جما مأيوس شده بود.او انتظار داشت چهره ای را ببيند که اگر
مطبوع نبود دست کم مقتدر و جالب باشد.اما نمايان ترين چيزی که در ظاهر او ديده می شد تمايل وی به
شيک پوشی و چيزی نسبتا بيش از تمايل به جسارتی محض در رفتار و گفتار بود.ديگر اينکه مانند يک
دورگه گندم گون و عليرغم پای لنگش همچون گربه ای چالاک بود.همه وجودش به نحو عجيبی شباهت
به يک يوزپلنگ سياه داشت. پيشانی و گونه چپش به سبب داغ طويل و بدمنظر يک زخم قديمی شمشير
کاملا از شکل افتاده بود.جما اکنون متوجه شده بود که هرگاه در صحبت به لکنت می افتد همان طرف
82
صورتش دچار تشنج عصبی می گردد.اگر اين نقائص نبود زيبايی نسبتا وحشی و غم انگيزی داشت.ولی
.به هر حال چهره گيرايی نبود
بلافاصله با آن لحن نرم و نجواوارش باز ادامه داد:شنيده ام که نسبت به مطبوعات راديکال علاقه مند
.هستيد و در جرايد مقالاتی می نويسيد
جما با خشمی روز به افزون به خود گفت:درست مانند لحن يوزپلنگی که حرف بزند،البته يوزپلنگی که
.سرحال باشد و بتواند حرف بزند
.به ندرت می نويسم وقت ندارم -
.مسلما !از صحبت سينيورا گراسينی دريافتم که کارهای مهم ديگری نيز به عهده داريد -
جما اندکی ابروهايش را بالا برد.قطعا سينيورا گراسينی از آنجا که زنک احمقی بود،با اين موجود
.غيرقابل اعتماد که جما نيز به سهم خود رفته رفته از او متنفر می گزديد بی پروا به گفتگو پرداخته است
جما تقريبا با خشونت گفت:مقدار زيادی از وقت من گرفته شده است.ولی سينيورا گراسينی درباره
.اهميت اشتغال من غلو می کند.بيشتر آنها بسيار بی اهميت است
خوب،اگر همه ما وقت خود را صرف نوحه سرايی به خاطر ايتاليا کنيم دنيا به وضع نامطلوبی دچار -
خواهد شد.به نظر من همنشينی با ميزبان امشب ما و همسرش را در دفاع از خود سبکتر می
سازد.آری،می دانم می خواهيد چه بگوييد،کاملا حق با شماست،اما هردوی آنان با آن وطن پرستی شان
!بسيار مضحکند.به همين زودی می خواهيد به سالن برويد؟هوای اينجا بسيار خوب است
.فکر می کنم ديگر بايد بروم.اين شال من است؟متشکرم -
خرمگس شال را برداشته بود و اکنون با ديدگانی فراخ که همچون گل فراموشم مکن که در کنار جويی
روييده باشد آبی و معصوم می نمود جما را می نگريست.با پشيمانی گفت:می دان که به خاطر استهزاء
آن عروسک مومی بزک کرده از من رنجيده ايد،ولی انسان چه می تواند بکند؟
حال که از من می پرسيد،من اين را عدم گذشت و... ن... ناجوانمردی می دانم که کسی اشخاص کم -
...خردتر از خود را بدين شکل دست بياندازد،همچون خنديدن به يک افليج و يا
نفس خرمگس ناگهان با دردمندی در سينه حبس گرديد،خود را عقب کشيد و به پای لنگ و دست ناقصش
چشم دوخت.لحظه ای بعد تسلط بر خود را بازيافت و خنده ای سرداد:سينيورا، اين قياس به هيچ وجه
منصفانه نيست.ما افليجها آن گونه که او نادانيش را به رخ مردم می کشد نقص خود را به معرض نمايش
نمی گذاريم.حداقل از ما بپذيريد که ما زشت صورتان را جالبتر از زشت سيرتان نمی دانيم.اينجا يک پله
است،مايليد بازوی مرا بگيريد؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#23
Posted: 23 Apr 2012 11:05
جما در سکوتی پراضطراب به اتاق داخل شد،حساسيت نامنتظره خرمگس او را کاملا مشوش ساخته
بود.به مجرد اينکه خرمگس در سالن بزرگ را گشود جما دانست که در غياب او حادثه ای غيرعادی
رخ داده است.بيشتر آقايان خشمگين و ناراحت به نظر می رسيدند،خانمها هم با گونه های برافروخته و
تظاهر ماهرانه به بی خبری در گوشه ای از اتاق گرد آمده بودند. ميزبان با خشمی فروخورده اما آشکار
عينکش را جابجا می کرد،گروه کوچکی از جهانگردان نيز در گوشه ای ايستاده بودند و نگاههای
شيطنت آميزی به آن سوی اتاق می انداختند.ظاهرا حادثه ای در شرف وقوع بود که در نظر آنان رنگی
از شوخی و در نظر بيشتر مهمانان رنگی از اهانت داشت.تنها سينيورا گراسينی بود که به نظر می
رسيد متوجه چيزی نگرديده است،بادبزنش را طنازانه می چرخانيد و منشی سفارت هلند را که با
.پوزخندی به او گوش می داد به پرگويی گرفته بود
جما لحظه ای در آستانه در مکث کرد و سرش را برگردانيد تا ببيند که آيا خرمگس نيز متوجه ظاهر
آشفته جمع گرديده است.هنگامی که خرمگس نگاهش را از سيمای شاداب و غافل ميزبان متوجه نيمکتی
.در انتهای اتاق ساخت،پيروزی موذيانه ای در چشمانش برق زد
جما بيدرنگ علت را دريافت،خرمگس معشوقه اش را با بهانه ای ساختگی که کسی جز سينيورا
گراسينی را نتوانسته بود بفريبد به آنجا آورده بود.دخترک کولی در حالی که به نيمکت تکيه داده بود
توسط گروهی خودساز که خنده های احمقانه سرمی دادند و افسران سوار نظامی که تبسم استهزاءآميزی
بر لب داشتند احاطه شده بود.لباس مجللی به رنگ زرد و گلی به تن داشت که ته رنگ پرشکوه شرقی
در آن به چشم می خورد.چنان غرق در زيور بود که برای يک محفل ادبی فلورانس همچون پرنده ای
استوايی که در ميان گنجشکها و زاغچه ها قرار گرفته باشد،بهت آور بود و به نظر می رسيد که او نيز
خود را وصله ناهمرنگی احساس می کند.بنابراين با اخم شديدا تحقيرآميزی به خانمهای آزرده خاطر می
نگريست.همين که خرمگس را ديد که در معيت جما پيش می آيد ازجاپريد و با ادای مشتی عبارات
فرانسوی که به سختی مفهوم می شد به سوی او آمد:مسيو ريوارز همه جا دنبال شما گشتم!کنت
.سالتيکوف می خواست بداند که آيا فردا شب می توانيد به ويلايش برويد.آنجا مجلس رقصی برپاست
متأسفانه نمی توانم بروم.اگر هم می رفتم نمی توانستم برقصم.سينيورا بولا اجازه بدهيد که خانم زيتا -
.رنی را به شما معرفی کنم
کولی با حالتی نيمه ستيزه جويانه در جما نگريست و تعظيم خشکی به او کرد.زيتا بدون ترديد همان گونه
که مارتينی گفته بود به اندازه کافی از زيبايی بهره داشت.زيبايی وی يک نوع زيبايی زنده،حيوانی و
وحشی بود.انسان از ديدن هماهنگی کامل و نرمش حرکاتش لذت می برد،اما پيشانی تنگ و کوتاهی
داشت و خط منخرين ظريفش احساس کسی را برنمی انگيخت و تقريبا نشان دهنده يک سبعيت بود.اندوه
خاطری که جما از مصاحبت خرمگس احساس کرده بود اکنون با حضور کولی شدت يافت و لحظه ای
بعد هنگامی که ميزبان به طلب ياری سينيورا بولا برای پذيرايی از چند جهانگردی که در اتاق حضور
.داشتند آمد با احساس راحتی عجيبی موافقت کرد
84
اواخر شب که به فلورانس بازمی گشتند،مارتينی از او پرسيد:خوب،مادونا درباره خرمگس چه فکر می
کنی؟هيچگاه رفتاری بيشرمانه به آن شکل که او اين زنگ ينوا را دست انداخت ديده بودی؟
منظورت در مورد دختر رقاصه است؟ -
آری،خرمگس سينيورا را متقاعد ساخته بود که آن دختر ستاره فصل خواهد شد.سينيورا گراسينی به -
.خاطر يک فرد مشهور همه کار می کند
به نظر من اين عمل نامنصفانه و دور از صميميت بود.اين کار گراسينی ها را در وضعيت ناگواری -
.قرار داد،نسبت به خود دختر نيز چيزی کم از ظلم نبود.من اطمينان دارم که او خود را ناراحت می ديد
با خرمگس صحبت کردی،اين طور نيست؟درباره او چه نظری داری؟ -
سزار نظرم اين است که اگر ديگر هيچگاه او را نمی ديدم بسيار خوشحال می شدم.هرگز کسی را تا -
اين اندازه خسته کننده نديده ام،در عرض ده دقيقه مرا دچار سردرد کرد.مانند يک ديو بيقرار و انسان
.نماست
می دانستم که از او خوشت نخواهد آمد.حقيقت را بخواهی من هم از او خوشم نيامد.مثل يک مارماهی -
.غيرقابل اعتماد است،من به او اعتماد ندارم
.ايالتی در انگلستان - 1
.بعضی از ميوه ها مانند گيلاس و آلبالو را در شهد و شکر فرومی گذارند تا خشک شود - 2
.ملکه حبشه که به سليمان پيغمبر دل باخت - 3
.عضو پارلمان - 4
.جمهوری لمباردی و ونتيا که توسط کنگره وين يکی شد - 5
.در زبان ايتاليايی به معنی آقاست - 6
چه شب زيبايی!اين طور نيست شاهزاده؟ - 7
.وطن بدبخت ما - 8
.جذاب - 9
.شاهزاده - 10
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#24
Posted: 23 Apr 2012 11:06
خرمگس بيرون از دروازه رومن،که زيتا در نزديکی آن منزل کرده بود،ساکن شد.وی به ظاهر تا اندازه
ای خوش گذران بود.اگر چه در اتاقها چيزی که حاکی از يک اسراف جدی باشد به چشم نمی
خورد،گرايشی به تجمل در جزئيات و تمايلی به خوش سليقگی در نظم همه چيز وجود داشت که گالی و
ريکاردو را به حيرت انداخت.آن دو انتظار داشتند با مردی روبرو شوند که در سرزمينهای وحشی
آمازون با سليقه ساده تری زيسته است،اما با ديدن کرواتهای تميز،رديف چکمه ها و انبوه گلهايی که
هميشه روی ميز تحريرش قرار داشت،دچار شگفتی شدند.روی هم رفته با او به خوبی کنار
آمدند.خرمگس نسبت به همه،مخصوصا اعضای محلی حزب مازينی،رفتاری مهمان نوازانه داشت.ولی
ظاهرا جما از اين قاعده مستثنی بود.گويی از نخستين برخورد نفرت او را به دل گرفته بود و به هر
طريق می کوشيد تا از معاشرتش بپرهيزد.دو يا سه بار عملا نسبت به او خشونت نشان داد و بدين
ترتيب تنفر قلبی مارتينی را نسبت به خود برانگيخت.از ابتدا علاقه ای ميان او ومارتينی احساس نمی
شد،گويی طبيعتشان بيش از آن ناممکن بود که بتوانند نسبت به يکديگر احساسی جز نفرت داشته
.باشند.اين نفرت از طرف مارتينی به سرعت به سوی خصومت می گراييد
يک روز مارتينی با حالتی مغموم به جما گفت:برای من مهم نيست که خرمگس به من علاقه ندارد،از او
به خاطر آن ماجرا بدم می آيد بنابراين ضرری به کسی نرسيده است.ولی نحوه رفتار او را نسبت به تو
نمی توانم تحمل کنم.اگر در حزب به اين دليل که ما ابتدا دعوتش کرده و بعد با او به نزاع پرداخته ايم
.آشوبی به راه نمی افتاد مواخذه اش می کردم
.سزار دست از سرش بردار،اهميتی ندارد.وانگهی من نيز به اندازه او مقصرم -
تقصير تو چيست؟ -
اينکه تا اين حد از من بدش می آيد.اولين باری که با يکديگر روبرو شديم،آن شب در خانه گراسينی ها -
.حرف بيرحمانه ای به او زدم
.تو حرف بيرحمانه ای زدی؟مادونا،باور کردنش مشکل است -
البته قصد خاصی نداشتم،بی اندازه هم متأسف شدم.مطلبی درباره کسانی که به اشخاص افليج می خندند -
گفتم،او نيز آن را به خود گرفت.هيچ گاه او را به عنوان يک شخص افليج در خيال مجسم نکرده ام چندان
.هم ناقص نيست
86
نه،البته.يک شانه اش از شانه ديگر بالاتر است و دست چپش از شکل افتاده،نه گوژپشت است و نه کج -
.پا.لنگی اش هم قابل توجه نيست
باری از سر تا پا لرزيد و رنگ به رنگ شد.اين البته از بی نزاکتی من بود،اما بسيار عجيب است که تا -
.اين حد حساس باشد.نمی دانم که آيا قبلا هم از چنين شوخيهای بيرحمانه ای رنج برده است يا نه
به نظر من بيشتر احتمال دارد که خود مرتکب اين شوخيها شده باشد.در زير همه آن رفتار مهذبش که -
.برای من جانکاه است،يک نوع درنده خويی باطنی وجود دارد
سزار اين ديگر بی انصافی محضاست.من نيز بيش از تو از او خوشم نمی آيد،ولی چه سودی دارد که -
او را بدتر از آنچه هست نشان دهی؟رفتارش اندکی ساختگی و تحريک کننده است،گمان می کنم بيش از
اندازه احترامش گزارده باشند.آن عبارت ماهرانه هميشگی نيز بسيار ملال آور است،اما فکر نمی کنم
.قصد آزار کسی داشته باشد
من نمی دانم چه قصدی دارد،ولی در مردی که به همه چيز بخندد چيز ناپاکی وجود دارد.آن روز در -
جلسه بحث خانه فابريزی از اينکه به آن شکل،اصلاحات در رم را تحقير کرد بی اندازه متنفر شدم،گويی
.می خواست در هر کار شائبه ای از پليدی بيابد
جما آهی کشيد و گفت:متأسفانه در آن مورد با او بيشتر از تو توافق دارم.همه شما مردم نيک نفس
سرشار از شادی بخشترين اميدها و انتظارات هستيد.شما هميشه آماده پذيرفتن اين فکريد که اگر بر حسب
تصادف يک جنتلمن نيک انديش و ميان سال به مقام پاپی برگزيده شود همه کارها به خودی خود درست
خواهد شد.کافی است که درهای زندان را بگشايد،همه مردم گرداگردش را تبرک کند و ما انتظار داشته
باشيم که در عرض سه ماه بر دوره سلطنت هزار ساله مسيح دست بيابيم.گمان نمی کنم شما هرگز بتوانيد
.درک کنيد که او اگر هم بخواهد قادر به اصلاح امور نيست.اصل نادرست است،نه مشی اين و آن
کدام اصل؟ قدرت سياسی پاپ؟ -
تنها همين؟ اين جزئی از خطای کل است.اصل نادرست اين است که هر مردی بتواند با قدرت در بند -
کشيدن و آزاد ساختن،بر ديگری حاکم باشد.برقراری چنين رابطه ای يک نفر و همنوعانش نادرست
.است
مارتينی دستهايش را بالا نگه داشت:مادونا،کافی است.و خندان اظهار داشت:من قصد ندارم با تو بحث
کنم.فورا به اين شکل دست به مخالف گويی صريح می زنی.من اطمينان دارم که نياکان تو از
انگليسيهای طرفدارمساوات درقرن هفدهم بوده اند.وانگهی من به خاطر اين MS به اينجا آمده ام.آن را 1
.از جيب بيرون کشيد
نشريه جديدی است؟ -
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#25
Posted: 23 Apr 2012 11:07
اين ريوارز بدبخت مطلب احمقانه ای به جلسه ديروز کميته فرستاده است.من می دانستم که به زودی با -
.او از در مخالفت در خواهيم آمد
اشکالش چيست؟سزار،به نظر من واقعا قصاص قبل از جنايت می کنی.ريوارز ممکن است خوشايند -
.نباشد ولی احمق نيست
.من انکار نمی کنم که اين نوشته نسبتا هوشمندانه است،ولی بهتر است خودت آن را بخوانی -
مضمون نشريه يک قطعه هجايی درباره شور شديدی بود که به خاطر پاپ هنوز در ايتاليا انعکاس
داشت.اين نشريه مانند همه نوشته های خرمگس تند و کينه جويانه بود،اما جما عليرغم خشمش نسبت به
سبک آن ناگزير شد که حقانيت آن انتقاد را در قلب خود تأييد کندونوشته را روی ميز نهاد و گفت:من
کاملا با تو موافقم که اين به شکل نفرت انگيزی کينه جويانه است،اما ناگوارتر از همه اين است که تمام
.آن صحيح است
!جما -
آری اين طور است.اين مرد يک مارماهی خونسرد است ولی واقعيت را در کنار دارد.برای ما سودی -
!ندارد که به خود بقبولانيم اين تير به هدف اصابت نمی کند،اصابت می کند
پس به نظر تو بايد آن را به چاپ برسانيم؟ -
اين موضوع کاملا جدايی است.نظر من مطلقا اين نيست که آن را به همين شکل چاپ کنيم. ممکن -
است همه را برنجاند و از ما جدا سازد و سودی هم نداشته باشد.ولی من فکر می کنم اگر آن را مجددا بنويسد و جملات خصوصی را حذف کند شايد بتواند به صورت يک اثر واقعا باارزشی درآيد.از نظر
هجای سياسی بسيار عالی است،گمان نمی کردم بتواند به اين خوبی بنويسد.از چيزهايی سخن می گويد
که نياز به گفتن دارد و هيچ يک از ما شهامت گفتنش را نداشته ايم.اين صفحات آنجا که او ايتاليا را به
مرد مستی تشبيه کرده است که اشکبار و متأثر به گردن دزدی که جيبش را خالی می کند آويخته
!است،بسيار عالی است
جما!اين درست بدترين قسمت آن است!من از اين زوزه کشيدن بدخواهانه به همه چيز و همه کس -
!بيزارم
من هم همينطور،اما مقصود اين نيست.ريوارز روش بسيار نامطبوعی دارد،به عنوان يک انسان نيز -
جالب توجه نيست،ولی هنگامی که می گويد ما از تظاهرات،در آغوش کشيها و بانگ دوستی و آشتی
برداشتن خود مست شده ايم و تنها کسانی از اين کار سود می برند ژزوئيتها و سان فديستها
هستند،هزاران بار محق است.کاش در جلسه ديروز شرکت داشتم. بالاخره چه تصميمی اتخاذ شد؟
88
و اما مطلبی که به خاطر آن اينجا آمده ام اين است که از تو خواهش کنم تا نزد او بروی و وادارش -
.کنی لحن مقاله را ملايمتر کند
من؟هنوز او را درست نمی شناسم،وانگهی از من متنفر است.چرا از ميان همه من بايد بروم؟ -
تنها به خاطر اينکه امروز شخص ديگری وجود ندارد که آن را انجام دهد.به علاوه تو از همه ما -
.عاقلتری و مانند ما با او به بحث و مشاجره بيهوده نخواهی پرداخت
مسلما اين کار را نخواهم کرد.بسيار خوب،گرچه چندان اميدی به موفقيت ندارم.معهذا چون شما می -
.خواهيد می روم
اطمينان دارم اگر کوشش کنی،می توانی او را به راه آوری.آری،بارديگر اين مطلب که همه کميته -
.نوشته اش را از نظر ادبی ستوده اند،خوشحالش ميکند،ضمنا کاملا هم حقيقت دارد
خرمگس درکنار ميزی پوشيده از گل و گياه نشسته بود.نامه گشوده ای روی زانو داشت و با خاطری
پريشان به کف اتاق خيره می نگريست.سگ گله پشمالويی که در پيش پايش روی فرش خفته بود
سربرداشت و به جما که به در ضربه می زد غريد.خرمگس شتابان از جا برخاست و تعظيمی خشک و
رسمی به او کرد.چهره اش ناگهان سخت و بی احساس شد وبا سردترين لحنی که می توانست گفت:خيلی
.لطف کرديد.اگر به من اطلاع می داديد که می خواهيد بامن صحبت کنيد شخصا به ديدنتان می آمدم
جما چون می دانست که او بدون ترديد از ديدارش بيزاراست در گفتن مقصود خود شتاب کرد. خرمگس
.بار ديگر تعظيم کرد و يک صندلی روبروی او قرار داد
.کميته مايل بود که من به ديدار شما بيايم زيرا اختلاف عقيده ای در مورد نشريه شما وجود داشت -
خرمگس خندان روبروی او نشست و گلدان بزرگی را که مملو از گل های داودی بود،ميان نور و چهره
.خود قرار داد
اكثر اعضا گرچه نوشته شما را از نظر يك نوشته ادبی می ستايند،ولي بر اين عقيده اند كه اين نشريه -
در شكل كنونيش چندان مناسب چاپ نيست.آنان از اين بيم دارند كه مبادا لحن تند آن كسانی را كه ياری
.و حمايتشان برای حزب باارزش است برنجاند و از ما جدا سازد
خرمگس يك شاخه گل داودی از گلدان بيرون آورد و آرام به پرپر كردن گلبرگهايش پرداخت. جما به
محض ديدن حركت دست راست لاغر او كه گلبرگها را دانه دانه به زمين می ريخت،ناراحتی شديدی در
خود احساس كرد،گويی اين حركت را در جايی ديده بود.خرمگس با لحن سرد و ملايمش اظهار
داشت:اين نشريه از نظر يك نوشته ادبي كاملا بی ارزش است و فقط مورد ستايش كسانی مي تواند قرار
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#26
Posted: 23 Apr 2012 11:07
گيرد كه اطلاعی از ادبيات نداشته باشند.اما درباره رنجاندنش اين همان چيزي است كه مورد نظر من
.است
.كاملا متوجهم.مسأله اين است كه امكان دارد در اهانت به اشخاص خطاكار مورد نظر موفق نشويد -
خرمگس شانه هايش را بالا انداخت،گلبرگی را ميان دندانهايش نهاد و گفت:به نظر من اشتباه می
كنيد،مسأله اين است كه:به چه منظور كميته شما مرا به اينجا دعوت كرده است؟فكر می كنم براي
.استهزاء و افشای نقش ژزوئيتها باشد.من وظيفه خود را تا سرحد تواناييم انجام می دهم
من هم مي توانم به شما اطمينان بدهم كه هيچ كس در لياقت و حسن نيت شما ترديدی ندارد. آنچه كميته -
از آن بيم دارد اين است كه كارگران شهر از حمايت اخلاقي خود امتناع ورزند.شما شايد از اين نشريه
قصد حمله به سان فديستها را داشته ايد،اما بسياری از خوانندگان آن را حمل بر حمله به كليسا و پاپ
.جديد خواهندكرد.كميته هم اين را به عنوان يك تاكتيك سياسی مطلئب نمی داند
رفته رفته متوجه می شوم،تا مدتي كه من با گروه خاصي از روحانيون كه حزب اكنون با آنان روابط -
حسنه ای ندارد درگير هستم می توانم هرگاه كه مايل باشم حقيقت را بگويم.ولی به محض اينكه به سراغ
كشيشان محبوب خود كميته بروم،آن وقت حقيقت سگی است كه بايد به لانه رانده شود.هنگامی كه پدر
مقدس به تماشای آتش ايستاده است بايد آن سگ را راند. 2 آری،احمق حق داشت.من ترجيح می دهم كه
هر نوع آدمی باشم ولی احمق نباشم.من البته بايد به تصميم كميته گردن نهم،ولی بازبر اين عقيده ام كه
كميته نيروی فكری خود را در هر دو جبهه بيهوده تحليل می برد،و مس...مس...مسيو...مو...مونتانلی را
.در اين ميانه به حال خود می گذارد
.جما تكرار كرد:مونتانلی؟منظورتان را درك نمی كنم.اسقف بريزيگلا را مي گويی
آری،می دانيد پاپ جديد او را به مقام كاردينالی رسانده است.نامه ای راجع به وی اينجا داشتم.ميل -
.داريد به آن گوش كنيد؟نويسنده آن يكی از دوستان من است كه در آن سوی مرز است
مرز پاپ نشين؟ -
...آری،اين است آنچه كه او می نويسد -
نامه ای را كه هنگام ورود جما در دست داشت بالا گرفت و به صدای بلند به قرائت كرد. ناگهان شديدا به لكنت افتاد:به زودی سَ...سَ...سعاد...د...دت ديدار يكی از بدترين د... دشمنانمان،كا...كاردينال
...لورنزو...مو...مونتانلی،اسقف بريزيگلا را پيدا خواهی كرد.او قص... قصد
از خواندن بازايستاد،لحظه ای مكث كرد و باز آرام و با كشش غيرقابل تحملی ادامه داد ولی ديگر لكنت
نداشت:او قصد دارد كه در ظرف سه ماه آينده برای يك مأموريت سازش دادن از توسكانی بازديد
90
نمايد.ابتدا در فلورانس موعظه خواهد كرد و سه هفته در آنجا خواهد ماند، سپس به سوی سيينا و پيزا
خواهد رفت و بعد از طريق پيتويا به رومانيا بازخواهد گشت.وی آشكارا عضو حزب ليبرال وابسته به
كليسا و دوست نزديك پاپ و كاردينال فرتی است.در زمان گرگوری مغضوب بود و در نقطه كوچكی از
كوهستانهای آپنين دور از انظار نگه داشته می شد.اكنون ناگهان پيش افتاده است.البته او نيز مانند همه
سان فديستها افسارش به دست ژزوئيتهاست.اين مأموريت توسط يكی از پدران روحانی ژزوئيت پيشنهاد
شد.او يكی از واعظين بزرگ كليساست و در نوع خود مانند لامبروچينی موذی است.وظيفه او اين است
كه از فرو نشستن شور عمومی كه به خاطر پاپ ايجاد شده است جلوگيری نمايند و تا روزی كه كارگران
ژزوئيتها طرحی را كه مشغول تهيه آن هستندبرای امضا در برابر گراندوك ننهاده اند،توجه عمومی را
مشغول دارد.ولی من نتوانستم به كيفيت اين طرح پی ببرم.سپس می نويسد: و اين كه آيا مونتانلی از علت
اعزام خود به توسكانی آگاه است و يا ژزوئيتها به بازيش گرفته اند،برای من روشن نيست.او يا فرومايه
ای بی اندازه هوشيار و يا بزرگترين الاغی است كه تا كنون زاده شده است.نكته عجيب اينجاست كه تا
آنجا كه من دريافته ام نه رشوه می گيرد و نه معشوقه ای نگاه می دارد.نخستين بار است كه به چنين
.موجودی برخورد می كنم
.نامه را به روی ميز نهاد و ظاهرا در انتظار صحبت جما با چشمانی نيم باز مشغول تماشای او شد
جما پس از لحظه ای پرسيد:آيا به صحت اظهارات خبررسان خود مطمئن هستيد؟
راجع به نحوه غيرقابل سرزنش زندگی خصوصی منسينيور مونتانلی؟نه،خود او هم مطمئن نيست.شما -
...می بينيد كه او عبارت مشروط به كار می برد.تا آنجا كه من دريافته ام
.جما به سردی گفت:آن را نمی گفتم،منظورم نكته ای است كه درباره اين مأموريت نوشته شده است
به نويسنده می توانم كاملا اعتماد داشته باشم.او يكی از دوستان ديرين من است،يكی از رفقای -
سال 43 در چنان موقعيتی است كه به سبب آن می تواند فرصتهايی مناسب برای كشف مسائلی از آن قبيل
.به دست آورد
جما به سرعت نزد خود انديشيد:صاحب منصبی در واتيكان.پس ارتباطات او از اين نوع است؟حدس می
.زدم كه چيزی از اين قبيل باشد
خرمگس ادامه داد:البته اين نامه خصوصی است و توجه كرده ايد كه مطالب آن بايد اكيدا بين اعضای
.كميته شما بماند
نياز به گفتن نيست.اما راجع به نشريه،اجازه می دهيد به اطلاع كميته برسانم كه شما با دادن چند تغيير -
...و ملايمتر ساختن آن موافقت كرده ايد يا
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#27
Posted: 23 Apr 2012 11:08
سينيورا فكر نمی كنيد كه دادن تغييرات ممكن است به موازات كاهش تندی لحن،به زيبايی اين قطعه -
ادبی نيز آسيب برساند؟
شما نظر شخصی مرا می پرسيد.ولی آنچه را كه من برای بيانش به اينجا آمده ام،حاصل نظرات كميته -
.است
اين نمی رساند كه شما با حاصل نظرات كميته مخالفيد؟ -
نامه را قبلا در جيب نهاده بود.اكنون به جلو خم شد و با حالتی دقيق و مشتاق كه نقش سيمايش را كاملا .تغيير داد،در او نگريست
...به نظر شما -
اگر بخواهيد نظر شخصی مرا بدانيد...نظر من در هر دو مورد با اكثريت مخالف است.من به هيچ وجه -
.اين نشريه را از نظر ادبی نمی ستايم بلكه آن را از نظر ارائه حقايق،و از نظر تاكتيك عاقلانه می دانم
...يعنی -
من با شما كاملا موافقم كه ايتاليا به سوی روشنايی مرداب كشانده شده و احتمال زياد دارد كه بر اثر -
اين شور و نشاط در سياه آب وحشتناكی فرو رود.من نيز از اينكه آن را با صراحت و جسارت بگويم قلبا
خوشحال خواهم شد،حتی اگر به قيمت رنجش و كناره گيری بعضی از متفقين كنونی ما تمام شود.ولی
من نمی توانم روی نظر شخصی خود پافشاری كنم.من جدا معتقدم كه اگر اصولا گفتن چنين مطلبی
.لزوم داشته باشد بايد به آرامی و ملايمت گفته شود نه با لحنی كه در اين نشريه به كار رفته است
اجازه می دهيد نگاهی به نامه بياندازم؟ -
.نامه را بيرون كشيد و نظری به صفحات آن انداخت.اخمی از نارضايی بر چهره اش نشست
آری كاملا حق با شماست.اين نشريه به شكل يك قطعه فكاهی برای - Cafe Chantant نوشته شده 3
.است،نه يك هجای سياسی
ولی انسان چه می تواند بكند؟اگر من سنگين بنويسم مردم آن را درك نخواهند كرد.می گويند اگر كينه -
.جويانه نباشد،كسل كننده خواهد بود
فكر نمی كنيد كينه جويی بيش از حد كسل كننده خواهد شد؟ -
خرمگس نگاه تند و سريعی به وی افكند و خنده ای سرداد:سينيورا ظاهرا در شمار افراد وحشتناكی
هستند كه هميشه حق با آنان است.بنابراين اگر من به وسوسه كينه جو بودن تسليم شوم،زمانی خواهد
رسيد كه مانند سينيورا گراسينی كسل كننده خواهم شد؟پروردگارا،چه سرنوشتی!نه،نيازی نيست كه اخم
92
كنيد.می دانم از من خوشتان نمی آيد.بنابراين به مطلب می پردازم.پس عملا نتيجه اين می شود كه:اگر
من انتقاد از اشخاص را حذف كنم و قسمت اصلی آن را به همين شكل كه هست باقی بگذارم،كميته از
اينكه نمی تواند مسئوليت چاپ آن را بر عهده گيرد عميقا اظهار تأسف خواهد كرد.اگر حقايق سياسی آن
را حذف كنم و همه القاب زننده را تنها به دشمنان حزب تخصيص دهم،كميته آن را شديدا خواهد
ستودفاما من و شما قابل چاپش نخواهيم دانست.نكته حكيمانه و نسبتا جالبی است:كدام يك از اين دو
رجحان دارد، به چاپ برسد و ارزش چاپ شدن را نداشته باشد و يا ارزش چاپ شدن را داشته باشد و به
چاپ نرسد،بله سينيورا؟
گمان می كنم شما موظف به چنين تغييراتی نباشيد.به نظر من اگر انتقاد از اشخاص را حذف می كرديد -
هرچند با مخالفت اكثريت روبرو می شد اما كميته به چاپ آن رضايت می داد،و من معتقدم كه بسيار
مفيد واقع می شد.ولی شما بايد كينه جويی را كنار بگذاريد.اگر می خواهيد نكته ای را بگوييد كه
خوانندگان شما مفادش را بايد همچون قرص بزرگی فرودهند دليلی ندارد كه از ابتدا با شكل آن به
.وحشتشان بياندازيد
خرمگس آهی كشيد و شانه هايش را از سر تسليم بالا انداخت:سينيورا قبول می كنم،اما با يك شرط.اگر
اكنون خنده ام را از من می گيريد،دفعه آينده بايد به من بازش دهيد.هنگامی كه عاليجناب كاردينال مهذب
در فلورانس ظاهر شود،شما و كميته شما نبايد با كينه جويی من به هر شكل كه باشد مخالفت ورزيد.اين
!وظيفه من است
با لحنی بسيار سرد و سبك صحبت می كرد،گلهای داودی را از گلدان بيرون می آورد و بالايشان نگه
می داشت تا نور چراغ را از ورای گلبرگهای نيم شفاف آن ببيند.جما از ديدن تكان و لرزش شديد گلها
پيش خود فكر كرد:چه دست لرزانی دارد.فكر نمی كنم مشروب بنوشد!و در حالی كه از جا بر می خاست
گفت:بهتر است مطلب را شخصا با بقيه اعضا كميته در ميان بگذاريد،من به هيچ وجه نمی توانم حدس
.بزنم كه در اين باره چه نظري خواهند داشت
خرمگس نيز از جا برخاست و به ميز تكيه داده بود و در حالی كه گلها را بر چهره اش می فشرد،گفت:و
شما؟
جما مردد ماند.اين سوال او را آشفته ساخت و خاطرات ديرين و تلخ را در خاطرش زنده كرد. عاقبت
گفت:من... درست نمی دانم.چند سال پيش اطلاعاتی درباره منسينيور مونتانلی داشتم.در آن زمان كه
دختر بودم او كانن و مدير سمينار علوم الهی ايالتی بود كه من در آن می زيستم. چيزهايی زيادی درباره
اش از... كسی كه وی را از نزديك می شناخت شنيده ام. ل و ی هرگز مطلب بدی نگفت.به عقيده من او
دست كم در آن روزها مرد به راستی برجسته ای بود.ولی اين مطلب مربوط به گذشته دور است.اكنون
.شايد تغيير رده باشد.قدرت غير مسئول بيشتر اشخاص را به فساد سوق می دهد
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#28
Posted: 23 Apr 2012 11:09
خرمگس سر از روی گلها برداشت و با سمايی جدی به او نگريست:به هرحال اگر منسينيور مونتانلی
شخصا فرومايه نباشد،آلت دست فرومايگان است واين هردو در نظر من... و دوستانی كه در آن سوی
مرز دارم يكسان است.اگر سنگی به قصد نيك هم در سر راه انسان قرار گرفت باز بايد آن را به سويی
.پرتاب كرد
!اجازه بدهيد سينيورا -
.زنگ را به صدا در آورد،لنگ لنگان به طرف در رفت و آن را برايش گشود
سينيورا بی اندازه لطف كرديد كه به ديدن من آمديد.اجازه می دهيد كسی را به دنبال - vetturra 4
.بفرستم؟نه؟پس خدانگهدار!بيانكا،لطفا در سرسرا را باز كن
جما با افكاری پريشان پای در خيابان نهاد."دوستانی كه در آن سوی مرز دارم"اينان كيستند؟و سنگ را
چگونه بايد از سر راه به سويی پرتاب كرد؟اگر منظورش تنها هجو بود،پس چرا آن را با چنان نگاه
وحشتناكی بيان كرد؟
.نوشته يا دستخط - 1
گفته "احمق" در نمايشنامه شكسپير به نام كينگ لير.منظور نويسنده در اينجا آن است كه هر جا سود - 2
.پاپ در ميان باشد بايد حقيقت پايمال شود
.رستورانی كه رقص و آواز داشته باشد - 3
4
منسينيورمونتانلی در نخستين هفته ماه اكتبر به فلورانس رسيد.بازديدش موج كوچكی از هيجان در شهر
برانگيخت.او يك واعظ مشهور و نماينده رفرم پاپ بود.مردم نيز مشتاقانه انتظارش را داشتند تا درباره
آيين نوين يعنی مرام عشق و دوستی كه قرار بود غمهای ايتاليا را درمان كند سخن گويد.انتصاب
كاردينال گيزی به مقام وزارت خارجه واتيكان،به جای لامبروچينی منفور عام،شورعمومی را به اوج
94
خود رساند.مونتانلی نيز درست همان كسی بود كه به سهولت می توانست اين شور را مشتعل نگه
دارد.تقوای غيرقابل ايراد زندگيش در ميان مقامات عالی رتبه كليسای رم،آن چنان پديده نادری بود كه
بتواند توجه مردمی را كه اخاذی، اختلاس و عشقبازی های رسوا را ملازمه تقريبا تغييرناپذير حرفه
اسقفی می دانستند جلب نمايد.وانگهی استعداد او به عنوان يك واعظ به راستی درخشان بود و با صدای
.گوش نواز و شخصيت برجسته اش در هر موقع و هر جا می توانست خود را نشان دهد
گراسينی طبق معمول همه توانش را به كار برد تا شخصيت مشهور تازه وارد را به خانه خود
بكشاند،ولی مونتانلی شكار سهل الوصولی نبود.او به همه دعوتها با لحنی مودبانه اما كاملا امتناع آميز
پاسخ می داد ،می گفت كه حالش خوب نيست،وقتش گرفته است،و فرصت و يارای رفتن به مجامع را
.ندارد
مارتينی در صبح روشن و سرد يك روز يكشنبه همچنانكه با جما از ميدان سينيوريا می گذشت رو به او
كرد و با انزجارگفت:اين گراسينی ها چه موجودات پرولعی هستند.ديدی گراسينی هنگامی كه كالسكه
كاردينال می گذشت چگونه تعظيم كرد؟برايشان فرق ندارد كه يك مرد چكاره است،فقط كافی است كه سر
زبانها باشد.هرگز درعمر خود چنين شكارچيان كه شيران اجتماع را شكار می كنند نديده ام.در اوت
گذشته خرمگس بود،اكنون نيز مونتانلی است.بدون شك عاليجناب از يان توجه خرسند است،ماجراجويان
.بسيار آن را با او سهم كرده اند
آن دو از پای وعظ مونتانلی در كليسای جامع بازمی گشتند.مستمعين مشتاق چنان در اين بنای عظيم
ازدحام كرده بودند كه مارتينی از بازگشت سردرد ناراحت كننده جما به هراس افتاد و او را واداشت تا
.قبل از پايان آيين عشاء ربانی بيرون بيايد
اين صبح آفتابی كه يك بارندگی را پشت سرگذارده بود به دست وی بهانه دادتا پيشنهاد گردشی در
باغهای دامنه سان نيكولو به جما بدهد.جما پاسخ داد:نه،اگر وقت داشته باشی مايل به گردش هستم!ولی نه
به سمت تپه ها.بيا درطول لونگ آرنو قدم بزنيم،مونتانلی در بازگشت از كليسا از اين راه خواهد
.گذشت.من نيز مانند گراسينی هستم،می خواهم اشخاص برجسته را ببينم
.تو كه چند لحظه قبل او را ديدی -
نه ازنزديك،در كليسا ازدحام شديدی بود.هنگامی هم كه كالسكه او می گذشت پشتش به طرف ما -
.بود.اگر از پل دور نشويم مطمئنا او را خوب خواهيم ديد،می دانی كه در لونگ آرنو اقامت دارد
.از كجا ناگهان خيال ديدن مونتانلی به سرت زده است؟ تو هرگز توجهی به واعظين مشهور نداشتی -
منظور واعظين مشهورنيست.منظور خود اين مرد است.می خواهم ببينم از هنگامی كه او را نديده ام -
.چه تغييری كرده است
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#29
Posted: 23 Apr 2012 11:09
چه وقت بود؟ -
.دو روز پس از مرگ آرتور -
مارتينی مضطربانه چشم براو دوخت.اكنون به لونگ آرنو رسيده بودند و جما پريشان خاطر با قيافه ای
.كه مارتينی از ديدن آن بيزار بود بر سطح آب خيره می نگريست
مارتينی پس از لحظه ای گفت: جما،عزيزم،آيا می خواهی بگذاری كه آن خاطره محنت بار تا آخر عمر
.دست از سرت برندارد؟همه ما در هفده سالگی مرتكب خطا شده ايم
جما افسرده پاسخ داد:همه ما در هفده سالگی عزيزترين دوست خود را نكشته ايم.بازويش را به نرده
سنگی پل تكيه داد وچشم بررود دوخت.مارتينی زبان خودرانگه داشت،هرگاه چنين حالتی به جما دست
.می داد تقريبا از گفتگوی با او نيز هراس داشت
جما چشمانش را آهسته بلند كرد و به چشمان او دوخت:هرگز نتوانسته ام به آب نگاه كنم و به خاطر
.نياورم كه ما...آنگاه با لرزشی عصبی گفت:سزار،كمی قدم بزنيم.از سرما نمی توان ايستاد
خاموش ازپل گذشتند و درطول خيابان كنار رودخانه پيش رفتند پس ازچند لحظه باز ادامه داد: اين مرد
چه صدای دلنشينی دارد!حالت آن را در صدای هيچ انسانی نشنيده ام.به نظر من، اين خود نيمی از راز
.نفوذ اوست
مارتينی تأييد كرد:صدای شگفت انگيزی دارد.و بر اين موضوع كه امكان داشت خاطره دردناكی را كه
رودخانه در جما زنده كرده بود از ذهنش خارج سازد،چنگ انداخت:گذشته از صدايش تقريبا بزرگترين
واعظی است كه من تاكنون ديده ام،ولی من معتقدم كه راز نفوذ او عميقتر از آن است.اين به سبب زندگی
اوست كه تقريبا از زندگی اسقفهای ديگر برجسته تر است.من گمان نمی كنم كه بتوانی يك فرد عاليمقام
را جز شخص پاپ دركليسای ايتاليا بيابی كه شهرتش عاری ازعيب باشد.به خاطردارم سال گذشته كه
دررومانيا بودم،روزی هنگام عبوراز قلمرو اسقفی او،آن كوه نشينان خشن را ديدم كه در زيرباران
انتظار ديدار يا لمس جامه اش را داشتند.در آنجا تقريبا همچون مقدسين مورد احترام است و اين درميان
اهالی رومانيا كه از هر شخص خرقه پوشی متنفرند بسيار مهم است.به يكی از روستاييان پير،كه نمونه
كاملی از قاچاقچيانی بود كه درعمر خود ديده بودم،گفتم مثل اينكه مردم به اسقفها بسيار علاقه مندند،و او
پاسخ داد:ما به اسقفها علاقه ای نداريم،آنان دروغگو هستند،ما منسينيور مونتانلی را دوست داريم.هيچكس
.تاكنون نديده است كه او دروغی بگويد يا مرتكب عمل غيرعادلانه ای بشود
جما انگار كه با خود حرف می زند گفت:نمی دانم آيا خود وی نيز می داند كه مردم درباره اش اينگونه
.می انديشند
چرا نداند؟فكر می كنی آن حرف درست نيست؟ -
96
.من می دانم كه درست نيست -
از كجا می دانی؟ -
.زيرا او به من گفت -
او به تو گفت؟مونتانلی؟جما،منظورت چيست؟ -
جما مويش را از روی پيشانی عقب زد و سر به طرف او گرداند.باز خاموش ايستاده بودند. مارتينی به
.نرده تكيه داده بود.جما نيز آهسته با نوك چترش خطوطی بر روی سنگفرش رسم می كرد
سزار،من وتو در طول اين چند سال با يكديگر واقعا دوست بوده ايم.اما هرگز آنچه را كه واقعا به سر -
.آرتور آمده برايت نگفته ام
.مارتينی با عجله ميان صحبتش دويد و گفت:عزيزم،احتياج نيست بگويی همه چيز را می دانم
جووانی به تو گفت؟ -
آری،هنگامی كه در بستر مرگ بود.يك شب كه در كنارش بيدار مانده بودم،در آن باره برايم صحبت -
كرد.گفت... جما،عزيزم،حال كه روی اين مطلب به صحبت پرداخته ايم،بهتر است حقيقت را به تو
بگويم... گفت توهميشه در فكر آن ماجرای غم انگيز بوده ای و از من خواهش كرد تا آنجا كه می توانم
دوست تو باشم و از فكركردن به اين ماجرا بازت دارم.من نيز كوشش خود را به كاربرده ام،گرچه شايد
.موفق نشده باشم،اما به راستی كوشش خود را به كار برده ام
جما لحظه ای چشم از زمين برداشت و به نرمی پاسخ داد:می دانم بدون دوستی تو با وضع ناگواری
روبرو می شدم.ولی... پس جووانی درباره منسينيور مونتانلی با تو صحبت نكرد؟
نه،من نمی دانستم كه اين مسأله به او ارتباط دارد.آنچه به من گفت مربوط به... ماجرای آن جاسوس -
...و
سيلی زدن من به آرتور وخود راغرق كردن در... بسيار خوب،درباره مونتانلی با تو صحبت خواهم -
.كرد
به سوی پلی كه قراربود كالسكه مونتانلی ازروی آن بگذرد به راه افتادند.جما ضمن صحبت با نگاهی
ثابت خيره بر آب می نگريست:مونتانلی در آن روزها يك كانن بود،مديريت سميناری علوم الهی پيزا را
برعهده داشت.به آرتوردرس فلسفه می داد و هنگامی كه او به دانشگاه رفت باوی مطالعه می كرد.آن
دويكديگر را بسياردوست می داشتند!به دو دلداده بيشترشباهت داشتند تا به يك معلم و شاگرد.آرتور تقريبا
زمينی را كه مونتانلی روی آن راه می رفت می پرستيد،و به خاطر دارم كه روزی به من گفت اگر
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد
ارسالها: 1095
#30
Posted: 23 Apr 2012 11:10
پدرش را از دست بدهد- مونتانلی را هميشه به اين نام می خواند- خود را غرق می كند.خوب،پس اطلاع
داری كه راجع به جاسوس چه حادثه ای رخ داد.فردای آن روز پدر من و برتن ها- برادران ناتنی آرتور
و منفورترين اشخاص- برای يافتن جسد به لايروبی حوضچه دارسنا پرداختند.من نيز تنها دراتاق خود
...نشستم و به آنچه كرده بودم انديشيدم
لحظه ای مكث كرد و باز ادامه داد:اواخر شب پدرم به اتاقم آمد و گفت:دخترم،جما،بيا پايين. مردی
آنجاست كه مايلم ملاقاتش كنی.وقتی پايين رفتم،يكی از دانشجويان كه در جمعيت عضويت داشت لرزان
و رنگ پريده در اتاق معاينه نشسته بود.او درباره نامه ثانوی جووانی كه از زندان رسيده بود با ما
صحبت كرد و گفت كه آنان در نامه اطلاع داده اند كه پيرامون كاردی و فريب خوردن آرتور در موقع
اعتراف مطالبی از زندانيان شنيده اند.به ياد دارم آن دانشجو به من گفت كه:حداقل آگاهی از بيگناهی او
ما را تسلی می دهد.پدرم دستم را گرفت و سعی كردتسلايم دهد،آن موقع اطلاعی ازماجرای سيلی
نداشت.سپس به اتاقم بازگشتم و سراسر شب را تنها در آنجا نشستم.صبح روز بعد پدرم مجددا با برتن ها
.به بندر رفت تا در لايروبی نظارت كند.آنان اميدی به يافتن جسد داشتند
جسد هرگز پيدا نشد،نه؟ -
نه،حتما داخل دريا شده بود،ولی آنان فكر می كردند كه هنوز اميدی باقی است.تنها در اتاقم نشسته بودم -
كه خدمتكاری نزدم آمد و گفت:يك veverendissimo به ملاقات پدرتان آمده بود. مدتها پس از اينكه به 1
او گفتم پدرتان در تعميرگاه كشتی هستند مراجعت كرد.می دانستم كه بايد كانن مونتانلی باشد،بدين جهت
به طرف در عقب دويدم و نزديك در بزرگ باغ به او رسيدم. هنگامی كه صدازدم:كانن مونتنانلی می
خواهم با شما صحبت كنم.بيدرنگ ايستادوخاموش ماند تا من صحبت كنم.آه،سزار،اگرچهره اش را ديده
بودی،تا مدتها بعد از خاطرم نمی رفت! گفتم: من دختر دكتر وارن هستم و آمده ام تا به شما بگويم كه من
او را كشته ام،همه چيز را به وی گفتم و او همچون نقش روی سنگ تا لحظه ای كه صحبتم را تمام
كردم،ايستاد و گوش داد. بعد گفت:دخترم،خاطرت آسوده باشد،اين منم كه قاتلم نه تو.من او را فريب دادم
.و او به آن پی برد. اين را گفت و بدون ادای كلمه ای از در بزرگ خارج شد
خوب بعد؟ -
بعد از آن نمی دانم چه به سرش آمد.عصر همان روز شنيدم كه بر اثر يك نوع حمله عصبی در خيابان -
نقش زمين گشته و بعد به خانه ای در نزديكی تعميرگاه كشتی برده شده است.و اين همه آن چيزی است
كه من می دانم.پدرم هركار كه می توانست در حق من انجام داد.آنگاه كه ماجرا را برايش نقل كردم،كار
خود را رها كرد و به خاطر آنكه ديگر عاملی برای تجديد خاطراتم وجود نداشته باشد بلافاصله مرا به
انگلستان برد.او می ترسيد كه سرنوشت من نيز به آب ختم شود.واقعا هم يكبار به آن نزديك شدم.اما می
دانی بعدا هنگامی كه دريافتم پدرم مبتلا به سرطان است ناگزير شدم به خود بيايم،كس ديگری نبود كه
از او پرستاری كند.پس از مرگ او من بودم و بچه های كوچكی كه روی دستم مانده بودند،تا اينكه
98
برادرم توانست خانه ای برايشان تهيه كند.بعد نيز جووانی پيدايش شد.می دانی هنگامی كه ما به انگلستان
آمديم به سبب آن خاطره وحشتناك از روبرو شدن با يكديگر بيم داشتيم.او از سهمی كه در آن ماجرا
داشت- نامه مصيبت باری كه از زندان نوشته بود- سخت پشيمان بود.اما من به راستی معتقدم كه رنج
.مشتركمان ما را به يكديگر نزديك ساخت
مارتينی لبخندی زد و سرش را تكان داد:از جانب تو امكان داشت چنين باشد،ولی جووانی از اولين باری
كه تو را ديد تصميمش را گرفت.مراجعت او را به ميلان پس از اولين سفرش به لگهورن به
خاطردارم.به قدری درباره توپرگويی می كرد كه ديگر ازشنيدن نام جمای انگليسی بيزار می شدم.گمان
!می كردم از تو نفرت دارم،اين هم كاردينال
كالسكه از پل گذشت و به سوی خانه بزرگی در لونگ آرنو پيش راند.مونتانلی به بالشها تكيه داده بود و
خسته تر از آن مينمود كه ديگر به جمعيت مشتاقی كه در اطراف خانه برای ديدنش گرد آمده بودند توجه
.داشته باشد
ديگرآن حالت الهام بخشی كه سيمايش دركليسا داشت به كلی محوگشته بود و نور آفتاب خطوط اندوه
وخستگی را در آن آشكار می ساخت.پس ازآنكه پياده شد وبا گامهای سنگين و بی روحی كه ناشی
ازخستگی و بيماری های قلبی دوران كهولت بود داخل خانه شد.جما برگشت و آهسته به سوی پل
رفت.چهره اش برای يك لحظه چنان مينمود كه گويی پژمردگی ونوميدی مونتانلی را منعكس می
.سازد.مارتينی خاموش در كنارش قدم می زد
جما پس مكثی باز ادامه داد:اغلب فكر می كردم… كه منظورش از فريب دادن چه بود.گاهی از خاطرم
…می گذشت كه
خوب؟ -
.خيلی عجيب است.شباهت ظاهری بسيارعجيبی ميانشان وجود دارد -
ميان چه كسانی؟ -
آرتور و مونتانلی.البته تنها من نبودم كه متوجه آن شدم.در ارتباط بين اعضای آن خانواده نيز نكته -
مرموزی وجود داشت.خانم برتن،مادرآرتور،يكی از مهربانترين زنانی بود كه من ديده بودم.چهره اش
همان حالت روحانی چهره آرتور را داشت و من معتقدم كه خصوصيات اخلاقيشان نيزبه يكديگر شبيه
بود.اما او هميشه مانند يك جنايتكار تحت تعقيب كمی وحشتزده به نظرمی رسيد.همسر ناپسريش نيز چنان
با او رفتار می كرد كه هيچ شخص شايسته ای با سگی بدان گونه رفتار نمی كند.خود او نيز با همه آن
برتن های فرومايه تضاد حيرت انگيزی داشت. يك كودك بدون ترديد همه چيز را بديهی می پندارد،ولی
بعدها هنگامی كه به گذشته فكر می كردم متحير بودم كه آيا آرتور واقعا يك برتن بود؟
از امروز این آیدی رو به بکی از دوستان واگذار کردم ...درپناه دوست
فرشاد